روزنامه وقايع اتفاقيه مروری داشت بر 10 شب شعر انجمن "گوته"
در آستانه آغاز انقلاب سال 57. در اين مرور تاريخی چند تنی از
حافظه خود مشاهداتی را كه داشته اند همراه با ارزيابی هائی
ارائه داده اند، از جمله جواد مجابی نويسنده و طنز شناس ايران.
آن 10 شب شعر در فضای نيمه گشوده شده سياسی دوران شاه به جرقه
ای می مانست كه به جان خرمنی از پنبه در افتد. البته خرمنی در
نسل جوان و روشنفكر دانشگاهی و از دانشگاه بيرون آمده ايران.
بعدها كه فضا بيش از آن گشوده شد كه در نظر گرفته بودند،
روحانيون نيز از قم به اين فضا پيوستند. دير آمدند اما دو
امكان بزرگ را دراختيار داشتند: مساجد و منابر و حضور درميان
توده های وسيع شهری و روستائی و بهره گيری از احترام و باور
دينی و عمومی مردم. يعنی دو امكانی كه حداقل يكی از آن دو را
پس از 25 سال بشدت از دست داده اند. شايد نمايش فيلم مارمولك و
هجوم مردم برای ديدن آن خود بهترين دليل باشد!
آخرين شب، آن 10 شب انجمن گوته را جواد مجابی با اشاره به
سرنوشت كانون نويسندگان و گرايش های سياسی موجود در آن، پس از
انقلاب اينگونه تشريح می كند.:
در شب
دهم كه شب
آخربود،
محمود اعتمادزاده (به آذين) كه عضو هيات دبيران
كانون نويسندگان
بود و از برگزاركنندگان اصلى اين شب ها، راجع به آزادى سخن
گفت. (به آذين) گفت:
«آزادى سرريز نيروى آدمى، شكفتگى نبوغ آدمى است، ما و شما،
تمامى ملت ايران به نيرو و شكفتگى بلوغ خود سزاواريم، آزادى
مى خواهيم و آزادى را در واقعيت زندگى هر روزمان مى نشانيم تا
بدانند!»
اين شب ها سرانجام با همه دل نگرانى ها،
بدون دخالت نيروهاى امنيتى به پايان رسيد.
در آن دوره اى كه به هر حال «جيمى كارتر» به حكومت ايران، فشار
آورده بود كه يك نوع فضاى باز سياسى عرضه شود، كار ما دو معنا
مى توانست داشته باشد، يكى اين كه ما داريم به عنوان بازوى
اجرايى «جيمى كارتر» فضا را باز مى كنيم؛ اين يك تلقى بود و
تلقى ديگر آن بود كه نه، وقتى كه فضا باز مى شود، تو هم
مى توانى استفاده كنى. آن عملى كه انجام مى دهى، نشان دهنده
اين است كه آيا واقعاً تو كار خودت را كردى يا ابزار كار
ديگران شده اى. اين شب ها نشان داد كه ما از يك موقعيت استفاده
كرديم.
اگر آن موقعيت نبود نمى شد آن كارها را كرد. ولى وقتى استفاده
كرديم، كار خودمان را انجام داديم، نه اين كه ابزار دست آنها
شويم و در مسير مطامع آنها حركت كنيم. هيچ گاه، آزادى انديشه،
آزادى بيان، لغو سانسور، احترام به خرد جمعى و خيزش هاى جمعى
كه آگاهانه باشد و عقلانى به سود هيچ شكل استعمارى نيست كه آن
زمان چنين خواسته اى داشت.آن فضاى باز باعث شده بود كه اما
اعلاميه بدهيم، شب شعر بگذاريم، حركات اجتماعى داشته باشيم،
سنديكاها و كانون ها را تقويت كنيم، اما به اين معنا نبوده كه
ما در اختيار آنها و در مسير خواسته هاى آنها حركت كنيم، اگر
چه در هر جامعه اى، شما هر كار را چه انجام دهيد و چه انجام
ندهيد، در چارچوب خود معنا پيدا مى كند. يعنى شما چه در
روزنامه برويد كار كنيد و چه در خانه خود كار كنيد، يك شرايط
برايتان وجود دارد. شما بايد تصميم بگيريد، چقدر رفتن تان به
روزنامه و كار كردن تان مى تواند اين فشار را كمتر كند، سانسور
را عقب تر ببرد، شرايط را بهتر كند، اطلاعات اجتماعى را بيشتر
گسترش دهد. اين همان چيزى بود كه نسل ما به آن فكر مى كرد.
من سال
۴۶
بود كه به روزنامه اطلاعات رفتم. همواره با اين انديشه درگير
بودم كه در نشريه اى كه متعلق به دربار است و سناتورى بر آن
فرمانروايى مى كند كه طرفدار شاه است، ما چه كار مى توانيم
بكنيم!؟ مدت ها درگير اين قضيه بودم. اگر چه در بخش هاى فرهنگى
ما كمتر زير فشار بوديم، در بخش هاى سياسى طبيعتاً اين فشار
بيشتر بود. آن زمان ساواك كاملاً بر اوضاع مسلط شده بود و همه
چيز را كنترل مى كرد. بعد، يك بار كه با «آل احمد» صحبت
مى كردم، از او خواستم كه اين مسئله را براى من حل
كند.«آل احمد» به من گفت، تو، تا زمانى كه مى توانى اصول خودت
را حفظ كنى و حرف خود را بزنى، اين كار را انجام بده، در هر
روزنامه اى، اين اصلاً مهم نيست.
«آل احمد» گفت: «درست آنجايى كه مى بينى دارى ملعبه مى شوى و
بازيچه دست قدرت، خودت را كنار بكش.» بنابراين، اين يك فرمول
كلى براى ما بود كه حركت كردن طبيعتاً بهتر از حركت نكردن است،
به شرطى كه آن حركتى كه ما مى كنيم، چيزى كه مى گيريم، خيلى
بيشتر از آن چيزى باشد كه مى دهيم. حرفى كه مولانا هم زده بود
وقتى كه...!
-
جناب مجابى! بسيارى بر اين باورند كه دو جريان عمده در راهبرى
انقلاب
۵۷،
بسيار موثر عمل كردند. يكى جريان تجددخواه و انقلابى كه جرقه
آن به نوعى پس از برگزارى شب هاى شعر انستيتو گوته زده شد و
ديگرى، جريان مذهبى به رهبرى روحانيت شيعه. جلال سرفراز نيز كه
يكى از برگزاركنندگان اصلى اين جلسات بوده، اخيراً در
گفت وگويى اظهار داشته كه جرقه حركت جنبش اجتماعى متجدد
غيرمذهبى و معترض پيش از انقلاب
۵۷،
در واقع به نوعى با شب هاى شعر گوته زده شده است. شما در اين
باره چطور فكر مى كنيد؟ تقدم و تاخر اين دو جريان كاملاً مجزا
از هم. مطلعم كه محقق برجسته مان، «دكتر مسعود نقره كار» نيز
در كتاب اخير خود اشاراتى به اين قضيه داشته اند.
-
با توجه به كار تحقيقى كه «دكتر مسعود نقره كار» انجام داده و
از نظر تاريخى، قضايا را پشت سر يكديگر آورده، ما امروز
مى بينيم، زمانى كه
۱۰
شب برگزار شد، مدت ها بعد از آن اعلاميه هاى مذهبى صادر شدند.
يعنى تقدم زمانى دارد، اگر چه ريشه هاى انقلاب مذهبى به خرداد
۴۲
بازمى گردد. اما در واقع شناخت فضاى جديد و حركت كردن در آن،
توسط اين بخش از روشنفكران ايرانى آغاز شد و بخش مذهبى كه در
سطح ديگرى فعال بوده، حس كرده كه مى شود، اكنون روى اين فضا
تاثير گذارد. اين به آن معنا نيست كه حالا كى جلوتر است، كى
عقب تر است؟ به هر حال همه اينها وجود داشتند، هم بخش لائيك،
هم بخش مذهبى. اينها سال ها در مملكت ما ريشه داشتند ولى
نفوذشان در جوانان هر كدام به شيوه اى بود. اين كه ما بخواهيم
ماجراها را منحصر به يك گروه كنيم، كار غلطى است، بايد هر دو
را با يكديگر ديد.
حوزه نفوذ و گسترش اينها، اهميت بسيارى دارد. بايد ديد هر كدام
چه حرف هايى را مى خواستند بزنند. ولى حضورشان، حضورى موازى
بوده، اگر چه به هر حال بخش مذهبى از سال
۴۲
شروع به كار مى كند و بخش لائيك شما مى دانيد كه از آغاز
مشروطيت، فعاليت خود را شروع كرده و در
۱۳۲۰
ديگر سازمان يافته عمل مى كند. مثلاً شما در كنگره نويسندگان
ايران، حتى يك نفر را نمى بينيد كه گرايشات خاص آئينى داشته
باشد...اما در مورد جرقه اى كه گفتيد، من گمان مى كنم كه شايد
اولين جرقه، نه با شب هاى شعر كه با نامه هاى «على اصغر حاج
سيد جوادى» زده شد. او بود كه به عنوان يك روزنامه نگار
تيزهوش، درست در آغاز بازشدن فضاى سياسى كار خود را كرد و
انتقاد خود را از حكومت شاه و نظام شاهنشاهى بيان كرد. به هر
حال در مورد شب هاى شعر گوته هم نبايد زياد غلو كرد و گفت جرقه
انقلاب را زده است، بلكه بايد گفت، يك حركت مهم اجتماعى بوده
كه به طور خودجوش پديد آمده و تاثيرگذار بوده و حرف هايى كه
زده شده، حرف هايى درست بوده است. مهم اين است كه شما با
حرف هاى خود چه گفته ايد، حال چه كسى جلوتر گفته، چه كسى
عقب تر، به گمان من زياد مهم نيست. ما در آنجا راجع به آزادى
انديشه و بيان، دموكراسى، آزادى هاى اجتماعى و خرد جمعى سخن
گفتيم؛ حرف هايى كه هنوز هم مطرح مى شود و بحث پيرامون آن در
جريان است.
-
آقاى مجابى! ما پيش از شب هاى شعر
۱۰ گانه،
درست در ماه هايى پس از تشكيل رسمى كانون نويسندگان ايران، شب
بزرگداشت نيما را هم داشته ايم، چند و چون اين برنامه چگونه
بود؟
-
من گمان مى كنم، اين برنامه هم يكى از برنامه هاى بسيار مهمى
بود كه در آن سال ها اجرا شد. ما در سال
۴۷،
كانون نويسندگان ايران را تشكيل داديم و در دى ماه
۴۷،
دوستان رفتند با دكتر ميرفندرسكى، رئيس وقت دانشكده هنرهاى
زيبا صحبت كردند كه تالار دانشكده را براى اجراى برنامه سالگرد
درگذشت نيما يوشيج در اختيار ما بگذارد، اين كار انجام شد و
عنوان برنامه، «يادبود نيما يوشيج» بود. پنج شنبه،
۵/۵
بعدازظهر هفده بهمن
۴۷،
به مناسبت نهمين سال درگذشت نيما يوشيج از طرف كانون
نويسندگان، در تالار دانشكده هنرهاى زيبا مراسمى برگزار شد.
اول، خانم دكتر سيمين دانشور، برنامه را افتتاح كرد و بعد
«اسماعيل شاهرودى»، مرثيه اى را كه براى «نيما» سروده بود،
خواند. پس از او «سياوش كسرايى» صحبت كرد، بعد دكتر براهنى در
مورد چهار موضوع سخن گفت: «نثر و شعر»، «تجزيه و تركيب يا جمع
و تفريق در شعر»، «عناصر در شعر زمان ما» و «موقعيت شاعر». پس
از او «محمد حقوقى» راجع به مبانى شعر نيما و تفاوت شعر او با
شعر كلاسيك صحبت كرد، سپس «آل احمد» آمد و حرف زد، او در آن
روز حرف هاى بسيار جالبى را مطرح كرد، در مورد آزادى، حركت هاى
عصيانى جوانان و دانشجويان. آل احمد مى گويد: «احترامى كه ما
براى نيما قائل هستيم، براى اين است كه او شاعرى پوليتيزه
است.» و الان ما مى بينيم كه دارند تمام شعرا را دپوليتيزه
مى كنند! پايان قضيه نيز با شعرخوانى «شاملو» تمام شد.
-
و پيگيرى اين برنامه ها و شب هاى شعر پس از پيروزى انقلاب؟
بعدها، پس از انقلاب، در سال
۵۸،
قرار شد، ما باز هم يك جلسه اى داشته باشيم در زمينه آزادى و
فرهنگ. اصلاً عنوان آن «شب هاى شعر و فرهنگ» بود. قرار بود،
عده اى صحبت كنند، تعدادى از دوستان شعر بخوانند، خود من هم
مطلبى راجع به آزادى و فرهنگ نوشته بودم كه سخنرانى كنم. با
وجود آنكه همه توافقات براى برگزارى اين جلسه صورت گرفته بود،
برخى دوستان به دليل همان مصلحت جويى ها! گفتند، الان، فعلاً
مصلحت نيست كه ما سخنرانى بگذاريم چون ممكن است باعث لطمه زدن
به دولت نوپاى انقلابى بشود و اعضاى حزب توده در اين زمينه مصر
بودند و هيات دبيران گفت كه نه، اين قضايا، طرح مسائل فرهنگى
هست و ما به حكومت خاصى كارى نداريم و با حكومت انقلابى درگيرى
نداريم. ماجراها به اينجا ختم شد كه نويسندگان توده اى را
كانون كنار گذاشت و طبيعتاً خود نويسندگان توده اى نيز از
كانون بيرون رفتند و شوراى فرهنگى تشكيل دادند.
البته كار آنها هم به هيچ نتيجه اى نرسيد، با اين كه خيلى سعى
كردند كه خود را به دولت نزديك كنند ولى دولت آنها را نپذيرفت.
«به آذين»، «سياوش كسرايى»، «هوشنگ ابتهاج» و... افرادى بودند
كه از كانون بيرون رفتند. البته الان اين بحث وجود دارد كه آيا
كانون اصلاً حق داشته كه اينها را بيرون كند، آيا بهتر نبوده
كه اينها را معلق مى كرده تا مجمع عمومى تصميم گيرى كند يا
اينها را آنقدر نگاه دارد كه پس از مدتى مسائل به نوعى حل شود.
يك چنين فكرى امروز وجود دارد ولى آن موقع، آنها محكم ايستاده
بودند و مى خواستند روى كانون تاثير بگذارند و البته در خود
كانون گرايشات ضدحزب توده هم وجود داشت. چريك هاى فدايى فعال
بودند و آنها به نوعى با توده اى ها مقابله مى كردند و در واقع
تندروى بيشتر حاكم بود تا نوعى منطق آرام و معتدل. به هر حال
به غير از حزب توده گروه هاى ديگر چپ نيز بودند كه مى خواستند
كانون را تحت الحمايه خود كنند.
ولى سابقه طولانى كانون، منشور آن و تركيب ناهمگونى كه داشت از
آدم هاى سياسى و غيرسياسى، هيچ گاه اجازه نداد كه اين اتفاق
ناميمون رخ دهد. به هر حال بعد از اين كه سال ها از يك واقعه
مى گذرد، انسان مى تواند، قضاوت ديگرى نسبت به قضيه داشته
باشد، ولى به هر حال در آن تاريخ حس مى شد كه دوستان توده اى
ما، صادقانه با قضيه برخورد نميكند. |