ايران

پيك

                         
خلاصه ای از يك گزارش، در فصلنامه مطالعات جوانان
همه جوانان مملكت، آنهائی
نيستند كه با رهبرمی نشينند
!

62 درصد تهرانی ها معتقدند اعتماد مردم به هم كم شده- 77 درصد مردم نمی دانند تا فردا چه پيش می آيد- 68 درصد مردم معتقدند بسمت تشنج بيشتر می رويم- 66 درصد مردم- معتقدند قانون در مملكت وجود ندارد- 62 درصد آرزوی مرگ در شرايط خاص را دارند- 80 درصد معتقدند درايران حق به حقدار نمی رسد- 62 در صد مردم معتقدند ساختار سياسی مملكت قادر به حل مشكلات مردم نيست

 
 
 

روزنامه وقايع اتفاقيه، در شماره چهارشنبه هفته گذشته خود، با عنوان كوچك نوشت" 52 در صد جوانان ايرانی آرزوی مرگ می كنند" اين عنوان با هدف هشدار نسبت به نااميدی و ادامه سياست های حكومتی در برابر جوانان انتخاب شده بود.
پس از انتشار اين خبر و عنوان، بحث هائی در داخل و خارج از كشور پيرامون افزايش نااميدی در ميان نسل جوان كشور و صحت و سقم اين آمار بالا گرفت.
يك نويسنده در وبلاگ "الپر" كه به نوشته خود، دسترسی به اصل تحقيق و گزارشی را داشته كه آمار 52 درصدی روزنامه وقايع اتفاقيه ازآن استخراج شده، دراين باره نوشت:

 «... اين پژوهش را من دارم و همان موقع كه منتشر شد، ديده بودم. با عرض شرمندگی، نتايج اين تحقيق كاملا بر طبق موازين علمی بدست آمده و گزارشگر هم صادقانه آن را روايت كرده است. آنچه در تيتر وقايع اتفاقيه آمده عين نتايج پژوهش است.

البته ما ياد گرفته‌ايم كه در حوزه مطالعات اجتماعی، كلمات و اصطلاحات را دقيق به كار ببريم. يعنی مثلا «در آرزوی مرگ» با «در انتظار وسيله‌ای برای خودكشي» زمين تا زيرزمين فرق مي‌كند! مفهوم «آرزوی مرگ كردن» هم اتفاقا اصطلاح جاری و رايجی است. منظور اين نيست كه طرف هرلحظه مي‌خواهد خودكشی كند و ديگران دست و پايش را گرفته‌اند و نمي‌گذارند. منظور اين است كه قبح آرزوی مرگ كردن برای او شكسته شده و دست‌كم يك بار در وضعيت متعادل و از ته دل برای خود آرزوی مرگ كرده. به بيان علمی، مي‌شود كاهش «اميد به زندگي».

اما به هرحال هدف از آن گزارش، و نه آن تحقيق كه خيلی گسترده‌تر از اين است، همين بوده كه يكسری را تكان بدهد و به انديشه وادارد كه ما چه وضعيت بحرانی و دردناك و دشواری در جامعه‌مان داريم.

گفتم اين آمار خيلی معتبر است. به خاطر اينكه صرفا ماجرای چند جوان و يك پژوهشگر نيست. در مقدمه مقاله دكتر هادی مرجايی به چند پيمايش و تحليل ثانويه بر روی داده‌های آنها اشاره شده كه داده‌ها كلا با هم فاصله زيادی ندارند.

يكی توسط دكتر محسنی تبريزی بر روی دانشجويان دانشگاه علوم پزشكی تهران بوده، يكی دكتر رفيع پور بر روی شهروندان تهرانی، يكی كار گيويان روی دانشجويان علوم اجتماعی دانشگاه تهران، يكی دكتر توسلی در حوزه جرايم، يكی دكتر كوثری در ميان شهروندان تهرانی و مهمتر از همه اينها پيمايش ملی ارزش‌های و نگرش‌های ايرانيان. كه اگر فقط همين آخری هم بود، اعتبارش قطعی بود.

اين پيمايش در دو موج انجام شده، در سالهای 79 و 81 ، كه داده‌های موج دوم در كار مرجايی آمده. اما فكر مي‌كنم در زمينه بحث آنومی و احساس نابسامانی، خيلی فرقی بين دو موج پيمايش نباشد. به جرأت مي‌شود گفت داده‌های اين پيمايش گسترده‌ترين و فراگيرترين و واقعي‌ترين آمار موجود از جامعه ايران را بدست مي‌دهند و با آنها بهتر از هر آمار ديگری مي‌شود نبض تحولات جامعه ايران را در دست گرفت.

اين پيمايش را مسجدجامعی و عبدالعلی رضايی و رجب زاده و گودرزی و يكسری از همين آدم‌های نزديك به مجموعه وزارت ارشاد پيگير بودند. متأسفانه تا قبل از آن، شايد غير از كار دكتر محسنی در سال 75 و تا حدی كار دكتر اسدی و همكاران در سال 55 ، هيچ آمار بدردبخوری از ارزش‌ها و نگرش‌ها و گرايش‌های جامعه ايران وجود نداشت. واقعا كار بزرگی بود و نتايج مهمی هم داشت؛ اگرچه در خيلی حوزه‌ها واقعا تلخ و تكان‌دهنده.

مثلا در همين مقاله پژوهشی مرجايی به نقل از پيمايش آمده كه 87 درصد جامعه آماری گفته‌اند فاصله فقير و غنی در 5 سال گذشته بيشتر شده، 74 درصد مي‌گويند ميزان جرم و جنايت بيشتر شده و 81 درصد معتقدند نبايد از قانون نامناسب اطاعت كرد. اينها نشانه‌های كوچكی نيست.

وقتی يافته‌های تحقيق كوثری نشان مي‌دهد كه 64 درصد شهروندان تهرانی احساس «آنومی سياسي» مي‌كنند، يا در كار رفيع پور 67 درصد تهراني‌ها معتقدند اعتماد مردم به هم كم شده و فقط 3 درصد مي‌گويند اضافه شده، پس نبايد از آمار ناظر به كاهش اميد به زندگی در جوانان تعجب كرد. مگر اينكه مثل آقای خامنه‌ای واقعا فكر كنيم جوانان همان جوانان انقلابی و هميشه در صحنه خودمان هستند!

اما تحقيق خود مرجايي؛ اين كار هم پيمايشی بوده، اصلش به سفارش دفتر اجتماعی وزارت كشور. پرسش‌نامه‌هايی با 12 سؤال كه حاوی 30 گويه بوده‌اند، بين نمونه آماری 500 نفره پخش شده‌اند و نمونه‌گيري‌ها در مرداد 1380 در بين جوانان 29-15 به طور تصادفی انجام شده است. فكر مي‌كنم فقط كافی است كه بعضی از نتايج كار را به طور موردی ذكر كنم و بگذرم.

گويه: امروزه شرايط طوری است كه اكثرا افراد حقوق همديگر را رعايت نمي‌كنند. 39% كاملا موافق، 51% موافق.

با شرايط نامطمئنی كه در جامعه وجود دارد، هيچ كس نمي‌داند تا فردا چه پيش خواهد آمد: 40% كاملا، 37 موافق

اكثريت مردم به خاطر منافع اقتصادي‌شان، حتی حاضر به انجام كارهای خلاف عرف و قانون‌اند: 39% كاملا، 42% موافق

هرچه زمان مي‌گذرد وضعيت جامعه متشنج‌تر مي‌شود: 32% كاملا موافق، 36% موافق، 15% بي‌نظر

وضعيت جامعه ما به‌گونه‌ای است كه گويا قانونی در جامعه وجود ندارد: 30% كاملا، 36% موافق، 9% بي‌نظر، 19% مخالف

در جامعه ما هيچ‌كس حاضر نيست كارهايش را از طريق قانونی پيش ببرد: 22% كاملا، 36% موافق، 10% بي‌نظر، 26% مخالف

و اين گويه بحث برانگيز: بعضی وقت‌ها از شدت نابسامانی جامعه دلم مي‌خواهد زودتر از دست اين دنيا خلاص شوم. 29% كاملا موافق، 23% موافق، 8% بي‌نظر، 24% مخالف، 16% كاملا مخالف.

ديديد كه آمار 52 درصد «آرزوی مرگ در شرايط خاص»، كه البته اگر در اين جامعه زندگی كنيد مي‌فهميد كه اين شرايط خاص برای خيلي‌ها يك اتفاق روزمره است، دقيق است و اتفاقا با نتايج پيمايش‌های ديگر هم تقريبا مي‌خواند.

چند نمونه ديگر را هم خلاصه بگويم تا بفهميد وضعيت چقدر افتضاح‌تر از آنی است كه حتی فكرش را بكنيد: در گويه‌های احساس آنومی اقتصادی، 80 درصد افراد اين جامعه معتقدند «در جامعه ما حق به حق‌دار نمي‌رسد.» 77% مي‌گويند «استخدام بدون داشتن پارتی و آشنا ممكن نيست.» 77% معتقدند اگر دوست و آشنا در ادارات نداشته باشند، كارشان پيش نمي‌رود و 70% فكر مي‌كنند در كشور ما ممكن است به هر دليل غيرموجهی آدم شغلش را از دست بدهد.

و در زمينه آنومی سياسی، 62 درصد اين امت شهيدپرور معتقدند [به همين صراحت] «ساختار سياسی مملكت ما قادر به حل مشكلات مردم نيست». آقا خلاص!! ديگر نيازی به گفتن بقيه‌اش نيست. آب پاكی را ريختند روی دستانمان.

نتيجه اصلی اين است كه (به طور تقريبی و بي‌عدد بگويم) آنومی سياسی در حد متوسط، آنوی اجتماعی در حد بالا و آنومی اقتصادی در حد خيلی بالا است.

بله آقای بهنود؛ جامعه ايران هم بحران‌خيز است، هم بايد روز و شب دعا كنيم كه بحران سياسی يا اجتماعی كلان در آن پيش نيايد. كه اگر بيايد، اين (به قول رضا مارمولك) برادران اراذل و اوباش و لشكر بيكاران بي‌فرهنگ و قانون‌ستيز هستند كه ميدان‌دار خواهند بود، نه ما و امثال ما دانشجويان و آدمهای اهل فرهنگ و مطالعه و نظم و قانون.

اگر من مثل شما از اين آمار نترسيدم، به خاطر اين است كه من دارم در اين جامعه زندگی مي‌كنم. گاهی اوقات حتی خودم هم مثل اين مردم مي‌شوم. داد مي‌زنم، فحش مي‌دهم، به حرف هيچ كس گوش نمي‌دهم، چراغ زرد را رد مي‌كنم و پليس اگر نباشد خلاف هم مي‌كنم. واقعيت جامعه ايران خيلی وحشتناك‌تر از اين كلماتی است كه جلوی چشم شماست.

خواستيد، ايميل دكتر مرجايی را دارم. ظاهرا مرجايی اين آمار را در يك جلسه‌ای كه دفتر اجتماعی وزارت كشور برگزار كرده بود، گفته كه اينطور سروصدا كرده. اما خلاصه مقاله و تحقيق در فصلنامه مطالعات جوانان هست كه من دارمش و اصل تحقيق هم در سال 80 برای وزارت كشور انجام شده. يكی دو رقم مهم نيست، اصل ماجرا همين است كه هست...

  
 
                      بازگشت به صفحه اول
Internet
Explorer 5

 

ی