هنر و انديشه

پيك

                         

به ياد حسن حسيني

شاعری از نسل جنگ كه

در تهران چشم برجهان بست

ازجنگ تا مرگ

 

 

حسن حسينی، از نسل شاعران حوزه هنری سازمان تبليغات اسلامی در سال‌های نخستين جنگ

تحميلی ـ در نخستين ساعات روز نهم فروردين ‌١٣٨٢ در سن ‌٤٧ سالگی، در بيمارستان بوعلي

تهران  چشم بر جهان فروبست.

او را طی مراسمی با حضورمحمود شاهرخی، سهيل محمودی، حسين اسرافيلی، محمدرضا تركی، جواد محقق، ساعد باقری، ضياءالدين ترابی، مصطفی رحماندوست، حسام‌الدين سراج، محمد اصفهانی و احمد مسجدجامعی، از مقابل تالار وحدت بنياد رودكی تا  ساختمان قديمی راديو (كه در آنجا شاغل بود) تشييع و سپس با انتقال به بهشت زهرای تهران، در قطعه هنرمندان به‌ خاك سپردند.
ازجمله آثار حسن حسينی مي‌توان از ”همصدا با حلق اسماعيل” (مجموعه شعر)، ”گنجشك و جبراييل” (مجموعه شعر عاشورايی در قالب سپيد)، ”حمام روح” (ترجمه اثر جبران خليل جبران) و ”براده‌ها” (مجموعه جمله‌های قصار) نام برد.

گزارش زير را خبرگزاری ايسنا درباره حسن حسينی منتشر كرده است كه عينا می آوريم:

«...
اين زمان شرايط اجتماعی و فرهنگی با روزگاری كه جنگ زوزه مي‌كشيد و حتا شهرهای بالنسبه دور از جبهه نيز به جبهه بدل شده بودند و تركش و موشك - پابرهنه - ميان ذهن و زندگی و زبان و روان همه مي‌دويد؛ كاملا فرق كرده است. بسياری از اصحاب شعر جنگ در شرايط دشوار، راه سرودن را هموار كردند؛ در شرايطی كه شعر نيمايی گفتن و سپيد سرودن نوعی جرم فرهنگی تلقی مي‌شد، اينان بار اين وظيفه‌ی خطير را به دوش كشيدند...»
به گزارش خبرگزاری دانشجويان ايران، اين جمله‌ها، پشت كتابی با عنوان ”گزيده شعر جنگ و دفاع مقدس” با انتخاب و توضيح حسن حسينی، نگاشته شده است كه نگارش آن در بهار سال ‌٨٠ پايان يافت و در سال ‌٨١ (چندی پس از رجعت وی به مجموعه حوزه هنري) ازسوی انتشارات سوره مهر منتشر شد.

حسنی در سرآغاز كتاب آورده است: «نمي‌توانم ادعا كنم كه كاری بي‌نظير و بي‌همانند از آب درآمده است؛ چراكه دو صفت مذكور «ارزشي» هستند و استعمال آنها نوعی لاف رايج در روزگار ما محسوب مي‌شود. اما همان‌گونه كه گفته آمد، بر اين ادعا هستم كه اين كار «بي‌شبيه» است و مسبوق به الگو و سرمشقی از پيش رؤيت شده نيست.

برای آماده كردن اين مجموعه كه مي‌تواند هم سودمند باشد و هم - احيانا - دشمن‌آفرين، «خلاف آمد عادت» بودن كار را در نظر داشته‌ام».

وی در اين كتاب، همچنين به ارايه تقسيم‌بندي‌های شعر جنگ، تعريف شعر جنگ، تعريف شعر دفاع مقدس، تعريف شعر مربوط به جنگ و تفاوت‌های شعر جنگ با شعر دفاع مقدس (از ديدگاه خود) پرداخته و آورده است:

تقسيم‌بندي‌های شعر جنگ

حدود دو سال پيش در كنگره‌ی شعر دفاع مقدس در شهر خرم‌آباد طی سخنرانی كوتاهی شعر جنگ و ادبيات مربوط به دفاع مقدس را به دو دوره‌ی عمده تقسيم كردم و ويژگي‌های هر دوره را به اختصار باز گفتم. اين تقسيم‌بندی مورد توجه برخی از استادان و همكاران ناشناسم در دانشگاه‌های مختلف - كه در آن كنگره حضور داشتند - قرار گرفت و تنی چند از اين استادان اظهار تمايل كردند كه اين تقسيم‌بندی را به رساله‌های دانشگاهی نيز منتقل كنند.

در اينجا اين تقسيم‌بندی را برای تكميل اين گزيده‌ی شعر مي‌آورم و ويژگي‌های هر دوره را به ايجاز ارايه مي‌كنم. اما قبل از ورود به بحث، ارايه تعريفی از شعر جنگ را بي‌فايده نمي‌دانم.
تعريف شعر جنگ

مجموعه سروده‌هايی را كه در قالب‌های گوناگون اعم از سنتی و نو - نيمايی و سپيد - شكل گرفته‌اند و درونمايه‌ی اصلی آنها تشويق و تكريم «دوست» و تحقير و تهديد «دشمن» و تقويت روحيه‌ی مذهبی - ملی برای حفظ وطن و انقلاب است، شعر جنگ مي‌ناميم. شعر جنگ به لحاظ زمانی حد فاصل بين شروع تجاوز «دشمن» تا روز پذيرش «قطعنامه ‌٥٩٨» را در بر مي‌گيرد.
تعريف شعر دفاع مقدس

جنگ در ذات خود پديده‌ای سياسی است؛ اما توده‌ی مردم تا زمانی كه زعما و بزرگان ملت با «دشمن» از در مذاكره درنيامده‌اند؛ اصولا توجهی به اين سرشت سياسی ندارند. به نظر نگارنده، مردم ايران از پس قبول قطعنامه ‌٥٩٨ ازسوی ايران، به سرشت سياسی جنگ توجه پيدا كردند. سروده‌هايی كه از اين زمان به بعد با ويژگی تشويق و تكريم «دوست» و تحقير و تهديد «دشمن» و هم‌چنين انتقاد از خود و ديگران و انتقاد از برخی كارگردانان جنگ شكل گرفته و مي‌گيرد، به دوره‌ی سياسی جنگ، يعنی دوره‌ی دفاع مقدس تعلق دارد.

تعريف شعر مربوط به جنگ

دوست ندارم شعر «مربوط به جنگ» را شعر «ضد جنگ» بنامم؛ چون معنای ضمنی اين نامگذاری «جنگ‌طلب» دانستن عناصر متعلق به «شعر جنگ» و «شعر دفاع مقدس» است. حال آن‌كه در حقيقت امر نگارنده به «جنگ‌طلب» بودن هيچ گروهی از اهل قلم ايمان و اعتقاد ندارد. بزرگترين ويژگی «شعر مربوط به جنگ» كه از دايره‌ی محافل خاص نخبگان پا بيرون نگذاشته، تاثيرپذيری از شاعران و نويسندگان اروپايی است. شاعران و نويسندگانی كه بعد از جنگ‌های جهانی اول و دوم قلم به دست گرفتند و زشتي‌های جنگ و پيامدهای شوم آن را در شعر و رمان به جهانيان عرضه كردند. بسياری از اين شاعران و نويسندگان به كشورهايی تعلق داشتند كه حكومت‌های متبوعشان در

برافروختن آتش جنگ و ساز كردن نوای تهاجم به همسايگان دور و نزديك پيش‌قدم بوده‌اند.
عناصر متعلق به «شعر مربوط به جنگ» طبق سنت صد ساله‌ی نويسندگان و شاعران نوطلب جهان سوم چشم تقليد از هنرمندان اروپايی و احيانا آمريكايی دوختند و در واكنش نشان دادن به جنگ و پيامدهای آن به احساسات ملی - مذهبی توجهی نكردند و به دنباله‌روی ادبی - اجتماعی از «كمپ اديبان جهاني» تداومی تاريخی بخشيدند. شبی كه سازمان ملل و درواقع شورای امنيت، حكومت عراق را به عنوان متجاوز و آغازكننده‌ی جنگ به مردم جهان معرفی و محكوم كرد، يعنی همان شبی كه مردم ايران برای تكبير گفتن به پشت‌بام‌ها دعوت شدند، بسياری از عناصر متعلق به «شعر مربوط به جنگ» دچار نوعی انفعال درونی شدند. يكی از اينان با تلفن به دوستی از دوستان نگارنده گفته بود: كاش ما هم از اول مثل مردم كوچه و بازار مقابل ارتش عراق موضع مي‌گرفتيم و شعر مي‌نوشتيم!

در اين گزيده «شعر مربوط به جنگ» از آنجا كه به لحاظ كمی و كيفی و نفوذ در ميان مخاطبان توفيقی حاصل نكرده، جايی را به خود اختصاص نداده است. اگر روزی قرار باشد اين گزيده جلد دومی داشته باشد، انشاء‌الله نقد و بررسی و نمونه‌های «شعر مربوط به جنگ» هم در آن جلد جايی خواهد داشت.

تفاوت‌های شعر جنگ با شعر دفاع مقدس

پيش از آنكه فهرست‌وار به تفاوت‌های شعر جنگ با شعر دفاع مقدس بپردازم، توجه دادن نسل جوان شاعران را به نكته‌ای مغفول واقع شده است سودمند مي‌دانم و آن نكته اين است كه برخلاف شايع از جنگ سرودن يا شعر جنگ گفتن كار ساده‌ای نيست. به ويژه كه در گونه‌های ادبی ايران و ميراث ادبيات گذشته - به جز شاهنامه كه بخش اصلی رزم‌های آن به حوزه اساطير متعلق است - نمونه و الگويی ارزشمند از «شعر جنگ» وجود ندارد تا سرمشق معاصران قرار بگيرد. گفتم كه شعر جنگ گفتن كار ساده‌ای نيست و به عنوان دليل اين مدعا به اشعاری اشاره مي‌كنم كه برخی از شاعران نامدار معاصر به رسم موافقت و همراهی با ملت خويش در آن ايام - ايام جنگ - سروده‌اند. مرحوم مهدی اخوان ثالث در غزلی با مطلع:

گرچه مي‌بافند بهر شيرها زنجيرها

بگسلند آخر ز هم زنجيرها را شيرها

با ته‌لهجه‌ای از شعوبي‌گری - كه در طول تاريخ ويژگی صدای همه ايراني‌های آزاده بوده و هست - مي‌نويسد:

عنترك صدام را با دارودسته‌ی بزدلش

بر فراز دار رقصانيم با زنجيرها!

و يا خانم سيمين بهبهانی كه در غزل عاشقانه و ايضا نوآوري‌های عروضی شهره‌ی خاص و عام است، پس از پايان يكی از «عمليات‌»ها و به رسم همصدايی با هموطنان خويش، شادمانه مي‌سرايد: حميد آزاد شد، هويزه آزاد شد!

حاصل كار ديگر شاعران نامی كه در اين عرصه طبع‌آزمايی كرده‌اند، خيلی شاعرانه‌تر و درخشان‌تر از سروده‌های مرحوم اخوان ثالث و سركار خانم بهبهانی نيست.

و اينك تفاوت‌های شعر جنگ با شعر دفاع مقدس: در اين بخش از آوردن نمونه خودداری شده است؛ به منظور پرهز از اطناب. زيرا گزيده‌ی حاضر در اصل بر مبنای اين تقسيم‌بندی، تدوين يافته و در فصل «توضيحات» يا همان پاورقی شعرها به اين تفاوت‌ها در حضور نمونه‌، مكرر اشاره رفته است.

‌١- شعر جنگ در وجه غالب خود، خودجوش و «بي‌غرض» است. بر شعر جنگ سايه‌ی «سكه» و «كنگره‌های سالانه» سنگينی نمي‌كند. شاعران شعر جنگ - خوب يا بد - هر چه سروده‌اند بدون تكلف و بدون توجه به «ماموريت‌های اداري» بوده است. هيچ شاعری در آن روزگار رباعی يا غزل نمي‌گفت تا «صدای دهه‌ي» خود باشد. اين زمان برخی از جوانان را مي‌بينيم كه با چاپ يك مجموعه و تحت عنوان «سخن ناشر» خود را «صدای غزل» يا «صدای رباعي» دهه‌ی خويش معرفی مي‌كنند!

‌٢- اعتراض و هوشياری نسبت به كجروي‌های داخلی و روند زراندوزی فرصت‌طلبان و «تاجران خون» در شعر جنگ كمتر ديده مي‌شود. جنگ - علي‌القاعده - مقوله‌ا‌ی است حماسی و هدف اصلی - پيروزی بر مهاجمان - براق‌تر از آن است تا به نگاه‌ها مجال ديدن دور و بر را بدهد. آن دسته از شاعرانی هم كه زهره‌ی اعتراض و خشم دريافت كجروي‌ها را دارند، گفتني‌های خود را به «پس از جنگ» موكوكل مي‌كنند و در آن اوضاع و احول «صلاح» نمي‌بينند تا زبان به اعتراض بگشايند. برخلاف شعر جنگ، شعر دفاع مقدس كم و بيش از اين معنا سرشار است. شاعران به بهانه‌ی نجوا با شهيدان از رنگ پريدگی ارزش‌ها و كجروي‌های مرسوم گاه و بيگاه - تقليدی و ابتكاری - پرده برمي‌دارند.

‌٣- در شعر جنگ اسامی خاص مثل اسم افراد، اسم مناطق جنگی يا اسم جنگ‌افزارها نسبت به شعر دوره‌‌ی دفاع مقدس كمتر است. در شعر جنگ كمتر شاعری برای قافيه كردن في‌المثل ارتفاعات «كله‌قندي» و «دشت‌عباس» و «سومار» «فكه» و ... به انبان ذوقی خويش فشار مي‌آورد. اما همين معنا در شعر دفاع مقدس - به ويژه اشعار سفارش داده شده توسط نهادهای ذيربط - يك محور اصلی برای مضمون‌تراشی و دامنه‌دار كردن سخن است. البته توجه اداری و گزينشی به «سابقه‌ی جبهه» داشتن هم به اين امر دامن زده است. وقتی صرف «حضور در جبهه» يا گشت و گذار در «حول و حوش جبهه» ارزش شود، نيروهايی كه چند صباحی در جبهه يا حوالی آن بوده‌اند، پس از قطعنامه اين «سابقه» را بر سر دست مي‌گيرند؛ به ويژه آنهايی كه يكراست از جبهه به«سنگر فرهنگ» نقل مكان مي‌كنند و مي‌كوشند تا شاعر بودن را نيز ضميمه‌ی مابقی «افتخارات» خويش كنند؛ سروده‌هايی قرا عرضه مي‌دارند؛ لبريز از اصطلاحات رايج در جبهه‌ها و اسامی مناطق و عمليات گوناگون و جنگ‌افزارهايی كه در شعر دست به دست مي‌گردند و كارآيی و برد مفيدشان روز به روز كم و كمتر مي‌شود.

‌٤- در شعر جنگ، صنعت‌گری، يا ساده است و يا اصولا كمتر به چشم مي‌آيد؛ مگر در مورد شاعرانی كه پيشتر شاعرانگی طبع خويش را به ثبوت رسانيده‌اند. ذيل همين محور مي‌توان گفت كه خيال و عنصر پر رمز و راز خيال‌انگيزی در شعر جنگ پيچيده نيست. چون واقعيت درشتناك جنگ از خيال شاعران رنگين‌تر است؛ اما در شعر دفاع مقدس مي‌توان گفت خيل شاعران جوانتر كه جنگ را از نزديك نديده‌اند و تصورشان از جنگ در گرو چند مستند تلويزيونی يا ويژه‌نامه مطبوعاتی است؛ به پر و پای خيال مي‌پيچند. اين نسل‌گريزی از «تخيل» كردن جنگ ندارد. و البته كار اين تخيل، گاه به وادي‌های صعب‌العبور تكلف هم مي‌كشد.

‌٥- شعر جنگ، گاه به روايت رسمی و دولتی جنگ در برخی مقاطع بسنده مي‌كند و شبيه بيانيه‌های ستاد مشترك مي‌شود. البته گزيده حاضر از اين «بيانيه‌های منظوم» خالی است و اگر قرار بود جايی برای اشعاری از اين دست در اين گزيده يافت شود حجم كتاب به چندين برابر حجم فعلی مي‌رسيد. اما يكسره خالی بودن اين سروده‌ها از جوهره‌ی شعری و رها كردن جانب «ادبي» مطلب به حذف اين سروده‌ها از اين مجموعه رای مثبت داد. همين وفاداری به «روايت رسمي» جنگ و شايد ميل به نديدن تراژدي‌های حماسی، نقاط كوری را در شعر جنگ به وجود آورده است. حديث شكست عمليات والفجر و نيز شكست در «فاو» و نظاير آن جايی در شعر جنگ ندارد. اما در شعر دفاع مقدس و گاه به همان مستمسك سخن گفتن با ارواح طيبه‌ی شهيدان اشاره‌هايی به هزيمت نيروهای خودی در برخی از مراحل جنگ ديده مي‌شود.

‌٦- در شعر جنگ لحن ياس و نااميدی و روايت شكست‌های مقطعی نيست؛ يا اگر هست با وعده‌ی پيروزی نهايی توام و عجين است. اما صبغه‌ی آشكار شعر دفاع مقدس نوعی ياس و دل‌گرفتگی و گاه نااميدی است كه گهگاه با بارقه‌های حماسی استتار مي‌شود.
‌٧- در شعر جنگ «من فردي» شاعر جای خود را به «من جمعي» مي‌دهد. فرديت شعار در مابقی رزمندگان و حاميان نبرد تا سرحد امكان حل و كمرنگ شده است. همين امر باعث مي‌شود تا كمتر دنيای درونی شاعر با واقعيت‌های بيرونی جنگ هم‌آغوشی كند. يكی از دلايل اين امر، همان رنگين‌تر بودن واقعيت جنگ از خيال شاعران است. از اين رو مي‌توان شعر دوره جنگ را كه بي‌شباهت به نوعی «محاكات» نيست به گرايش كلاسيسم نسبت داد و شعر دوره‌ی دفاع مقدس را به گرايش رمانتيسم. شعری كه در آن «من فردي» حضور به هم مي‌رساند و خيال، مجال بال‌گستری بيشتری مي‌يابد. «شعری برای جنگ» قيصر امين‌پور تقريبا از اين قاعده مستثنی است. چون ضمير فردی «من» شاعر از همان سطر نخستين خود را رخ مي‌كشد:

مي‌خواستم

شعری برای جنگ بگويم!

تا حدودی همين امر «خلاف آمد عادت» در كنار ديگر عوامل شعری به شهرت و رواج و نفوذ شعر امين‌پور كمك كرد.

‌٨- تفنن در اوزان عروضی و گاه به سراغ بحور نامطبوع - يا نامتبوع - رفتن و ايضا آوردن «و»‌های متعدد در اوايل و اواسط ابيات تا مصراع‌ها و حتا اتخاذ لحن خاصی در شعر خواندن - كه به ناله كردن بي‌شباهت نيست - ازسوی آقايان و به‌ويژه خانم‌های شاعر و ... از ويژگي‌های مشهود در شعر دفاع مقدس است و البته حكايت از نوعی تكلف برای سرودن و فقر معنايی و بي‌حوصلگی عروضی نيز مي‌كند.

در گزيده‌ی حاضر نمونه‌هايی از اين‌گونه سروده‌ها را مي‌توان يافت.

اينك ما - به لحاظ شعری - در دوره‌ی «دفاع مقدس» قرار داريم. شاعران جوانتر نبايد همنوا با بيدردان گاه موزون طبع، يكسره بر «شعر جنگ» خط بطلان بكشند و نقش اين سروده‌ها را در راهگشايي‌هايی شعری يكسره ناديده بگيرند. اين زمان شرايط اجتماعی و فرهنگی با روزگاری كه جنگ زوزه مي‌كشيد و حتا شهرهای بالنسبه دور از جبهه نيز به جبهه بدل شده بودند و تركش و موشك - پابرهنه - ميان ذهن و زندگی و زبان و روان همه مي‌دويد؛ كاملا فرق كرده است. بسياری از اصحاب شعر جنگ در شرايط دشوار راه سرودن را هموار كردند. در شرايطی كه شعر نيمايی گفتن و سپيد سرودن نوعی جرم فرهنگی تلقی مي‌شد. اينان بار اين وظيفه‌ی خطير را به دوش كشيدند و بسياری از «خط‌»ها را به بهای فدا كردن نام و آرام و آرامش شخصی و خانوادگی خويش شكستند تا اين زمان جوانان بتوانند در فرهنگسراهای مجهز «قافيه بينديشند» و طرح نو دراندازند. امروزه فشار مسوولان فرهنگی برای مشخص كردن مسير حركت هنرمندان و شاعران بالنسبه كمتر شده است. راقم اين سطور روزی را به ياد مي‌آورد - در سال‌های جنگ - كه در يكی از جلسات شعری مسؤولی از مسؤولان فرهنگی / تبليغی اين مملكت حاضر شد و پس از شنيدن اشعار جوانانی كه در تب خلاقيت مي‌سوختند و با هر شرايط نامطلوبی مي‌ساختند و از دو سو دامن اعتقاد و ادبيات را محكم گرفته بودند؛ من باب ارشاد و تبليغ فرمود: «سعی كنيد سروده‌هايتان مثل شعرهای برادر آهنگران باشد!» در اين روزگار بحمدالله ديگر كسی نمي‌تواند مقام و منزلت ادبيات را تا سرحد يك وسيله‌ی صرف برای تحريك و تهييج پايين بياورد. امروز فكر نمي‌كنم مسؤولی، از شاعران، طلب نوحه يا روايت عاميانه از جنگ يا هر موضوع ديگر داشته باشد. ميدان و دروازه‌ی ابداع تا بامداد حشر بر روی نسل جوانی كه شعر را جدی گرفته است، باز است:

ای جوان سروقد! گويی بزن

پيشتر كز قامتت چوگان كنند!

نگارنده معترف است كه اين گزيده خالی از عيب و ايرادی نيست و نيز اعتراف دارد بر اينكه ممكن است توضيحات اشعار به مذاق برخی از دوستان هم خوش نيايد. از اين رو صادقانه مشتاق است تا نقد و نظرهای كتبی و شفاهی را از طريق ناشر محترم دريافت دارد و چراغ راه آينده‌ی ديگر آثار خود كند.

حسن حسينی كه در سال‌های اخير همچون برخی از هم‌دوره‌يي‌هايش، كمتر به گفت‌وگو با رسانه‌های گروهی مي‌پرداخت و بيشتر به فعاليت‌های فرهنگی خود در راديو اشتغال داشت، در اين گردآوری، پس از درج شعرهايی از قيصر امين‌پور، وحيد اميری، سهيل محمودی، مصطفی عليپور، محمدرضا مهديزاده، محمدرضا عبدالملكيان، عباس خوش‌عمل، فاطمه راكعی، عليرضا قزوه، حمدالله رجايی بهبهانی، سلمان هراتی، محمدعلی مجاهدی، حسين اسرافيلی، زهرا بيدكی، سيميندخت وحيدی، محمدرضا سهرابي‌نژاد، شيرينعلی گلمرادی، محمدعلی بهمنی، يدالله گودرزی، عباسعلی مهدی، پرويز بيگی حبيب‌آبادی، غلامرضا بكتاش، علی موسوی گرمارودی، ناصر فيض، ساعد باقری، تيمور ترنج، عبدالله گيويان، سپيده كاشانی، احمد زارعی، سليمان هرمزی، حميد سبزواری، ضياء‌الدين ترابی، ايوب پرندآور، ابراهيم بوالحسنی، علی سهامی، ايرج قنبری، عبدالجبار كاكايی، نصرالله مردانی، همايون عليدوست، احمد خوانساری، علی معلم، زكريا اخلاقی، شهرام رجب‌زاده، حميدرضا اكبری، مجتبی تونه‌يی، محمدحسين جعفريان، محمد بهرامی اصل، عليرضا دهرويه، نعمت‌الله شمسي‌پور، تقی پورمتقی، شهرام مقدسی، مرتضی اميری اسفندقه، مشفق كاشانی، علی هوشمند، محمدرضا احمدي‌فر، يوسفعلی ميرشكاك، بهروز سپيدنامه، عباس باقری، فريده برازجانی و عليرضا رضايي‌نيا، و نيز ديدگاه‌های خود درباره آن‌ها، يك مثنوی هم از خود آورده و توضيحی بر آن نوشته است؛ بدين شرح:

فضلی از منظومه‌ی مرداب‌ها و آب‌ها

ماجرا اين است كم كم كميت بالا گرفت

جای ارزش‌های ما را عرضه‌ی كالا گرفت

احترام «ياعلي» در ذهن بازوها شكست

دست مردی خسته شد، پای ترازوها شكست

فرق مولای عدالت بار ديگر چاك خورد

خطبه‌های آتشين متروك ماند و خاك خورد

زير باران‌های جاهل سقف تقوا نم كشيد

سقف‌های سخت، مانند مقوا نم كشيد

با كدامين سحر از دل‌ها محبت غيب شد؟

ناجوانمردی هنر، مردانگي‌ها عيب شد؟

خانه‌ی دل‌های ما را عشق خالی كرد و رفت

ناگهان برق محبت اتصالی كرد و رفت

سرسرای سينه‌ها را رنگ خاموشی گرفت

صورت آيينه زنگار فراموشی گرفت

باغ‌های سينه‌ها از سروها خالی شدند

عشق‌ها خدمگزار پول و پوشالی شدند

از نحيفی پيكر عشق خدايی دوك شد

كله‌ی احساس‌های ماورايی پوك شد

آتشی بيرنگ در ديوان و دفترها زدند

مهر «باطل شد» به روی بال كفترها زدند

اندك اندك قلب‌ها با زرپرستی خو گرفت

در هوای سيم و زر گنديد و كم كم بو گرفت

غالبا قومی كه از جان زرپرستی مي‌كنند

زمره‌ی بيچارگان را سرپرستی مي‌كنند

سرپرست زرپرست و زرپرست سرپرست

لنگی اين قافله تا بامداد محشر است!

از همان دست نخستين كجروي‌ها پا گرفت

روح تاجرپيشگی در كالبدها جان گرفت

كارگردانان بازی باز با ما جر زدند

پنج نوبت را به نام كاسب و تاجر زدند

چار تكبير رسا بر روح مردی خوانده شد

طفل بيداری به مكر و فوت و فن خوابانده شد

روزگار كينه‌پرور عشق را از ياد برد

باز چون سابق كلاه عاشقان را باد برد

سالكان را پای پرتاول ز رفتن خسته شد

دست‌ پر اعجاز مردان طريقت بسته شد

سازهای سنتی آهنگ دلسردی زدند

ناكسان بر طبل‌های ناجوانمردی زدند

تا هوای صاف را بال و پر كركس گرفت

آسمان از سينه‌ها خورشيد خود را پس گرفت

رنگ ولگرد سياهي‌ها به جان‌ها خيمه زد

روح شب در جای جای آسمان‌ها خيمه زد

صبح را لاجرعه كابوس سياهی سركشيد

شد سيه‌مست و برای آسمان خنجر كشيد

اين زمان شلاق بر باور حكومت مي‌كند

در بلاد شعله، خاكستر حكومت مي‌كند

تيغ آتش را دگر آن حدت موعود نيست

در بساط شعله‌ها آهی به غير از دود نيست

دود در دود و سياهی در سياهی حلقه‌ زن

گرد دل‌ها هاله‌هايی از تباهی حلقه‌ زن

اعتبار دست‌ها و پينه‌ها در مرخصی

چهرها لوح ريا، آيينه‌ها در مرخصی

از زمين خنده خار اخم بيرون مي‌زند

خنده انگار از شكاف زخم بيرون مي‌زند

طعم تلخی داير است و قندها تعطيل محض

جز به‌ندرت، دفتر لبخندها تعطيل محض

خنده‌های گاه گاه انگار ره گم كرده‌اند

يا كه هق‌هق‌ها تقيه در تبسم كرده‌اند

منقرض گشته است نسل خنده‌های راستين

فصل فصل بارش اشك است و شط آستين

آنچه اين نسل مصيبت ديده را ارزانی است

پوزخند آشكار و گريه‌ی پنهانی است

گرچه غير از لحظه‌ای بر چهره‌ها پاينده نيست

پوزخند است اين شكاف بي‌تناسب، خنده نيست

مثل يك بيماری مرموز در باغ و چمن

خنده‌های از ته دل ريشه‌كن شد، ريشه‌كن

الغرض با ماله‌ی غم دست بنايی شگفت

ماهرانه حفره‌ی لبخندها را گل گرفت

اشك‌های نسل ما اما حقيقی مي‌چكند

از نگين چشم‌های خون، عقيقی مي‌چكند

ماجرا اين است: مردار تفرغن زنده شد

شاخه‌های ظاهرا خشكيده از بن زنده شد

آفتابی نامبارك نفس‌ها را زنده كرد

بار ديگر اژدهای خشك را جنبنده كرد

قبطيان فتنه‌گر جا در بلندی كرده‌اند

ساحران با سامري‌ها گاوبندی كرده‌اند!

من ز پا افتادن گلخانه‌ها را ديده‌ام

بال تركش‌خورده‌ی پروانه‌ها را ديده‌ام

انفجار لحظه‌ها، افتادن آوا، ز اوج

بر عصب‌های رها پيچيدن شلاق موج

ديده‌ام بسيار مرگ غنچه‌های گيج را

از كمر افتادن آلاله‌ی افليج را

در نخاع بادها تركش فراوان ديده‌ام

گردش تابوت‌ها را در خيابان ديده‌ام

گردش تابوت‌های بي‌شكوه آهنين

پر ز تحقير و تنفر، خالی از هر سرنشين

در خيابان جنون، در كوچه‌ی دلواپسی

كرده‌ام ديدار با كانون گرم بي‌كسي!

ديده‌ام در فصل نفرت در بهار برگ‌ريز

كوچ تدريجی دل‌ها را به حال سينه‌خيز

سروها را ديده‌ام در فصل‌های مبتذل

خسته و سردرگريبان - با عصا زير بغل

تن به مرداب مهيب خستگي‌ها داده‌اند

تكيه بر ديواری از دل‌بستگي‌ها داده‌اند

پيش چنگيز چپاول پشت را خم كرده‌اند

گوشه‌ای از خوان يغما را فراهم كرده‌اند!

ماجرا اين است، آری ماجرا تكراری است

زخم ما كهنه است اما بي‌نهايت كاری است

از شما مي‌پرسم آن شور اهورايی چه شد

بال معراج و خيال عرش‌پيمايی چه شد

پشت اين ويرانه‌های ذهن، شهری هست نيست؟

زهر اين دلمردگی را پادزهری هست؟ نيست

ساقه‌ی اميدها را داس نوميدی چه كرد؟

با دل پر آرزو احساس نوميدی چه كرد؟

هان كدامين فتنه دكان وفا را تخته كرد؟

در رگ ايمان ما خون صفا را لخته كرد

هان چه آمد بر سر شفافی آيينه‌ها

از چه ويران شد ضمير صافی آيينه‌ها

شور و غوغای قيامت در نهان ما چه شد؟

ای عزيزان! «رستخيز ناگهان» ما چه شد؟

دشت دل‌هامان چرا از شور يا مولا فتاد

از چه طشت انتشار ما از آن بالا فتاد

جان تاريك من اينك مثل دريا روشن است

صبحگون از تابش خورشيد مولا روشن است

طرفه خورشيدی كه سر از مشرق گل مي‌زند

بين دريا و دلم از روشنی پل مي‌زند

طرفه خورشيدی كه غرق شور و نورم مي‌كند

زير نور ارغواني‌ها مرورم مي‌كند

اندك اندك تا طپيدن‌های گرمم مي‌‌برد

در دل دريا فرو از شوق و شرمم مي‌برد

قطره‌ی سرگشته‌ی عاشق» خطابم مي‌كند

با خطابش همجوار روح آبم مي‌كند

تيغ يادش ريشه‌ی اندوه و غم را مي‌زند

آفتاب هستي‌اش چشم عدم را مي‌زند

اينك از اعجاز او آيينه‌ی من صيقلی است

طالع از آفاق جانم آفتاب «ياعلي» است

ياعلي» مي‌تابد و عالم منور مي‌شود

باغ دريا غرق گل‌های معطر مي‌شود

چشم هستی آب‌ها را جز علی مولا نديد

جز علی مولا برای نسل درياها نديد

موج نام نامي‌اش پهلو به مطلق مي‌زند

تا ابد در سينه‌ها كوس اناالحق مي‌زند

قلب من با قلب دريا همسرايی مي‌كند

ياد از آن دريای ژرف ماورايی مي‌كند

اينك اين قلب من و ذكر رسای «ياعلي»

غرش بي‌وقفه‌ی امواج، در دريا «علي»

موج‌ها را ذكر حق اين‌سو و آن‌سو مي‌كشد

پير دريا كف به لب آورده، ياهو مي‌كشد

مثل مرغان رها در اوج مي‌چرخد دلم

شادمان در خانقاه موج مي‌چرخد دلم

موج چون درويش از خود رفته‌ای كف مي‌زند

صوفی گرداب‌ها مي‌چرخد و دف مي‌زند

ناگهان شولای روحم اغوانی مي‌شود

جنگل انبوه درياها خزانی مي‌شود

كلبه‌ی شاد دلم ناگاه مي‌گردد خراب

 باز ضربت مي‌خورد مولای دريا از سراب

پيش چشمم باغ‌های تشنه را سر مي‌برند

شاخه‌هايی سرخ از نخلی تناور مي‌برند

خارهای كينه قصد نوبهاران مي‌كنند

روی پل تابوت‌ها را تيرباران مي‌كنند

در مشام خاطرم عطر جنون مي‌آورند

بادهای باستانی بوی خون مي‌آورند

صورت انديشه‌ام سيلی ز دريا مي‌خورد

آخرين برگ از كتاب آب‌ها، تا مي‌خورد

(١٥ - ‌١٢ تيرماه / يكهزار و سيصد و هفتاد و چهار، تهران، ساحل خزر)

هميشه در كسانی كه آستين بالا مي‌زنند و كار گزينش شعر انجام مي‌دهند و يك صفحه در ميان در كنار نام‌های بزرگ و خرد ديگران شعری از خود مي‌كارند يا تعبيه مي‌‌كنند، به ديده‌ی ترديد نگريسته‌ام.

راستش را بخواهيد گاه بر اين گزينشگران دل هم سوزانده‌ام و گفته‌ام در دل كه اينان به محدوده‌ی سن غم‌انگيز «تعريف از خود» و خودپسندی قدم نهاده‌اند. از اين روی با آنكه از اولين لحظات شروع جنگ به قافله‌ی شاعران اين وادی پيوسته‌ام، در اين مجموعه از خودم شعری نگنجاندم و اين «مهم!» را به ديگران موكول كردم. اما اصرار برخی از دوستان صاحب فضل كه دغدغه‌های آكادميك و «منهجي» نيز دارند و تكيه‌شان بر اين مطلب كه اين كار بيشتر نوعی «ژست» است و اظهار فروتنی ساختگی يا خودخواهانه‌، كار خود را كرد و نگارنده را بر آن داشت تا سروده‌ای را كه به نظرش به ادبيات دوره‌ی دفاع مقدس تعلق دارد و جريمه‌هايش نيز قبلا پرداخت شده است در اين مجموعه بياورد؛ تا نظر اين دوستان صاحب‌نظر نيز تامين گردد. «فصلی از منظومه‌ی مرداب‌ها و آب‌ها» وقتی برای اولين و آخرين بار در سال ‌١٣٧٤ به چاپ رسيد با سكوت عاقلانه معاش‌انديشان و هياهوی چند تن پياده از لشكر عوام روبرو گرديد.

اينان را مغرض نمي‌توان ناميد؛ چون مايه و پايه‌ای نداشتند تا عقلشان به «غرض» كفاف دهد! در يكی از روزنامه‌های عصر به قول بيهقی «مشتی رند» را «سيم» دادند كه سنگ بزنيد و اينان زدند و زدنی - خنده‌آور! و... «خردمندان پوشيده همی خنديدند

تكنيك‌های سينمايی مثل «ديزالو» و از «تابوتي» به «تابوت» ديگر رسيدن را درك نكردند و همراه با فحاشی به پرونده‌سازان «گرا» دادند. استعاره‌ی «تابوت‌های آهنين» كه از خودروهای آخرين مدل فربه‌شدگان روزگار جنگ حكايت مي‌كرد، به‌عمد يا از سر جهل تابوت بر و بچه‌های مفقودالاثر نمايانده شد و قس عليهذا.

آوردن اين مثنوی - كه در آن شاعر يك بار برای هميشه دامن ايجاز را رها كرده - در اين كتاب فرصت بررسی و قضاوت عادلانه را در دسترس ديروزيان و امروزيان قرار مي‌دهد.

  
 
                      بازگشت به صفحه اول
Internet
Explorer 5

 

ی