اسفند
ماه گذشته نيز با حوادث هولناكی
به پايان رسيد. حوادثی كه بازتاب
جامعه ای بود خشونت خيز كه روند
رو به افزايش خشونت در آن به امری
عادی بدل شده است.
در
حالی كه صدا و سيما از يك سوی «خشونت
جذاب» را در قالب فيلم های بزن و
بگير, بكش و اكشن های وحشتناك و
از سوی ديگر «زندگی سالم» را
در قالب سريال هايی از «خانواده
های خوشبخت» سازگار با شرايط
تبليغ می كرد {و می كند},
تصاويری از بازی واقعی
خشونت در اخبار ما منعكس می شد.
تصاويری از خشونت ديده گان
منتهی شده به مرگ و خشونت طلبان
فراری يا گرفتار در زندان. و
البته كمتر رسانه ای هم جز گزارش
وقايع و شناسائی و دستگيری
مجرم به علل خشونت پرداخت {و می
پردازد}
وقتی
عليزاده از اعلام تعداد پرونده ها و
زندانيان كشور اظهار شرمندگی
كرد، می توان حدس زد كه اگر اين
تعداد شرمنده ساز با تعداد خشونت
ديدگان جمع زده می شد درصد
شرمندگی تا چه حد می بود. طبق
گزارش ايرنا رئيس كل دادگستری
استان تهران با اشاره به انبوه
پرونده های موجود در مجتمع
های قضايي, به سفر دو سال پيش خود
به كشور سوئيس اشاره كرده و اين كه
وقتی هيات ايرانی برای
آگاهی از وضع رسيدگی پرونده
ها در ژنو, درخواست ديدار از يك
محكمه را كرد مسئولان اين كشور
اعلام كردند كه پرونده ای
برای رسيدگی وجود ندارد.
عليزاده
تعداد زندانيان شهر ژنو را 55 نفر
ذكر كرد , اين در حالی است كه در
تهران با لحاظ كاهش ده هزار نفري,
تعداد زندانيان به 26 هزار نفر رسيده
است.
وقتی اخبار حوادث را می
خوانيم اين سوال مطرح می شود كه
چرا انسان ها با كوچك ترين
ناملايمات دست به خشونت های
هولناك می زنند, به ضرب و جرح
می پردازند, خطای جبران
ناپذيری را مرتكب می شوند و
زندگی خود و ديگری را به
راحتی تاراج می كنند؟
در
برخی از اين اخبار يكی از
دلايل ذكر شده عشق است, شايد
ناتوانی در صحبت كردن و ديالوگ
داشتن, وگرنه چگونه می توان عاشق
بود و كشت, عشق نمی كشد, عشق
نمی ميراند, اين قلدری و زور
مداری است كه به قدرتمند ابزار
خشونت را می دهد.
ماجرای
قتل آنديا توسط
نامزد يا دوست 22 ساله اش فراز
كه تيتر حوادث بسياری از
روزنامه ها به ويژه ايران و جام جم
قرار گرفت، يكی از پيامدهای «عشقي!»
نام برده است. فراز با سلطه گری و
ايرادهای غير عادی خود عرصه
را بر آنديا تنگ می كند و حتی
او را از معاشرت عادی با بستگان و
دوستانش باز می دارد. آنديا هم
ابتدا در سلطه پذيری از مرد
قدرتمند و عاشق خود پيش می آيد
اما وقتی می خواهد از اين چرخه
خشونت بيرون بيايد با تهديد مواجه
می شود و عاقبت هم جان می بازد.
فراز در يكی ازبازجوئی هايش
گفت :
"
من آنديا را خيلی دوست داشتم و
همين علاقه شديد مرا به رفتارهايش
حساس كرده بود. آنديا ديگر همه
خواسته های مرا نمی پذيرفت. در
برابرم ايستاد و به خواسته های
من اعتراض كرد, كنترلم را از دست
دادم، با دست پشت سرش را گرفتم و او
را محكم به شيشه جلوی ماشين
كوبيدم، هيچ حرفی نزد همه سرو
صورتش خون آلود شد... او را از خودرو
بيرون انداختم , سنگی برداشتم
نمی دانم چرا؟ می خواستم خلاص
شوم..."
در
اين كشتارعاشقانه پدر هم به كمك
می آيد و جسد دختر را برای رد
گم كردن به آتش می كشد...
مرگ الهه 7 ساله نيز بيش از آن كه
مانند بسياری از رسانه ها «زن
سنگدل» را تيتر روزنامه ها كند
بازگوی استيصالی است كه فرد
را وا می دارد برای دستيابی
به مراد خود بر ضعيف تر ستم كند و
دليل چنين خشونتی را ناشی از
دوست داشتن بداند. اين خبر كه در صدر
حوادث روزنامه ايران قرار گرفت از
زنده به گور كردن الهه 7 ساله توسط
نامادری اش می گويد.
نامادری الهه به بازپرس گفت:
"
يكسال از ازدواج من وشوهرم می
گذشت. يك روز كه شوهرم نبود خانواده
او مرا بيرون انداختند, من شوهرم را
دوست داشتم، وقتی با او تماس
گرفتم او هم ادعا كرد كه مرا دوست
دارد ولی بخاطر خانواده اش
نمی تواند با من زندگی كند.
مدتی بعد فهميدم خانواده اش قرار
است دختر يكی از بستگان او را كه
بچه دار نمی شد برايش
خواستگاری كنند...كم كم اين حس در
من بوجود آمد كه اگر الهه نباشد
می توانم با شوهرم زندگی كنم...
روز حادثه با شوهرم تماس گرفتم و به
او گفتم حاضرم بار ديگر با هم
زندگی كنيم و او پاسخ منفی
داد، او را تهديد كردم و گفتم جواب
اين حرفش را خواهم داد... سه روز قبل
گور كوچكی به طول وعرض يك متر
وعمق 40 سانتيمتر كنده بودم. آخر،
اندازه الهه را می دانستم. الهه
را با خوراندن آب ميوه ايكه قرص
های ديازپام توی آن ريخته
بودم بيهوش كردم... سپس او را داخل
قبر گذاشتم و خاك رويش ريختم...."
عشق به كاكتوس هم مرگ پسرك 7 ساله را
رقم می زند و مانند ديگر حوادث,
فرد خارج شده از كنترل! را وامی
دارد برای مخفی كاری به
خشونت بدتری متوسل شود. مردی
كه علاقه زيادی به پرورش گل
كاكتوس داشته، وقتی متوجه می
شود كودكی گل هايش را خراب كرده
به طرف كودك می رود, يك سيلی به
گوشش می زند, او راخفه می كند,
جسد را درون يك گونی می گذارد
و درشوفاژخانه آپارتمان مخفی
می كند..."
برخی
از اين مخفی كاری ها هم چون
پاسخ می گيرد، هربار به روشی
پيچيده تر و گمراه كننده تر اجرا
می شود و به همين دليل زمينه گريز
بسياری از مجرمان را هم فراهم
می كند. مثلا هنوز معلوم نيست كه
جسد سوخته يك دختر جوان كه در
نزديكی روستای شازند( اراك)
كشف شده است متعلق به كيست. در خبرها
آمده بود:
"
جسد متعلق به يك دختر 18 ساله است كه
بعد از به قتل رسيدن به اين مكان
آورده و سپس به آتش كشيده شده است..."
جسد
زن ديگری در اطراف احمدآباد كرج
كشف می شود . اين زن برای رفتن
به كرج از منزل خارج می شود و
ديگر بازنمی گردد...
زنان تنها قربانی عشق های «كنترل
چي» نيستند, در برخی موارد
قربانيان مالی می شوند. مانند
زن 22 ساله ايی كه توسط دايی
شوهرش به قتل رسيد:
"
عصر روز حادثه به خانه خواهرزاده ام
رفتم. زنش درخانه تنها بود. از من
پذيرايی كرد وقتی شنيد
پولی برای دادن بدهی ام
ندارم به من اعتراض كرد. نمی دانم
چه شد كنترل رفتاريم را ازدست دادم
به سمت او حمله كردم گلويش را
چسبيدم و فشار دادم. وقتی فهميدم
كه چه اشتباهی می كنم كه كار
از كار گذشته بود .
زن
جوان ديگری برای گرفتن طلبش
به طبقه 12 برج ايمان می رود. پس از
مشاجره با پسر بدهكار به پائين سقوط
كرد . پسر جوانی كه درآنجا بود به
مامورين گفت ازمدت ها قبل من با اين
زن دادوستد مالی داشتم. امروز
برای گرفتن 3 ميليون پول به اينجا
آمد و به من پرخاشگری كرد. باهم
مشاجره كرديم دريك لحظه خودش
راپائين انداخت !!!!
براستی چرا به افراد قوی
كمتر حمله می شود؟ چرا نسبت به
كسانی كه اسلحه دارند جراتی
برای اعتراض وجود ندارد؟ چرا در
برابر صاحب منصبان ابراز عقيده
دشوار می شود؟ چرا در مقابل
روسا نفس مردان بند می آيد
ولی در يك چرخش آشكار نفس زنان و
بچه ها را بند می آورند؟ می
كشيم, جوك های تحقير كننده می
گوئيم, تكه پرانی می كنيم,
انواع شكنجه های روانی و
اجتماعی و مالی را نهادينه
می كنيم... اين ها هيچيك ناشی
از عشق نيست تصويری است از
جامعه ای كه قلدر می پروراند
و اين قلدری را مانند رفتاری
مطلوب تسری می دهد.
1-
فاطمه قائم مقامی معشوقه
امنيتی علی فلاحيان وزير
اطلاعات وامنيت وقت و عضو مجلس
خبرگان رهبری بود. مهماندار
هواپيما و رابط و خبر جمع كن در خارج
از كشور. او را كه زنی شوهر دار
بود، يكی از فرمانبران علی
فلاحيان بنام "سنجری” با شليك
گلوله از سلاح كمری مجهز به صدا
خفه كن در خيابان پاسداران و در يك
اتومبيل امنيتی رنجرور بقتل
رساند. افشای اين قتل، از جمله
دلائل واقعی حضور اكبر گنجی
در زندان است.
2-
زهرا كاظمی نيز خبرنگاران عكاس
ايرانی تبار مقيم كانادا بود كه
در جريان تجمع خانواده زندانيان
سياسی در مقابل زندان اوين
بازداشت شد و سعيد مرتضوی سعی
داشت از او اعتراف به جاسوسی
بگيرد. او می خواست با اين اعتراف
جنجال جديدی در راستای تز
كهنه نشدنی رهبر جمهوری
اسلامی مبنی بر توطئه
خارجی در جريان اصلاحات و
آزاديخواهی راه بياندازد و مجلس
و جنبش دانشجوئی را يكبار ديگر
زير ضربه ببرد. درجريان بازجوئی
با كوبيدن سر زهرا كاظمی به تخت
اتاق بازجوئی و يا ضربه ای كه
با مشت بر سر او وارد آوردند موجب
شكستگی جمجمه و قتلش شدند. شواهد
زيادی وجود دارد كه بموجب آن
زهرا كاظمی در جريان شكنجه توام
با تجاوز سرش به تخت اتاق
بازجوئی خورده و جمجمه اش شكست.
فرياد ها و ناسزاهای او با شنيدن
صدای بازجويش هنگام انتقال مجدد
به زندان اوين با چشمان بسته، همه
راز مگوی شب بازجوئی منجر به
قتل را فاش ساخت. در اوج افشاگری
ها پيرامون اين قتل و گزارشی كه
حضورا به رهبر جمهوری اسلامی
دادند، او در پاسخ اعتراض آميز خود
نسبت به اين تحقيقات گفت:" اين
مزخرفات را بس كنيد!"
خشونت
در سراپای جامعه از اين مسير
عبور كرده است و تا در راس حاكميت
خاتمه نيابد در بدنه جامعه كنترل
نخواهد شد. قربانی اين خشونت زن و
مرد و كودك است.
|