ايران

پيك

                         

برندگان دومين نمايشگاه جهانی اختراعات
5 دختر و پسرمخترع
در محاصره حراستی ها به ايران بازگشتند
                                                فرهاد فرجاد

 

 

سفری كه توشه‌ای جز نان و پنير و كنسرو ماهی و لوبيا و البته 5/2 ميليون تومان نداشت. اما سوغات آن ده مدال شامل 5 طلا 4 نقره و يك برنز بود.

سه، چهار ساعت بيشتر به پروازشان نمانده بود. دلهره‌ای عجيب داشتند. مريم، به فكر پدرش بود كه تا همين چند لحظه پيش، در صف شلوغ نانوايی لواش، اين پا و آن پا مي‌كرد. بالاخره بچه‌ها در ديار غربت، بايد نان مي‌خوردند تا قوت بگيرند و مسابقه دهند. شبنم به اين فكر مي‌كرد كه اگر درآخرين لحظه، سفارت سوئيس كوتاه نمي‌آمد و ويزايش را نمي‌داد، چه فرصتی را از دست داده بود. آناهيتا ازبابت دوندگی درناصرخسرو و تبديل پول‌ها به يورو حسابی كلافه بود. سعيد حيران مانده بود كه چرا آموزش و پرورش سيستان و بلوچستان حاضر نشد حتی يك ريال به او كمك كند تا راهی سفر شود. عليرضا، اما وقت غصه خوردن و آه كشيدن را نداشت. فقط حساب و كتاب مي‌كرد كه با دو ونيم ميليونی كه عبادی - مدير سازمان ملی جوانان- واپسين ساعات عيد، با زحمت فراوان برايشان مهيا كرد، آيا مي‌توانند دو روز دوام بياورند يا نه. چهار همراه كم سن و سال عليرضا، هنوز محصل بودند. اما او از پس جشنواره‌ها و مسابقات مختلف داخلی وخارجی، به رنگ طلا درآمده بود. پس به حكم قاعده، سرگروه به حساب مي‌آمد.

از همشهری تا سازمان ملی جوانان ايران در خيابان سايه، پياده راهی نيست. عليرضا رستگار را در سازمان ديديم، در حالی كه داشت برای دو سه نفر ازنمايندگانNGO های مختلف كه برای تبريك آمده بودند، با شور و حرارت سفرش را شرح مي‌داد، سفری كه او و چهار هم تيمي‌اش به ژنو داشتند تا در سی و دومين دوره نمايشگاه جهانی اختراعات و فن‌آوری شركت كنند.

سفری كه توشه ای جز نان و پنير و كنسرو ماهی و لوبيا و البته 5/2 ميليون تومان نداشت، اما سوغات آن 10 مدال، شامل پنج طلا، چهار نقره و يك برنز بود. تيم ايران ـ درحالی كه هيچ پشتوانه‌ای از ثروت بي‌حد و حصر ايران زمين با تمام نفت و گازش، تمام معادن غني‌اش وتمام منابع گردشگري‌اش نداشت ـ از ميان 42 كشور شركت‌ كننده مقام نخست را كسب كرد تا به همه آنان كه خبر قهرمانی را ابتدا ازB.B.C وC.N.N و راديو فردا شنيدند و نه از زبان حياتی و افشار خودمان، به همه آنان كه تعداد عنوان و مقام‌شان دو رقمی است اما تا لحظه انتشار خبر پيروزی، حتی نامی از نمايشگاه ژنو و پنج قهرمان ايرانی آن نشنيده بودند، نهيب بزند: از خواب بيدار شويد، ما طلا گرفتيم و برگشتيم، می فهميد؟ برگشتيم، در حالی كه مي‌توانستيم بمانيم.

ساتيار به صورت عليرضا خيره شده بود تا بتواند بهترين كادر عكس را برآورد كند و من مي‌نوشتم: فقط خدا با ما بود و بس. باوركنيد فقط خدا را داشتيم، آخر چه كسی فكرش را مي‌كرد كه سه دختر محصل و دو پسر از ايران بيايند و بالاتر از همه بايستند؟ در كلاسی كه ما طلا گرفتيم، آمريكا نقره گرفت. شبنم جهانگيری در بخش بيوتكنولوژی، يك تنه مقابل تيم 30 نفره تحقيقاتی اسرائيل ايستاد و طلا گرفت. در حالی كه آنها بيش از برنز نصيبی نداشتند. متوجه هستيد؟ از 14 كلاس موجود، پنج طلا گرفتيم يعنی بيشترين طلا... حتی مدال جهانی WIPO (مالكيت‌های فكری) كه ايران عضو مجمع آن نيست به ما رسيد.

جالب اينكه سازمان حمايت از حقوق بشر هم به ما تبريك گفت. باورشان نمي‌شد اينبار در تيم پنج نفره ايران، سه دختر باشند و دو پسر. آنها مرتب مي‌گفتند با اين حركت شما، ديد ما نسبت به جو حاكم بر جامعه زنان ايران عوض شد. فقط افسوس كه سرپرست تيم نداشتيم و از آنجا كه كارهايی از اين دست، قبل از هر چيز مديريت و سرپرستی و هماهنگی مي‌طلبد، نتوانستيم جايزه جوان‌ترين شركت‌كننده را كه به مريم صابونی 16 ساله تعلق مي‌گرفت، دريافت كنيم... . پول كم آورديم. آخر، 5/2 ميليون تومان به چه كار مي‌آمد؟ تازه، همين مبلغ را هم مدير سازمان ملی جوانان در آخرين لحظه برايمان فراهم كرده بود. جدا از اين، هيچكس ديگری حاضر نشد كمكی بكند. به هر حال با تمام شدن پول مجبور بوديم روز دوم برگرديم، ولی اتفاق عجيبی افتاد. جايزه 2 هزار دلاريWIPO به تيم ما رسيد. بي‌معطلی پول را به رجيستر نمايشگاه داديم و چند روزی بيشتر مانديم.

من متعجبم چرا سرمايه‌گذاری ميلياردی ديگران را روی تحقيق و پژوهش مي‌بينيم و به روی خود نمي‌آوريم؟ وقتی برای درخواست كمك مالی سراغ وزارت علوم و تحقيقات و فن‌آوری رفتيم، گفتند امتحان زبان بدهيد. شگفت‌آور بود. مريم صابونی اصلا زبان نمي‌دانست، ولی طلا گرفت. حالا يقين داريم سراغ‌مان مي‌آيند، تشكر مي‌كنند، مراسم تقدير راه مي‌اندازند و حسابی عكس و فيلم مي‌گيرند. البته به اين رسم، عادت داريم. خارجي‌ها هم همين نگرش را داشتند. روز اول و دوم، هيچ يك از شركت‌كننده‌های خارجی تمايلی به صحبت با ما نداشت و به نحوی با بي‌نزاكتی، ما را مي‌راندند. اما به محض پيروزی، همه دورمان حلقه زدند. همسر سفير ايران در سوئيس اشك شوق ريخت، جناب سفير، ضيافتی به هم زد و به ما تقديرنامه داد. حتی يكی از دانشگاه‌های ژنو، بلافاصله به ما پيشنهاد پذيرش داد و گفت: «لازم نيست برگرديد، تمام كارهای اداری با ما» ولی برگشتيم. بايد برمي‌گشتيم. هر چند از ايران با دست خالی راهي‌مان كردند. هر چند نان و پنير و كنسرو را با بن از فروشگاه رفاه خريديم، هر چند در فرودگاه غير از يورو پولی نداشتيم و كسی نبود 10 هزار تومان عوارض خروج‌مان را بدهد، اما بايد برمي‌گشتيم. چون افتخار ما متعلق به يكايك ايرانيان بود و بايد آنها را در شادی مان شريك مي‌كرديم. پيش از اين، در نمايشگاه تكنولوژی و فن آوری 2003 هم طلا گرفته بودم. طلايی كه بين 57 وزير امورخارجه دنيا نصيبم شده بود. 3 بار هم برگزيده جشنواره خوارزمی شده بودم. اما اين يكی، چيز ديگری بود. تقديم به همه ايرانيان...

عليرضا دبير، پيش از سفرمان در كميته مشورتی سازمان ملی جوانان با من صحبت مي‌كرد. وقتی به او گفتم هيچ حمايت مالی از ما نشده، باور نكرد: ما با اين همه پشتيبانی مي‌رويم المپيك به اميد اين كه يكی، دو مدال طلا بگيريم، مگر مي‌شود از شما حمايتی نشده باشد؟

وقتی بازگشتيم، دبير اولين كسی بود كه تماس گرفت و به من تبريك گفت. طوبی كرمانی ـ مشاور رييس جمهور ـ هم تماس گرفت و گفت: تو را به خدا اين بچه های گل را بياور من ببينم.

امروز، خيلی خوشحالم از اين كه تلاش‌های شش ماهه‌ام برای انتخاب تيم ثمره‌ای چنين درخشان داشته. اعتباری كه ما برای ايران خريديم، كاری بود كه شايد از دست 50 سفير هم برنمي‌آمد. موفقيت 3 دختر در تيم، نگاه‌های تازه‌ای را متوجه جامعه زنان ايرانی ساخت. اميدوارم بين مسوولان هم اندك حركتی ايجاد كرده باشيم. امروز آنها دريافته‌اند اگر پول هم خرج نكنند، جوانان‌شان باز قادر به افتخار آفرينی هستند...

خيلی دلم مي‌خواست رودرروی تك تك آقايان محترم مي‌نشستم و جواب سوال‌هايم را مصرانه مي‌گرفتم. دلم مي‌خواست بدانم امروز وزارت علوم چه توجيهی برای پيش‌شرط كذايی خود در آزمون زبان و در مقابلش طلاگرفتن بچه ها دارد؟ چرا آموزش و پرورش سيستان و بلوچستان پشيزی در اختيار سعيد پايان نگذاشت؟

چرا اين پنج جوان يكه و تنها حتی بدون يك سرپرست، به رقابت با دنيايی سرتا پا مسلح به سرمايه، پشتيبانی و تبليغات رفت، اما مثلاً تيم‌های ورزشی ما را يكصد نفر از سرآشپز گرفته تا حراست همراهی مي‌كنند؟

و آيا كسی شرم ندارد از اين كه رودرروی اين جوانان بنشيند، چشم در چشم‌شان اندازد و با لبخندی به ملاحت لبخند ژوكوند، موفقيت آنها را تبريك بگويد؟

عليرضا رستگار، مريم صابونی، آناهيتا خازن، شبنم جهانگيری و سعيد پايان، افتخار آفريدند.

ماچه كرديم؟

  روزنامه همشهری شماره 3353 مورخ شنبه 29 فروردين

  
 
                      بازگشت به صفحه اول
Internet
Explorer 5

 

ی