با نگرشی ژرف به تاريخ يك قرن
اخير ايران، متوجه خواهيم شد كه اين كشور عليرغم ظاهر مستقل،
جزء كشورهای نيمه مستعمره ای بوده است. متاسفانه تاكنون عدم
توجه كافی به اين موضوع مهم در تحليل و بررسی علل و عوامل بروز
تحولات اجتماعی، اقتصادی و سياسی جامعه، ضمن ممانعت از شناخت
واقعيات، ما را از درك درست علل تغيير و تحولات اجتماعی و بروز
برخی تحريفها در تاريخ باز داشته است. جا دارد با توجه به اين
مهم كه تحولات و دگرگونيهای منطقه ای و جهانی بيش از عوامل
طبيعی و داخلی بر اوضاع اقتصادی، اجتماعی و سياسی مستعمرات
تاثير گذار بوده و می باشد، ضمن بازنگری و بررسی دقيق و غير
مغرضانه و متعصبانه تحولات گذشته، آنهم نه فقط در چارچوب داده
های داخلی بلكه از ديد و منظری وسيعتر و جهانی، حقايق تلخ
ناگفته گذشته را كشف و با ريشه يابی، درصدد رفع معضلات ناشی از
آنها برآييم٠
اين مقاله نگاهی كوتاه به مسئله «نژادگرايی» و نحوه پيدايش آن
در جامعه ايران دارد٠
نگاهی به نظريه موهوم «نژاد آريايی»٠
در تشريح اين مطلب، ابتدا تاريخچه كوتاهی از نظريه نژادگرايی
بويژه نژاد گرايی آريايی، علت ارايه آن و جناياتی كه با
استفاده از اين نظريه های واهی شده است ارايه می شود. سپس برای
درك بهتر علل طرح و استفاده از نظريه فوق در جامعه ايران مروری
كوتاه به تاريخ و موقعيت جهانی ايران در زمان طرح مسئله خواهد
شد. اميد آنكه گوشه ای از واقعيتهای تلخ جامعه كهن و چند مليتی
ايران كه بخاطر عدم آگاهی لازم توده مردم از سوی استعمار خارجی
و استبداد داخلی بر آنان تحميل گرديده بازگو گردد٠
در ابتدا لازم بتذكر است كه مسئله مربوط به نژادگرايی و برتری
و يا پستی نژادها نه تنها جنبه واقعی و علمی ندارد بلكه موضوعی
كاملا تخيلی و واهی است و منظور از طرح آن، رسيدن به اهداف شوم
استثماری، استعماری و شوونيستی بوده و می باشد. همه دانشمندان
زيست شناسی، جامعه شناسی و محققان اين زمينه بی پايه و اساس
بودن اين نظريه ها را به اثبات رسانده و پذيرفته اند٠
تاريخچه كوتاهی از نظريه «نژادگرايی»٠
هدف اصلی نژادگرايان تلقين و اثبات! اين نظريه است كه نژادهای
بشری دارای استعدادهای ذهنی و اجتماعی گوناگون و نابرابر
هستند. برخی از نژادها از جهت زيستی فروتر از ساير نژادها می
باشند و توانايی تشكيل، سازمان دادن و حفظ جوامع متمدن و متجدد
را در سطح عالی ندارند و تنها نژادهای برترند كه لياقت و
توانايی حكومت كردن را در جهت خير و صلاح عمومی و پيشبرد تمدن
را دارند و نژادهای پست تر از انجام اينكار عاجزند.( جامعه
شناسی سياسی. موريس دوورژه)٠
نظريه پستی نژادهای رنگين
اكثر جوامع بشری از دورانهای باستان از وجود نژادهای زرد پوست،
سياه پوست، سفيد پوست و سرخ پوست آگاه بودند و همواره تفاوت در
رنگ پوست، موجب تبعيض ميان انسانها بوده و می باشد. نخستين شكل
نژادگرايی، نظريه برتری نژاد سفيد پوست و پست شمردن ساير
نژادهای رنگين است كه در ميان مردم اروپا و همراه با فتوحات
استعماری و استثماری بوجود آمد و توسعه يافت. مشهودترين اين
تبعيض و ستم بر مردمان نژاد سياه پوست بوده و می باشد كه از
دوران يونان و روم باستان تا به امروز ادامه دارد. متاسفانه با
اين حال اكثر روشنفكران! جامعه ايران ساده لوحانه پذيرفته اند
و از آن دفاع می كنند كه مهد تمدن، برابری و آزادی يونان و روم
باستان بوده است و در غرب به دنبال ريشه های برابری، آزادی و
حقوق بشر می گردند غافل از اين حقيقت كه: « جامعه يونان
باستان، جامعه ای بر پايه برده داری بوده كه در آن فقط مردان
بالغ قادر به حمل سلاح و دارای بضاعت مالی شهروند به حساب می
آمده اند و حقوق اجتماعی و سياسی داشته اند. زنان شهروند بشمار
نمی آمده اند و بردگان كه تعدادشان نزديك به ده برابر ساكنان
آتن بوده، اصلا انسان محسوب نمی شدند.» ( جامعه مدنی چيست؟
پروفسور شاپور رواسانی، اطلاعات سياسی - اقتصادی شماره ۱۲۳-
۱۲۴)٠
در سده های ۱۵ و ۱۶ مسيحی و با شروع موج اول استعمار و چپاول
مردم قاره های آفريقا، آمريكا و آسيا از سوی اروپاييان، مسئله
نژادگرايی و برتری نژاد سفيد اروپايی بطور وسيعتر مطرح و مورد
استفاده قرار گرفت. يكی از نخستين نظريه پردازان نژاد گرايی و
برتری نژاد سفيد اروپايی در آن دوران خوان گينس د اسپولودا
شوونيستی از اسپانيا بود كه در سال ۱۵۵٠ مسيحی با توصيف پستی
نژاد سرخ پوست و مردمان اصلی آمريكا، اثبات كرد؟! كه اين
بوميان موجودات عقلايی نيستند و نتيجه گرفت كه «آنها همانقدر
با اسپانيايها تفاوت دارند كه ميمون با انسان متفاوت است.» در
اين دوران پست و خوار شمردن نژاد سياه پوست چنان گسترش و همه
گير شده بود كه حتی پدران مقدس! نيز بر اين امر صحه می
گذاشتند. در سال ۱٧٧۲ مسيحی كشيشی بنام تومسون در خصوص بردگی
سياه پوستان گفت: خريد و فروش برده های سياه در سواحل آفريقا،
اصول انسانيت و قوانين دين مبين مسيحيت را محترم می شمارد.» (
جامعه شناسی سياسی. موريس دوورژه)٠
با آغاز موج دوم فتوحات استعماری اروپاييان در قرن ۱۹ مسيحی،
نژادگرايی و برتری نژاد سفيد، بار ديگر ضمن احياء و گسترش
بيشتر، رنگ و بوی علمی بخود گرفت. لباس علمی پوشاندن به اين
نظريه تخيلی و واهی اين امكان را برای استعمارگران فراهم كرد
تا اقدامات وحشيانه خود در غارت مستعمرات را توجيه نمايند. هدف
از اينكار يعنی استعمار فرهنگی، اولا متزلزل كردن هويت ملتهای
مستعمرات بود تا بتوانند براساس سلب هويت، چپاول و ساير برنامه
های استعماری خود را آسانتر انجام دهند و ديگر اينكه با تحريف
هويت، فرهنگ و تاريخ آنها، توده مردم عادی اروپا را متقاعد و
وادارند تا در مستعمرات، با اين تصور غلط كه در خدمت آرمانهای
عالی يعنی، ترويج تمدن در ميان بوميان وحشی!هستند، دست به قتل
و غارت مردم بزنند. (غرب شناسی از ديدگاه ديگر. پروفسور شاپور
رواسانی، اطلاعات سياسی - اقتصادی شماره ۱۰۷ - ۱۰۸)٠
استعمارگران با استفاده از ديالكتيك سوردل (كه می گويد: بچه
هنگامی كه از سوی مادرش رانده و تحقير می شود، برای فرار از
وضعيت موجود، باز به مادر پناه می برد)، با تحريف و تحقير
فرهنگ، زبان، آداب و رسوم، تاريخ و در يك كلام هويت مردم
مستعمرات، ضمن تلاش برای بی ريشه و بی هويت نشان دادن آنها،
فرهنگ و ارزشهای استعماری و منحط خود را به مردم مستعمرات
تحميل می كردند و می كنند تا تسلط بر آنان آسان گردد٠نظريه
نژاد موهوم آريايی و برتری آن نيز اقدامی در اين راستا بود٠
ريشه های نظريه افسانه ای و واهی «نژاد آريايی»٠
داستان از اينجا آغاز می شود كه در سال ۱٧۸۳ مسيحی فردی
انگليسی بنام ويليام جونز كه تحصيلات خود را در رشته حقوق تازه
به پايان رسانده بود، به اميد اينكه با چند سال كار در كلكته
مكنتی بهم بزند وارد هندوستان شد. وی در همان سال با زبان
سانسكريت كه در مدت زمان دراز از سوی روحانيت دين هندو يعنی
برهمنها حفظ شده بود، آشنا گرديد. مشابهت های موجود بين
زبانهای يونانی، لاتينی و سلتی با سانسكريت توجه وی را به خود
جلب نمود و او مشغول تحقيقاتی در اين زمينه شد كه امروزه زبان
شناسی تطبيقی ناميده می شود. جونز در دوم ماه فوريه ۱٧۸۶ مسيحی
در محل انجمن آسيايی- بنگالی كلكته حاصل تحقيقات خود را ارايه
نمود. بنظر وی همه اين زبانها ريشه مشتركی دارند و از يك زبان
مادر كه كاملا ناشناخته است، مشتق شده اند. اين نظريه بعلت جو
آن روز اروپا بسيار مورد استقبال قرار گرفت. پديده استعمار و
استثمار و نياز قدرتهای استعمارگر برای توجيه اعمال كثيف و غير
انسانی خود در مستعمرات، بازار خوبی برای نظريه های نژادگرايی
و تئوريهايی كه انسانها را طبقه بندی می كرد، فراهم ساخته بود
و روشنفكران غربی نيز به تبع منافع خود به آنها رنگ و بوی علمی
می دادند٠
بعد از ويليام جونز در سال۱۸۱۳ مسيحی شخصی بنام توماس يانگ اين
زبان مادر را هند و اروپايی ناميد. علت هند و اروپايی ناميده
شدن اين زبان به اصطلاح مادر، كه همانا توجيه حضور و فعاليتهای
استعمارگران انگليس در شبه قاره هند بود را می توان از سخنان
فردريخ موللر كه يكی از بانيان ايدئولوژی هند و اروپايستی است
به روشنی دريافت:« پيوند دوباره دو قاره هند و اروپا (منظور وی
هندوستان و بريتانيا است) كه از طريق امپرياليسم انگليس ميسر
شده است از نشانه ها و الطاف الهی است.»( مجله تريبون شماره
۶)٠
بعد از توماس يانگ در سال۱۸۶۱ مسيحی شخصی بنام ماكس موللر
مردمی كه به اين زبان سخن می گفتند را آريايی ناميد. ولی بعد
توضيح داد كه تعريف مردم آريايی فقط جنبه زبان شناختی دارد نه
نژاد شناسی. وی نوشت:«نژاد شناسی كه از نژاد آريايی از خون
آريايی و از چشم و موی آريايی سخن بگويد، بهمان اندازه مرتكب
اشتباه فاحش خواهد شد كه اگر زبان شناسی از فرهنگ دراز سران و
يا از صرف و نحو گرد سران سخن بگويد.( جامعه شناسی سياسی.
موريس دوورژه)٠
فرانسه و نژاد موهوم آريايي
با توجه به اوضاع و احوال قرون ۱۷ و ۱۸ مسيحی فرانسه و با از
ميان رفتن مشروعيت حكومت اشراف زادگان و طبقه آريستوكرات و
آغاز جنبشهای آزاديخواهانه مردم فرانسه برای بدست آوردن آزادی
و برابری اجتماعی، دو فرانسوی، افسانه نژاد آريايی را با
استنتاجهای كاملا متفاوت به مردم شناساندند. نخستين آنها آرتور
د گوبينو يك اشراف زاده از خانواده بوربون و هوادار سلطنت بود.
وی بين سالهای ۱۸۵۳-۱۸۵۵ مسيحی كتابی تحت عنوان گفتگو در باب
نژادهای بشری نوشت و تلاش كرد تا با توسل به افسانه نژاد
آريايی و برتری اين نژاد خيالی، نابرابری اجتماعی ميان طبقه
اشراف با ساير طبقات جامعه را در درون هر يك از ملتها، بويژه
در فرانسه توجيه نمايد. وی در كتاب خود می نويسد: ميان اشراف و
مردم عادی اختلاف نژاد وجود دارد. اشراف اروپايی همه از نژاد
آريايی يعنی نژادی كه بر حسب طبيعت، برتر، مسلط و تمدن ساز
هستند منشعب می شوند. بنابراين حق حكمرانی و استفاده از
امتيازات نامشروع را دارند.» (همانجا)٠
گفتنی است گوبينو برای مدتی سفير فرانسه در ايران بود و در
كتابی كه تحت عنوان تاريخ ايرانيان نوشت، افكار خود را در مورد
جامعه ايران نيز تطبيق داده است٠
بعد از گوبينو برخی از شاگردان او همچون واگر د لاپوژ و آمون
كوشش كردند تا اين نظريه واهی را از ديد علمی مورد بررسی قرار
دهند و بدين منظور از علم آمار برای اندازه گيری جمجمه های
انسانی مدد گرفتند. از اينجا بود كه قانون ادعايی جامعه شناسی
آمون پايه گرفت كه براساس آن دراز سران يعنی آريايی ها در
شهرها بيش از روستاها بوده اند و در نتيجه آنها تمدن ساز و
متمدن تر از ديگران بوده و هستند، پس برترند٠
همانطور كه قبلاً نيز ذكر شد غير علمی و بی پايه و اساس بوده
همه اين فرضيات و نظريه ها به اثبات رسيده است٠
آلمان و نژاد موهوم آريايي
كشور آلمان تا اوايل قرن ۱۹ مسيحی متشكل از تقريبا يكصد استان
و منطقه جدا از هم بود كه بيشتر آنرا باتلاقها تشكيل می داد.
با توجه به اين اوضاع و وجود قدرتهای بزرگ بويژه فرانسه در
همسايگی آلمان، عامل معنوی قدرتمندی لازم بود تا مردمان اين
مناطق را تحت پرچم يك كشور متحد سازد. چون در آن زمان عامل
مذهب كارآرايی و اعتبار ديرينه خود، در اتحاد ملتهای اروپا از
دست داده بود، عامل معنوی ديگری لازم بود. اين عامل معنوی همان
افسانه نژاد آريايی و برتری آن نژاد خيالی نسبت به ساير نژادها
و مردمان بود كه علاوه بر تامين اتحاد مردم مناطق مذكور،
توانست توجيه خوبی برای اهداف توسعه طلبانه و شوونيستی رهبران
آلمان در سالهای بعد باشد٠
دومين پايه گذار آريايی گرايی، هوستون استوارت چمبرلن انگليسی
بود. چمبرلن دوست و داماد واگنر يك بيمار روانی و ستايشگر و
شيدای ژرمنها بود كه در سال ۱٩۱۶ مسيحی و در بحبوحه جنگ اول
جهانی به تابعيت آلمان درآمد. چمبرلن در سال ۱۸٩٩ مسيحی در
كتاب ۱۲٠٠ صفحه ای خود تحت عنوان پايه های قرن بيستم، با
استفاده از افسانه نژاد آريايی به مدح آلمانی ها پرداخت.
چمبرلن بجای اينكه مانند گوبينو آريايی را به يك طبقه برتر
يعنی طبقه اشراف زادگان نسبت دهد، آنان را به يك ملت برتر يعنی
به آلمانی ها نسبت داد. او آريايی را تمدن ساز و روح تمدن می
دانست و اهميت هر ملت بعنوان قدرت برتر جهان را در تناسب با
خون اصيل آلمانی (آريايی) جمعيت آن ملت بشمار می آورد٠
چمبرلن همچنين كوشيد تا نشان دهد كه همه نوابغ بزرگ عالم بشری
مانند اسكندر مقدونی، داوينچی، گاليله، ولتر و سايرين خون
آلمانی های باستان، آريايی ها را در رگ داشته اند. چمبرلن
بعدها تابعيت آلمان گرفت و با هيتلر در ارتباط بود. نظريه وی
يعنی نژاد آريايی و برتری آن تا سال ۱٩٤۵ مسيحی يعنی تا زمان
شكست آلمان در جنگ جهانی دوم رسماً در اين كشور آموزش داده می
شد. بر طبق اين نظريه ميان نژادهای بشری سلسله مراتبی وجود
دارد كه به شكل هرم قرار گرفته اند. در راس اين هرم نژاد
آريايی ناب قرار دارد و نژادهای دورگه و غيره در اين سلسله
مراتب در پايه هرم قرار گرفته اند. نژاد آريايی ناب كه از
روزگاران كهن تا به امروز پاكی خود را حفظ كرده، ريشه نژاد
ژرمن است٠
در خصوص جايگاه نژاد موهوم آريايی نيز معتقدان به آن فرضيات
فراوانی ارايه كرده اند كه اين موضوع نيز به نوبه خود گواه
ديگری بر عدم وجود چنين نژادی است. به چند نمونه توجه كنيد؛ در
سال ۱۸٤٠ مسيحی پوت چنين نتيجه گرفت كه آريايی ها از سيحون و
جيحون آمده اند. در سال ۱۸۶۸ مسيحی بنفری سرچشمه آنان را شمال
دريای سياه، ميان دانوب و دريای خزر دانست. در سال ۱۸٧۱ مسيحی
كنوك اصل آنان را از محلی بين دريای شمال و اورال دانست. در
سال ۱۸٩٠ مسيحی برينتون آنان را از اهالی آفريقا شمالی بشمار
آورد. در سال ۱۸۸۲ مسيحی گوردون چايلد آريايی ها را از مردم
روسيه جنوبی شمرد. در آغاز قرن بيستم مسيحی جانسون مهد آنان را
كرانه های بالتيك دانست. در سال ۱٩۲۱ مسيحی كوسينا آنها را در
شمال اروپا جای داد. در سال ۱٩۲۲ مسيحی پيتر جيلز مسكن اصلی
آنان را مجارستان شمرد و ... (همانجا)٠
همانطور كه قبلاً گفته شد واقعيت اين است كه نظريه نژادی بيشتر
در خدمت اهداف شوم استعماری و شوونيستی بوده است تا تبيين يك
حقيقت طبيعی و علمی و از ديد مردم شناسان و زيست شناسان اين
نظريه ها بكلی بی پايه و اساس می باشند. امروزه همه از آثار و
نتايج تلخ نظريه های پوچ برتری نژادی آگاهند كه از بردگی سياه
پوستان در يونان آغاز و تا پاكسازی قومی مردم مسلمان بوسنی و
هرزه گوين ادامه داشته و دارد٠
حال با توجه به خلاصه مطلب بيان شده در خصوص نظريه های پوچ
برتری نژادی و استفاده های شومی كه استعمارگران و شوونيستها از
آن در جهت منافع استعماری و استثماری خود كرده و می كنند، به
بررسی علت طرح و استفاده از نظريه نژاد موهوم آريايی در جامعه
ايران می پردازيم. در بررسی اين مسئله بناچار خلاصه ای از
تاريخ ايران، از اواخر سلطنت سلسله تركان قاجار را مرور می
كنيم تا ضمن آشنا شدن با شرايط و زمينه های جهانی و داخلی
ايران در پيدايش استعمارگران و كاربرد نظريه نژاد افسانه
آريايی، با نحوه و چگونگی استفاده از اين نظريه برای سركوب و
نابودی هويت واقعی مردم چند مليتی ايران كه همچنان نيز ادامه
دارد آشنا شويم٠
ايران و آغاز حضور استعمارگران
در قرن ۱۹ مسيحی با آغاز دور جديد فتوحات استعماری در سطح
جهان، ايران نيز به دلايل مختلف از سوی دول استعمارگر روس و
انگليس مورد توجه قرار گرفت و با برنامه و اقدامات استعماری
آنان، ايران نيز به جرگه كشورهای مستعمراتی پيوست. تنها تفاوت
ايران با ساير مستعمرات در اين بود كه اين مستعمره از سوی يك
دولت استعمارگر اشغال نشده بود و وجود دو دولت استعمارگر روس و
انگليس و رقابتها آنان باعث بروز جريانات و تحولاتی شده كه
ايران را در ظاهر با ساير مستعمرات متمايز می كرد، يعنی در
ظاهر مستقل بنظر می رسيد ولی در كل همان روند مستعمراتی در آن
جريان داشت٠
بنابراين در بررسی اوضاع داخلی ايران بايد به اين نكته مهم
توجه كرد كه در حال بررسی اوضاع يك مستعمره هستيم و در بررسی
اوضاع يك مستعمره نيز بايد به اين مسئله دقت كرد كه در
مستعمرات تحولات منطقه ای و جهانی بيش از عوامل داخلی بر اوضاع
اقتصادی، سياسی و اجتماعی و فرهنگی آن تاثير می گذارد. وجه
مشترك عمده جوامع مستعمراتی در اين است كه همه اين جوامع از
خارج تحت نفوذ و سلطه اند و از آنجا اداره و هدايت می شوند و
فرهنگ استعماری بر شئون عمده اجتماعی تسلط دارد. در جوامع
مستعمراتی هر نظريه اجتماعی يا اقتصادی كه در يك دوره معين
ابراز و اعمال می شود، بازتاب شرايط و داده های مشخص اقتصادی،
فرهنگی و اجتماعی همان جامعه، در همان دوره معين است كه غالباً
با توجه به زمينه های داخلی از سوی استعمارگران تحميل می
شود.(آثار اجتماعی شيوه توليد مستعمراتی. پروفسور شاپور
رواسانی. اطلاعات سياسی- اقتصادی شماره ۱۱۷- ۱۱۸)٠
ايران نيز بعنوان بخشی از جامعه مستعمراتی از اين قواعد مستثنی
نبوده است٠
با ورود استعمارگران روس و انگليس به ايران در اواسط دوره
حكومت سلسله قاجار، اقتصاد ايران نيز بخشی از اقتصاد استعماری
و متاثر از آن شد. مانند ساير مستعمرات وجود شاه يا يك قدرت
مطلق كه مالك بی چون چرای همه كشور بود و هر لحظه كه اراده می
كرد، می توانست تمام امتيازات اقتصادی داده شده را لغو و يا به
ديگری واگذار نمايد، مانع اصلی فعاليتهای آزاد اقتصادی
استعمارگران بود. علاوه بر اين، اين شاهان هميشه بيش از آنچه
كه استعمارگران از غارت و استعمار مردم كشور به آنان می دادند،
طلب می كردند. مسلماً اين امر نمی توانست در دراز مدت برای
استعمارگران و طبقه وابسته به آنان كه در حال ظهور و شكل گيری
بود، قابل قبول باشد. شاه ايران علاوه بر خواستن سهم بيشتر از
تاراج كشور توسط استعمارگران، با رو در رو قرار دادن
استعمارگران روس و انگليس درصدد گرفتن امتيازات بيشتر از هر دو
طرف بود. همانطور كه گفته شد اين امر نمی توانست در دراز مدت
منافع استعمارگران، بويژه انگليس را تامين نمايد چون از يك سو
هر چه زمان می گذشت استعمارگران بيشتر در جامعه مستعمراتی ريشه
كرده و بيشتر به تاراج هستی مردم دست می زدند و سود غارت آنان
افزايش می يافت و از سوی ديگر مداخله مستقيم شاه در امور
اقتصادی- مانند ساير امور- مانع از قدرت گرفتن طبقه جديد
وابسته به استعمار می شد. بنابراين ابزاری لازم بود تا بتوان
از قدرت شاه كاست. استعمارگران با كمك طبقه جديد وابسته بخود،
زمينه را برای استقرار قانون فراهم كردند. قانونی كه در غارت
مردم به آنان كمك كند و دست شاه را نيز از اين غنيمت كوتاه
نمايد. بالاخره استعمارگران و طبقه منفور وابسته به آنان كه
شامل درباريان، بازاريان، روحانيون و برخی روشنفكران! بودند با
تلاش فراوان و با استفاده از قدرت توده مردم به ستوه آمده از
استبداد و استعمار كه خواستار برپايی عدالتخانه ای برای احقاق
حقوق انسانی و اجتماعی خود بودند، توانستند به اهداف شوم
استعماری خود در جريان انقلاب مشروطه نايل آيند.( در دوران
انقلاب مشروطه توده مردم خواستار برپايی عدالتخانه بودند تا به
شكايت و نارضايتی آنان در برابر ظلم و ستم اعمال طبقه حاكم
رسيدگی نمايد و شعار آنان برپايی عدالتخانه بود. بعد از تحصن
تعدادی از مردم و روحانيون در حياط سفارت و كنسولگری انگليس،
شعاری كه بر سر زبانها افتاد مشروطه خواهی بود، كه يكی از اصول
ليبراليسم می باشد. اصول ليبراليسم زمينه ساز شكل گيری نظام
سرمايه داری است. اين نظام در مستعمرات، نظام سرمايه داری
استعماری است. اين واژه يعنی مشروطه خواهی برای اولين بار از
زبان سركنسول انگليس شنيده شد. او به مردم می گفت چيزی كه شما
می خواهيد مشروطهاست نه عدالتخانه. كتاب «تاريخ مشروطه ايران»
نوشته احمد كسروی)٠
بدين ترتيب «تضمين مالكيت» بجای «تامين عدالت اجتماعی» بعنوان
مهمترين و اساسی ترين اصل در قانون مشروطه پذيرفته شد و بخش
عمده ای از طبقات وابسته به استعمار، منادی آن شدند. تنها
افراد و گروهها معدودی همچنان خواستار بر پايی عدالتخانه و
استقرار عدالت اجتماعی بودند. اكثر اين عده از مردمان
آذربايجان بودند كه بعلت نزديكی به محافل سياسی و فرهنگی آن
دوران يعنی اسلامبول و باكو خواستار و مصر در دستيابی به نتايج
واقعی انقلاب بودند، مبارزه آنان در قيام عدالت خواهی كه نتايج
نهايی آن تا حد زيادی توسط استعمارگران و طبقه منفور وابسته به
آنان به انحراف كشيده شد، در جهت استقرار قوانين استعماری بجای
قوانين نانوشته استبدادی نبود. تلاش آنان برای انقلاب و
برقراری قانون، تلاشی در جهت برقراری عدالت اجتماعی، مبارزه با
فقر و محروميت مسلط بر توده مردم، مقاومت و احقاق حقوق در
برابر ظلم و ستم شاه و اعمال آن و مبارزه با هرگونه استبداد و
استعماری بود كه ساليان دراز و به صور گوناگون بر آنان تحميل و
باعث فقر و بدبختی و عقب ماندگی جامعه شده بود٠
نتيجه حضور استعمارگران در اواخر دوره سلطنت قاجار را می توان
چنين خلاصه كرد؛
ه- آغاز استعمار اقتصادی و فرهنگي٠
ه- ايجاد طبقه جديد وابسته به استعمار شامل درباريان،
بازاريان، روحانيون و روشنفكران!٠
ه- به انحراف كشيده شدن «قيام عدالت خواهی» (انقلاب مشروطه)
مردم و عدم دستيابی به نتايجی كه توده مردم دراين قيام بدنبال
آن بودند٠
پايان حكومت سلسله تركان قاجار و شاهی يك مهتر
قبل از بررسی حضور استعمارگران در دوره رضاخان و عواقب آن،
اشاره به چند نكته ضروری است. اول اينكه؛ از اواسط دوره حكومت
سلسله قاجار، قدرت روزافزون روسيه تزاری و ضعف تدريجی شاهان
قاجار در اداره امور كشور باعث گرايش و وابستگی شاهان اين
سلسله به قدرت استعماری روسيه شده بود. اين موضوع دولت
استعمارگر انگليس را ناراحت می كرد چرا كه ايران در آن زمان
دروازه هند بشمار می آمد و نفوذ بيش از پيش روسيه در ايران و
آسيای مركزی می توانست تهديدی جدی برای هند، بزرگترين مستعمره
انگليس در آسيا محسوب شود. از اينرو سياست اصلی انگليس در آن
زمان تضعيف و ممانعت از شكل گيری حكومت مركزی و قوی در ايران
بود و در راستای اين سياست، با دادن پول و سلاح به اكثر روسايی
قبايل و عشاير جنوب ايران، موجب ناآرامی و اغتشاش در گوشه و
كنار كشور می شد٠
مسئله بعدی اينكه، با بروز تغيير و تحولات عميق در منطقه و
جهان و شكل گيری و به قدرت رسيدن نظام كمونيستی در روسيه،
تحولات داخلی ايران نيز شكل ديگری بخود گرفت. همانطور كه گفته
شد، مستعمره بودن ايران باعث شده بود تا تغيير و تحولات منطقه
ای و جهانی مستقيماً بر روند و جريانات داخلی كشور تاثير
بگذارد. با قدرت گرفتن نظام كمونيستی در روسيه، استعمارگران
سرمايه داری غرب درصدد مقابله با آن برآمدند چرا كه قدرت و
ايدئولوژی جديد روسيه می توانست بسيار از منافع استعمارگران
غربی بويژه استعمار انگليس را در مستعمراتشان كه اكثراً در
آسيا با شوروی دارای مرز مشترك بودند را به خطر اندازد. تز
كمربند بهداشتی (برای محاصره كمونيسم) راهكاری بود برای مقابله
با اين خطر. برای اجرای تز مذكور وجود و يا ايجاد يك حكومت
مركزی قدرتمند و ضد كمونيستی در كشورهای همجوار شوروری ضروری
بود. در كشورهايی كه چنين حكومت مناسبی برای اجرای تز وجود
داشت، علاوه بر كمكهای نظامی، سياسی و اقتصادی به آنان، از
عامل مكمل و بسيار مهم ديگر يعنی فرهنگ متناسب و لازم استعماری
هم برای اجرای طرح فوق در جوامع مورد نظر استفاده می شد (طرح
يك ملت- يك هويت- يك زبان). در كشورهايی هم كه چنين حكومتی
وجود نداشت- مثل ايران- نخستين اقدام ايجاد چنين حكومتی بود٠
بدين ترتيب طبق اين شرايط و داده های جهانی و نه داخلی، زمينه
برای سرنگونی سلسله تركان قاجار و روی كار آمدن حكومتی كاملاً
وابسته به استعمارگران سرمايه داری غربی و ضد كمونيستی فراهم
گرديد. با تلاش فراوان اينتليجنس سرويس و سر جاسوسان آن در
ايران يعنی اردشير و شاپور ريپورتر، شخصی كه برای اجرای سياست
و برنامه های استعمارگران غربی انتخاب شد، كسی نبود جز رضاخان
مير پنچ مهتر قشون قزاق از اهالی سوادكوه مازندران. رضاخان با
نقشه و حمايت مستقيم استعمار انگليس و متحدين غربی اش پله های
ترقی را با كودتای اسفند ۱۲٩٩ و انتصاب به سمت سردار سپه آغاز
و در آذر ماه ۱۳٠٤ با اعلام انقراض سلسله قاجار بر تخت سلطنت
نشست٠
در دوران رضاخان و پسرش می توان حضور استعمارگران غربی را در
همه عرصه های اقتصادی، سياسی، اجتماعی و فرهنگی بوضوح مشاهده
كرد چرا كه در مستعمرات دولت و اكثر اعضای آن، سازمان و طبقه
وابسته به استعمار می باشند كه با كمك مستقيم و يا غير مستقيم
آنان بقدرت می رسند و مجری برنامه ها و منادی فرهنگ استعماری
در جامعه می شوند. اين نوشتار به جوانب فرهنگی حضور استعمار در
دوران رضاخان و محمدرضا توجه دارد چون؛ فرهنگ استعماری كه همان
تهاجم فرهنگی است و با ورود استعمارگران آغاز شده، نقش مهمی در
شكل گيری افكار عمومی و بينش اجتماعی جوامع مستعمراتی دارد كه
از سوی استعمارگران بطور ظريف و زيركانه، با برنامه و بطور
سازمان يافته بر جامعه و توده مردم تحميل می شود. بنابراين
بايد با شناخت ريشه های اصلی اين فرهنگ استعماری قبولانده شده
به جامعه، مبارزه شود چرا كه فرهنگ استعماری يكی از عوامل مهم
حفظ و ادامه حضور و سلطه استعمارگران در جوامع مستعمراتی است.(
آثار اجتماعی شيوه توليدی مستعمراتی. پروفسور شاپور رواسانی)٠
تهاجم و استعمار فرهنگی در دوران رضاخان
نخستين اقدام استعمارگران در اين دوران تلاش برای تضعيف و سپس
نابودی فرهنگ مردم با متزلزل كردن هويت و باور آنان بود. چون
هر قدر پايه های فرهنگی و اعتقادات ملی استوارتر و ريشه های آن
در ميان مردم عميق تر باشد، برقراری سلطه خارجی و استعمار و
استثمار آنان دشوارتر خواهد بود. بنابراين قدرتهای استعماری
كوشيدند بطرق گوناگون و ظريف با تحريف و تضعيف فرهنگ و هويت
اصلی موجود، فرهنگ استعماری و منحط خود را جايگزين فرهنگ مردم
كنند تا تسلط اقتصادی، سياسی و اجتماعی برآنان آسانتر گردد٠
در اين راستا سعی شد بنام مدرنيزم و پيشرفت، با مذهب و باور و
اعتقادات دينی مردم بعنوان كهنه پرستی و موهومات برخورد و با
آن مبارزه شود كه بارزترين آن الزام به تغيير لباس محلی اقوام
مختلف و يكنواخت كردن همه آنها طبق مدلهای غربی بود. اقدام
بعدی استعمارگران مشروعيت بخشيدن به نظام نامشروع وابسته و دست
نشانده رضاخان بود كه با كودتا بقدرت رسيده بود. آنان با تحريف
تاريخ ايران چنان وانمود كردند كه حمله اعراب و ورود اسلام به
اين ديار باعث فقر و عقب ماندگی مردم شده است. سپس با تحقير
اعراب و ضعيف و ناتوان نشان دادن شاهان دوران بعد از اسلام كه
اكثراً ترك تبار بودند سعی كردند با بزرگ جلوه دادن شكوه شاهان
سلسله های پيش از اسلام، هويتی فخر فروشانه و افسانه ای برای
مردم و شاهان آن دوره بسازند و طبقه وابسته به خود را به آنان
نسبت دهند. در همين راستا بود كه رضاخان مير پنچ ملقب به پهلوی
شد تا بدين بهانه و فريب، ضمن نسبت دادن او به شاهان سلسله های
پارسی، او را ادامه دهنده راه و شكوه ؟! آنان نشان دهند و بدين
ترتيب به نظام نامشروع رضاخان، مشروعيت ببخشند. سپس برای اجرای
تز كمربند بهداشتی، ايدئولوژی و هويت جديد و ساختگی ايرانيت
براساس نژاد موهوم آريايی را بوجود آوردند تا جامعه ای يكدست-
كه لازمه اجرای تز مذكور در ايران بود- درست كنند. آنـان با
استفـاده از عـدم آگـاهی و بی سوادی اكثـريت مردم (در زمان
حكومت رضاخان ۹۷ درصد مردم ايران بيسواد بوده اند)، روشنفكران
وابسته، تحريف تاريخ و واقعيتهای موجود و داده های جعلی و
ساختگی، چنين نتيجه گيری كردند كه ريشه و تبار همه ملتهايی كه
در اين سرزمين زندگی كرده و می كنند از نژاد آريايی سرچشمه
گرفته است. بدين ترتيب تبار همه مردم ترك، كرد، عرب و فارس
آريايی، كشور ايران مهد تمدن اين نژاد موهوم و طبقه حاكم
وابسته، اصيلترين و ناب ترين نژاد افسانه ای آريايی معرفی و
شناخته شدند٠
اگر هويت ساختگی بر اساس نژاد تخيلی آريايی در فرانسه وسيله ای
برای مشروعيت بخشيدن به حكومت آريستوكراتها بود و اگر اين هويت
ساختگی در آلمان وسيله ای برای رسيدن به اهداف توسعه طلبانه و
شوونيستی آلمان نازی مبدل شد، در ايران اين هويت پوچ و جعلی
وسيله ای برای تحريف تاريخ، نابودی هويت واقعی مردم و استعمار
و استثمار آنان توسط استعمارگران و طبقه حاكم وابسته شد. مردم
ايران با يك تهاجم و استعمار شديد فرهنگی روبرو شدند كه در طول
تاريخ بی سابقه بود. اين تهاجم و استعمار فرهنگی با اجرای
سياست يك زبان- يك ملت كه در راستای يكدست كردن جامعه صورت
گرفت، ابعاد بيشتر و مخرب تری بخود گرفت. چون زبان نظام حاكم
وابسته به استعمار فارسی بود، تلاش همه جانبه ای برای فراگير
كردن اين زبان و كنار گذاشتن، تضعيف و ممنوعيت زبان ساير ملل
ايران آغاز گرديد كه متاسفانه اين سياست بجای مانده از استعمار
فرهنگی استعمارگران و طبقه حاكم وابسته به آن با بهانه های
مختلف و تازه همچنان نيز ادامه دارد. با رسمی شدن زبان طبقه
دست نشانده استعمار، تدريس آن در مراكز آموزشی و پرورشی اجباری
شد و زبان فارسی بعنوان زبان ملی! بر مردم غير فارس تحميل
گرديد٠
با اجرای سياست تحميل زبان فارسی برای يكدست كردن جامعه، مدارس
و مراكز آموزشی كه به زبان غير از زبان فارسی تدريس می كردند،
بسته شدند. نظير مدرسه رشديه در آذربايجان كه در حدود پنجاه
سال مشغول آموزش و پرورش كودكان و نوجوانان به زبان مادريشان
يعنی تركی آذربايجانی بود. همچنين در اين دوران تقويم چينی-
اويغوری كه از دوران حكومت مغولان در اين سرزمين مورد استفاده
قرار گرفته بود (تقويم چينی- اويغوری در همه اسناد و فرمانهای
شاهان آن دوران مورد استفاده قرار گرفته است. حتی كريم خان زند
نيز در يكی از فرمانهای خود كه در آن شخصی بنام ميرزا زين
العـابدين را به سمت وزير مـوقـوفـات منصـوب می كنـد، می
نويسـد:«..هـذه السنـه ميمـون، قـويـون ايلي(سال گوسفند) به
مرتبه بلند منصب ارجمند وزارت موقوفات ... مفتخر و مبلغ پنجاه
تومان تبريزی ..»)، منحل و تقويم جديد خورشيدی از سال شروع
سلطنت رضاخان مورد استفاده قرار گرفت٠
پايان حكومت رضاخان و روی كار آمدن محمد رضا
بعد از جنگ جهانی اول انگليسيها تصميم گرفتند با تقويت كشور
آلمان كه همچنان گرفتار مسايل جنگ بود، اندكی از مشكلات
اقتصادی آن بكاهند تا بدين ترتيب از افتادن آلمان به دام
كمونيسم ممانعت كنند. از نظر انگليسيها در آن شرايط بهترين راه
كمك به آلمان اين بود كه از طريق مستعمراتشان امكان فعاليتهای
تجاری و صنعتی آلمان را در اين كشورها فراهم سازند. در همين
راستا بود كه رضاخان بلافاصله در جهت اجرای سياستهای انگليس
گام برداشت و دربهای كشور را به روی سرمايه های آلمان گشود. از
آنجايكه در هر دو كشور ايدئولوژی طبقه حاكم برای رسيدن به
اهداف شوم شوونيستی و استعماری، نژاد گرايی براساس نژاد موهوم
آريايی بود، همكاريهای اقتصادی و سياسی دو كشور به سرعت توسعه
يافت. با آغاز جنگ جهانی دوم و تغيير سياست انگليس در قبال
آلمان و آغاز درگيری با هيتلر، انگليس سياست خود را رها نمود و
از دست نشاندگان خود خواست كه هماهنگ با سياست استعمار انگليس،
آلمانيها را كنار بگذارند. در چنين شرايطی چون رضاخان گمان می
كرد آينده در دست هيتلر است برآن شد تا با مخالفت با انگليس
بيش از پيش به آلمانيها نزديك شود. استعمارگران انگليسی پس از
مشاهده مقاومت دست نشانده خود، كمترين ترديدی در كنار گذاشتن
او نكردند و همانطور كه او را آورده بودند، بردند. در سال ۱۳۲٠
استعمارگران روس، انگليس و آمريكا به بهانه اينكه ايران پايگاه
جاسوسی آلمان شده است كشور را اشغال و رضاخان را بركنار كردند.
بدين ترتيب محمد رضا وليعهد ۲۲ ساله جانشين پدر شد٠
همانطور كه پيش از اين نيز گفته شد از آنجايكه ايران از اواخر
قرن ۱۹ مسيحی تبديل به نيمه مستعمره شده بود، تغييراتی اين
چنينی نمی توانست در ماهيت و ساختار جامعه مستعمراتی آن تاثير
واقعی داشته باشد. از اينرو همان سياستی كه استعمارگران پيش از
اين در قبال جامعه ايران در پيش گرفته بودند، ادامه يافت. با
اين تفاوت كه با جابجايی نسبی قدرت استعمارگران، كفه ترازوی
قدرت در ايران كه در حدود چهار دهه در دست استعمار انگليس بود-
و قبل از آن ميان استعمارگران روس و انگليس رد و بدل می شد- به
سمت آمريكا سنگينی كرد و عمده سياستهای اتخاذی در ايران بطور
مستقيم متاثر از تصميمات دولت استعمارگر آمريكا كه بعد از
جنگهای جهانی اول بويژه دوم، پا به عرصه ظهور گذاشته بود، شد٠
تهاجم و استعمار فرهنگی در دوران محمد رضا
با افزايش رقابت و كشمكش ميان بلوك شرق و غرب در منطقه و جهان
و اينكه بذرهای افشانده شده توسط استعمارگران در جامعه در حال
شكوفايی و به ثمره رسيدن بودند، استثمار و استعمار فرهنگی آنان
رفته رفته ابعاد گسترده و زيانبارتری بخود می گرفت. در اين
زمان استعمارگران بيش از پيش در جامعه مستعمراتی ايران نفوذ و
موقعيت خود را تثبيت كرده بودند، طبقات وابسته به استعمار نيز
كه در راس آنها حكومت دست نشانده قرار داشت نيز ضمن رشد، در
حال حفظ و تثبيت موقعيت خود در تمام ابعاد اجتماعی بود، تعداد
روشنفكران و تحصيل كردگان وابسته به استعمار و طبقه حاكم دست
نشانده كه منادی فرهنگ استعماری و استثماری بودند و اكثرا در
محافل ميسيونری عضويت داشتند نيز در حال افزايش بود. تخريت و
تحريف هويت و فرهنگ واقعی مردم و تحميل افكار غير خودی و منحط
وسعت بيشتری می گرفت و اين تهاجم فرهنگی توسط حكومت دست نشانده
تقويت و ترويج می شد. ايدئولوژی ايران گرايی براساس نژاد
افسانه ای و خيالی آريايی ايدئولوژی طبقه حاكم بود و بطور وسيع
و همه جانبه از طريق رسانه های ارتباطی جمعی، مدارس، دانشگاهها
و غيره تبليغ و تحميل می شد٠
برگزاری مراسم تاجگذاری و جشنهای ۲۵۰۰ ساله، ملقب شدن محمد رضا
به آريا مهر، مهد تمدن نژاد آريايی شدن ايران، تحقير اعراب و
پادشاهان ترك و دهها عوام فربيی ديگر روشها و حقه هايی بودند
كه طبقه حاكم وابسته به استعمار در جهت مشروعيت بخشيدن به نظام
فاسد خود و استثمار مردم به آن متوسل می شد. همه اين عوامل از
يكسو و سوء استفاده شوونيستها فارس از شرايط مساعد بوجود آمده
از سوی ديگر موجب تشديد تخريب و تحريف تاريخ و هويت و فرهنگ
واقعی ملتهای ايران شد٠
تقويم ايران بار ديگر تغيير يافت و به تقويم جديد شاهنشاهی
(۲۵۰۰ ساله) تبديل شد. كتب تاريخی كاملاً تحريف شده ای بر
جامعه تحميل شد. در تاريخ ايران ديگر از شاهان غير پارسی و
تهاجم استعمارگران اثری وجود نداشت و همه تاريخ در شكوه افسانه
ای شاهان پارسی و عظمت تاريخ خيالی و موهوم آريايی خلاصه می
شد. در كتب تاريخی تنها اسمی كه از تركان وجود داشت اصطلاح
غلامان با وفا بود. در حالی كه در تاريخ ايران پس از اسلام،
بغير از كريم خان زند كه در حدود شصت سال در قسمتی از ايران
حكومت كرد، همه شاهان اين سرزمين ترك تبار بودند. نامهای پارس
و آريا بتهای فرهنگی جامعه شدند و اكثر مراكز دولتی و غير
دولتی از جمله كارخانجات، صنايع توليدی، بيمارستانها، مدارس،
كوچه و محلها و ... به اين نامهای مقدس! مزين شدند. اسامی
همچون دانشگاه آريا مهر، خودروی آريا، كارخانه پارس خودرو،
پارس الكترونيك، شركت نفت پارس، محصولات پتروشيمی پارس و صدها
نام ديگر كه پيشوند يا پسوند پارس و آريا داشتند، نمونه هايی
از اين تهاجم فرهنگی و افكار شوونيستی است. همه اين عوامل باعث
گرديد تا ملتهای ايران هويت واقعی خود را فراموش كنند و زبان،
فرهنگ و آداب و رسوم مردم غير فارس ايران رسماً مورد تحقير و
تحريف قرار گيرند. همه جوكها و ظنزهای تحقيرآميز به مردم غير
فارس نسبت داده می شد. هنرپيشه های رده پايين سريالهای و
فيلمها از قبيل سوپورها، گداها، دزدان و قاچاقچيان و غيره همگی
افرادی غير فارس و اكثرا ترك انتخاب می شدند. اسامی روستاها،
شهرها و مناطق آذربايجان و برخی ناطق ديگر بر اثر پاس نگهداشتن
زبان پارسی، به فارسی تبديل شدند و صدها مورد ديگر از اين قبيل
جنايتهای فرهنگی كه با استفاده از بيسوادی توده مردم بطور ظريف
و زيركانه، با حمايت استعمارگران توسط شوونيسم فارس بر مردم
غير فارس ايران تحميل گرديد٠
با پيروزی انقلاب ملتهای ايران در بهمن ۵۷ كه از نظر عقيدتی و
اجتماعی ريشه در باور و ارزشهای خودی و مترقی، و ماهيتی ضد
استعماری و استبدادی داشت، ضربه مهلكی بر استعمارگران، محافل
ميسيونری و شوونيستها وارد شد چرا كه ريشه های اجتماعی انقلاب
مبارزه با همين مظاهر استبداد و استعمار بود. به تبع آن زمينه
برای برچيده شدن تمامی آثار و نشانه های دوران گذشته از جمله
مبارزه با تهاجم و استعمار فرهنگی فراهم گرديد٠
اما مستعمره بودن ايران و اينكه قدرتهای بزرگ خارجی نقشی اساسی
و تعيين كننده در تحولات اجتماعی و سياسی مستعمرات دارند، باعث
شد تا تاريخ دوباره برای ملتهای ايران تكرار شود و همانند
انقلاب مشروطه، انقلاب بهمن ۵٧ نيز به كج راهه كشانده شده و به
نتايج اصلی و واقعی خود نائل نگردد. دوباره استبداد و دستهای
پنهان استعمار در شكل و قالبی متفاوت و جديد نمايان و بر جامعه
تحميل گردد٠
اگر در آن شرايط و در آن زمان و با بروز حوادث مختلف از جمله
جنگ تحميلی، درك تحريف انقلاب مسير نبود، امروز با گذشت ربع
قرن از آن زمان و امتحان پس دادن نظام جمهوری اسلامی در تمامی
عرصه های سياسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی در داخل و خارج، می
بينيم كه انقلاب به اهداف اصلی خود دست نيافته است. نارضايتهای
مردم و تلاش برای ايجاد تغيير و تحول عميق در ساختار جامعه،
بعد از گذشت بيست و اندی سال از يك انقلاب بزرگ مردمی، گواه
اين نكته است كه خواستهای اصلی و واقعی مردم محقق نشده و
انقلاب به نتايج حقيقی و اصلی خود دست نيافته است٠
بعد از گذشت مدت اندكی از انقلاب، استعمار و طبقه وابسته به آن
با ماهيتی ديگر ظاهر و همان سياستهای استعماری، استبدادی و
شوونيستی قبل از انقلاب در قالبی ديگر به اجرا گذاشته شد. با
بوجود آمدن اصطلاحاتی از قبيل سازندگی، خصوصی سازی و بعدها
اصلاحات و به تبع آن افراد و گروههايی با اين اسامی، سياستهای
مزبور بطور بارزتری نمايان گرديد. گارگاهها، كارخانجات و بطور
كلی صنايع سبك و سنگين كه در زمان استعمار و حكومت وابسته به
ان بوجود آمده و ماهيتی استعماری و اسامی خارجی و شوونيستی
داشتند، در اوايل انقلاب با دولتی شدن، همگی ظاهر استعماری و
اسامی خارجی و شوونيستی خود را از دست دادند. ولی بتدريج و با
گذر از مراحل مشكوك سازندگی و خصوصی سازی صنايع دولتی، شاهد
تغيير ماهيت و ظهور مجدد اسامی خارجی و شوونيستی كه تداعی گر
دوران استعماری است، هستيم. دوباره اسامی پارس گرونديك، پارس
خزر، پارس خودرو، شركت نفت پارس، حوزه های نفتی پارس،
استارلايت، تولی پرس، كوكاكولا و ده ها نام خارجی و شوونيستی
ديگر زينت بخش سر در كارخانجات، صنايع توليدی و مراكز دولتی و
غير دولتی در جمهوری اسلامی شده است. پارس خودرو بجای اتومبيل
آمريكايی شورلت با نام آريا، اتومبيل فرانسوی پژو با نام پارس
يا پرشيا مونتاژ می كند. باز سنبل كشور ايران در كارت پستالها
و پوسترهای نصب شده در آژانسهای ايرانگردی و مراكز توريستی،
حتی سفارتخانه های جمهوری اسلامی در خارج از كشور، بجای عكس
شهرهای مقدس، تصاوير صحنه هايی از رشادت مردم در جنگ تحميلی و
آثار ويرانی های آن و يا طبيعت زيبای نقاط مختلف كشور، عكس تكه
پاره سنگهای پرسپوليس، جام شراب داريوش و يا نقاشی های عجيب و
غريبی كه به سمبلهای نژاد موهوم پارسی و آريايی نسبت داده می
شود، شده است. باز جوكها و ظنزهای تحقير آميز به مردم غير فارس
و اكثرا به تركها نسبت داده می شود. باز هنرپيشه های رده پايی
سريالها و فيلمها يا ترك هستند و يا اسامی تركی دارند. راديو
تلويزيونهای شبكه های استانی در آذربايجان با چنان لهجه و
اصطلاحات من درآوردی صحبت می كنند كه نه تنها مردم از شنيدن
زبان مادری لذت نمی برند بلكه از آن زده نيز می شوند و ...٠
اگر همه اين موارد و ده ها مورد ديگر ادامه همان سياست
شوونيستی نيست، چرا با بزرگ نمايی تفاوتهای زبانی و آداب و
رسوم ملی و تبعيض قايل شدن ميان ملتهای ايران تفرقه ايجاد می
شود؟
اگر آن زمان انتقاد از چنين سياستهايی به معنی مخالفت با رژيم
دست نشانده و حاميان استعمارگرشان تلقی می شد و بر چسب چپی و
كمونيست زده می شد، امروز شوونيستها بهانه ديگری برای جلوگيری
از انتقادات اين چنينی پيدا كرده اند و آن زدن بر چسب پان
تركيست و تهمت تجزيه طلبی است. چطور ممكن است ملتی و يا بنابه
گفته شوونيستها، قومی كه بيشترين تاريخ ساز كشور ايران بوده
اند و بارها و بارها در حفظ و حراست از كشور خود غيرت و حس وطن
پرستی شان را به اثبات رسانده اند، تجزيه طلب باشند؟ آيا
برگزاری چند مراسم سنتی و ملی و در خواست اجرای بدون تبعيض
قانون اساسی كشور تجزيه طلبی است؟ آيا اعمال سياستهای شوونيستی
و ايجاد تفرقه ميان ملتهای ايران تجزيه طلبی نيست؟ آيا ادامه
راه رژيم سابق و تهاجم و استعمار فرهنگی، خيانت به ايران نيست؟
فرهنگ استعماری و استثماری يكی از عوامل مهم حفظ و ادامه حضور
و سلطه استعمارگران و طبقات وابسته به آنان در جوامع است. اگر
امروز اعمال سياستهای شوونيستی بجا مانده از دوران استعمار و
استبداد نشانه وجود و حضور آشكار و مستقيم قدرتهای استعماری و
طبقات وابسته به آنان در جامعه نباشد، يقيناً تلاش و تهاجمی
است فرهنگی در جهت احياء دوران گذشته با قالبهای جديد٠
شوونيستها و عناصر وابسته به استعمار بايد بدانند ملتهای ايران
بعد از تحمل همه سختيها و دادن آنهمه شهيد در انقلابها و در
راه آرمانهای انسانی و مترقی ديگر اجازه نخواهند داد تا آنان
با حمايت استعمارگران و با اعمال چنين سياستهايی ضمن ايجاد
تفرقه، به تحقير و تحريف هويت، زبان، آداب و رسوم و فرهنگ
ملتهای غير فارس، ادامه دهند. ملتهای فهيم و بيدار ايران با
تجربه چندين انقلاب و نتايج آن در يكصد سال اخير، خواهان
اصلاحات عميق دموكراتيك و تغييرات بنيادين در ساختار حكومتی و
كشور از طريق مسالمت آميز هستند، در غير اينصورت و ادامه روند
و سياستهای تبعيض آميز، آنها با درس عبرت گرفتن از رخدادهای
گذشته، قادر به احياء حقوق حقه خود به هر قيمتی كه باشد،
خواهند بود و مسبب و گناه انقلاب ديگر برعهده حكومت جمهوری
اسلامی، بويژه افراد و گروه هايی خواهد بود كه بخاطر منافع
شخصی خود، كشور را بسوی انقلابی ديگر سوق می دهند٠
رامين شهامتی فرد
|