جهان

پيك

                         

 

 

ابوعمار

قهرمانی آواره

كه هرگز دل از فلسطين نكند!

                                              اميرفرشاد ابراهيمي

 

 

اين روزها پس از ترور احمد ياسين و رنتيسی در محافل بين المللی اين سخن می رود كه اسرائيل پس از حذف اين دو رهبر فلسطينی، ديگر ماشه را بر روی كدام رهبر فلسطينی خواهد چكاند؟ ظن همكان به ياسر عرفات می رود، عرفات رهبر سازمان آزادی بخش فلسطين!
اما دولت جمهوری اسلامی چرا هيچ اشاره ای به اين تهديد نمی كند؟ تمامی آگاهان ضمن قبول اين مساله كه ايران اين چريك بازنشسته را بر ژنرال های اسرائيلی ارجحيت می دهد، اما اين را نيز می دانند كه ابوعمار مرده بسيار باارزش تر از ابوعمار زنده است!

چرا اين دوست قديمی و رفيق ديرين جمهوری اسلامی امروز فقط يك آشناست؟

گرچه جمهوری اسلامی در شرايط كنونی بيش از هر چيز به جلب اذهان بين المللی بر عليه دولت اسرائيل احتياج دارد و بايد دشمنان اسرائيل از جمله عرفات را خودی بداند، اما هيچ گاه نمی تواند خصومت های ديرين خود را با ابوعمار به فراموشی بسپارد...

دوستی بين ابوعمار و رهبران جمهوری اسلامی به زمان ديری بر می گردد كه نهضت اسلامی عليه رژيم پهلوی در جنب و جوش بوده و در همين احوال حمايت از ياسر عرفات و سازمان آزادی بخش فلسطين (PLO) را از محورها اصلی اين نهضت قلمداد می كردند.
ساف از چندين گروه نظامی و سيآسی فلسطينی از جمله، الفتح، العاصفه، الصاعقه، الرعد، جبهه خلق برای آزادی فلسطين و القارعه تشكيل شده كه با ادغام تمامی آن ها بنا به ابتكار عرفات، سازمان آزادی بخش فلسطين شكل گرفته و طبيعی است كه نقش عرفات در اين ميان بسيار پررنگ و محوری بوده است.

ياسر عرفات كه برای اولين بار به جمهوری عربی مصر تحت رياست جمال عبدالناصر برای آموزش نظامی رفته و در آن جا به شدت تحت تاثير انديشه های روحانی جوان راديكالی قرار می گيرد كه رهبر گروه نظامی سياسی در ايران بوده است، سيد مجتبی نواب صفوی، رهبر گروه فدائيان اسلامی، كه برای مبارزه با رژيم پهلوی هيچ ابايی از دست بردن به اسلحه نداشته و آن ها را «اعدام انقلابي» می ناميده است. نواب و ابوعمار حلقه ی دوستی نهضت اسلامی ايران و نهضت آزادی بخش فلسطين بوده و اين دو چريك جوان، گرچه اساسا اختلافاتی بنيادين با يك ديگر داشتند، اما بسيار بر روی همديگر تاثير معنوی گذاشتند. نواب هنگامی كه از مصر به عراق و از آن جا به ايران باز می گشت، با خود اسلحه ی پرابلومی همراه داشت كه هديه ابوعمار بود و بر روی لوله ی آن حك شده بود «نحن منتصرون»، ما پيروزيم!

اگرچه نواب صفوی اسلام گرايی متعصب و راديكال و به شدت بنيادگرا بود، اما ابوعمار عرف گرايی به شدت ملی و سكولار، اما از آن جا كه عرفات در راس سازمانی بود كه به آزادی فلسطين می انديشيد و مبارزه ی اين دو با اسرائيل هدفی استراتژيك بود، هيچ گاه اعتقادات شخصی خود را بر اين هدف دخيل نكردند.

اين دو رهبر در يك چيز اشتراك داشتند، «دشمن مشترك». و دشمن مشترك آنها، ايران و اسرائيل بود. اسرائيل به واسطه ی اشغال فلسطين و سياست های خصمانه ای كه برعليه اعراب داشت و ايران از آن جا كه كشوری بوده به شدت ضدعرب و برخاسته از انديشه پان ايرانيستی و البته غاصب (چرا كه به زغم آن ها جزاير سه گانه و خوزستان از آن خلق عرب بوده) در ثانی ايران در آن زمان از معدود كشورهايی بوده كه در خاورميانه با اسرائيل روابط سياسی – اقتصادی داشته است. رژيم پهلوی نيز بدين جهت كه اسرائيل همسو با آمريكا بوده و با روحيه ی ضدعربی خود می توانست بازوی خودبی برای وی شود، ارتباط خود را با اسرائيل روز به روز افزايش می داد و روحانيون مخالف و مراجع تقليد منتقد پهلوی هرچند كه آن زمان اميد زيادی به پيروزی قيام خويش نداشتند، اما قطع ارتباط ايران و اسرائيل را يكی از اهداف اصلی خود می دانستند. دولت پهلوی نيز نه تنها اين ارتباط را كم رنگ نمی كرد، بلكه روز به روز آن را گسترش می داد و حتی هنگامی كه ايران به عنوان كشوری اسلامی عزم شركت در كنفرانس اسلامی را داشت و اين ارتباط حساسيت زا شده بود، دست از آن برنداشت و در ابتدای نهضت اسلامی نيز تنها شرطی كه پهلوی برای منابر روحانيون قائل شده بود، اين بود كه برعليه اسرائيل حرفی زده نشود.

و همين اسرائيل بود كه اولين وجه انشقاق و اختلاف در دل نهضت اسلامی بود، روحانيون سنتی، رژيم پهلوی را به دو جناح بهايی همچون اميرعباس هويدا و جناح اسلامی همچون اميراسدالله علم تقسيم می كردند و به اين برآورد رسيده بودند كه بايد ضمن مبارزه كلان با هر دو جناح، اسلامگرايان را نيز در برابر بهائی ها تقويت كرد.

اما از سوی ديگر، چون روحانيون سنتی بر هويت شيعی خويش نيز پای بند بودند، همين برآورد را نيز با اسرائيل و اعراب داشتند و ضمن اين كه در كلان با هر دو در مبارزه بودند (با اسرائيل كه دشمن اسلام بوده و اعراب سنی چرا كه ايشان را رافضی می خواندند)، اما اعتقاد داشتند بايد اعراب اهل سنت را در برابر اسرائيل تقويت كرد.

در مقابل روحانيون سنتی، گروه ديگری قد علم كردند كه به روحانيون چپ گرای اسلامی شناخته می شدند، همچون سيد محمود طالقانی، مرتضی مطهری و هاشمی رفسنجانی كه اين گروه ضمن ارسال كمك های مالی و برگزاری مراسم سخنرانی و منابر در مساجدی همچون هدايت، دارالسلام و حسينيه ارشاد، روحانيون سنت گرا را به چالش و انتقاد كشيده تا آن جا كه يك بار مطهری در جوابشان گفت:«يزيد امروز، موشه دايان است!»

اين گروه هر دو جناح اسلامی و بهايی پهلوی را مردود می دانست، چرا كه هويدا را عامل آمريكا و علم را عامل انگليس می خواند و هم بهائيت و هم اسلاميت اين دو را دو روی يك سكه ی انگليسی می دانستند و ورای گرايش های ناسيوناليستی و مذهبی اعراب، اسرائيل را دشمن شماره ی يك اسلام و پهلوی را متحد اسرائيل می شمردند.

انقلابيون جوانتر نيز نهايتا از دل جبهه ی ملی و نهضت آزادی برخاستند و با تاثير از سازمان های آزادی بخش فلسطينی مبارزه مستقيم و مسلحانه با اسرائيل را در دستور كار خويش قرار دادند و قرار بر اين شده بود تا:

«تمام روزنامه عربی را بايد می خوانديم تا پس از اين كه به تحليل متحدی رسيده، بتوانيم با فلسطينی ها ارتباط برقرار نموده...» يادداشت های مهدی شريف واقفی سازمان مجاهدين خلق كه به گفته ی «آرام» از موسسان اين سازمان در ابتدا قرار بود نام سازمان آزادی بخش ايران را بر خويش داشته باشد، به شدت متاثر و متحد ساف بود و پس از آن كه عرفات تشابهات فراوان خويش و اين سازمان را دريافت:

... آن ها ابتدا حدس زده بودند كه تفكر ما مثل اخوان المسلمين و فدائيان اسلام است و با ناسيوناليسم بيشتر از امپرياليسم دشمنی داريم، به همين دليل جواب مثبتی نمی دادند. (1)
به تدريج حمايت ها از حد شعار و ظاهر پيش رفت و بسيار ارگانيك شد تا بدانجا كه:
فلسطينی ها گفتند اگر بخواهيم در ايران يا خليج فارس عملياتی داشته باشيم، آيا شما به ما كمك می كنيد؟ (2)

البته اين كه جواب مجاهدين خلق در قبال اين سوال چه بوده است را نمی دانيم، اما همكاری و نزديكی اين دو گروه به حدی بوده كه وقتی در سال 1349 اقدام به عمليات هواپيماربايی و گروگان گيری برای نجات تعدادی از اعضای خويش نمودند و نهايتا هواپيما را در بغداد نشاندند، از طريق دوستی عرفات با دولت عربی عراق به آزادی دوستان خود و گروه «جبهه ی ملی خاورميانه» كه جوانان همتای آن ها و از دل جبهه ی ملی برخاسته بودند، رسيدند.
همان طور كه پيشتر نيز گفته شد، تنها نكته ی بحران زای اين ميان ناسيوناليسم عربی و هويت شيعی ايرانيان بود كه آن هم با مرگ جمال عبدالناصر، حاكم مصر، قطب اصلی پان عربيسم، از ميآن رفت. پس از ناصر، انور سادات بر روی كار آمد و در كمال ناباوری همگان به زودی دستان نخست وزير اسرائيل را فشرد و چريك های اعراب و روحانيون ايران دريافتند كه ورای همه ی اعتقادات سطحی، سه دشمن استراتژيك بيش ندارند، آمريكا، اسرائيل و ايران.
در اين جا بود كه آيت الله خمينی ليدر اصلی مبارزه با اسرائيل و پهلوی در ايران، ارتباط با ياسر عرفات را از طريق فرستادن گروه های روحانی به اردوگاه های فلسطينی آغاز كرد. در سال 1356 هنگامی كه مصطفی خمينی، به طرز مشكوكی فوت نمود، ياسر عرفات پيام تسليتی برای آيت الله خمينی فرستاد و ايشان نيز در جواب پيامی را توسط علی اكبر محتشمی به «جناب آقای يآسر عرفات رئيس كميته ی اجرائی سازمان آزادی بخش فلسطين» فرستاد و ضمن سپاسگزاری از ايشان يادآوری نمود كه:

وظيفه ی اسلامی و ملی شماست كه اضافه بر وظايف انقلابی تان در راه آزاد كردن سرزمين فلسطين، در راه وحدت دول اعراب و اتفاق كلمه ی آن ها جديت و فداكاری كنيد. ما فداكاری و جهاد مقدس شما را فراموش نمی كنيم. (3)

البته پيشتر نيز روحانيون جوانی بودند كه ارتباط با ساف برقرار نموده بودند و دوره های نظامی را در اردوگاه های نظامی – آموزشی ساف سپری كرده بودند، سيد علی اندرزگو، محمد منتظری و هاشمی رفسنجانی از اين ميان بودند. البته افراد غيرروحانی ديگری نيز بوده اند همچون محمد غرضی و جلال الدين فارسی و اسدالله بادامچيان. ارتباطات انقلاب اسلامی با ساف آن چنان صميمی شد كه ابوجهاد فرمانده ی نيروی نظامی سازمان آزادی بخش فلسطين طی نامه ای مفصل و سری در 19 آذر 1357 در پاريس به آيت الله خمينی اعلام نمود كه ساف با تمام توان نظامی و سياسی خويش آماده است برای هرگونه عمليات نظامی در جهت پيشبرد انقلاب اسلامی خدمت نمايد. به دنبال پيروزی انقلاب اسلامی نيز اولين ديدار سياسی آيت الله خمينی با هياتی بود كه در صدر آن عرفات بود. عرفات در طول اقامت در تهران، همواره در كنار آيت الله خمينی بود و از معدود كسانی بود كه در طول مدت اقامتش در مدرسه علوی مسكن گزيده بود. عرفات در همان ايام به خيابان كاخ تهران رفته و پرچم اسرائيل را از سفارت اسرائيل به زير كشيد و سفارت فلسطين را افتتاح كرد و خيابان نيز فلسطين نام گرفت. عرفات در آن ديدار گفت:

من در جواب موشه دايان و بگين به آن ها گفتم كه تو می توانی بروی يك پشتيبان انتخاب بكنی و تكيه به آمريكا بدهی و من هم می توانم پشتيبان پيدا كنم و اين پشتيبان را پيدا كرده ام و تكيه به ملت ايران به رهبری آيت الله العظمی موسوی الخمينی داده ام. (4)

آيت الله خمينی نيز در اين ديدار به عرفات و هياتش گفت:

من از خدای تبارك و تعالی می خواهم كه ملت برادر ما فلسطين را بر مشكلات خودش غلبه دهد. ما با شما برادر هستيم. من از اولی كه اين نهضت قبل از 15 سال كه ابتدای اين نهضت بود، راجع به فلسطين هميشه گفته ام و راجع به جناياتی كه اسرائيل در آن حدود كرده هميشه متذكر شده ام و الان هم ان شاءالله بعد از اينكه ما از اين غائله فارغ بشويم، همان طوری كه آن وقت در كنار شما بوديم، حالا هم در كنار شما هستيم.

رفاقت و صميميت ابوعمار و خمينی گرچه در سال های مبارزه طولانی بود، اما پس از پيروزی ديرسالی از آن نگذشت و درست سه سال بعد جرقه ی اولين اختلاف زده شد.

ابوعمار در سال های مبارزه با نظام پهلوی دوستان بسياری پيدا كرده بود، از اين ميان بودند «سازمان مجاهدين خلق» و عرفات نمی دانست كه كدام اين دو يار را بايد حفظ كند، چرا كه اولين اختلاف بر سر اين سازمان بود.

هنگامی كه دكتر ابوالحسن بنی صدر رئيس جمهور مخلوع ايران به همراه مسعود رجوی ايران را ترك گفتند، ساف بلافاصله با آنان ارتباط برقرار نمود و آمادگی خويش را برای هرگونه مساعدت اعلام داشت. سران جمهوری اسلامی از اين حركت بسيار خشمگين شده بودند و بلافاصله در بيست و يك بهمن ماه سال 1360 سفير فلسطين را احضار نموده و مراتب اعتراض خويش را از ملاقات هانی الحسن عضو برجسته ی شورای مركزی با بنی صدر و رجوی اعلام نمودند. پس از آن بود كه عرفات نماينده ای به ايران فرستاد و آن ملاقات را يك ديدار غيرسمی و دوستانه و صرفا به منظور يادآوری خاطرات گذشته و منع سازمان مجاهدين خلق از ترور خمينی كه شايعه ی آن گسترده شده بود، عنوان نمود.

عرفات بسيار تلاش كرد تا اين غائله را سر و سامان دهد، اما به هر جهت اولين لكه در دل سران جمهوری اسلامی از وی پيدا شده بود. عرفات نه می توانست از جمهوری اسلامی به عنوان دولتی انقلابی و اسلامی دل بكند و نه از سازمان مجاهدين خلق كه اشتراكات سازمانی و عقيدتی بسياری با آن داشت، چرا كه بنا به گفته ی مهدی خانبابا تهرانی از اعضای قديمی اين سازمان:
... به نظر من اين تصور و برداشت [ايجاد سازمان مجاهدين خلق و شورای ملی مقاومت] دقيقا كپی برداری از الگوی سازمان الفتح فلسطين است منتهی به صورت كاريكاتور.

دوران بخت و اقبال عرفات ظاهرا به سر آمده بود چرا كه عرفات گرفتار مساله عمده ی ديگری نيز بود. پس از مرگ ناصر، اعراب به ناگاه از چپ روی به راست روی گردش كرده بودند و عرفات نيز بالتبع همين طور.

مصر خسته از خصومت با اسرائيل، همان طور كه علمدار مخالفت با اسرائيل بود، پيشتاز سازش با او نيز! مصر دست سازش و صلح با اسرائيل داده و گرچه اعراب با وی در دشمنی افتادند، و حتی وی را از اتحاديه ی عرب نيز اخراج كردند، اما باز در كمال تعجب هم اتحاديه ی عرب و هم ديگر كشورهای عرب، يك به يك و به نوبت از در دوستی با اسرائيل وارد شدند به طوری كه همان طور كه جنگ با اسرائيل مدتی پيش افتخار اعراب بود، امروز صلح با اسرائيل مد اعرب شده بود.

در آبان ماه سال 1360، فهد پادشاه عربستان، طرح صلحی به نام «فاس» ارائه داد كه دنباله رو طرح كمپ ديويد بود. در اين طرح بخشی از اراضی اشغالی به ساف تعلق می گرفت و مشروعيت اسرائيل نيز به رسميت شناخته شده بود. ايران به شدت با اين طرح مخالفت كرد و حتی در اعتراض به اين مساله ضمن احضار سفير عربستان راه پيمايی ميليونی در كشور به راه انداخته شد. «فاس» گرچه نتوانست به نتايج مطلوبی برسد، اما حداقل نتيجه ی آن اين بود كه قبح سازش با اسرائيل را ريخت.

عرفات نيز تسليم شد! و در پنج مرداد همان سال (1360) با امضای سندی كه سازمان ملل متحد آن را تنظيم نموده بود، اسرائيل را به رسميت شناخت.

ميرحسين موسوی، نخست وزير وقت ايران موضع به شدت تندی عليه عرفات و ساف اتخاذ كرد و ماه عسل عرفات و جمهوری اسلامی پايان يافت، دوران دوستی به سر آمد.

عرفات با جمهوری اسلامی دوستی را تمام كرد، اما سازمان مجاهدين خلق را همچنان در كنار خويش داشت. حتی زمانی كه مجاهدين عراق را پايگاه خويش قرار دادند، بسياری گفتند كه عرفات حلقه ی رابط اين تشكيلات با عراق بوده است. مثلت دوستی «ساف، رجوی، حزب بعث»، تا آخرين روزهای حكومت بعثی عراق ادامه داشت و حتی چندی پيش نيز كه دولت عراق ساقط شد و مجاهدين در وضعيت تعيين كننده و حساسی قرار گرفتند، اين شايعه بود كه قرار است مركزيت اين سازمان در غزه و اريحا، مقر اصلی ساف قرار بگيرد و در برابر اسرائيل صف آرايی كنند.

عرفات گرچه از اولين ياران جمهوری اسلامی بود، از اولين مغضوبين جمهوری اسلامی نيز تا به امروز بوده است. پس از سازش عرفات، جمهوری اسلامی به كلی از ساف روی برگرداند و ضمن تقويت جنبش اسلامی حماس از حاميان استراتژيك آن به شمار رفت و در ثانی در ايجاد و حمايت از حزب الله لبنان نيز نقش اساسی و محوری داشت.

عرفات با آن كه بارها و بارها از سوی دولت ايران و حكامش مورد حملات شديد اللحنی قرار گرفت، اما در برابر تمامی اين اعتراضات و انتقادات و حتی فحاشی های رهبران ايران از جمله سيد علی خامنه ای كه او را «كريه و خودفروخته» خواند، سكوت نمود. و حتی هنگامی كه در ايام كنفرانس سران كشورهای اسلامی به تهران دعوت شد، ساكت و صبور به تهران امد و رفت و لب به گلايه نگشود. و باز حتی در قطر نيز كه محمد خاتمی رياست سازمان كنفرانس اسلامی را تحويل می داد، بار ديگر با وی ديدار كرد و مثل هميشه ساكت و صبور هيچ نگفت.
امروزه ديگر دوست عرفات و جمهوری اسلامی، بيشتر به افسانه شبيه شده است. اما يك سوال مطرح است. همان طور كه شواهد حاكی است، اگر همين فردا ياسر عرفات به دست نيروهای اسرائيلی كشته شود، موضع ايران چه خواهد بود؟ آيا آن وقت نيز اين شهيد فلسطينی را خامنه ای و دولت ايران «كريه و خودفروخته» خواهند خواهد؟

  
 
                      بازگشت به صفحه اول

Internet
Explorer 5

 

ی