مصاحبه تحليلی مهم مصطفی تاج زاده
پاسکاری مجاهدين خلق و سرکوبگران حکومتي
فاجعه در ج. ا
با 30 خرداد60 آغاز شد
عطش سيری ناپذير اعدام و سرکوب
نشريه وزين "چشم انداز" که
مهندس لطف الله ميثمی آن را منتشر می کند، اخيرا مصاحبه ای
تحليلی و بسيار قابل توجه با سيد مصطفی تاج زاده معاون سياسی
سابق وزارت کشور در دولت خاتمی و همچنين عضو شورای رهبری
سازمان مجاهدين
انقلاب و جبهه مشارکت انجام داده است. اين گفتگو
پيرامون حوادث 30 خرداد 60 است که در آن سالها ضربه مهلکی به
انقلاب 57 و در چالش ميان دمکراسی و استبداد، به سود ارتجاع
مستبد تمام شد. دراين گفتگو برای نخستين بار اطلاعات مهمی
پيرامون آن ماجراجوئی دهشتناک مجاهدين خلق و توطئه ای که از
درون طيف های مختلف حاکميت در استقبال از اين ماجراجوئی دنبال
شد فاش شده است. اين گفتگو را با اولين پرسش آغاز می
کنيم:
س-
آيا از نظر شما رخداد سيخرداد 60، اجتنابپذير نبود؟
ج
ـ ميدانيم ملت ما در يكصدسال گذشته با تشكلها، خطمشيها،
ايدئولوژيها و گرايشهای مختلفی روبهرو بوده و همه را هم
آزموده است، پس خوشبختانه انبان تجربيات ما پر است. اين سرمايه
بزرگی است كه ميتواند به استقرار دموكراسی در ايران كمك كند.
در توسعه سياسی نقش انباشت تجربيات سياسی مثل نقش انباشت ثروت
و سرمايه در توسعه اقتصادی است. ملتی كه تجربيات متنوعی داشته
باشد سرمايه بزرگی را برای اينكه بتواند به توسعه سياسی و
دموكراسی دسترسی پيدا كند، در اختيار دارد. من پيشنهاد ميكنم
بعد از بحثهايتان پيرامون خرداد 60، به بررسی اين مشيها و
تشكلها و نقاط ضعف و قوت هركدام بپردازيد. اين كار برای نسل
جوان ميتواند بسيار مفيد باشد تا با مرور تجربيات گذشتگان،
خطاهای آنها را تكرار نكند و از نقاط قوت آنان غافل نماند.
در جريان انقلاب مشروطه، بسياری از مناسبات داخلی تغيير كرد.
اما بسياری از كادرهای قديمی همچنان در قدرت باقی ماندند. نهضت
مليشدن صنعت نفت يكنوع مبارزه قانونی درچارچوب رژيم سياسی
موجود بود، با هدف قطع دستان استعمارگر و برگزاری انتخابات
سالم. ما همچنين شاهد ظهور گروهی مثل
فداييان اسلام بوديم كه يك جريان بنيادگرای شيعی بود.
جريانهای معتقد به مشی مسلحانه كه سازمان مجاهدين خلق يكی از
آنها بود و روش امام كه تكيه بر مردم بود. همينطور احزاب
سياسی مانند حزبتوده با ايدئولوژيهای غيربومی و متكی به خارج
داشتهايم. به نظر من مطالعه دقيق و بازنگری مجدد همه اين
مشيها و روشها ضروری است.
در مورد سيخرداد 60 به نظر ميرسد كه به
سه روش ميشود به مسئله نگاه
كرد؛ نگرش اول آن است كه مسئله را طوری تحليل كنيم كه نه سيخ
بسوزد نه كباب. اين يك نوع كدخدامنشی است و من اين را
نميپسندم، چون نه واقعبينانه است و نه برای جامعه درسی دارد.
با اين شيوه ما ميخواهيم همه را راضی كنيم ولی به نظر من همه
از ما ناراضی ميشوند. يك روش هم جزمانديشی است كه بنده چون
مثلاً مخالف مجاهدين خلق بودم، همه مشكلات را از ابتدا تا
انتها به گردن آنها بيندازم، يا آن طرف همه مشكلات را به دوش
جمهوری اسلامی بيندازد. روش سوم كه سعی ميكنم در اين چارچوب
نكاتی را مطرح كنم، نقد همهجانبه است و نگران نتيجهاش نيستم
كه باعث ناراحتی يا خوشايند چه كسانی خواهد شد. من طبق اين روش
جلو ميروم. به نظرم هر كه هرچه قدر مقصر بود بايد تقصيرش را
بپذيرد، اگر هم نپذيرفت مهم نيست. مهم اين است كه اگر نقد ما
درست باشد، نسل جوان آن تجربيات منفی را تكرار نخواهد كرد.
البته بعيد ميدانم كه هر دو سوی ماجرا حاضر باشند كه نقد
راديكال از خود را علنی بكنند.
س-
آيا صحت و علمی بودن اين روش به لحاظ تاريخی ـ حداقل از انقلاب
مشروطه تاكنون ـ محك خورده است؟
ج-
اگر بخواهم صادقانه بگويم نه، چون ما در يكصدساله اخير دائم با
گسست مواجه بودهايم؛ يك جنبشی شكل ميگرفت، بعد از مدتی سركوب
ميشد و عملاً با سكوت و انفعال حاكم بر جامعه امكان گفتوگو و
درسآموزی فراهم نميشد، تا ظهور و افول جنبش بعدی. به همين
علت تجربيات به نسل بعدی منتقل نميشد و در خيلی از زمينهها
ما مجبور بوديم از صفر شروع كنيم. به همين دليل ميگويم كه كار
شما مثبت است، زيرا برای نخستينبار اين امكان برايمان فراهم
شده است كه بتوانيم حادثه خرداد 60 را از مناظر مختلف ارزيابی
كنيم. اين افكارعمومی است كه درباره استدلالهای ما قضاوت
خواهد كرد و اينكه آنها چقدر محكم يا سست است. البته داوری
افكارعمومی هر نسل ممكن است متفاوت باشد، زيرا اگر شرايط عوض
بشود، احتمال دارد نسل بعد نوع ديگری قضاوت كند.
شما ميخواهيد از موضع يك رسانه، بهطور همهجانبه و از
ديدگاههای مختلف موضوع را مطرح كنيد تا جامعه خود قضاوت كند
كه چه درست بوده و چه درست نبوده است، اما هيچ اشكالی ندارد كه
تكتك كسانيكه آن حادثه را تحليل ميكنند، موضع خاص خود را
داشته باشند. مجموعه اين ديدگاهها ميتواند به خواننده كمك
كند كه نكات مثبت و منفی را از ميان آنها استخراج كند. به قول
برخی فلاسفه آلمانی پرونده هيچ مسئلهای بسته نميشود. هر نسل
بهگونهای پرونده را بازخوانی ميكند و به سمتی گرايش پيدا
ميكند يا از آن دور ميشود. البته با توجه به تجربياتی كه در
طول 25 سال بعد از پيروزی انقلاب داشتهايم، بهعلاوه با توجه
به تجربيات مبارزات و مبارزان پيش از انقلاب، شرايطی كسب
كردهايم كه نسلهای پيش كمتر تجربه كردهاند. نسل ما، هم يك
انقلاب مردمی را در سال 1357 پشت سر گذاشته است و هم يك جنبش
اصلاحی مردم را در سال 1376؛ دو
تجربه متفاوت كه كمتر نسلی اين دو را همزمان تجربه كرده
است. نسلهای متفاوت، تجربيات منحصر به فرد داشتهاند، اما
كمتر نسلی هر دوی اينها را تجربه كرده است. ما دو بار در قدرت
حضور پيدا كرديم و دوبار اپوزيسيون شدهايم. بنابراين نسبت به
امكانات و محدوديتهای قدرت در حكومت و اقتدار در جامعه مدنی و
افكارعمومی تا حدود زيادی واقعبين شدهايم. از آن طرف چون
بومی ميانديشيديم و ارتباطمان با فرهنگ عامه خوب است،
بنابراين نسلی هستيم كه ميتوانيم به
دقت مسائل را ارزيابی كنيم و حرفهای جدی برای نسلهای جوانتر
داشته باشيم. من مسئله را از اين موضع تحليل ميكنم. با وجود
اين بعيد نيست كه نسل انقلاب از اين موضع استقبال كند اما
اكثريت نسل ديگر احساس كند اين توضيحات قانعكننده نيست.
به نظر من حادثه سيخرداد 60 با توجه به روند تشكيلاتی و سياسی
مجاهدين خلق و با تبليغاتی كه آنها داشتند، اجتنابناپذير بود.
البته اين بدان معنا نيست كه در درون حكومت و درون جمهوری
اسلامی هم كسانی نبودند كه سعی ميكردند چنين حوادثی پيش بيايد
و افرادی دلشان ميخواست كه زودتر نبرد مسلحانه مجاهدين آغاز
شود تا تكليف آنها را روشن كنند.
منتها تفاوتش با آن طرف ماجرا اين است كه در مجاهدين خلق "متن"
ميخواست اين درگيری ايجاد شود و "حاشيه"
مخالف بود، اما در سطح حاكميت، اين "پيرامون" بود كه خواهان
چنين جنگی بود و رهبری موافق نبود. البته تحليل هريك از طرفين
اين بود كه اگر اين درگيری آغاز شود برنده نهايی آنها هستند.
در مجاهدين خلق، متن، مركزيت يا رهبری و كسانيكه تصميمگيرنده
اصلی بودند با اين تحليل كه پيروزی قريبالوقوع است، دلشان
ميخواست كه اين درگيری زودتر اتفاق بيفتد تا تمام قدرت را به
چنگ آورند و از آن طرف هم كسانی بودند
كه بهانههای لازم را برای
آنها فراهم ميكردند تا اين جريان به سمت نوعی خشونت و تروريزم
گسترده كشيده بشود.
س-
"متن" و "پيرامون" را در حاكميت چگونه تعريف ميكنيد؟
ج-
من متن را در حاكميت، امام، رهبران و شخصيتهايی مثل آقای
بهشتی و اعضای شورای انقلاب ميدانم. مشی اينها اين نبود كه
انقلاب و جامعه و نظام به خشونت كشيده شود، زيرا نه وضعيت
موجود به زيانشان بود ـ كه بگوييم اگر اين اتفاق نميافتاد
موقعيتشان به خطر ميافتاد ـ و نه اساساً نياز به ميليتاريزه
كردن فضا داشتند، چرا كه ما در حال جنگ با عراق بوديم و به
اندازه كافی بسيج نيرو صورت گرفته بود. پايگاه اجتماعی امام هم
ضعيف نبود كه لازم باشد با ايجاد درگيری مشكل مشروعيت خود را
حل كند يا طرفداران را توجيه نمايد و از بنبست رهايی يابد.
در عين حال معنای حرف من اين نيست كه فقط يك طرف خطا داشته
است. بحث اين است كه يك طرف ـ يعنی مركزيت مجاهدين خلق ـ
ميخواست كه جامعه را به سمت نوعی خشونت بكشاند و اتفاقاً
ميخواست از درگيری جمهوری اسلامی در جنگ با عراق بيشترين
استفاده را ببرد. همان كاری كه لنين در جنگ اول جهانی كرد و با
آلمان صلح كرد و دولت كرنسكی را ساقط نمود و خود زمام امور را
بهدست گرفت. اما طرف ديگر ـ يعنی متن حاكميت ـ ارادهاش اين
نبود. برای مثال، بعد از شهادت كچويی، رئيس وقت زندان، بحث
محاكمه سعادتی پيش آمد و بسياری حدس ميزدند كه بهدليل ترور
كچويی ممكن است سعادتی به اعدام محكوم و حكم فوراً اجرا شود.
آقای رجايی نخستوزير تلاش زيادی كرد كه جلوی اعدام سعادتی را
بگيرد. چون مطلع شده بود كه سعادتی
بهعنوان فرد سوم سازمان، به اين دليل كه دور از مركزيت
و القائات مسعود رجوی ـ در زندان ـ بود و جمهوری اسلامی و
شرايط جامعه را واقعبينانه تحليل ميكرد،
با مشی مسلحانه بهگونهای كه
رهبری سازمان ميخواستند شروع بكنند،
به شدت مخالف بود.
آقای رجايی تحليلش اين بود كه
ما اگر بتوانيم سعادتی را از اعدام نجات بدهيم، اين امكان وجود
دارد كه بتوانيم قشرهايی از مجاهدين خلق را به سمت يك
نوع فعاليت سياسی و مبارزات پارلمانتاريستی عليه جمهوری
اسلامی بكشانيم، بهجای اين
كه مشی چريكی و مسلحانه را برگزينند و اين باعث ميشود كه
خونريزيها و خشونتها در جامعه ما كاهش يابد. نقطه مقابل اين
نگاه، آقای لاجوردی بود كه
اصرار داشت هرچه سريعتر سعادتی و كل اعضای مجاهدين خلق را كه
در دسترس بودند، اعدام كند و بهزعم خودش جمهوری اسلامی را از
دست اينها راحت نمايد. اين دو نگاه
در جمهوری اسلامی بود، اما من "متن" جمهوری اسلامی را
اطلاعيه دهمادهای دادستانی
ميدانم نه عملكرد آقای لاجوردی. در آن اطلاعيه اعلام شد كه هر
گروهی ميتواند و مجاز است كه فعاليت سياسی بكند، به شرط
اينكه اسلحه را كنار بگذارد. كمااينكه مجاهدين خلق در دو سال
پيش از آن هم فعاليت سياسی كرده و حتی كانديداهايی را برای
نمايندگی مجلس خبرگان و مجلس شورای اسلامی (دور اول) معرفی
كردند. در عين حال كسانی هم در بخش پيرامونی حاكميت معتقد
بودند ما هرچه سريعتر بايد با آنها درگير بشويم و كارشان را
تمام كنيم، برای اينكه اينها جز براندازی نظام به هيچچيز
راضی نميشوند.
س-
شما ميگوييد كه در اين طرف ـ يعنی حاكميت ـ ارادهای برای
درگيرشدن نبود و اين "پيرامون" بود كه فشار آورد و به هرحال
اين اتفاق افتاد. اما گفتوگوهای متعددی كه ما با ديگر
مصاحبهشوندگان داشتهايم ازجمله گفتوگوهای انجامشده با
دكترصلواتی ـ كه ايشان در دوره
اول نماينده مجلس بودند و به امام هم بسيار نزديك بودند ـ يا
آيتالله موسوی تبريزی كه در آن سالها حاكم شرع و دادستان كل
انقلاب بودند و از نزديكان به امام و يا خانم طالقانی كه
نماينده دوره
اول بودند، اين نظر شما را تأييد نميكند. همه اينها از
ارادهای صحبت ميكنند كه بر درگيری بود و اين اراده در مجلس
اول بسيار قوی بود. آيا شما مجلس اول را جزيی از متن جمهوری
اسلامی ميدانيد يا يك بخش پيرامونی؟ همينطور حزبجمهوری
اسلامی را؟ البته شخص امام چندين بار جلوی كسانی كه ميخواستند
با مجاهدين خلق درگيری زودرس داشته باشند ايستادند، شكی نيست
ولی آيا نهادی مثل مجلس نميتواند جزو متن نظام جمهوری اسلامی
محسوب بشود؟ در آن مصاحبهها كدهای زيادی هست كه تلاش ميشد
اينها را به يك درگيری زودرس برساند، با همين تحليلی كه شما هم
ميفرماييد كه دقيقاً ميدانستند جريان رجوی آمادگی درگيری
مسلحانه را با جمهوری اسلامی دارند. آقای موسوی تبريزی
ميگفتند كه از اول انقلاب، اجماع نانوشتهای بود كه كار كليدی
به مجاهدين ندهند و حتی نهضتآزادی هم در اين اجماع بود. در
خاطرات آيتالله محمد يزدی هم هست كه اوايل پيروزی انقلاب ـ كه
امام در قم بودند ـ در جلسهای در منزل ايشان گفته ميشود ـ
توسط آقای سيدمنيرالدين حسينی ـ كه "اينها ـ مجاهدين خلق ـ از
منافقين صدر اسلام بدترند" و تلاش ميكنند كه زمينه را برای
حذف اينها در نزد امام مهيا كنند، اما امام در آن جلسه مقاومت
ميكند. آيا اين اشخاص پيرامونی بودهاند؟ يا مثلاً
جريانهايی مثل مجاهدين انقلاب كه آقايان توكلی، ذوالقدر و
راستی كاشانی هم با آنان همكاری داشتند، در اين زمينه كم نقش
نداشتهاند.
ج-
به نكات خوبی اشاره كرديد، چون به نوعی ديگر نكاتی را كه عرض
كردم تأييد فرموديد؛ اينكه نميخواستند به مجاهدين خلق كار
كليدی بدهند، بله من با آن موافق بودم، اين سخن بهمعنای آن
نيست كه اگر نامزدهای آنان برای مجلس رأی ميآوردند صلاحيت يا
اعتبارنامه آنها را رد كنيم كه به مجلس نروند يا اگر خواستند
فعاليت سياسی كنند مانع آنها بشويم. ببينيد! ما
همين مشكل را امروز هم داريم.
حرف ما با محافظهكاران چيست؟ ما ميگوييم الآن شما مجلس را در
اختيار داريد ولی فعاليت سياسی حق همه است. معنای سياستورزی
را اين نميدانيم كه يا به ما پست اجرايی بدهيد يا اسلحه دست
ميگيريم و گزينه سومی وجود ندارد. ما ميتوانيم در جامعه مدنی
فعاليت كنيم و از طريق شركت در انتخابات آزاد به درون حكومت
برويم، بدون اينكه لازم باشد دست به اسلحه ببريم. پس، از
اينكه اجماعی بوده است كه به آنها كار كليدی اجرايی ندهند
نتيجه نگيريد كه پس اجماع بوده است كه آنها را نابود كنيم! يك
جريانی ميتواند ـ درست يا غلط ـ تحليلش اين باشد كه دادن پست
اجرايی به رقيبش صحيح نيست و حتی خطرناك است. در آن زمان هم
اين تحليل وجود داشت كه اين روش خطرناك است زيرا مجاهدين خلق
از پستهای كليدی درجهت مشروعيت خود و اهداف مخرب خود
سوءاستفاده ميكنند. گو اينكه همه جريانات سياسی كمابيش
اينگونه هستند. يكی خطر را پررنگ ميبيند يكی كمتر، مهم آن
است كه احزاب بتوانند در رقابت آزاد شركت كنند. هركس رأی مردم
را بهدست آورد در حكومت سهيم شود.
پرويز يعقوبی اوايل پس از پيروزی انقلاب ميگفت "اينها در
پاريس توافق كردهاند كه مجاهدين خلق را حذف بكنند و در ازای
آن، انقلاب پيروز بشود." ايشان ميگفت "درواقع ما حذف
شدهايم." وقتی نيرويی احساس كند كه حذف شده است، به هرحال در
ذهنش مسائلی رشد ميكند و عوارضی بهبار ميآورد.
اين بحث ديگری است فرض كنيم يك نيرو را به درون قدرت راه
ندهند، كه من البته اين را قبول ندارم زيرا صلاحيت نامزدهای
آنان در انتخابات سال اول و دوم انقلاب تأييد شد. با وجود اين
فرض ميكنيم آنها را به قدرت راه نميدادند. اما در همان دوره،
مهندس بازرگان هم حذف شد و هيچوقت هم به قدرت بازنگشت، اما
هيچگاه به سمت مبارزات غيرقانونی و مسلحانه نرفت. همانطور كه
زمان شاه هم نرفت و اگر 30 سال ديگر هم زنده بود و به او پست
نميدادند باز هم به مبارزات خشن روی نميآورد. يا "در قدرت"
يا "اسلحه"، اين يك فكر و روش تماميتخواه است. من قبول دارم
كه يك نوع توافق بود كه به اينها پست اجرايی ندهند. البته اين
ايده، مخالفانی هم داشت و همان زمان بعضی از بزرگان بحث
ميكردند كه رجوی را شهردار تهران كنيم يا مسئوليتهايی در اين
حد در اختيارشان بگذاريم كه اينها از خر شيطان پايين بيايند.
ازسوی ديگر حرف آقای يعقوبی كملطفی است؛ شما آقای منتظری را
ببينيد، ايشان ميگويد "هنوز انقلاب پيروز نشده مجاهدين خلق
آمدند پيش من كه به امام پيغام بده كه چون ما كادر، سازمان و
تشكيلات داريم، اداره كل مملكت را به ما بدهيد." معلوم است كه
اين حرف حساسيت ايجاد ميكند و رهبر مردميترين انقلاب كه
تجربه مشروطه و مليشدن نفت را پشت سر دارد و بهشدت نگران است
كه نكند دوباره انقلاب پس از يكی ـ دوسال با شكست روبهرو شود،
با حساسيت ويژهای سعی كند كه كشور را خود اداره و مديريت كند،
خصوصاً كه حركتهای بعدی مجاهدين خلق در سالهای 1357 تا 1360
اين سوءظن را در امام و در جامعه بيشتر كرد كه البته واكنشی
طبيعی به روند حركت مجاهدين خلق بود. اگر فرصت پيدا كنم نشان
خواهم داد كه متن مجاهدين خلق و انديشه و روش آنها
تمامتخواهانه است و چون تمامتخواه است، ميگويد يا قدرت را
بهطور كامل بايد به من بدهيد يا با شما ميجنگم. راه وسطی
باقی نميگذارد؛ نه در درون حكومت و نه حتی در جامعه مدنی. به
همين دليل معتقدم مجاهدينخلق درنهايت با هيچ گروهی نميتواند
همكاری استراتژيك كند، مگر آنكه همه، رهبری مجاهدين خلق را
بدون چون و چرا بپذيرند. شايد در مقطعی با كسانی موتلف شود ولی
بعد از مدت كوتاهی به هم ميزند.
س-
اين را از جنبه ايدئولوژيك ميفرماييد يا از جمعبندی كه نسبت
به تشكيلات و روند حركتشان داريد؟
ج-
از همه جوانب؛ ايدئولوژيك، استراتژيك و تشكيلاتی. انديشه،
راهبرد و روشهای سازمان مجاهدين خلق، هر سه تمامتخواهانه است
و اجازه نميدهد كه نهتنها در قدرت كه حتی در مبارزه هم برای
خود شريك بگيرد. مجاهدين خلق وقتی كه خودشان در صحنه نباشند و
رهبری در اختيارشان نباشد، هرنوع مبارزهای را با تحقير و
تحليلهای انحرافی نفی ميكنند. اينها در مبارزه و سرنگونی
دشمن خود انحصارطلباند، چه برسد در به قدرت رسيدن.
درهرحال، در بحث سياسی لازم است متن را از حاشيه يا پيرامون
جدا كنيم. حالا شما هر واژهای ميخواهيد به كار ببريد، من روی
واژه حساسيت ندارم، بهجای متن بگوييد رهبری، امام، مركزيت، چه
برای ما چه برای مجاهدين خلق. من دوباره عرض ميكنم كه بله
تحليل برخی در دولت، قوه
قضاييه، مجلس يا جاهای ديگر اين بود كه مجاهدين خلق هرچه
زودتر دست به اسلحه ببرند به نفع كشور است و
هيچ بعيد نميدانم كه جاهايی هم
اينها را تحريك كرده بودند كه زودتر به حركتهای چريكی، خشن و
مسلحانه دست بزنند. همانطور كه
اكنون هم تلاش زيادی ميشود كه نسل
ما خشن شود. اين تلاشها هوشياری بيشتر ما را ميطلبد
كه در دام آنها نيفيتم و بهرغم همه مشكلات سعی بكنيم
مبارزاتِ پارلمانتاريستی قانونی تدريجی مسالمتآميز را دنبال
كنيم. كمااينكه همزمان با مجاهدين خلق، ديگرانی هم بودند كه
در فشار قرار داشتند، اما آنها به اين مسير كشيده نشدند. وجود
ديگران نشان ميدهد كه باوجود همه انحصارطلبيها، سختيها يا
مشكلاتی كه در آن مقطع بود، اين امكان وجود داشت كه به نوع
ديگری فعاليت كرد. بستهشدن فضا در سالهای 1357 تا1360 از
زمان شاه كه بيشتر نبود. وقتی شما ميگوييد كه در زمان شاه هم
بايد به قانون توجه ميشد و حتی بنيانگذاران مجاهدين خلق هم
ميتوانستند به قانوناساسی توسل جويند، آن هم درشرايطی كه هيچ
حزبی حتی حزب مردم و حزب ايراننوين تحمل نميشد و گفته ميشد
"حزب فقط رستاخيز"، چطور در فضای سال 60 چنين حركتی زمينه
نداشت؟ شما وقتی گذشته را نقد ميكنيد و ميگوييد اين اشتباه
بود كه ما اين همانی ايجاد كرديم بين "قانوناساسی مشروطه" و
"رژيم شاه" و بعد هم گفتيم كه برای نابودی اين رژيم دست به
اسلحه ميبريم ـ نه برای دفاع از خودمان، يا تا وقتيكه شاه به
قانوناساسی برگردد ـ طبيعتاً استدلال مرا قويتر ميكنيد.
بهعلاوه همه اينها كه گفتهاند ارادهای بر درگيری بود، تنها
بهطوركلی اشاره ميكنند و هيچوقت نميگويند كه چهرههای
اصلی انقلاب دنبال چنين وضعيتی بودند و چنين ارادهای داشتند.
بله در آن زمان كسانی بودند، مثلاً چند نماينده مجلس كه در اين
مسير حركت ميكردند، كمااينكه اكنون هم هستند. امروزه هم در
مراسم افتتاحيه مجلس هفتم آقای موسوی لاری آمار ميدهد و
برخی نمايندگان خطاب به او
شعار ميدهند مرگ بر امريكا! از اين نبايد نتيجه بگيريم كه
وزير كشور هم پاسخ دهد مرگ
بر
انگليس و امريكا. حزبجمهوری اسلامی هم كه به آن اشاره كرديد،
آن هم مثل مجلس است. اگر منظور، رهبران حزب مانند دكتربهشتی
هستند، نه، اما كسانی در شورای مركزی
حزب يا در جاهای ديگر بودند كه به مبارزات پارلمانی
اعتقاد نداشتند و منطق آنها اين بود، يا بايد با آنها ميبودی
يا با بايد با آنها ميجنگيدی. آنان به فعاليت نيروهای منتقد و
مستقل اعتقاد نداشتند. تمام كسانيكه ميگويند در سطح حاكميت
ارادهای بر درگيری بود، يك مسئله را ثابت كنند، اگر اين كار
را كردند من حرفم را پس ميگيرم؛ نشان بدهند كه تصميمگيری
اصلی رهبران انقلاب اين بوده كه با مجاهدين خلق مبارزه مسلحانه
بكنند. شما يقين بدانيد كه اگر اراده متن و رهبری جمهوری
اسلامی بر درگيری مسلحانه با مجاهدين خلق بود، اين ضربات را كه
در نخستوزيری و دفتر مركزی حزب و جاهای ديگر خوردند،
نميخوردند. برای اينكه وقتی شما تصميم ميگيری يا با يكی
بجنگی بايد حدس بزنی كه او هم پاسخ نظامی به تو خواهد داد.
بنابراين بايد آرايش جنگی بگيری. كمااينكه ما بعد از هفتتير
و هشت شهريور سال 1360 آرايش جنگی گرفتيم و جلوی بسياری از
ترورها گرفته شد، منتها اين مربوط به بعد از حادثه است. به
علاوه اينكه بنده ميگويم وقتی اطلاعيه دهمادهای دادستانی
صادر ميشود، اين يعنی متن نظام. اگر يك قاضی حكم بيربطی
بدهد، اين بهمعنای تأييد اين حكم توسط متن نيست. الآن چطور
ميگوييم حكم قاضی دادگاه آقاجری تصميم متن نظام نيست. اگر
آقاجری را اعدام كنند، من ميگويم تصميم متن نظام اعدام او
بوده است، ولی بعد از مدتی اگر او را تبرئه كنند يا حكم اعدامش
را نقض كنند، اين نشان ميدهد كه
اعدام آقاجری خواسته متن نظام نيست. ترديد نكنيد كه
همين حالا ارادههايی در سطوح بالا هستند كه ميگويند حتماً
بايد او را اعدام كنند و پافشاری ميكنند كه
ما به فعاليتهای غيرقانونی كشيده
بشويم. مثلاً آقايی دلش ميخواهد اين فتنه كنده بشود و
ما به آن مسير كشيده بشويم، اما ما نبايد اين را حمل بر متن
نظام كنيم. بهعلاوه حتی اگر متن نظام هم تصميم به اعدام
آقاجری گرفت، ما نبايد مشی مسالمتآميز خودمان را ترك كنيم.
اگر آن اتفاق هم بيفتد ما بايد مسير خودمان را برويم. مسير
طولانيتر ميشود و ديرتر به نتيجه ميرسد؛ اما در عوض
بهداشتيتر و با هزينه كمتر است و خشم، نفرت و كينه را كمتر در
جامعه رواج ميدهد.
نكته ديگر اينكه از بعضيها اسم برده شد بهعنوان اعضای
مجاهدين انقلاب. اين جريان تا 30 خرداد 60 نه در شورای مركزی و
نه در شورای سياسی، اكثريت را نداشتند. آقای
توكلی عضو سازمان نبود اما در
فراكسيون سازمان در
مجلس بود، ولی آقايان
ذوالقدر و
محسن رضايی و امثالهم عضو
سازمان بودند. انشعاب ما بعد از
حادثه هفت تير شكل گرفت. تا قبل از آن اين اختلافات
خيلی بروز نداشت. تا آن زمان در سازمان مجاهدين انقلاب همين
جريانی كه بنده هم يكی از اعضای كوچكش هستم حاكميت داشت. البته
در سازمان با اعتراض جدی بعضی آقايان برميخورديم كه چرا
بهنام مجاهدين انقلاب رسماً اطلاعيه داديم و ايجاد درگيری و
خشونت در ميتينگ مجاهدين خلق در امجديه را محكوم كرديم. ما با
بينش، روش و منش مجاهدين خلق مخالفيم، آنها هم با ما مخالفند،
اما راه ابراز اين مخالفت را مبارزه فكری و سياسی ميدانستيم و
رقابت انتخاباتی، نه خشونتورزی و چماقكشی. البته در آن
اطلاعيه هم نوشتيم كه اين نوع درگيريها بهدلايل متفاوت
معمولاً به نفع جريانی تمام ميشود كه مورد هجوم واقع ميشود و
مظلوم جلوه ميكند. ما ترديد داشتيم
كه چه كسانی اين جريان را راه مياندازند، اما سند نداشتيم كه
خود مجاهدين خلق اين جريان را راه انداختهاند و يا جريان
ديگری. ميگفتيم هركس راه انداخته، محكوم است. ما در
جمهورياسلامی قانوناساسی داريم كه در اين چارچوب بايد كار
بشود. بنابراين مخالفت ما با مجاهدين خيلی روشن بود. اساساً
يكی از دلايلی كه ما اسم مجاهدين انقلاب را با مشورت شهيد
مطهری بر سازمان خود گذاشتيم اين بود كه انقلاب، مجاهد
ميخواهد كه يك واژه قرآنی است. ما ميخواستيم اين واژه را
برگردانيم به كسانيكه با توده مردم همراه هستند. پس دو جريان
بوديم كه با هم رقابت داشتيم. مخالفت ما با يكديگر فكری و
سياسی و تشكيلاتی بود. يكی از مصاحبهشوندگان محترمی كه به
آنها اشاره كرديد، سركار خانم طالقانی است كه ميگويند در مجلس
يكی اينطوری ميكرد يكی آنطوری. از وی بپرسيد كه مشی سران سه
قوه، شورای انقلاب و مهمتر از همه امام، چه بود. اين بود يا
آن؟ بعد از سيخرداد سال 1360، مرحوم احمد آقای خمينی كل سيستم
حفاظت بيت را عوض كرد.
درحاليكه پيش از آن اين كار را نكرده بود. اين نشان ميدهد
كه تا قبل از شروع فاز مسلحانه توسط مجاهدين خلق، امام و بيت
ايشان قصد حذف و برخورد فيزيكی و نظامی با اينها را نداشتند.
بعد از
30
خرداد، بهدليل نفوذيها، تقريباً تمام
تيم حفاظتی امام را از روستاهای خاصی
آوردند كه عاشق امام بودند. گفتند اينها كسانی هستند كه
مطمئن هستيم هر نقطهضعفی داشته باشند، حداقل نفوذی نيستند كه
يكمرتبه يكنفر با يك عمل انتحاری امام را از بين ببرد و ستون
اصلی انقلاب فروبريزد. اگر اين ارادهای كه شما از آن صحبت
ميكنيد، در رهبری بود، خوب، پيش از
30
خرداد اين تصفيه انجام ميشد.
در هر صورت اين درگيری پيش آمد و اين نشان ميدهد كه
بخش "پيراموني" كه شما به آن
اشاره كرديد كار خودش را كرد.
پرسش شما اينجاست كه به قول شما عليرغم مخالفت جدی "متن" به
درگيری و خشونت، اين پيرامون چقدر نفوذ، نقش و انسجام داشت كه
توانست روی متن هم اثر بگذارد؟ بسياری از جاها و وقتها همين
جريانهای پيرامونی هستند كه ممكن است كارها را خراب كنند.
اين
كه مطرح ميكنيد كه اكنون هم كسانی تلاش ميكنند اصلاحطلبان
را به سمت درگيری و خشونت بكشانند، ولی مقاومت ميشود، اين را
هم بايد در نظر گرفت كه واقعاً تجربه 25 ساله گذشته، تجربه كمی
نيست كه به آن دست يافتهايم و براساس اين تجربه داريم كار
ميكنيم. ما اين شرايط را خيلی مقايسه نكنيم با شرايط سال 60
در عين اينكه يك بخش حرف شما واقعاً درست است كه مثلاً مرحوم
بازرگان پير اين كار بودند و ميتوانستند ته قضيه را بخوانند
يا مرحوم طالقانی يا كسانی ديگر به شدت مخالف چنين روندی بودند
و هرگز تابع آن نشدند اما در آن طرف حداقل بخشی از مجاهدين خلق
ـ اگر نگوييم مركزيتشان ـ واقعاً آن پختگی و تجربه لازم را
نداشتند، ضمن اينكه بهشدت خودشان را در انقلاب سهيم
ميدانستند. علاوه بر اين، معيار تشخيص اينكه چه جريانی چقدر
در قدرت و حاكميت سهم دارد واقعاً چه بود؟ شما خودتان بهخوبی
ميدانيد كه حتی جريانات چپ ماركسيستی
هم در انقلاب نقش داشتند. شهيد داده بودند و نيرو صرف
كرده بودند. آنها هم برای نفی رژيم سلطنتی موروثی كار كرده
بودند. جريانات مذهبی هم كه الی ماشاءالله، چه كسی هست كه
تعيين ميكند سهم هركسی در قدرت چقدر است؟
معيار مردم هستند. در دموكراسی هيچ معيار ديگری نداريم. البته
اگر دموكراسی را قبول كردهايم. همه جای دنيا اين كار را
كردهاند. پس از دو جنگ جهانی اول و دوم، كشورهايی كه درگير
جنگ بودند چه كردند؟ انتخابات آزاد برپا كردند و هركس كه رأی
بيشتری آورد حاكم شد. آنجا كسی نيامد بگويد كه چون من بيشتر در
جبهه بودهام، حتی اگر رأی نياوردهام بايد رئيسجمهور يا وكيل
شوم. خيلی از فرماندهان بزرگشان رأی نياوردند. قدرت در دست
احزاب هم جابهجا شد. بنابراين ما ملاكی جز رأی مردم نداريم و
هر ملاكی جز رأی مردم به
توتاليتاريسم ميانجامد. حالا ممكن است يكی بگويد من چون
مشروعيتم را از خدا ميگيرم، نايب
امام زمانم و بقيه بايد به اجبار از من تبعيت كنند. يكی
بگويد من مشروعيتم را از خون همتشكيلاتيام ميگيرم. يكی
بگويد از رسالت تاريخی طبقه رهاييبخش كارگر ميگيرم و... به
نظر من اين مشروعيت از هر جا كه گرفته شود ماهيتش يكی است:
توتاليتاريسم. هيچ فرقی نميكند كه بهنام دين باشد، بهنام
طبقه و تشكيلات باشد يا بهنام شهيد و خون باشد، يا حتی بهنام
روح ملی يا هر چيز ديگر. راه اينكه ما به توتاليتاريسم نرسيم،
رأی مردم است كه البته معنايش ديكتاتوری اكثريت نيست و رعايت
حقوق اقليت نيز در كنار آن مطرح است. اجازه دهيد اضافه كنم
كسيكه در جنگ تلاش زيادی ميكند و ميتواند فرمانده خيلی
خوبی هم باشد و حتی جنگ را هم به پيروزی برساند، لزوماً مدير
خوبی نيست كه اقتصاد كشور يا سياست خارجی هم به او واگذار شود.
البته ممكن است اين شايستگی را هم داشته باشد، ممكن هست نداشته
باشد. ما نميتوانيم از شايستگی در يكی به شايستگی در ديگری
برسيم كه چون در فلان موقعيت، موفق بوده، حتماً در اقتصاد هم
ميتواند موفق باشد. البته عدهای هستند كه در هر دو عرصه موفق
بودهاند و عده بيشتری هم هستند كه در هر دو عرصه ناموق
بودهاند، ضمن آنكه خواستهاند خود را به مردم تحميل كنند.
اما در مورد پرسش اولتان كه مجاهدين خلق جوان بودند و تجربه
نداشتند؛ يك وقت بحث در مورد هواداران مجاهدين خلق است كه
نوددرصد آنها ـ بلكه بيشتر ـ در آن دوسال آخر جذب شده بودند و
بيشترشان جوان بودند، و يك وقت بحث در مورد رهبران سازمان است.
بحثِ من در اينجا هواداران نيستند. آنها هرچه رهبری ميگفت
تبعيت ميكردند و آنجا هم كه احساس ميكردند رهبری جوابگو نيست
سازمان را رها ميكردند. كمااينكه بعد از خرداد 60 عده زيادی
تشكيلات را رها كردند و ديگر دنبال سازمان نرفتند. بحث من در
مورد مركزيت مجاهدين خلق است. ببينيد، نقش حاشيه يا پيرامون را
در جمهوری اسلامی پررنگ نكنيم و دائم بگوييم كه كسانی
ميخواستند مجاهدين خلق دست به اسلحه ببرند، آنگاه نتيجه
بگيريم كه آنان، سازمان را به آنجا رساندند؛ به نظر من اين
استدلال صحيح نيست. زيرا يك جريان تا خود زمينه نداشته باشد و
مركزيتش اراده نكرده باشد، پيرامون كه چه عرض كنم، اگر متن طرف
مقابل هم بخواهد او را به سلاح و خشونت بكشاند، اين جريان زير
بار نميرود و در اين دام نميافتد. فرق ما با آقای لاجوردی
اين نبود كه ما خوشبين بوديم و فكر ميكرديم كه مجاهدين خلق
ميخواهند با كار سياسی و از طريق مبارزات پارلمانتاريستی و
مردمی در جامعه قدرت بگيرند. چون ما ميدانستيم كه اينها با
امام قدرت رقابت ندارند. نه آنها، بلكه
هيچ جريان ديگری هم قدرت رقابت با
امام را نداشت. اما ما ميگفتيم كه نبايد قصاص قبل از
جنايت بكنيم، هرچقدر بخواهی ثابت كنی كه اين زمانی به اسلحه
خواهد رسيد. از نظر ما كسی كه به اسلحه نرسيده از حقوق كامل
شهروندی برخوردار است و ازجمله حق فعاليت سياسی قانونی دارد.
بنابراين فرق ما با پيرامون اين نبود كه تحليل آنها درباره
ماهيت مجاهدينخلق غلط بود و تحليل ما درست. مجاهدين خلق
هيچگاه جمهوری اسلامی و امام را به رسميت نشناختند و دنبال
اين بودند كه كل حكومت را قبضه كنند. در اين زمينه شوخی هم
نداشتند.
اگر شما مثلاً پيشنهاد 20درصد از قدرت را به آنها ميداديد
انسجامشان ميشكست. بالاخره بين "همه يا هيچ" بايد كاری كرد كه
اين انسجام بشكند.
آقای رجايی در مورد سعادتی ميخواست اين كار را بكند و ما
موافق بوديم. اما اينكه چه اتفاقاتی افتاد كه مجاهدين خلق زود
دست به اسلحه بردند، بخشی از آن در
وصيتنامه سعادتی هست. به نظر من
مسعود رجوی سازمان را با غرور كاذب
خود به ورطه هلاكت كشاند كه نتيجهاش را همه ديدند.
جوهر وصيتنامه سعادتی يك تحليل طبقاتی بود كه در متن مجاهدين
به تصويب رسيده بود و آن اين بود كه آيتالله خمينی جريان
خردهبورژوازی چپ و ضدامپرياليزم است و نبايد با آن مبارزه
مسلحانه كرد. ايشان در وصيتنامه خود ميگويد كه من تعجب
ميكنم چرا ما (سازمان) از خشم خمينی عليه امپرياليزم استفاده
نميكنيم و چرا با او رو در رو ميشويم؟ يك چنين تحليلی را
سعادتی در زندان شاه هم كه بود، مطرح ميكرد.
بسيار خوب، سئوال
اين است كه چه اتفاقی افتاد كه مجاهدينخلق تحليل خود را زير
پا گذاشتند؟ يك جواب ساده اين است كه پيرامونيها تحريك كردند
و اينها دست از تحليل سازمانی خود برداشتند. من ميگويم حتی
اگر متن هم تصميم بگيرد كه جريانی را به كار مسلحانه بكشاند،
اين به هيچوجه تقصير يا قصور طرف مقابل را توجيه نميكند. چه
رسد به اينكه اراده رهبری انقلاب اين نبود. واقعاً چرا سازمان
تحليل خود را كنار گذاشت؟ بايد اين وسط
يك اتفاق كليدی و استراتژيك افتاده باشد. نميتواند يك مسئله كوچك باشد
كه فرضاً ناگهان عصبانی شدند و اعلام كردند كه از فردا نبرد
مسلحانه ما آغاز ميشود.
مرحوم مطهری در كتاب مرجعيت و
روحانيت صراحتاً گفتهاند روحانيت اهل
سنت دولت زده است و روحانيت شيعه عوامزده. ايشان
ميگويد كه هيچگاه روحانيت شيعه پيشتاز نبوده و در طول تاريخ
عوامزده بوده است. بنابراين اگر كمی پيچيدهتر و عميقتر به
موضوع نگاه كنيم متوجه ميشويم كه پيرامون هم ميتواند روی متن
رهبری اثر بگذارد. انقلاب كه شد، همه طبقات و طيفهای وابسته
به رژيم كمپرادوری ضربه خوردند و واكنش اين ضربه را در كودتای
نوژه ديديم. معنای آن كودتا اين بود كه غرب ميخواهد مسلحانه
با انقلاب درگير شود. بسياری از طبقات مرفه و دارای امكانات
جذب سازمان شدند، بهدليل اينكه ملاكهای عضوگيريشان درست
نبود و حتی از طيف خردهبورژوازی راست (زيرمجموعه كمپرادور) هم
عضوگيری ميكردند و گاهی به آنها گفته ميشد كه اين نوع
عضوگيری كار دستشان ميدهد، ولی آنها به آن توجه نميكردند.
بالاخره اين پيرامون اين چنينی دائم درگيری ميخواهد.
بحث مرحوم مطهری بحث فاصله بين عمل و نظر است، نه فاصله
پيشتازی يا عدم پيشتازی روحانيت و مردم. ايشان ميگويد روحانيت
شيعه نهضتهای آزاديبخش و اصلاحی را راه ميانداخت و همواره در
رابطه با روحانيت اهل سنت، روحانيت شيعه پيشتاز نهضتهای
اصلاحی بود. اما در انديشه اصلاحی، روحانيت اهل سنت از ما
جلوتر بودهاند. يعنی آنها كتابها، نظريات، تحقيقات و مباحث
اصلاحی بيشتری داشتهاند و روحانيت شيعه كمتر داشته است. درعوض
ما جنبشهای اصلاحی بيشتری داشتهايم. اين برميگردد به موقعيت
روحانيت شيعه و روحانيت اهل سنت در بين مردم. مجموعه سخنان و
نظريات ايشان در كتاب "روحانيت" از ديدگاه استاد مطهری منتشر
شده است. آقای مطهری ميگويد سيدجمال وقتی به ايران ميآيد،
علما را مخاطب خودش قرار ميدهد، برای اينكه معتقد است اگر
علما را تكان بدهد جامعه ايران را تكان داده است. همين سيدجمال
وقتی به مناطق اهل سنت بهخصوص مناطق زير سلطه امپراتوری
عثمانی ميرود، مردم را مستقيماً خطاب قرار ميدهد، نه روحانيت
اهل سنت را. روحانيت اهل سنت در آن كشورها قشری است مثل بقيه
اقشار و نفوذ ويژهای ندارد، اما اتفاقاً به اين دليل كه از
دولت ارتزاق ميكند و به مردم اتكا ندارد، شجاعت بيشتری برای
مبارزه با خرافات دارد. تاريخ ايران را ببينيد، روحانيت شيعه
چقدر آماده انقلاب و حركت و عمل بوده است، اين را مقايسه كنيد
با روحانيت مصر. اما از لحاظ نظری اگر نگاه كنيد ادبيات آنها
در اصلاحات پيشرفتهتر از روحانيت تشيع بود. بنابراين، اين
نظريه كه مثلاً مجاهدين خلق اعضا و پيرامونی داشتند كه آنها را
از پايين فشار آوردند و مركزيت مجبور شد مشيمسلحانه را اتخاذ
كند، قابل مناقشه است. ضمن آنكه تشكيلات مجاهدين خلق با
تشكيلات روحانيت كاملاً فرق ميكرد.
من موضع مرحوم مطهری را برای نمونه عرض كردم. در مورد سازمان و
رجوی هم همينطور. رجوی معتقد شده بود كه بدون اتكا به
خردهبورژوازی راست ـ كه وسيعترين طيف است ـ نميشود حكومت را
به دست گرفت و چون ميخواست حكومت را به دست بگيرد و اين طبقه
هم وسيعترين قشر بود، به آن متكی شد و طبيعی بود كه تابع
مطالبات اين طبقه هم بشود. البته بگذريم از اينكه بعداً آقای
هاشمی رفسنجانی هم گفتند كه
بايد به اين طبقه متكی شد، زيرا اين طبقه سه ويژگی اسلام،
مدرنيزم و ايران را با خود دارد.
بههرحال، به نظر من قصد سازمان از ابتدا برخورد با جمهوری
اسلامی بود و اين صرفاً به دليل فشار از جانب هواداران نبود.
اگر مشی سازمان و ادبيات نشريه مجاهد را دنبال كنيد، ميبينيد
كه از ابتدا تند بود و اوايل سال 1359 تا خرداد 1360 اين رفتار
و ادبيات تندتر شد. اگر تكيهگاه مركزيت مباحث درونگروهی بود،
ميشد بهنوعی اين توجيه را پذيرفت، اما رهبری مجاهدين خلق
اينگونه عمل نميكرد. اينها از ابتدا بنا را بر درگيری گذاشته
بودند.
شما به وصيتنامه سعادتی استناد ميكنيد، اين وصيتنامه خودش
يك سند است كه مجاهدين معتقد بودند خمينی رهبری خردهبورژوازی
چپ را به عهده دارد و ضدامپرياليست است. بعد از دستگيری سعادتی
چه اتفاقی افتاد كه تحليل اينها عوض شد؟ من ميگويم شايد يكی
از عوامل، فشار طبقهای بود كه اينها به آن متكی شده بودند.
اگر اينگونه بود بايد تا مقطعی آرام پيش ميرفتند و بعد از آن
رفتارها و ادبيات تند ميشد. مثلاً خيليها ميگويند كه عدهای
در جريان دوم خرداد تندروی كردند. ميتوان بررسی كرد كه وقتی
آقای خاتمی سر كار آمد، مجموعه شعارها و ادبياتش چه بود. دو
سال بعد را هم ببينيد. درهرحال ادعايشان چه درست باشد و چه
غلط، قابل تحقيق است كه آيا اينگونه بوده يا نه؟ روزنامهها
را بياوريد تا ببينيم چنين اتفاقی افتاده است؟ آيا اين
انتظاراتی كه مطرح شد قبل از دوم خرداد مطرح شده بود يا نه؟ و
چه تفاوتی بين گفتمان آقای خاتمی و مثلاً گفتمان اين دوستان در
دو سال بعد از دوم خرداد بود. حال آنكه نشريه مجاهد را وقتی
بررسی ميكنيد، هيچ تفاوت ماهوی از شماره نخست آن كه بعد از
انقلاب منتشر شد تا سيخرداد 60 در اين نشريه نميبينيد.
راديكالترين شعارها را مجاهدين خلق در همان سال اول دادند.
ازجمله درخواست انحلال ارتش كه
سوءظن بسيار جدی امام و رهبران انقلاب را برانگيخت. نحوه
رفتاری كه مجاهدين خلق از همان ابتدا داشتند، راهانداختن
خانههای تيمی، جمعآوری سلاح و كارهايی از اين قبيل، معلوم
بود كه خود را برای چنين روزی آماده ميكنند.
درهرحال تحليل آنها اشتباه بود. ضمن آنكه سازمان مجاهدين خلق
به محض اينكه وارد فاز نظامی شد، بخشهای عظيمی از هوادارانش
را از دست داد. آقای تقی رحمانی به من گفت شماره آخری كه نشريه
مجاهد منتشر ميشد هفتصدهزار نسخه بود و بلافاصله بعد از
سيخرداد ناگهان افت كرد و خيلی از نيروها توان كشش مبارزه
مسلحانه، درگيری، اعدام، ترور و... را نداشتند. رهبری سازمان
مجاهدين خلق دچار غرور كاذب شده بود. اگر منظور شما اين باشد
كه فشارهايی كه از پايين به بالای تشكيلات ميآمد كمك كرد كه
اين غرور كاذب زمينه بروز خارجی پيدا كند و سعی كنند توپ را در
زمين اين طرف بيندازند، شايد قابل تأمل باشد. اما ببينيم تا
سال آخر چه اتفاقی افتاد كه اينها حركت خود را تندتر كردند.
وقتی اطلاعيه دهمادهای دادستانی منتشر شد، اينها ميتوانستند
بگويند ما فعاليت سياسی ميكنيم و اسلحهها را تحويل ميدهيم
تا از حقوق سياسی خود بهرهمند شويم. حال آنكه عكس آن عمل
كردند. اتفاق جديد اين است كه مجاهدين خلق با پيروزی بنيصدر
درانتخابات رياستجمهوری احساس كردند امكانی پيدا كردهاند كه
از طريق آن ميتوانند به سمتی بروند كه آرمانهای سياسی خودشان
ـ يا به تعبير واقعيتر سرنگونی جمهوری اسلامی و رهبری آن و به
قدرت رسيدن خود را ـ ارضا كنند. يعنی مجاهدينخلق ـ كه تا روز
انتخابات به بنيصدر انتقاد ميكردند ـ از فردای رياستجمهوری
بنيصدر متحد او شدند، كه نهايتاً هم به داستان فرار مشترك
بنيصدر ـ رجوی انجاميد. با اينكه پيش از آن بدترين توهينها
را نثار هم ميكردند.
يك عامل ديگر هم كه باعث شد مجاهدين خلق دست به اسلحه ببرند،
تحليل غلط آنها از جمهوری اسلامی بود. به خاطر دارم كه در سال
60 بنيصدر مطرح كرد كه تكيه جمهوری اسلامی روی دوش چند نفر
است ـ پنج
نفر كه بعضی كمتر و بعضی بيشتر ذكر ميكردند ـ بهباور آنان
اگر اين پنجنفر حذف ميشدند، جمهوری اسلامی ساقط ميشد. به
نظر من تحليل مشترك مجاهدين و بنيصدر اين بود كه اگر چند نفر
كه در رأس آنها آقايبهشتی بود ترور شوند، جمهورياسلامی قدرت
جمعكنندگی را ندارد. بهخصوص روی آقايبهشتی خيلی حساب
ميكردند و ايشان را يك سر و گردن از بقيه بالاتر ميدانستند و
تصور ميكردند كه بهواقع او كشور را مديريت ميكند. در آن
مقطع افرادی مثل آقای هاشمی رفسنجانی در جامعه خيلی نمود
نداشتند و مجاهدين با نفوذيهای زيادی كه در همه جا داشتند
تصور ميكردند ميتوانند همه اينها را ترور كنند. تعدادی را هم
ترور كردند، ولی بسياری از افراد نفوذی و طرحهای اينها بعد
از ترورهای اوليه لو رفت و جلوی اجرای طرحهای ديگر گرفته شد،
وگرنه انفجارهای زياد ديگری را هم ميتوانستند انجام بدهند. به
هر حال نگاه بنيصدر و سازمان با اتكا به يازدهميليون رأی
بنيصدر، با چنين نگاه غيرواقعبينانهای به جمهورياسلامی بود
و اينجاست كه آن رشد بادكنكی سازمان هم جلوه خود را پيدا
ميكند و وقتی آنها ادبيات و رفتار خود را تند ميكنند،
بخشهای زيادی از بدنه منفعل ميشود، كمااينكه اين اتفاق هم
افتاد.
در هر صورت اينها در آن شرايط و با آن تحليل فكر ميكردند كه
ميتوانند ضربه نهايی را به نظام وارد كنند. اگر ادبيات مسعود
رجوی را از روز سيخرداد و ماههای اولی كه به پاريس رفت،
دنبال كنيد، ميبينيد كه ادبيات رهبر انقلابی است كه قرار است
چند روز ديگر به ايران برگردد و همان استقبالی كه از امام شده
بود از او بشود. دچار يك نوع توهم پيروزی شكوهمند شده بودند كه
با استقبال ميليونی جامعه روبهرو ميشوند و ميتوانند در
كوتاهمدت، حتی در حد يك ماه، اين پيروزی را به دست بياورند.
اختلافهای بعدی هم كه بين سازمان و بنيصدر پيش آمد بيانگر
غلط
بودن اين تحليل بود.
درضمن يكی از دلايلی كه پاريس را انتخاب كردند ـ البته مطمئن
نيستم ـ شايد اين باشد كه داستان انقلاب اسلامی و آمدن امام از
پاريس در اذهان تداعی شود. ازسوی ديگر ادامه حركت مجاهدين خلق
و مجموعه برخوردهايی كه با متحدين خود در شورای مقاومت ملی
داشتند، چه با منتقدين خود و گروههايی كه با آن ائتلاف كرده
بودند و همچنين نزديكشدن به صدام درحاليكه كشور، در حال جنگ
با عراق بود و مواردی از اين قبيل نشان ميدهد كه اينها چنان
از واقعيات جامعه ما و واقعيات جهانی فاصله گرفته بودند كه
فاقد حداقل شرايط برای تحليل واقعبينانه شرايط ملی و
بينالمللی شده بودند.
جمعبندی عرايض من اين است كه اينها با برنامهريزی قبلی خود
را آماده كردند، مسلح كردند، ادبياتشان را تند كردند، نيروهای
خود را بسيج كردند و با نزديكی به رئيسجمهور سعی كردند
مشروعيت قانونی هم برای خودشان فراهم كنند. با زدن چهرههای
اصلی جمهورياسلامی فكر ميكردند كه ضربه نهايی و رژيمشكن را
ميتوانند وارد كنند. در اين نبرد با شبكه نفوذيهايشان و با
مجموع امكاناتی كه داشتند وارد شدند و با شكست روبهرو شدند و
آن تجربه، البته تجربه تلخی بود. زيرا خون جوانان زيادی از هر
دو طرف ريخته شد. اما ما چه درسی ميتوانيم از آن بگيريم؟ به
نظر من نيروهای سياسی بايد از يكسو از هر نوع غرور،
غيرواقعبينی، خشونتطلبی و تمامتخواهی دست بردارند و ازسوی
ديگر مواظب باشند كه در هر رژيم
سياسی عناصر افراطی و راديكالی وجود دارند كه ميخواهند رقيب
را به سمت خشونتطلبی سوق بدهند. اين نبايد باعث شود كه
نيروهای سياسی به سمت يك نوع راديكاليزم كور و خشن كشيده شوند.
س-
اما پاسخی به اين پرسش داده نشد كه اين جريان پيرامونی در
حاكميت چه جريانهايی بود و چه قدر توان تأثيرگذاری روی متن را
داشتند. مثالی ميزنم تا بحث بازتر شود. پيش از خرداد 60 و پيش
از آغاز فاز مسلحانه آقای بهزاد نبوی معتقد بودند كه مجاهدين
خلق محارب هستند و كسی مثل آقای ميثمی مخاصم. درحاليكه نخستين
انشعاب از جريان رجوی را ايشان انجام داد، آن هم يك انشعاب
همهجانبه با ايدئولوژيك، تشكيلاتی و خطمشيای. به هرحال همه
ميدانند كه مجاهدين انقلاب و آقای بهزادنبوی در سيستم مديريتی
نخستوزيری نقش تعيينكنندهای داشتند. آيا شما اين جريان را
يك جريان پيرامونی ميدانيد؟
ج-
مثال خوبی زديد. آيا در اين 25 سال بعد از پيروزی انقلاب به
امثال آقای ميثمی خيلی محبت كردند؟ مسلم است كه نكردند. حداكثر
اين است كه به ايشان اجازه ميدهند ماهنامه چشمانداز ايران را
منتشر كند. اما تفاوت برخورد را ببينيد. شما هرگز بهدليل اين
بيمهريها به سمت يك فعاليت غيرقانونی نرفتيد و اين بيشتر
ناشی از پختگی و ديد واقعبينانه شما بود و اينكه معتقد بوديد
كه آن روشها جواب نميدهد. من معتقدم كه زمان شاه هم آن روش
جواب نميداد، چه رسد به جمهورياسلامی.
در مورد لفظ "مخاصم" من دقيقاً نميدانم قضيه چيست، اما اين را
شهادت ميدهم كه همچنانكه در طول اين 25 سال هيچوقت آقای
بهزاد نبوی پيشنهاد مسئوليتدادن به امثال آقای ميثمی را
نداده، همانطور هم با نگرشی كه معتقد به حذف و برخورد خشن و
مثلاً بستن نشريه وی باشد، مبارزه كرده است. اين مرزها را بايد
از هم جدا كرد. اين حق يك گروه سياسی است كه بگويد من طرف
مقابلم را قبول دارم يا ندارم، ميخواهم با او ائتلاف بكنم، يا
نكنم، برای سمت اجرايی پيشنهادش ميكنم، يا نميكنم. مشكل ما
اين نيست، اگر همه اين را بپذيرند كه ضمن مخالفت و مرز داشتن
با فرد يا جريانی، حق او را ضايع نكنند، مانع كانديداتوری او
نباشند، مانع ترويج تفكر و انديشه او نباشند و... مشكلی پيش
نميآيد. شما ميدانيد كه آقای بهزادنبوی با نهضتآزادی
مرزبندی جدی دارد، اما ايشان در تمام 25 سال گذشته مدافع حقوق
نهضتآزادی بوده است. حتی آن جلسه
آخری كه با رهبری داشتند، يكی از مواردی كه در جلسهشان
طرح شده بود سر حقوق نهضتآزادی بود. حرف ايشان با مقام رهبری
اين بود كه "هركسی نداند، شما موضع مرا در مورد نهضتآزادی
ميدانيد. من از موضع سمپاتی به نهضتآزادی نميگويم كه اينها
بايد حق و حقوق داشته باشند. من از اين موضع ميگويم كه اين به
نفع جمهوری اسلامی است، قانوناساسی هم همين را ميگويد، امام
هم همين وعده را به جامعه داد كه گروه مخالف قانونی ما حق دارد
فعاليت سياسی بكند، حق دارد كه كانديدا و نماينده مجلس بشود.
شما بايد كاری كنيد كه نهضتآزادی
بتواند آزادانه فعاليت سياسی كند."
خالی از لطف نيست كه يك خاطره از مرحوم كيومرث صابری برای شما
بگويم. فردای روزی كه انفجار حزب
(جمهوری اسلامي)
پيش آمد، تشييع جنازه از جلوی مجلس بود، عدهای از مردم تعدادی
از اعضای نهضتآزادی را كه نماينده مجلس بودند تهديد و دنبال
كرده بودند و اينها به در نخستوزيری رسيده بودند. آقای صابری
ميگفت من كليد را برداشته و در را قفل كرده بودم و ميگفتم
نميگذارم داخل نخستوزيری بياييد. اول بايد جواب مردم را
بدهيد. وی گفت در اين فاصله آقای بهزادنبوی آمد آنجا و تقاضا
كرد در را باز كنند. من بهدليل رابطه ايشان با آقای رجايی و
علاقه خودم به او نميتوانستم كليد را به او ندهم. آقای نبوی
در نخستوزيری را باز كرد و آن نمايندگان را به داخل راه داد
تا امنيت داشته باشند و گفت كه ما دنبال برخوردهای فيزيكی
نيستيم.
منظور اين كه همين حالا هم آقای نبوی با اين نيروها مرزبندی
دارد. اما نه به اين معنا كه اين گروه يا جريان را فاقد حقوق
بداند يا بخواهد حقوقشان را ضايع كند، نه، به هيچوجه اينگونه
نيست.
س-
شما اشاره كرديد كه اين طرف قضيه يعنی جريانهايی در درون
حاكميت هم خطاهايی داشتهاند. اگر كم و كيف اين خطاها را
بشكافيد برای نسل جوان ما مفيد خواهد بود. شما بيشتر روی خطاها
و مشی سازمان و غرور تشكيلاتيای كه داشتند صحبت كرديد. اگر
آن طرف قضيه هم بازخوانی بشود، حداقل برای نيروهای موجود
دستاوردی خواهد داشت.
ج-
سوال خيلی خوبی است، در اين 7 ـ 6
سال اخير جامعه ما با اين نگرش در حاكميت و با روشهای غلطی كه
دارد آشنا شده است، كسانيكه به هر دليلی به هيچوجه رقيب
سياسی را برنميتابند و همان حرف بوش يا بنلادن را ميزنند يا
"با ما"، يا "برما" يعنی نيروی سومی را برنميتابند كه اين
نيرو ممكن است "نه با تو" باشد "نه مخالف تو"، بلكه عملكردت را
نگاه ميكند، اگر خوب باشد حمايت ميكند، اگر بد باشد نقد
ميكند و مثل تو حق دارد كه در صحنه سياست و حكومت باشد، در
جامعه مدنی باشد، حزب و گروه داشته باشد. به عبارت ديگر قبول
دارم كسانی هستند كه به آزادی سياسی اعتقادی ندارند و معتقدند
هرچه سريعتر رقبايشان به سمت براندازی و كارهای چريكی بروند
بهتر است! جامعه ما اينها را خوب ميشناسد؛ اگر در سال 1360
نميشناخت كه گرايشهای مختلف چگونه است، بعد از 20 سال ديگر
ميداند. در جمهورياسلامی جريانی است به "زنده باد
مخالف من" معتقد است و جريانی هم هست كه شعار و اعتقادش اين
است كه "مرده باد مخالف من". هر دو هم خود را منتسب به اسلام،
امام، انقلاب و قانوناساسی ميدانند. به نظر من قضاوت جامعه
روشن است. نسل جوان هم اين دو جريان را ميشناسد و اتفاقاً من
از اين نظر بحثهای مجله چشمانداز ايران را مثبت ميدانم كه
اگر نسل جوان از روش عدهای عصبانی است، بهتر متوجه شود كه
راه برخورد با آن، يك تصميم غلط و از روی عصبانيت نيست.
كسانی اصرار دارند كه ما را عصبانی
كنند تا تصميم غلط بگيريم. هنر ما اين است كه عليرغم
همه حقكشيهايی كه عليه ما ميشود، چارچوب و اصول خودمان را
رها نكنيم. فرق مهندس بازرگان با بنيصدر چيست؟ اين دو
تفاوتهای زيادی دارند. اما يكی از تفاوتهايی كه باعث ميشود
آدم همواره به بازرگان با احترام نگاه كند ـ حتی اگر مخالفش هم
باشد ـ اين است كه مرحوم بازرگان اصولی داشت كه حاضر نبود آنها
را بهخاطر دوتا سوت و كف يا دوتا توهين و ناسزا زير پا
بگذارد؛ بنابراين ايشان هم در قدرت و هم پس از قدرت در جامعه
با عزت زندگی كرد و با عزت هم رفت. البته بازرگان يك ويژگی
استثنايی داشت، زيرا وقتی به اين نتيجه رسيد كه بايد در افكارش
تجديدنظر كند، بعد از چهل سال تجديد نظر كرد. كاری كه فكر
ميكنم از هر هزار سياستمدار شايد يكی اين شجاعت را داشته
باشند. كمتر كسی از اين جهت با او قابل قياس است. اما آنچه به
بحث ما برميگردد آن است كه بازرگان نه ادعاهای زياد بنيصدر
را كرد و نه آن فرار خفتبار را با همراهی رهبر يك گروه
استالينيست انجام داد. بازرگان هر بار هم كه ميرفت خارج و با
او مصاحبه ميكردند، ميگفت من حرفهای سياسيام را در ايران
ميزنم. درست برعكس بعضيها كه فكر ميكنند بايد حرفهای
سياسيشان را در خارج از كشور بگويند. فشار به بازرگان موجب
نشد كه مشی خود را تغيير دهد.
س-
گفته ميشود موضع كشميری كه
نفوذی مجاهدين خلق در نخستوزيری بود، اين بوده است كه جمهوری
اسلامی را به سمت درگيری مسلحانه
بكشاند. آيا تاكنون شما از مواضع كشميری جمعبنديای
داشتهايد؟ اگر مجاهدين از ابتدا مشی مسلحانه داشتند و
ميخواستند نظام را به اين خط بكشانند بايد از مواضع كشميری
اين را درمييافتيد. زمينهاش هم وجود داشت و كسی به كشميری شك
نميكرد. به هرحال مجاهدين انقلاب از نزديك او را ميشناختند.
شايعه ديگری هم كه مطرح شده بود اين بود كه آقای رجايی در
جلسه شورای امنيت عنوان كرده بود كه به مجاهدين خلق كار ندهيد،
تا اينها دست به اسلحه ببرند و آنگاه نابود ميشوند كه البته
اين شايعه، هرگز با مواضع شهيد رجايی همخوانی ندارد. اين
شايعات تا چه حد صحت دارد؟
ج-
در آن سالها تصميمات كلان را جاهای
ديگر ميگرفتند. اما در هر صورت شايد اين پيشنهاد بد
نباشد كه ببينيم در آن زمان از طرف
كشميری چه مباحث و يا طرحهای خاصی مطرح شد. به نظر
ميرسد نبايد با كشميری و امثالهم رفتاری ميكردند كه سوءظن
برانگيز باشد. برای اينكه اگر كسی به آنها سوءظن ميبرد، طرح
استفاده از نفوذيها شكست ميخورد. بهترين كار اين بود كه وی
بتواند اعتمادها را جلب كند. در عين حال ميشود بررسی كرد كه
موضع كشميری در آنجا چه بوده است.
س-
مرحوم بهشتی كه يكی از شخصيتهای اصلی، و در متن انقلاب بود روی
اين نكته تأكيد ميكرد كه "خمينی، شريعتی، مجاهدين" در پيروزی
انقلاب موثر بودند. چه ميشود كه يك جمعبندی و اجماع
نانوشتهای بهوجود ميآيد كه به بخشی از نيروهای موثر در
پيروزی انقلاب كار كليدی ندهند؟ از نظر مرحوم بهشتی اينها جزو
نيروهای موثر در انقلاب بودند، نه حاشيه و تحميلشده بر
انقلاب، هرچند ممكن است سهم بيست يا سی درصدی داشته باشند. آيا
اين نگرش بعد از پيروزی به مسائل درون زندان و كينههای
انباشتهشده در آن دوران برميگردد؟ مرحوم بهشتی در مقطعی اين
سخن را ميگويد كه درست در همان مقطع هم اين اجماع نانوشته شكل
ميگيرد. من نميگويم كه همه انقلاب مرهون مجاهدين خلق بود ولی
به نسبت خود شهدای بسياری داده بودند. بههرحال اگر به اين
نكته توجه ميشد، شايد تا حدی مشكل حل ميشد. تحليل شما چيست،
چرا اينگونه شد؟ وقتی يك نيرو احساس كند كه حقش غصب شده و
بگويد اينها نميخواهند ما پست كليدی داشته باشيم، بتدريج در
بين هوادارانش هم اين جمعبندی را جا مياندازد كه اينها
غاصباند و دارند حق ما را ميخورند.
ج-
بدون ترديد مسائل زندان در ذهنيت نيروهای انقلاب نقش جدی داشت،
اما نكته اين است كه آيا عملكرد بعدی، اين سوءظن را كاهش داد
يا افزايش؟ اين بخش برای ما درسآموز است. اين كه دو گروه در
مقطعی به هم سوءظن پيدا كنند ممكن است، ولی چگونه كنار آمدن با
سوءظن مهمتر است. مجموعه رفتار مجاهدين خلق بهگونهای بود كه
روز به روز از تعداد كسانی كه معتقد بودند اينها را بايد وارد
حاكميت كرد و به آنها نقش داد، كاسته ميشد و در موضع اقليت
قرار ميداد.
آيا ازجانب نيروهای درون حاكميت تلاشی صورت گرفت كه اينها را
تعديل كند، حتی اگر بپذيريم كه اصلاً مشی مسعود رجوی مشی
مسلحانه بود؟
معتقد نبوديم كه ملاقات مسعود رجوی با امام مفيد باشد. فكر
ميكرديم كه اينها ميخواهند بروند تاكتيكی چهارتا عكس بگيرند
و برای رسيدن به اهداف خود از آن سوءاستفاده كنند. به اعتقاد
ما اگر اينها مشيشان را درست ميكردند، امام ميرفت و با
اينها ملاقات ميكرد. همانچيزی كه بعدها خودشان هم در نامه به
امام نوشتند كه اجازه بدهيد به ديدنتان بياييم. امام در پاسخ
گفت اگر من يك درصد احتمال ميدادم كه قصد شما اصلاح است، من
ميآمدم به ديدن شما و احتياج نبود شما به جماران بياييد. در
هر صورت امام با اينها ملاقات كردند تا به چارچوبی برسيم و
براساس رأی مردم حركت كنيم، اما فايدهای نداشت.
س-
چرا شما با ملاقات سران مجاهدين و امام مخالف بوديد؟ بعد از
تجربه 25 ساله باز شما مصر هستيد كه كار خوبی كرديد كه مخالف
بوديد. بهعنوان يك نيروی اصلاحطلب و اتفاقاً بهدليل همين
انباشت تجربهای كه برای آن اهميت بسيار قائل هستيد، چرا بايد
چنين نگرشی داشته باشيد؟ در گفتوگويی كه با آقای علويتبار
داشتيم، ايشان گفتند كه "ما يك
اپوزيسيون تماميتخواه داشتيم و خودمان هم رقابتستيز بوديم و
ما بهخاطر همين رقابتستيزی، مردم ما به خاطر رفتار تودهوار
و غيرمدنی، و اپوزيسيون ما بهدليل تماميتخواهی، بايد توبه
ملی كنيم." يعنی نهتنها مجاهدين خلق بايد توبه كنند،
بلكه مردم ما و خود ما هم [در حاكميت] بهدليل قصورهايی كه
داشتيم بايد توبه كنيم.
ج-
اعتقاد ندارم كه ما رقابتستيز بوديم. البته در جمهوری اسلامی
افراد رقابتستيز كم نبودهاند، اما
هركس فكر ميكند رقابتستيز بوده بيايد توبه كند. ما
اين مرزبنديها را الآن هم داريم. بگذاريد مثالی عرض كنم؛ بنده
اعتقاد ندارم كه با جمهوريخواهانی كه
در خارج هستند ائتلاف كنيم، چون سئولات
و ابهامات فراوانی درباره اهداف، تشكيلات و برنامه آنها وجود
دارد. بايد ببينيم چه دستاوردی به نفع مردم از اين ائتلاف
نتيجه ميشود و چه هزينهای بايد بپردازيم. ما هنوز هزارويك
مسئله در درون خودمان و گروههای داخلی خودمان داريم و هنوز به
انسجام دست نيافتهايم، نه ما، نه ملی ـ مذهبيها و نه
نهضتآزادی و نه ديگران. حال چرا با اينگونه ائتلافها بياييم
تضادها و اختلافها را بزرگتر، انشعابات را عظيمتر و
دلمردگی و دلزدگی و يأس را گستردهتر كنيم؟ اما بنده با همان
صراحت كه ميگويم ائتلاف نميكنم ميگويم
از حقوق شهروندی اينها دفاع ميكنم. هركسی در چارچوب
قانوناساسی بخواهد در اين مملكت فعاليت بكند حق قانونی اوست.
تأكيد ميكنم كه مشی ما نسبت به مجاهدين خلق درست بود. اگر
اشتباه و خطايی داشتهايم بايد آنها را اصلاح كنيم. درهرحال
معتقد بوديم كه مجاهدينخلق از اسلحه به سمت فعاليت سياسی رو
بياورند و از مخفيشدن به سمت علنيشدن پيش بروند. اين طرف هم
جمهورياسلامی زمينه فعاليت قانونی را برای آنها فراهم كند؛
داشتن دفتر و نشريه و كانديداتوری و... اگر مردم به آنها رأی
دادند، متناسب با رأی مردم به مجلس بيايند. من از اين مشی دفاع
ميكنم و معتقدم كه همين راهبرد را دنبال ميكرديم.
به اعتقاد من يكی از بزرگترين ضعفهای ما در هفت سال گذشته
اين بوده كه شعارهايمان را عملياتی نكردهايم. ما گفتيم "تبديل
معاند به مخالف، مخالف به موافق" ولی بايد اين را صريحتر و
روشنتر و علنيتر ميگفتيم؛ مثلاً ميگفتيم اگر
حزب دموكرات كردستان اسلحه را
كنار بگذارد و اعلام كند كه به اصلاحات و تماميت ارضی كشور
وفادار است و ميخواهد درچارچوب قانوناساسی كار كند، ميتواند
بهعنوان يك حزب قانونی در كشور فعاليت كند.
بنده بارها گفتهام محافظهكارها متناسب با پايگاه مردميشان
حق دارند كه در اين حكومت سهيم باشند و بهعنوان يك اصلاحطلب
اين شعار را ميدهم. منتها اگر 15 درصد رأی دارند، به همان
اندازه 15 درصد هم قدرت داشته باشند، نه اينكه
15 درصد رأی و 85 درصد قدرت!
اين بيعدالتی است. اين ظلم است و مثل اقتصاد ميشود كه
15 درصد جامعه، 85درصد منابع اقتصادی
كشور را در اختيار دارند.
درهرحال اگر كسی به اين نتيجه رسيده كه همه خطا ميكردهاند،
پذيرفته است كه بگويد همه بيايند توبه كنند، ولی اگر نظر كسی
اين است كه به لحاظ استراتژيك درست عمل ميكرده ـ هرچند در
تاكتيك خطاهايی هم داشته ـ عليرغم اينكه بعضی همفكرانش كار
ديگری ميكردند، اين ديگر نبايد بگويد من توبه ميكنم. برای چه
توبه كند؟ اين توبه معنايش اين است كه آن مشی خطا بوده و
ميخواهد آن را تكرار نكند. عرض كردم مرحوم رجايی ميگفت كه
اگر مجاهدينخلق مبارزه سياسی بكند، در درازمدت برای ما رقيب
قدرتمندی خواهند بود، تا اينكه دست به اسلحه ببرند، اما به
نفع نظام است كه خونريزی راه نيفتد. با اين تحليل تلاش كرد كه
سعادتی اعدام نشود. رجايی معتقد بود كه اگر ما ميتوانستيم، يك
جريان سياسی در درون مجاهدينخلق راه ميانداختيم و انشعاب
ايجاد ميكرديم. ما بايد با اين گروه سالهای سال رقابت سياسی
ميكرديم. چون آنموقع مخالف قانونی ما بودند و ما بايد اين
رقابت را ميپذيرفتيم و كار ميكرديم. ديگر اسلحهای در كار
نبود. حرف آقای رجايی اين بود كه انقلاب ما نبايد به خون آغشته
شود، اين انقلاب لطيفتر از آن است كه در آن كشت و كشتار راه
بيفتد. جوانها چرا بايد هرز بروند. خودش هم سابقه زندان داشت
و از نزديك آنان را ميشناخت.
تأكيد ميكنم هر كه تمامتخواه بوده، راه توبهاش هم اين نيست
كه اعلام كند از اين به بعد تمامتخواهی را كنار ميگذارم.
جامعه ما بيش از آنكه به انتقاد علنی
ما از خود نياز داشته
باشد، به عمل اصلاحی ما نيازمند است كه آيا از اين تجربيات درس گرفتهايم يا خير؟ آيا برنامهای
ارائه ميكنيم كه اين تجربيات در آن نهفته باشد يا نه؟ اگر در
حرف از خودمان انتقاد كنيم، اما دوباره تمامتخواهی كنيم،
هيچ فايدهای نخواهد داشت. فكر نكنيم كه با لفظ ميتوانيم
مسئله را حل كنيم.
يك نكته را در آخر عرض كنم كه اين روزها با آن روبهرو هستم.
ببينيد، ما هر مشيای كه پذيرفتهايم، با هر اسمی، بايد ياد
بگيريم كه به لوازم اين مشی تا آخر پايبند باشيم. بعضی
متأسفانه فقط در ايدئولوژی، التقاطی نيستند، در خطمشی هم
التقاطياند، در تشكيلات هم التقاطياند و حاضر نيستند پيامد
كارهايی را كه ميكنند بپذيرند. بهعلاوه بايد بپذيريم كه
استراتژی، گذاشتن چيزهای خوب كنار هم نيست. اين كه شما فكر
كنيد ميتوانيد راهبرد يا برنامهای بدهيد كه همه خوبيهای
دنيا در آن جمع باشد، شدنی نيست. استراتژی و برنامه مطرح
ميشود برای اينكه بين چند چيز خوب، بعضی را انتخاب بكنی،
زيرا در آنِ واحد نميتوانی به همه برسی. بنابراين بايد ديد
اولويت با كدام است،
اگر رشد اقتصادی ميخواهيم، بايد تورم را بپذيريم. اگر بخواهيم
تورم را مهار كنيم، بايد رشد كم بشود. هم عدالت اجتماعی و هم
توسعه اقتصادی و هم رفع بيكاری و هم مبارزه با گرانی و رفع
تورم امكانپذير نيست. اگر همه اينها با هم جمع ميشد، از اين
همه اقتصاددان برجسته در دنيا، يكی ميآمد تئوری مناسبی ارائه
ميكرد كه همه اينها را همزمان دربرگيرد. ما بايد ياد بگيريم
كه شعارهايمان سوپر انقلابی نباشد و
عملكردمان سوپر انفعالی. برخی شعارهايی ميدهند كه تنها
يك فرد راديكال جرأت ميكند چنين شعارهايی بدهد. اما در عمل
ميبينيد كه يك شهروند عادی بيشتر از او انگيزه كار دارد و وقت
ميگذارد و سرمايهگذاری ميكند. بنابراين بايد به اندازه
توانمان صحبت كنيم.
|