ايران

پيك

                         
گلادياتورهای خسته
درسمينار"آزادی بيان" در رُم
                                            سينا مطلبی
 
 
 

سمينار يك روزه ای در رم، بهانه سفری پنج روزه شد. من و فرناز از هلند، داور (ابراهيم) نبوی از بلژيك و نيما راشدان از سويس در ايتاليا جمع شديم تا درباره «آزادی بيان» در ايران صحبت كنيم. احمد رافت، كارن داويدخانيان و بابك پيامی هم بودند كه هرسه در رم زندگی می كنند. رافت كه بانی سمينار بود، يكی از مهربانترين و خوش صحبت ترين ميزبانانی است كه ديده ام. خاطراتش را از كوزوو و عراق كه می شنوی، انگار يك دوره فشرده روزنامه نگاری را می آموزی. نگاه جدی، سخت گير و حرفه ای او به رسانه، كه از سابقه بيست و چهار سال همكاری با نشريات بين المللی می آيد، در روزنامه نگاری ايران كم نظير است.

بابك پيامی را دورادور می شناختم. نخستين فيلمش را در جشنواره فجر فقط از سر كنجكاوی به تماشا نشستم. راستش آن زمان هيچ اميدی به فيلمسازهای جوانی نداشتم كه از فرنگ بر می گشتند تا در سينمای ايران فيل هوا كنند. اما در «يك روز بيشتر» هيچ فيلی هوا نمی شد! برعكس، فيلم به همان سادگی نامش بود و همه زيبايی هم از همين سادگی می آمد. از سالن جشنواره فجر كه بيرون می آمدم، فكر می كردم جواهری كشف كرده ام، كه جواهر هم بود. در پنج سال اقامتش در ايران، سه فيلم به يادماندنی ساخت كه در چهار گوشه جهان درخشيدند.

جايزه اش اما اين بود كه فيلم چهارم را در ميانه راه متوقف كنند و خودش را، دلزده و سرخورده، باز به راه بازگشت روانه سازند. ايران، چه جای جوانان بااستعداد و انديشمند است؟ هر سال كرور كرور از همين جوانان را به اروپا و آمريكا صادر می كنند، آن وقت يكی می خواهد خدای ناكرده اين مسير را وارونه طی كند! باز، او كه از كانادا آمد و به ايتاليا بازگشت، خوش اقبال تر از دوست ديگرش بود كه ديگر هرگز نتوانست ايران را ترك كند و پرونده قتلش را هم همين روزهاست كه به بايگانی بفرستند.

در پنج روزی كه ميهمان رم بوديم، در حاشيه سمينار و گفتگوهای مطبوعاتی ديگر، ميانمان بارها اين بحث درگرفت كه آيا اين همه سمينار و ميزگرد و سخنرانی را فايده ای هست يا نه؟ تصور می كنم، برای ما كه دستمان از رسانه های داخل كشور كوتاه است، اما دلمان همچنان كنار همكارانمان در روزنامه هاست، تكليف با تبعيد به پايان نمی رسد.

اگر از اين بحثها و نشستها، هيچ حاصلی برنيايد، دست كم اين هست كه تصويری دست اول و واقعی از آنچه در اين روزگار بر سر آزادی بيان و رسانه ها می آيد نشان دهيم، همان تصويری كه برای پنهان كردنش، هيئتهای خارجی را از ديدار با چهره ها و سازمان های مستقل باز می دارند و به نشستهای برنامه ريزی شده می برند. آزادی و امكاناتی كه بيرون مرزهاست، فضای مناسبی است تا آنچه در داخل كشور و زير نگاه سنگين دستگاه های امنيتی و قضايی، ناگفتنی شده است بازگو شوند.

باور ندارم كه اين تلاشها بی فايده باشند. ماه گذشته، زمانی كه برای شركت در كنفرانس گزارشگران بدون مرز به پاريس می رفتم، هنوز نمايندگان اتحاديه اروپا راهی ايران نشده بودند و من هيچ اميدی به گزارششان نبسته بودم. اين نكته را حتی در همان نشست، در حضور خبرنگاران رسانه ها بازگو كردم. چرا كه بعيد می دانستم حقوق بشر فدای تجارت نشود. اما گزارشی كه نهايتا از سوی اتحاديه اروپا منتشر شد، هرچند كه همه ناظران ايرانی را كاملا راضی نكرد، دست كم نشان داد كه كوششها را بهره ای هست. بخصوص در اين روزگار كه هراس جهانی از تروريسم، دغدغه حقوق بشر را جدی تر كرده است و نگرانی از بنيادگرايی بر طمع تجاری چيره می شود.

چنين تلاشهايی زمانی پربهره تر خواهند بود كه هماهنگ و فراگير صورت گيرند. اگر زمانی سازمانهای سياسی، تشكل های مدنی، فعالان اجتماعی و روزنامه نگارانی ايرانی، بتوانند يكصدا و كنارهم ديده بانی حقوق بشر و پاسداری از آزاديهای شهروندی را برعهده بگيرند، دستگاه ديپلماسی جمهوری اسلامی قدرت مانوری نخواهد داشت. هرچند كه معامله های پشت پرده، توهم و خيال نيست اما تا رسانه های آزاد هستند، می توان به سادگی پرده ها را كنار زد و معامله گران را افشا كرد. دودستگی و عدم تحمل كه بدبختانه ميان مخالفان و منتقدان ايرانی رواج دارد، تنها به قدرتمندان حاكم بهره می رساند.

با همه اينها، هستند كسانی كه چنان از ستم و ظلم به ستوه آمده اند كه ديگر هيچ بهره و فايده ای در اين تلاشها نمی بينند. حتی در ميان سخنرانان رم هم بودند كسانی كه چنين می انديشيدند. مثلا، بابك پيامی، وقتی پشت تريبون رفت تا درباره وضع آزادی بيان در ايران صحبت كند، قصه مادربزرگی را بازگو كرد كه در بستر بيماری، آخرين نفسهايش را می كشد اما نوه هايش، در راهروی بيمارستان هنوز بر سر اين بحث هستند كه آيا مادربزرگ مريض هست يا نه؟

گذشته از بحث سمينار و صحبت دوستان، شهر رم به شدت تحت تاثيرم قرار داد. مردم خوش پوش، خوش خوراك و خوش ظاهر رم (كه در همان روزها هفته مد را هم آغاز می كردند)، برخلاف ساكنان اروپای شمالی، ظرافت و زيبايی را ارج می گذارند. فرهنگ غنی و خلق و خوی گرمشان، شبيه ايرانی هاست و برايم عجيب نبود كه ايرانيان مهاجر، در ايتاليا كمتر از هرجای ديگری «غربت زده» می شوند. اما رم فقط با مردم دوست داشتنی اش نبود كه برايم دلچسب شد؛ كنار اين همه ظرافت، جابه جا نشانه هايی از عظمت جاودانه روم باقی مانده است.

يادگارهای امپراتوری روم، استوار و باابهت در ميان شهری امروزی جای گرفته اند و با غرور به خيابانهای امروزی نگاه می كنند. صبح كه پنجره را باز می كنی، همراه با هوای تازه، بوی تاريخ كهن را می شنوی. در ميان اين يادگارهای استوار (كه نام ويرانه اصلا سزاوارشان نيست) قدم می زدم و حسرت می خوردم كه نوادگان ساسانيان چرا درد و شكايت خود را به بارگاه رقيبان همسايه آورده اند. اما چاره چيست؟ اميدمان را بريده ايم كه نادری سر بر آورد، پس «كاش اسكندری پيدا شود»!

خوب می دانم كه «دموكراسي» را هيچ راه ميانبری نيست و آزادی از «بمب افكن» فرو نمی ريزد، اما دوران آنكه هر حاكم زورمندی مرزهايش را ببندد و بر رعايای خود هرچه می خواهد فرمان براند گذشته است. دست كم، صدای ناله های رعيت شلاق خورده، در گوشه ديگری از دنيا گوش شنوايی خواهد يافت.

  
 
                      بازگشت به صفحه اول
Internet
Explorer 5

 

ی