نمايشگاه مطبوعات امسال هم برگزار شد. با جنجال و بكن ونكن های
بسيار. شهردار تهران بسيار موش دوانی كرد، كاری كه شايد سال
آينده به گونه ای ديگر دنبال شود. مثلا گربه دوانی. يعنی اين و
آن را بگيرند! شايد. فرماندهان سپاه گفتند قلم می شكنيم و گردن
می زنيم. گردن را نتوانستند بزنند اما قلم هائی را شكستند.
البته جمجمه هم شكستند، گرچه نيمه ايرانی- نيمه كانادائی بود:
زهرا كاظمی!
با پا هم عده ای را بردند و روی دست به بيمارستان بر گرداندند:
سيامك پورزند. زبان چند تنی را هم بريدند كه در تاريخ مقابله
با آزادی مطبوعات ثبت و ضبط بماند: عبدی و گنجی.
نمايشگاه مطبوعات، امسال هم برپا شد، گرچه شور و حال گذشته را
نداشت، نه گذشته شاه كه اصلا وجود نداشت، بلكه شورو حال همين
چندسال اخير را می گوئيم.
گفتگوئی هم با اين و آن در نمايشگاه امسال انجام شد، كه البته
كمتر سياسی و اصلاحی و بيشتر خاطره بود. از جمله گفتگوئی كه
"آزاده اكبری» با "مينوبديعی» گزارش نويس روزنامه كيهان در
سالهای پيش از انقلاب و همين تلاش در كيهان بعد از انقلاب كرده
است. البته كيهان تا پيش از تبديل آن به ستاد ضد روشنفكری. نه
فقط مقابله قلمی، حتی جانی!
بديعی حالا پيش از آنكه گزارش نويس باشد، مدافع اهل قلم
مطبوعات است. در انجمن صنفی مطبوعات فعال است. همانجا كه
دوستان شهردار فعلی تهران، يكباره شبانه ريختند و دفتر و دستك
و كامپيوترهای آن را بردند تا بلكه سوغاتی برای حسين
شريعتمداری برده باشند. چيزی پيدا نكردند، چون مثل خيلی از
خانه ها و دفاتر ديگر، دراين دفتر هم چيزی نبود جز وقت و شوقی
كه به اميد آزادی قلم بر كاغذ آمده بود و يا در كامپيوترها ضبط
شده بود. ماجرا به حدود سه سال پيش باز می گردد. يعنی زمانی كه
هنوز شهردار تهران از ستاد حزب الله تهران به ساختمان شهرداری
تهران نقل مكان نكرده بود. يعنی از بورس تحصيلی كه بعد از قتل
دكتر سامی گرفته بود به ايران بازگشته بود، اما هنوز از پشت
پرده بيرون نيآمده بود!
اين مصاحبه در وقايع اتفاقيه منتشر شده است و مينو بديعی كه
حالا ديگر سه دهه از ورودش به ميدان پرمخاطره روزنامه نگاری در
ايران گذشته، در اين مصاحبه به سئوالاتی پاسخ گفته كه بيشتر به
گذشته های دور باز می گردد. چيزی ديگری نپرسيده اند كه پاسخ
بدهد، البته اگر می پرسيدند هم معلوم نبود بتواند پاسخ بدهد.
بهرحال خواندنی است، گرچه مرور گذشته ها باشد.
در زمانی كه شما درس
ميخوانديد، وضعيت رشته روزنامهنگاری چطور بود؟
قبل از انقلاب دانشكده
روزنامهنگاری به مفهوم كاملاً مجزا وجود داشت. در سال 1338
برای اولين بار رشته
روزنامهنگاری در دانشگاه تهران تأسيس شد. از اولين
فارغالتحصيلان اين رشته دكتر
كاظم معتمدنژاد است. در آن زمان دكتر مصباحزاده رئيس مؤسسه
كيهان، به اين فكر
ميافتد كه يك دانشكده روزنامهنگاری تأسيس كند. در سال 1346
مؤسسه عالی مطبوعات
تأسيس شد و اين مؤسسه 4 سال بعد يعنی در سال 1350 به دانشكده
علوم ارتباطات اجتماعی تبديل شد. دانشكده 5 رشته داشت:
مطبوعات، راديو و تلويزيون با گرايش روزنامهنگاری،
مترجمی، روابط عمومی، مديريت و تبليغات و بازاريابی. خود من در
سال 1350 وارد رشته
روزنامهنگاری دانشكده علوم ارتباطات شدم و در سال 1354
فارغالتحصيل شدم. از
همدورهايهای من حسين قندی، محمد مهدی فرقانی و نوشابه اميری
بودند. ما همان سال
اول و دوم تحصيل جذب مؤسسه كيهان شديم. يعنی به عنوان دانشجو
برای كارآموزی معرفی شديم. بسياری از همدورههای من از اوايل
دهه 50 جذب مطبوعات، بخصوص كيهان
شدند. با پيروزی انقلاب، رشته روزنامهنگاری تبديل شد به رشته
علوم اجتماعی با
گرايش ارتباطات. آن دانشكده هم با چند دانشكده ديگر ادغام شد و
دانشگاه علامه
طباطبايی به وجود آمد. ما در آن موقع واحدهايی هم مربوط به
رسانههای ديگر داشتيم
مثل راديو و تلويزيون با گرايش روزنامهنگاری. به همين دليل
فكر ميكنم اين رشته
قبل از انقلاب وضعيت بهتری داشت. نكته جالبتر اين بود كه برای
روزنامهنگاری كنكور
جدا ميگرفتند و ما آزمون سراسری نميداديم. رشته ما مصاحبه
داشت. حتی الان دكترا
هم اينطوری نيست كه ببينند دانشجويی كه انتخاب شده به درد اين
رشته ميخورد يا نه،
اينكه رشته شانسی انتخاب شود روزنامهنگار حرفهای تربيت
نميكند. البته بعضيها
ميگويند روزنامهنگاری را بايد در فضای روزنامه آموخت اما من
فكر ميكنم بايد اصول
تئوريك را در دانشكده ياد گرفت و در روزنامه آنها را با عمل
درآميخت.
محدوديتی برای يك دختر وجود
نداشت كه ميخواست روزنامهنگار شود؟
نه، من در سال 1350 ديپلم
دبيرستان را گرفتم. ديپلم طبيعی بود. علاقهمند بودم رشته
پزشكی قبول شوم اما نشدم.
چون در دبيرستان به ادبيات و انشاء
علاقه داشتم امتحان روزنامهنگاری دادم. البته
هيچ كس اطلاعات زيادی به من نداد.
در زمانی كه دخترها سربازی ميرفتند و سپاه دانش بودند خانواده
من زياد حساسيتی به اين قضيه نداشتند.
از آن سختگيريهای افسانهای كيهان در مورد شما هم ميشد؟
خيلی سختگير بودند. خيلی، آن
موقع امير طاهری سردبير كيهان بود و در واقع استاد راهنمای ما
محسوب ميشد. من در
گروه گزارش كار ميكردم. گاهی سه ماه روی يك گزارش كار
ميكرديم اما اصلاً آن را
قبول نميكردند و ميگفتند دوباره بنويس. از همه گزارشها 10
درصد چاپ ميشد و بقيه
روانه سطل آشغال! برای نيروهای جوان يك صندلی و ميز بود و هر
كس زودتر ميرسيد آنجا
مينشست. بقيه بايد سرپا ميايستادند. به ما ميگفتند بايد در
تحريريه خاك بخوريد
تا فولاد آبديده شويد.
اولين سوژهای كه كار كرديد
چه بود؟
گزارشی درباره كشتارگاه
تهران! همانی كه الان فرهنگسرای بهمن شده. هيچ وقت يادم
نميرود صحنه بسيار فجيعی بود. بوی تعفن وحشتناكی ميآمد. در و
ديوار خون آلود بود. قصابها سر و صورتشان
خونی بود. الان هم تصويرش در ذهنم است. البته بين خودمان بماند
كه همان گزارش را هم
يك قسمتهايياش را بازنويسی كردند.
چند سال گزارشگر بوديد؟
من در آبان 1356 شروع كردم و
در ارديبهشت 1378 بيرون آمدم. 22 سال.
بهترين خاطره؟
تلخترين خاطره مربوط به
زلزله رودبار و منجيل بود. منجيل در ته دره قرار داشت و از
آنجايی كه به شهر بادها
معروف است، من در مقابلم گسترهای از ويرانی ميديدم كه با باد
جا بهجا ميشد.
شيرين ترين خاطرهام هم از همكاری مردهای ميوه و ترهبار ميدان
شوش با من بود. در
محيطی كه حتی يك زن هم حق ورود نداشت آنها به من خيلی كمك
كردند.
از رقابت اطلاعات و كيهان
خاطرهای نداريد؟
خب اطلاعات از ما قديميتر
بود اما به ما ميگفتند اگر خبری تهيه كنيد كه اطلاعات زده
باشد جريمه ميشويد و
واقعاً هم اين كار را ميكردند!
از تحريريه آن موقع بگوييد؟
عالی بود. شور و هيجان جريان
داشت. مخصوصاً موقع انقلاب. ما نسلی بوديم كه شانس داشتيم خيلی
چيزها را ببينيم.
يادم
است بعد از 63 روز اعتصاب روزنامهنگارها در آبان 57 مردم به
حياط روزنامه
آمده بودند. جمعيت موج ميزد سردبير از پنجره تازهترين نسخه
روزنامه را ميريخت و
همه چيز خيلی رؤيايی بود. در واقع آزادی بيان را جشن گرفته
بودند. آزاديای كه
متأسفانه حفظ نشد. انگار ما در دور و تسلسل افتادهايم و
آزاديای كه با آن همه
زحمت به دست آمده بود از بين رفت |