هنر و انديشه

پيك

                         
ناهيد طباطبائی
داستان‌ نويسی
 درايران
چه كسی می پذيرد
به بيراهه رفته؟
 

 

در زمينه ادبيات داستانی اولين سؤالاتی كه مطرح مي‌شود اين است: نويسنده كيست؟ چرا مي‌نويسد و برای چه كسانی؟ معمولاً هم جواب اين است: نويسنده، انسانی است با ديدی خاص، غريزی يا تربيت شده. او از دريچه‌ای ديگر به جهان، انسان و زندگی مي‌نگرد. او مي‌نويسد چون مجبور است بنويسد، اين تنها راه برای درميان گذاشتن افكار و احساسش با ديگران است، او نمي‌تواند ننويسد. اما اين كه برای چه كسانی؟ برای ديگران، برای تمامی آنهايی كه به كمك نويسنده مي‌كوشند تا به مفهوم جهان، انسان و زندگی پي‌ببرند. نويسنده كمابيش برای خود رسالتی قائل است. اين رسالت لزوماً درپی تغيير نيست، اين رسالت گواهي‌دادن است، گواهی دادن درباره بشر در برهه‌ای خاص از زمان و مكان، با طيفی متنوع. اين گواهي‌‌ها را بايد با كسانی درميان بگذارد وگرنه ارزش ديگری ندارند. به‌دنبال اين سؤال‌‌ها، دو سؤال ديگر هميشه فراموش مي‌شود. اين كه مخاطب كيست؟ و چرا مي‌خواند؟ مخاطب، انسانی است با نيازهای عادی، مادی و روحی كه معمولاً بعداز كار و گرفتاري‌های روزمره، كتابی را باز مي‌كند تا از آن لذت ببرد. در لابه‌لای ماجراهای آن پنهان شود، همپای قهرمان آن در ماجراها شركت كند، از شادي‌شان شاد شود و در غمشان گريه كند. اين هم به سبك شدنش مي‌انجامد. سبك از اين كه نگراني‌هايش كوچكتر از نگراني‌های اوست يا اين كه بدبختي‌اش به بزرگی بدبختی او نيست، و آرامش بيابد. اين يك اصل مهم در روانشناسی مخاطب است. اصلی كه از زمان بزرگترين تراژدی نويسان يونان تاكنون چرخ ادبيات، تئاتر و سينما را گردانده، اصل سرگرم شدن، آرامش يافتن و دركنار آن آموختن.

پس مخاطب به همان اندازه نويسنده جدی است. مخاطب عرصه آزمايش ما برای پياده كردن تئوري‌های رنگارنگ ادبی نيست، او به راحتی هر چيزی را كه نپسندد كنار مي‌گذارد. مخاطب مانند نويسنده فرزند زمان خويش است و به راحتی هرچيزی را كه متناسب زمانه او نباشد كنار مي‌گذارد.

در هر جامعه‌ای به نسبت طيف علاقه‌مندان به هنر، تنوع هم وجود دارد. برای هر نوع سليقه‌ای موسيقی، فيلم، تئاتر و ادبيات توليد مي‌شود و هركس نياز روح خود را در اين ميان مي‌يابد. هنری كه برای خود وظيفه‌ای قائل است بايد سعی كند اين سليقه‌‌ها را بالا ببرد. در اينجا هم تا حدودی اين مسأله صدق مي‌كند، اما مي‌خواهم نكته‌ای را هشدار بدهم. تيراژهای دو هزارتايی آثار نويسندگان جدی از يك طرف و تيراژهای ده‌هزارتايی نويسندگان بي‌ادعای رمان‌های بازاری از طرف ديگر نشان مي‌دهد كه دسته دوم روزبه‌روز مخاطبين بيشتری مي‌يابند. چرا؟ برای اين كه نويسندگان دسته دوم به يك اصل اساسی در نوشتن وقوف پيدا كرده‌اند، آنها خواننده را سرگرم مي‌كنند و به او آرامش مي‌دهند. مخاطبين جدی ما، ابتدا به‌خاطر كنجكاوی به سراغ اين آثار مي‌روند و بعد كم‌كم جذب آن مي‌شوند، چون به راحتی آن را مي‌خوانند. به راحتی، چون مجبور نيستند برای فهميدن ماجرای داستان از لابلای تارعنكبوت تكنيك‌های پيچيده‌ ادبی بگذرند يا برای فهميدن زبان آن، فرهنگ لغت دركنار دست خود بگذارند. و اين نيز تقصيرماست، تقصير نويسندگان جدی كه مخاطبين را به شوخی مي‌گيرند. اشتباه نكنيم چيزی كه ادبيات را جدی مي‌كند، مفهوم آن است، نه تكنيك‌های تقليدی، نه تئوري‌های مربوط به فرهنگ‌های ديگر و نه زبان‌های پيچيده و سخت فهم. و باز هم اشتباه نكنيم اين طوری صاحب سبك نمي‌شويم. سبك پابه‌پای مطالعه و تلاش‌های ما در نوشتن پيدا مي‌شود و مطمئناً آن وقت برای خواننده هم دلپذير خواهد بود.

هيچكدام از نويسندگان موفق جهان كم‌خواننده نبوده‌اند، از داستايوسكی و تولستوی گرفته تا بالزاك و هوگو و هاينريش بل و ماركز. اصلاً چرا راه دور برويم، پرمخاطب‌ترين اثر قرن «داستان‌های هری پاتر» به‌خوبی شاهد اين مدعاست. اين آثار طيف وسيعی از خوانندگان را دربر مي‌گيرد و نشنيده‌ام كه كسی از ساخت آنها ايرادی بگيرد. اين آثار خوش ساخت هستند، تخيل قوی دارند و شخصيت‌پردازی محكم و اتفاقات رنگارنگ به‌خوبی خواننده را جذب مي‌كند. خودمان را گول نزنيم هنوز همان اصول بر ادبيات حاكم است. هنوز هم مخاطب، قهرمانان جان‌دار و پرخون مي‌خواهد و هنوز هم نبرد خير و شر جذاب‌ترين تعليق‌‌ها را ايجاد مي‌كند. مخاطبين از اتفاقات روزمره، آدم‌های خاكستری و ناله‌های روشنفكرانه خسته شده‌اند. آنها خود آدم‌های خاكستری هستند كه در ميان تضادهای حاكم بر زندگی روزبه‌روز كمرنگ‌تر و مستأصل‌تر مي‌شوند. آنها مي‌خواهند همراه قهرمانانی قوي‌تر از خود زندگی كنند و از وقايع سرگرم‌كننده لذت ببرند.

حالا مي‌خواهم دوباره به اين سؤال برگردم، نويسنده چرا مي‌نويسد؟ راستی نويسنده جدی امروز ما چرا مي‌نويسد؟ ويرجينياوولف مي‌گويد بسياری از نويسندگان چون امكان خلاقيت در رشته‌های ديگر را ندارند به نوشتن روی مي‌آورند.

چون نوشتن كمترين امكانات را مي‌طلبد. نوشتن تنها يك مداد و كاغذ مي‌خواهد و كلاس‌های نويسندگی هم كه فراوان هستند.

در هيچ دوره‌ای اين قدر نويسنده و اين قدر توليد ادبی نداشته‌ايم. نويسندگانی متعلق به يك دوره كه اغلب مثل هم مي‌نويسند و شانه‌به‌شانه هم پيش مي‌روند. گهگاه يكی از بقيه جلو مي‌زند و بعد دوباره به‌سر جای خود برمي‌گردد تا به همين زودي‌‌ها درجا بزند. شايد بسياری از اين نويسندگان بايد نمايشنامه‌نويس مي‌شدند يا به سراغ موسيقی و سينما مي‌رفتند. به‌هرحال اين اظهارنظر همه نويسندگان را خشمگين مي‌كند. هيچكس حاضر نيست اعتراف كند كه راهش را گم كرده، اما مخاطب بی رحم است و بي‌رحم‌تر از او زمان. مي‌خواهم به نويسندگان جوان توصيه‌ای بكنم، خواندن كتاب‌های تئوری و نقد ادبی و شركت در جلسات گوناگون فرهنگی را كنار بگذاريد و با خواندن ادبيات، ادبيات را ياد بگيريد.

از نويسندگان موفق، اصول فضاسازی، شخصيت‌پردازی و معماری داستان را ياد بگيريد و در كنار آن زندگی كنيد، به حرف‌های مردمی كه در كنارتان زندگی مي‌كنند گوش بدهيد، به افكارشان توجه كنيد، رفتار و حركاتشان و گفتارشان را مورد بررسی قرار بدهيد و ياد بگيريد. اين چيزها را هيچ معلمی نمي‌تواند به شما ياد بدهد.

و مطمئن باشيد با تسلط به اين ابزار، با خلق كوچكترين اثر خود، به دل مخاطبين راه خواهيد يافت.

اين روزها سرگرم دوره كردن كتاب‌های ويليام فاكنر هستم. به داستانی رسيده‌ام به نام «خرس». كه شرح ماجرای شكارچی جوانی است كه شاهد شكست قوي‌ترين خرس جنگل و نيز شجاع‌ترين سگ آن منطقه است و دركنار آن حال و هوای زندگی سرخپوستی را مورد توجه قرار مي‌دهد كه با مرگ خرس، مرگ آرمان‌های خود را مي‌بيند و مي‌ميرد.

اين داستان چنان خوش ساخت است و چنان شخصيت‌پردازی محكمی دارد كه من زن نازكول كه از كشتن حيوانات بيزارم، همراه پسربچه در فضای ناشناخته و عجيب بيابان و جنگل راه مي‌افتم و با او شاهد جنگ خرس و سگ مي‌شوم و همپای آن سرخپوست، شكست آرمان‌‌ها را تماشا مي‌كنم و غمگين مي‌شوم. اين داستان تنها داستان يك شكار نيست، داستان نبرد و شكست و پيروزی است؛ و چنان بر هر زمان و هر مكان حاكم مي‌شود كه خواننده را ميخكوب مي‌كند.

نويسنده جدی ما بايد هر روز و هر روز ياد بگيرد و پيوسته به‌خاطر داشته باشد كه چرا مي‌نويسد و برای چه‌كسانی. بايد به مخاطب احترام گذاشت وگرنه به زودی به آنجايی مي‌رسيم كه هرگاه مخاطب اثر خود را يافتيم از او امضا بگيريم. چون نويسندگان از مخاطبان بيشتر مي‌شوند.

  
 
                      بازگشت به صفحه اول
Internet
Explorer 5

 

ی