بخش چهارم
در جریان جنگ دوم جهانی جمعیت اخوان المسلمین، نخست سرویس
اطلاعاتی خود و نیز واحدی پنهانی و تروریستی بنام "الجهاز
السری" را پدید
آورد. یکی از تحلیلگران دهه ی 1950 مینویسد: "سرویس اطلاعاتی
این جمعیت اخباری از موسسات نظامی، سفارت خانههای کشورهای
خارجی و نیز مراکز دولتی گردآوری میکرد. "همین بازوی تروریستی
جمعیت است که دلیل شهرت اخوان المسلمین به خشونت طلبی را بخوبی
توضیح میدهد. این واحد شبه نظامی در 1942 تاسیس شد و از آن پس
بمدت 12 سال، تا زمانی که جمال عبدالناصر بساط آنان را برچید،
اعضای آن اقدام به ترور قضات، افسران پلیس، شخصیتهای دولتی و
چپاول بازرگانان یهودی میکرد و نیز در شکل گروههای فشار به
تجمعات اتحادیههای کارگری و کمونیستها حمله میکردند. در خلال
آن سالها آنها بیشتر متحد پادشاه مصر بودند و از نیروی شبه
نظامی جمعیت به سود پادشاه و ضد دشمنان سیاسی او استفاده
میکردند. هنگامی که ملک فاروق کنترل امور را آرام آرام از کف
میداد، اخوان المسلمین نیز از او دور میشد ولی همزمان پیوندهای
کمرنگی را با ارتش و سرویسهای اطلاعاتی و جاسوسی خارجی حفظ
کرد. اما همیشه ضد چپ باقی
ماند. بگفته ی ریچارد میشل "الجهاز السری" بشیوه یی چنان حرفه
یی عمل میکرد که گویی در حکم سازمانی اطلاعاتی برای مصر بود.
او میافزاید: " سال 1944 الجهاز السری به منظور جاسوسی در
جنبش کمونیستی که در جریان جنگ نیرویی تازه گرفته بود و اخوان
المسلمین آنرا یکی از دشمنان اصلی خویش میدانست، نفوذ کرد."
بی گمان اکثریت بدنه ی جمعیت اخوان المسلمین که ستیزه جویانه
ضد غرب بودند، مشتاقانه در راستای تشکیل دولتی اسلامگرا و
افراطی مجاهدت میکردند. اما رهبران آنان سیاست را در سطحی
عالی بازی میکردند و با دربار، احزاب سیاسی سکولار، ارتش و
قدرتهای امپریالیستی رابطه داشتند. این امر که رهبران اخوان
المسلمین واقعا باورمندانی صادق بودند که با شیاطین بزرگ جهانی
موقتا معامله میکردند یا اینکه سیاستمدارانی کلبی مسلک و حتی
ماموران مستقیم قدرتهای خارجی بودند، به تحقیق روشن نیست.
امابیگمان در حالی که برخی رهبران جمعیت در راه خویش صادق
بودند، دیگران مامور و
بازیگرانی دو جانبه بودند.
بدنه ی اخوان المسلمین در جهنمی سیاسی بسر میبرد. شاخه ی علنی
جمعیت و برجستگان سیاسی آن - بیش از همه حسن البناء - با
پادشاهان و ژنرالها هم پیاله میشدند، در حالی که افراد
شاخههای مخفی جمعیت در ترور و جاسوسی غرق بودند. تا زمانی که
خشونت سازمان در برابر دشمنان پادشاه و بریتانیا بکار گرفته
میشد، این جمعیت تحت مصونیت قضایی فعالیت میکرد. هنگامی که
جمعیت از خطوط قرمز میگذشت - همانگونه که گاه اتفاق میافتاد-
دولت، فعالیتش را موقتا ممنوع میکرد، و زمانی که فعالیت آن
برای دربار و ارتش سودمند بود و یا جمعیت قدرت مییافت، رژیم
آنرا تحمل و حتی حمایت نیز میکرد. جمعیت
اخوان المسلمین در تمام دوران
موجودیتش یک برگ برنده در اختیار داشت؛ حمایت مالی و سیاسی
خاندان سلطنتی سعودی و
وهابیون.
تشکیلات اخوان المسلمین به شکل سلولها یا "خانواده"هایی 5 تا 7
نفره از اعضاء بود که " تحت آموزشهای سیستماتیک و بسته ی مذهبی
که گاه به آموزشهای نظامی در شاخههای متعدد بسط مییافت،
بودند. اینچنین آنان به عنوان برادران فعال شناخته میشدند. پس
از پایان آموزشها به آنان گفته میشد که به بریدن از جمعیت
وانمود کنند و به سازمانهای فعال در مسائل مذهبی و ورزشی
بپیوندند."
بریتانیا که دو سده عمیقا در جریان سیاستهای مذهبی و قبیله یی
بود، بخوبی از توش و توان اسلامگرایی آگاه بود. "دیوید بویل"
مامور
MI6،
که به فرماندهی کل قوای ملک فاروق، حسنین پاشا، مهره ی با ارزش
اطلاعاتی بریتانیا نزدیک بود، توان جنبش احیاگری اسلامی را در
پایان جنگ دوم تشخیص داد. بویل "زمزمه ی آغاز یک رنسانس اسلامی
را که همچون 1919 اکنون در 1946 میرفت تا همه ی کشورهای
خاورمیانه را تحت تاثیر قرار دهد، احساس میکرد. اما این بار
مساله با رقابت بر سر نفت در منطقه گره خورده بود." سفارت
بریتانیا و بعدها سفارت آمریکا در قاهره، با "برادرخواندگان"
حسن البناء پیوسته در تماس بودند.
پس از جنگ دوم جهانی، رژیم در حال افول ملک فاروق دست به سلسله
اقداماتی برای سرکوب چپها و بویژه کمونیستها زد. جنگ سرد در
راه بود. نخست وزیر مصر "اسماعیل صدقی" که با حمایت حسن البناء
بعنوان رئیس دولت منصوب شده بود، آشکارا از اخوان المسلمین
حمایت مالی کرد، و حتی کمپهایی برای آموزش جوخههای مرگ آنان
اختصاص داد. مبارزه ی ضد کمونیستی او مشتاقانه از سوی جمعیت
اخوان المسلمین پشتیبانی شد. "ضد کمونیستهای اخوان المسلمین
قلبا به این مبارزه میپیوستند. روزنامههای آنان هر روز در
ستونی با تیتر "مبارزه با کمونیسم" گزارش مبارزه ی دولتی با
کمونیستها را منعکس میکردند. شاخه ی اطلاعاتی جمعیت نیز
اخبار سودمندی از کمونیستها و مظنونان کمونیست در محافل
کارگری و دانشگاهی به دولت میداد." نیز، اخوان المسلمین
اتحادیههای کارگری راستگرا را برای مقابله با اعتصابات سازمان
میداد و با ناسیونالیستهای وفدی بشدت مخالفت میکرد (این امر
را ضمن اتحاد پنهانی با جناح راست وفدیها پیش میبرد.) میشل
نتیجه میگیرد که: "در آن هنگام، دربار و سران محافظه کار دولت
و اخوان المسلمین دشمن مشترکی در برابر خویش میدیدند:
کمونیستها و وفدیها."
انور سادات، رئیس جمهور آینده ی مصر،
یکی
از اعضای کلیدی اخوان
المسلمین در دهه ی 1940 بود. او در جریان جنگ دوم جهانی
با جنبش "افسران آزاد" که در 1949 بوسیله ی ناصر و بدنبال جنگ
فلسطین تشکیل شد و در 1952 قدرت را بدست گرفت، مرتبط بود.
"افسران آزاد" گروهی گونه گون با گرایشات متفاوتی از
کمونیستها و ناسیونالیستهای چپگرا تا وفدیها و اعضای اخوان
المسلمین بودند، ولی همگی در این نکته که رژیم ملک فاروق فاسد
و وابسته است، اتفاق نظر داشتند. شیوه ی متکبرانه ی بریتانیا
برای حفظ رژیم فاروق در جریان جنگ بوسیله ی "مایلز لامپسون"،
سفیر کبیر بریتانیا که چنانکه گفته میشد فاروق جوان را "پسر!"
خطاب میکرد، افسران را خشمگین ساخته بود. این افسران در
سالهای پس از جنگ نیز ارتباطشان را حفظ کرده بودند.
انور سادات، عضو راستگرای جنبش "افسران آزاد" ناصر، حلقه ی
هماهنگی میان افسران ارتشی معترض و حسن البناء بود. او در خلال
جنگ گفتگوهای محرمانه یی با جمعیت اخوان المسلمین داشت. در
اتوبیوگرافی او با نام "در جستجوی هویت" جزئیات روابطش را با
حسن البناء باز میگوید. سادات بگرمی حسن البناء را میستاید و
میگوید: "برداشت او از مذهب بس ژرف و سخنانش تاثیر گذار بود.
او از هر جهت شایستگی رهبری مذهبی را داشت. علاوه بر این او یک
مصری حقیقی بود. خوش اخلاق؛ با کفایت و صبور... من از
سازماندهی اش در جمعیت اخوان المسلمین و نیز شیوه ی احترام
آمیزی که وی در رهبری و فرمان راندن در جمعیت پدید آورده بود،
متعجب بودم." در 1945 سادات کوشید تا بواسطه ی "یوسف رشاد"،
رابط سادات و پزشک مخصوص شاه، دیداری میان ملک فاروق و حسن
البناء ترتیب دهد. این دیدار انجام نگرفت اما در
گفتگوییبیپرده میان البناء و سادات آنها بر همکاری در بنیاد
نهادن تشکیلات افسران آزاد توافق کردند و از آن پس البناء به
یارگیری از میان افسران نظامی برای تشکیلات "افسران آزاد" آغاز
کرد.
اما این که البناء واقعا افسران را به تشکیلات جذب میکرد یا
جاسوسان خویش را در آن نفوذ میداد، بدرستی روشن نیست. جمعیت
اخوان المسلمین فراتر از یک جنبش بود.حزبی احیاگر بود. آیینی
بود، دارای تشکیلات سیاسی، واحد شبه نظامی، سازمانی جهانی که
بسرعت در سراسر کشورهای خاورمیانه شعبات خود را گسترش میداد.
حقیقت اینست که در دهه ی 1940 سازمانهای امنیتی بریتانیا،
نازیها و شورویها کاملا در این سازمان نفوذ کرده بودند. در دهه
ی 1930 بسیاری از ناسیونالیستهای دست راستی عرب و بسیاری از
اسلامگرایان افراطی، از جمله جمعیت اخوان المسلمین پیوند با
سازمان جاسوسی نازیها را سودمند یافتند. بگفته ی "مایلز
کاپلند"، مامور مشهور سیا که سالهایی را در مصر سپری کرده بود،
جمعیت اخوان المسلمین در خلال جنگ
دوم جهانی "در حقیقت شاخه یی از سازمان جاسوسی نازیها بود."
اما، گرچه شمار زیادی از اسلامگرایان در خلال دهههای 1930 و
1940 تمایلات نازیستی داشته اند،بیگمان این گفته ی کاپلند
نیز اغراق آمیز مینماید. پس از جنگ دوم جهانی بسیاری از
اسلامگرایان که با نازیها پیوند داشتند به حلقه ی دوستان
بریتانیایی و سپس آمریکایی خویش بازگشتند و چه بسا با بذل و
بخششهای مالی نیز روبرو شدند. پس از آنکه ناصر در همان دهه ی
1950 رهبری جمعیت اخوان المسلمین را دستگیر کرد، سرویس امنیتی
او دریافت که این جمعیت چه پیوندهای پیچیده یی داشته است.
کاپلند مینویسد: " به نظر میرسد که دستگیری رهبران جمعیت
اخوان المسلمین و اعترافات آنان آشکار ساخت که این جمعیت در
رده ی بالا و در سطحی گسترده در چنگال سرویسهای جاسوسی
بریتانیایی، آمریکایی و روسی بوده است، چنانکه بتوانند به هر
یک از دو شیوه ی آرام و پنهانی، یا ضربتی و ناگهانی از آن بهره
برداری کنند."
همچنان که برای لندن و واشنگتن ناممکن تر شدن نجات حکومت فاروق
آشکارتر میگردید، جستجویشان نیز برای یافتن رژیمی جایگزین
بیشتر میشد. گزینه ی نخست، رژیمی از ائتلاف حزب وفد و
کمونیستها بود و گزینه ی دوم، اتحادی پنهانی میان جمعیت اخوان
المسلمین و افسران ارتشی.بیگمان نه بریتانیا و نه آمریکا
مایل به انتخاب گزینه ی نخست نبودند. بریتانیا تنها برای
ماندگاری رژیم پادشاهی در مصر
تلاش میکرد، در حالی که انتخاب آمریکاییان حمایت از ناصر و
"افسران آزاد" بود. و اما جمعیت اخوان المسلمین که هم با سلطنت
و هم با افسران آزاد پیوندهایی داشت بازی دوگانه یی را آغاز
کرد.
حزب وفد دست بگریبان رقابتهای جناحی درونی بود، با وجود این و
در چنین شرایطی بخش مهمی از حزب وفد در تدارک اتحاد با چپها و
کمونیستها بود. این امر دربار، بریتانیا و جمعیت اخوان
المسلمین را نگران میکرد. جمعیت اخوان المسلمین بشدت تلاش
میکرد تا از اتحاد وفدیها و کمونیستها جلوگیری کند و حزب وفد
نیز در پاسخ، پرده از روابط آدمکشان البناء و بریتانیا و نخست
وزیر انگلیسی گرا، اسماعیل صدقی، و همچنین کمکهای مالی که
دریافت میکرد، بر میداشت. کمونیستها و وفدیها، جمعیت اخوان
المسلمین را متهم به "آلت دست امپریالیسم" میکردند. وفدیها
عنوان میکردند که "فالانژیستهای اخوان المسلمین شیوههای ترور
فاشیستی را بکار میبندند." آنان خواستار انحلال واحدهای شبه
نظامی جمعیت اخوان المسلمین بودند که دولت حمایتشان میکرد.
همچنین بسیاری از کارشکنیهای مزدوران اخوان المسلمین را در
جریان اعتصابات با اسناد و مدارک بیان میکردند. اما جمعیت
اخوان المسلمین از رخدادی ناگهانی در 1948: "جنگ فلسطین"،
نیرویی دوباره گرفت.
حسن البناء و مفتی فلسطین
جنگ اعراب و یهودیان بشدت باعث تقویت اخوان المسلمین شد. این
پیش آمدی آشوب انگیز بود که در فلسطین تحت سلطه ی بریتانیا،
دولت یهود شکل میگرفت. این جنگ، و شکست ارتش اعراب بوسیله ی
واحدهای شبه نظامی یهودی و تشکیل دولت اسرائیل برای همیشه
دینامیسم سیاست خاورمیانه را تغییر داد و سبب گسترش اسلام
بنیادگرا در اشکال گوناگون گردید. جنگ اعراب و اسرائیل بدلایل
زیر عامل اساسی تقویت این نوع اسلامگرایی در خاورمیانه شد.
نخست، جمعیت اخوان المسلمین بهانه یافت تا واحدهای شبه نظامیش
را در جریان جنگ تشکیل دهد. اینان همچون مجاهدان افغان در جنگ
دهه ی 1980 پارتیزانهایی
کارآزموده بودند که بسبب موقعیت اعراب در برابر اسرائیل از
حمایت دول عربی نیز برخوردار بودند. دوم، شکست اعراب اقتدا
رژیمهای عربی رابیاعتبار ساخته بود و فضا را برای نیروهای
سیاسی نوظهور، چون جمعیت اخوان المسلمین فراهم آورد.
اسلامگرایان بیشترین بهره را از تبلیغ درباره ی از دست دادن
فلسطین بردند. سوم، اسلامگرایان از برجسته کردن اورشلیم بعنوان
پایتختی سیاسی و نیز تهدید اسرائیل در اورشلیم و اماکن مقدس
اسلامی، بعنوان عامل یارگیری استفاده کردند.
همچنین جنگ سبب شد تا پیوندهای میان جمعیت اخوان المسلمین و
یکی دیگر از مهرههای تحت حمایت بریتانیا یعنی "حاج
امین الحسینی"، مفتی
اورشلیم و همدست توطئه گر نازیها استوارتر شود. ارتباط این دو
به بیش از یک دهه پیش باز میگشت. نخستین ارتباط حاج امین
الحسینی با جمعیت اخوان المسلمین در دیدارش با "عبد الرحمان
البناء" رخ نمود که در تشکیل آن جمعیت، برادرش حسن البناء را
یاری داده بود. نیز عبد الرحمان البناء هدایت "الجهاز السری"
را بر عهده داشت. حاج امین الحسینی هم مانند حسن البناء نقش
بسیار با اهمیتی در ایجاد خوراک اولیه ی ناسیونالیستهای عرب
چون جمال عبد الناصر که میخواست جهان عرب را از لوث وجود
پادشاهان فاسد پاک کند، گردید. از دیدگاه ناسیونالیستهای عرب
پیدایش دولت اسرائیل سمبل سرخوردگی و زبونی اعراب شده، و در
ژرفای وجدانشان، عقده ی حقارت و سرسپردگی در برابر حاکمیت
شاهان دست نشانده در کشورهای نیمه مستعمره ی مصر، اردن، عراق و
عربستان سعودی آفریده بود. اما حسن البناء و جمعیت اخوان
المسلمین استدلال میکردند که ناسیونالیستهای عرب در اشتباهند
و ناسیونالیسم سکولار، بازسازی ملی و غربگرایی راه بجایی نمی
برد. به نظر آنان یگانه راه احیای دوباره
دوران طلایی پیشین جهان
اسلام، بازگشت به بنیادگرایی اسلامی است.
در خاورمیانه چالشی چند گونه در جریان بود که تعیین کننده ی
آینده ی این منطقه بود. اسلامگرایان تنها یکی از نیروهایی
بودند که با هم رقابت داشتند، نیروهای دیگری چون
ناسیونالیستها، چپها (به شمول احزاب کمونیست در حال رشد)،
روشنفکران سکولار، طبقه ی کارگر شهری، تجار و بازرگانان
ثروتمند که در معاملات و تجارت جهانی سهیم بودند، فرهیختگان
سنتی، رهبران قومی و قبیله یی، اشراف و فئودالها و دست آخر
حکومتهای سلطنتی و ارتشهای آنان نیز در این میان بودند.
اسلامگرایان در حکم خواجگان حرمسرا بودند که همه جا سرک
میکشیدند، سخت ضد چپ و ناسیونالیستها بودند. آنان همبستگی با
فرهیختگان سنتی را حفظ میکردند، از حمایت بسیاری از بازرگانان
بهره مند میشدند و با افسران ارتش و دربار سلطنتی نیز پیوند
پنهان داشتند. جنگ فلسطین محاسبات آمریکائیها و انگلیسیها را
پیچیده کرده بود، زیرا هم ناسیونالیستهای چپ و هم اسلامگرایان
بابت اسرائیل بر غرب خرده میگرفتند و این خود انگلیسیها و سپس
آمریکائیان را در گزیدن نیرویی برای سرمایه گذاری روی آن، دچار
مشکل کرده بود.
اسلامگرایی نوع اخوان المسلمین در دهه ی 1940 بسرعت رشد کرد.
سعید رمضان، داماد حسن البناء شعبات این جمعیت را در فلسطین و
اردن سازماندهی کرد. آنان زیر پوشش آماده سازی خویش برای جنگ
با صهیونیستها، مقادیر زیادی سلاح، عمدتا از کانال اعضاء
سریشان در "الجهاز السری" که با ارتش مصر پیوندهایی داشتند
فراهم کردند. اتحاد حسن البناء-
حاج امین در بستر جنگ فلسطین رخ نمود و این اتحاد کمک زیادی به
جمعیت اخوان المسلمین برای گسترش دامنه ی فعالیتش به سوریه،
اردن، لبنان و فلسطین کرد.
حاج امین الحسینی
دوره ی کاری پر فراز و نشیبی داشت. جهان بینی پارانوئیدی و
مالیخولیایی یهود ستیزانه ی
او و حمایت آشکارش از هیتلر او را از دیدگاه تاریخ دانان
موجودی حقیر نمایانده است، اما او از آغاز دست پرورده ی
بریتانیا بود. حاج امین بر اندیشه ی چندین نسل از
بریتانیاییها از جمله "فریا ستارک"، مامور مشهور اینتلیجنس
سرویس، تاثیری افسونگرانه داشته است، چنانکه برای نمونه فریا
ستارک او را با احترام چنین توصیف میکند: "او در سپید جامه یی
گشاد و تمیز نشسته بود. مردی در اوان 40 سالگی. عمامه اش
گوییهاله یی از نور دور سرش
ساخته است، با چشمانی آبی و درخشان، بسان درخشش دو ستاره ی
بامدادی!"
فعالیت حاج امین در آغاز بسیار عادی بود. او که از خانواده یی
سرشناس عرب فلسطینی بود، در جامع الازهر، دانشگاه اسلامی مصر
تحصیل کرد، اما نتوانست آنرا به پایان برساند. پس از جنگ اول
جهانی، در بنگاه خبری رویتر بعنوان مترجم مشغول به کار شد. حاج
امین بتدریج در سیاست فلسطین درگیر شد، او نشان داد که در
خشونت طلبی و نیز بکار بستن تئوریهای توطئه آمیز متحجرانه و
یهود ستیزانه همچون "پروتکلهای پیشگامان صهیون" شامه ی تیزی
دارد. او بزودی به سبب نقشی که در آشوبهای یهود ستیزانه داشت
دستگیر شد. اما در 1920 "هربرت ساموئل"، نماینده ی بلند پایه ی
بریتانیایی در امور فلسطین که خود یک یهودی بود، حاج امین را
مشمول یک عفو ویژه کرد و "راهش را در صعود از نردبان قدرت
هموار ساخت." گرچه اعتبار حاج امین به عنوان عالم اسلامی در حد
صفر بود، "سر رونالد ستورس"، فرماندار اورشلیم، با تدارک
انتخابات تقلبی حاج امین الحسینی را
مفتی اورشلیم کرد. در "فرهنگ سیاسی خاورمیانه در قرن
بیستم" چنین میخوانیم که مفتی "نماینده ی مذهبی مسلمانان است
و عموما درباره ی مسائل مختلف فتوا میدهد. در اکثر کشورهای
اسلامی مفتی از سوی دولت منصوب میشود. مفتی شخصیت معنوی و
اجتماعی تاثیرگذاری دارد و دارای احترام فراوان است. تنها
استثناء در این میان مفتی اورشلیم، حاج امین الحسینی، بود
(منصوب بسال 1921 و معزول بسال 1937) که از موقعیت مذهبیش برای
تحکیم رهبری سیاسی خویش استفاده میکرد." یک سال بعد، هربرت
ساموئل، "شورای عالی مسلمانان" را که وظیفه اش تنظیم اوقاف
مذهبی فلسطین بود، تاسیس کرد و حاج امین را به سرپرستی آن
گمارد. این دو پست، قدرت فراوانی به عوامفریب غیر قابل اعتماد
مسلمان بخشید.
به موازات تشکیل اخوان المسلمین، حاج امین نیز در 1931 "کنگره
ی اسلامی اورشلیم" را برپا کرد و سپس برای تامین مالی و جلب
پشتیبانی از خویش به هند، ایران، افغانستان و دیگر کشورهای
اسلامی سفر کرد. حاج امین حتی آن گاه که به آلمانها متمایل شده
بود، هنوز اندکی از حمایت و حفاظت بریتانیا برخوردار بود،
چنانکه هنگامی که با 60 تن از مبارزان عرب فلسطینی که در سال
1936 در جریان آشوب ضد انگلیسی دستگیر شدند، حاج امین به آسانی
آزاد شد. سرانجام تمایل حاج امین به نازیها او را ناگزیر از
فرار کرد. نخست به لبنان سپس به عراق و ایران، و سرانجام پس از
ابراز وفاداری به آدولف هیتلر، "یار صدیق او در همه ی
آسمانها"، به برلین رفت. حاج امین در آلمان مسوول بنگاه سخن
پراکنی دول محور در خاورمیانه شد، و شبکه یی از جاسوسان،
همچنین واحدهای "اس.اس" نازی را که همگی مسلمان و بیشترشان
بوسنیایی بودند، سازمان داد.
اما با سقوط رایش سوم مخفیانه آلمان را از طریق اتریش ترک گفت،
و در فرانسه که البته متفقین از دستگیری او خودداری کردند،
مقیم شد. بویژه بریتانیا از استرداد او خودداری کرد و معاون
وزارت خارجه بریتانیای کبیر اعلام داشت: "مفتی جنایتکار جنگی
نبوده است." سال 1946، حاج امین پیروزمندانه به مصر بازگشت و
پادشاه مصر پذیرای وی شد. نیویورک تایمز در گزارشی در آگوست
1946 اعلان داشت: "از این پس کعبه ی اسلام سیاسی، خانه ی مفتی
است در "ویلا آیدا" نزدیک ایستگاه خط آهن رشدی پاشا که از
اسکندریه تا حومه ی رامله امتداد مییابد. به فاصله ی هر 8 تا
10 یارد یک سرباز مصری پیرامون باغ او نگهبانی میدادند و مفتی
محافظان شخصی نیز درون خانه اش داشت." گزارش دیگری در همین
زمینه میگوید که مفتی در فعالیت سیاسی خویش از "پشتیبانی مالی
فراوان" ملک عبدالعزیز[ابن السعود]، پادشاه عربستان، و ملک
فاروق، پادشاه مصر، برخوردار بوده است.
ظاهرا بریتانیا کینه یی از مفتی و روابطش با نازیها نداشت، و
بزودی او را بعنوان مسوول تبلیغات خود استخدام کرد. اینتلیجنس
سرویس بریتانیا در قاهره "بنگاه خبری قاهره" را تاسیس کرد، و
نیز "ایستگاه رادیویی خاور نزدیک"
(NEABS)
که "نخستین مدیر آن آلفرد مارسک، فرمانده ی یک اسکادران هوایی،
بود. او مسلمانی پارسا بود که تا پیش از جنگ، در خاورمیانه
خدمت میکرد و بیشتر عمر خویش را به مسائل اعراب اختصاص داده و
حتی به اسلام نیز گرویده بود." شاید
MI6
به دلیل تجربه ی حاج امین در همکاریش با نازیها بعنوان
گوینده، او را به استخدام در آورد. شخصی که از طریق دفتر خاور
نزدیک
MI6
فرستنده ی
NEABS
را اداره میکرد، "سر کناهان کورنوالیس"، اشراف زاده و بانکدار
بریتانیایی بود که بعدها رئیس "دفتر عربی" اینتلیجنس سرویس در
قاهره در خلال جنگ اول جهانی و مرکز عملیات لورنس، شد.
در 1946، مفتی و اخوان المسلمین مشترکا نیروی شبه نظامی 10
هزار نفری را در فلسطین با نام "نجات دهندگان" سازمان دادند.
بریتانیا از این مساله چشم میپوشید و آن را تحمل میکرد.
همزمان، در مصر مفتی و حسن البناء رهبری مشترکی را تشکیل دادند
و فرمانده ی یکی از واحدهای نظامی اخوان المسلمین در غزه به
همکار سودانی مفتی واگذار شد. نیز در قاهره، حسن البنا، از حاج
امین بعنوان رئیس دولت جدید فلسطین پشتیبانی کرد. شاید اوج
پیروزی حاج امین الحسینی بازگشت او به غزه در سپتامبر
1947 باشد که دولت(اتحادیه ی)
فلسطینی را اعلام داشت و خود را رئیس
جمهوری فلسطین خواند. اما با شکست اعراب بوسیله ی
نیروهای یهودی دولت حاج امین چندان نپایید. ولی حاج امین خود
نجات یافت و به جنگهای دهه ی 1950 بازگشت.
پایان زندگی حسن البناء نزدیک میشد. آفتاب رژیم فاروق نیز بر
لب بام بود و کرکسهای سیاسی مرگش را انتظار میکشیدند. در
1948، بحران فلسطین رژیم فاروق را سختبیاعتبار، و هرگونه
ائتلافی از نیروهای سیاسی با پادشاه را دشوار کرده بود. بحران
اقتصادی همراه تظاهرات خشونت آمیز، سراسر کشور را فرا گرفته
بود. همبستگی اخوان المسلمین و دربار هم لرزان شده بود و
ناسیونالیستها و اسلامگرایان با سرزنش رژیم فاسد و نامسئول
فاروق بدلیل شکست فلسطین در کمین بهره جویی سیاسی بودند.
سرانجام در دسامبر 1948 فعالیت جمعیت اخوان المسلمین ممنوع
اعلام شد. بدنبال آن و چند هفته بعد یکی از افراد اخوان
المسلمین، نخست وزیر، "محمود فهمی نقراشی" پاشا را ترور کرد.
دو ماه بعد نیز، در ژانویه ی 1949، روزگار حسن البناء به ناگاه
پایان یافت. حسن البناء در پی تیراندازیی در خیایانی نزدیک
دفتر مرکزی "انجمن اسلامی جوانان" در قاهره کشته شد. ظاهرا این
ترور بوسیله ی افسران امنیتی مصری انجام گرفت.
مرگ حسن البناء نشانه ی پایان دور نخست فعالیت جمعیت اخوان
المسلمین و آغاز دوری دیگر بود. بدنبال مرگ البناء کشاکش و
دسته بندیهای درون سازمانی برای بدست گرفتن قدرت آغاز گشت و
این، در حالی بود که دولت مصر این جمعیت را گاه منع قانونی
میکرد و گاه تحمل. سرانجام "حسن اسماعیل الحدیبی" رهبری عالی
جمعیت را پس از حسن البناء بدست گرفت. او یک قاضی مصری بود و
برادرش رئیس گارد محافظ خانواده ی سلطنتی فاروق. انتصاب
"اسماعیل الحدیبی" برهبری اخوان المسلمین با اعمال نفوذ یکی از
فئودالهای ثروتمند مصری بود.(50 سال بعد پسر اسماعیل الحدیبی
جانشینی پدر و رهبر جمعیت شد.) در این گیر و دار هر یک از
جناحهای درونی اخوان المسلمین هنوز پیوندهای خود را با بدنه
ی سیاست مصر حفظ میکرد؛ یعنی خبر چینی از میان ارتش و پلیس و
تماسهای پنهانی با جنبش در حال رشد "افسران آزاد" که در 1952
قدرت را در مصر بدست گرفتند.
آشکار بود که اخوان المسلمین با وجود کشاکش داخلی برای زمان
درازی پس از حسن البناء نیز، فعالیت خود را ادامه خواهد داد.
اخوان المسلمین ادامه ی فعالیت خویش را مدیون "سعید رمضان" است
که دامنه ی فعالیت و اثرگذاری آن را جهانی کرد، و در مصر نیز
همچنان نیروی غالب و برتر با هزاران هوادار باقی ماند. کمکهای
پولی عربستان سعودی اخوان المسلمین را زمانی که دولت مصر ضد آن
بود همچنان نگاه میداشت. گذشته از آن باید جمعیت اخوان
المسلمین مدیون جنگ سرد باشد، که به بهانه ی جنگ صلیبی ضد
کمونیسم، نیرویی مضاعف یافته بود. در حقیقت این، سیاستهای
پنهانی رهبران کلیدی پشت پرده در جنبشهای اسلامی با روح ستیزه
جویی خشونت آمیز زیرزمینی این سازمانها بود که بر روی هم آغازی
شد که امروز، "اسلام بنیادگرا" نامیده میشود. ظهور رژیمهای
اسلامگرا در آغاز دهه ی 1970، بویژه در افغانستان و سودان
نتیجه ی مستقیم فعالیتهای پیشگامانه ی حسن البناء، سعید رمضان
و وارثانشان بود.
با پایان جنگ دوم جهانی، ایالات متحده ی آمریکا نیز نخستین
گامهای خویش را در خاورمیانه برداشت و گویی مقدر شده بود که
مناطق گسترده یی از یونان و ترکیه تا پاکستان و هند، جبهه ی
اصلی جنگ سرد باشد. آنچه به خاورمیانه اهمیت ویژه یی در گستره
ی جنگ میان شرق و غرب داد، نزدیکی آن به اتحاد شوروی و این
واقعیت بود که دو سوم نفت جهان در منطقه یی کوچک، اطراف خلیج
فارس نهفته است. استراتژیستهایی که پیمانهای ناتو، بغداد،
سنتو و نیز "نیروی واکنش سریع" و فرماندهی مرکزی نیروهای
آمریکا را بنیاد نهادند، اهمیت فوق العاده یی برای تثبیت امنیت
خلیج فارس قائل بودند. همین استراتژیستها به اصطلاح تهدید از
سوی اتحاد شوروی را به تقابل با ناسیونالیسم عربی و ایرانی
خودجوش که نفت منطقه را بخشی از ثروت ملی خویش میدانند، پیوند
زدند و برای شکست دادن ناسیونالیستها و ایجاد زنجیره یی از
کشورهای ضد شوروی، ایالات متحده ی آمریکا طرح حمایت از
اسلامگرایی افراطی را بنیان ریخت و آن را از خاورمیانه عربی به
اردوگاه پناهندگان افغان در پاکستان و درخاک افغانستان گسترش
داد.
و اکنون، یکبار دیگر، اخوان المسلمین در انتظار...!
بخش پنجم
"هرمان ایلتس"، که آن زمان دیپلمات آمریکایی جوانی در جده بوده
و بگفته ی خویش حسن البناء را بخوبی میشناخته است، اینگونه
بازگو میکند: "نخستین بار حسن البناء را در عربستان سعودی
دیدم، در واقع او برای دریافت پول از دولت آن کشور میآمد. او
را در منزل وزیر دارایی وقت عربستان سعودی، شیخ محمد
سرور[سبحان]، که خود مردی دیندار و حامی البناء بود، ملاقات
کردم. "سرور" برده یی آزاد شده بود که بیشتر مسائل مالی مرتبط
با اخوان المسلمین را اداره میکرد. او از سیاه پوستان اهل
سودان بود."
سال 1948 بود، و چند ماه پیش از ترور حسن البناء در قاهره.
"ایلتس" اغلب در منزل "سرور" با حسن البناء دیدار میکرد.
"الیتس" بیاد میآورد که: "او[حسن البناء] بارها به عربستان
میآمد، زیرا عربستان سعودی اصلی ترین منبع مالی وی بود." از
20 سال پیش، هنگام تاسیس اخوان المسلمین، این جمعیت نیرویی
قدرتمند و تهدید آمیز در مصر پدید آورده بود و با کمک واحدهای
شبه نظامی سری خود تروریسم و جاسوسی در ارتش و سازمانهای
اطلاعاتی را حمایت، و رقبای سیاسی خویش را مرعوب میکرد. یکی
از دیپلماتهای پیشین ایالات متحده که از عرب شناسان پیشرو و
نیز سفیر این کشور در مصر وعربستان شد، میگوید: "من او را
بسیار بسیار صمیمی یافتم. او هیچ گونه تردیدی در ملاقات با
غربیان ندارد."
"ایلتس" درباره ی جنبش حسن البناء با او به بحث ننشست، ولی
افسران سیاسی ایالات متحده در قاهره در دهه ی 1940 چنین کردند.
ایلتس میگوید: "اطلاع دارم که آن زمان، برخی از همکاران من در
سفارت آمریکا در قاهره با حسن البناء ملاقاتهای منظم داشته
اند، و او را کاملا همدل یافته اند." " تماس با او بویژه برای
کسب اطلاع بود، زیرا اخوان المسلمین آن زمان بلحاظ سیاسی وزنه
ی مهمی بشمار میرفت، و گمان نمی کنم که خطری برای ما بوده
باشد. اگرچه زمانی که نخست وزیر [مصر] بوسیله ی "الجهاز السری"
ترور شد، نگرانیهایی نیز پیدا شد. ما بیش از هر چیز نگران
ثبات منطقه بودیم، و داوریمان این بود که چنین ترورهایی، هر
چند نگران کننده، اما خبر از عدم ثبات سیاسی جدی نمی داد."
هرگز شگفت آور نیست که دیپلماتهای ایالات متحده در مصر و
عربستان در خلال دهه ی 1940 تماسهای منظم خویش را با اخوان
المسلمین، با علم به ماهیت خشونت آمیز و تمایلات فاشیستی این
جمعیت ادامه دادند. رژیم ملک فاروق در شرف سرنگونی بود و ماهیت
رژیم آینده ی مصر درهاله یی از ابهام. بگفته ی "سعید ابوریش"
"اخوان المسلمین که به سرعت در حال رشد بود، در آن هنگام 1.5
میلیون عضو داشت و تنها نیروی سیاسی بود که حاکمیت را به چالش
میکشید." اما هنوز بسیاری از کارگزاران ایالات متحده در منطقه
شیفته ی نگرش ضد کمونیستی ستیزه جویان اخوان المسلمین بودند.
اخوان المسلمین و جمعیتها و سازمانهای اسلامی سنتی در منطقه،
محور مباحث گوناگون در واشنگتن بودند. آیا اسلام سپری در برابر
کمونیست است؟ یا اسلام سازمان یافته نیرویی واپسگرا و فرا
محافظه کار است که جهان بینی ضد غربی ذاتیش، آنرا پذیرای
سیاستهای مبارزه ی طبقاتی چپها کرده است؟ آیا ایالات متحده ی
آمریکا خواهد توانست بر سازمانهای اسلامی بگونه یی تاثیر گذارد
که بتواند پایه یی برای جامعه ی مدنی جدیدی در خاورمیانه باشد،
یا منافع آمریکا در همبستگی با تجددگرایان سکولار است؟ ایالات
متحده در خاورمیانه هنوز در آغاز راه بود. شمار اندکی از
شخصیتهای آمریکایی تجربه یی در خاورمیانه داشتند. دانشگاههای
آمریکایی در زمینه ی پژوهش و مطالعات خاورمیانه یی بشدت ضعیف
بودند و به رغم پیروزی در جنگ دوم جهانی، نیروهای نظامی ایالات
متحده حضور پررنگی در شمال آفریقا و خلیج فارس نداشتند. سیا که
دانش آموختگان "آوی لیگ" و هر که را عربی میتوانست سخن بگوید
جذب میکرد، در این زمینه بسیاربیتجربه بود. از آغاز تاسیس
سیا در 1947 تا دست کم دهه ی 1950، این سازمان متکی به
اینتلیجنس سرویس بریتانیا بود.
بگفته ی مایلز کاپلند، که در آن سالها بعنوان عامل سیا در
خاورمیانه خدمت میکرد، "نگرش ما گونه یی انتظار تا دانستن
نتیجه ی کارمان" بود.
خاورمیانه حیات خلوت بریتانیا بود. و بریتانیا آنرا هوشیارانه
مینگریست. مصر، عراق و ایران اگرچه اسما کشورهایی مستقل بودند
اما بریتانیا بشکل دوفاکتو اختیاردارشان بود. فلسطین و اردن
رسما تحت الحمایه بریتانیا بودند. کویت و شیخ نشینهای خلیج
فارس و نیز هند و پاکستان، مستعمرات بریتانیا بودند. با وجود
این، تسلط بریتانیا بر منطقه و نفت آن رو به زوال بود، و نقش
آمریکا پس از جنگ دوم در حال فزونی. ورود آمریکا به منطقه از
عربستان سعودی آغاز شد، کشوری که نقطه ی اتکاء حضور آمریکا در
منطقه گردید. اما حمایت عربستان سعودی از اخوان المسلمین
همواره ایالات متحده را با مساله ی بنیادگرایی اسلامی روبرو
میکرد. پیوندهای ایالات متحده با عربستان سعودی و بطور کلی
خاورمیانه، با هدف دستیابی به نفت و کنترل جنگ سرد بود. ولی از
همان آغاز ورود به خاورمیانه،بیتجربگی و عدم شناخت فرهنگ
منطقه، بویژه اسلام، سیاست ایالات متحده را با مشکل روبرو کرد.
مطابق تاریخهای رسمی، ورود ایالات متحده به خاورمیانه از سال
1945 و در جریان دیداری بر دریاچه ی المره بوده است. آنجا،
فرانکلین روزولت بهنگام بازگشت از کنفرانس یالتا به واشنگتن،
در فوریه با ملک عبدالعزیز ابن السعود دیدار کرد. این نخستین
دیداررئیس جمهور ایالات متحده و پادشاه سعودی و آغاز روابط نیم
قرن آینده میان دو کشور بود.
اما پیش از دیدار روزولت و ابن السعود، دو رویداد تعیین کننده
پیش آمد.
نخست، امضاء توافقنامه ی نفتی 1933 در عربستان بود که زمینه ی
رشد یک ابرقدرت نفتی جهانی بنام کمپانی نفتی عربی- آمریکایی (آرامکو)
گشت. دلال این معامله ی با اهمیت کسی نبود مگر "عبدالله"
فیلبی، جاسوس انگلیسی که خاندان ابن السعود و برادرخواندگان
وهابی او را در بدست گرفتن قدرت در میانه ی جنگ اول جهانی و پس
از آن یاری رسانده بود. فیلبی در اواخر دهه ی 1920،
ماموریتهای دولتی خویش را رها کرد و بقصد تجارت شخصی، به
خاندان ابن السعود روی آورد. فیلبی
چنان پیوند استواری با او داشت که از سیاستهای بریتانیا فاصله
گرفت و در کمال بهت و ناباوری دوستان، خانواده و همسرش به
اسلام گرویده، نام "عبدالله"
بر خود نهاد. اما تغییر آیین او شوخی و ترفندی بیش نبود. او در
یادداشتهای روزانه اش بشوخی مینویسد: "چقدر خوب است که چون
مسلمان شوم، میتوانم چهار زن اختیار کنم." آشکار است که
آتئیست درس خوانده ی کمبریج، همانگونه که خود به دوستانش گفته
بود، "اسلام را نه بخاطر ایمان بدان، که برای آسان کردن کار
میخواهد." فیلبی پس از گرویدن به اسلام به زیارت مکه رفت و
چندین همسر برای خود اختیار کرد که یکی از آنان کنیز دوشیزه یی
بود که ابن السعود بنام هدیه به او بخشیده بود. اما علاقه ی
حقیقی فیلبی ثروت اندوزی بود، و در جده گفته میشد که فیلبی
"نباید عبدالله، بنده ی خدا، باشد؛ بلکه باید او را عبدالقرش،
بنده ی پول، نامید." فیلبی تاجر، نماینده ی رسمی کمپانی "فورد"
در عربستان شد. (گرچه خود او گفته است که "من از هیاهو و منظره
ی موتور اتوموبیلها بیزارم.") فیلبی سرانجام نماینده ی
استاندارد اویل کالیفرنیا (سوکال) شد و با استفاده از دوستیش
با ابن السعود معامله ی سوکال برای فعالیت این کمپانی در
عربستان- بهشت فیلبی- را با تخفیف 50 هزار پوندی(250 هزار
دلاری) و اجاره بهای سالانه 5 هزار پوند، جوش داد. مقرر شد، که
توافقنامه بمدت 60 سال و در منطقه یی به وسعت 360 هزار مایل
مربع، یعنی نیمی از مساحت ایالت تگزاس معتبر بماند. پادشاه
سعودی در برابر درآمدی اندک، ارزشمندترین گنجینه ی کشورش را
فروخت، و حضور ایالات متحده در منطقه با فعالیت استاندارد اویل
کالیفرنیا که بعدها شرکای آرامکو یعنی تگزاکو و سپس
اگزون و موبیل بدان پیوستند، آغاز شد.
اما رویداد دوم، بیانیه ی سال 1943 روزولت بود، که از آن پس
عربستان سعودی را زیر چتر حمایتی ایالات متحده میبرد. روزولت
اعلان داشت: "من به این نتیجه رسیده ام که دفاع از عربستان
سعودی برای دفاع از ایالات متحده ی آمریکا امری حیاتی است."
حمایت روزولت از عربستان سعودی چندین هدف را دنبال میکرد.
آشکارترینش نفت ارزشمند عربستان بود و هدف استراتژیک آن، ناشی
از نگرانی ایالات متحده از تهدید (هر چند دور) اتحاد شوروی در
احاطه بر خلیج فارس. اما هدف تاکتیکی دیگری نیز در میان بود و
آن به بریتانیا، یکی از متحدان آمریکا، باز میگشت. گرچه لندن
در منطقه، بویژه در جنوب ایران و عراق، دست بالا داشت، اما
رقابت سختی میان آمریکا و بریتانیا- و در حد کمتری با فرانسه و
ایتالیا- برای دستیابی به نفت خاورمیانه جریان داشت.
چهار سال پیش از دیدار روزولت و پادشاه سعودی بر عرشه ی کشتی،
بنظر میرسید که روزولت مایل است عربستان را به بریتانیا
بسپارد، زیرا لندن قدرت غالب و برتر در منطقه بود و آمریکا
تجربه ی اندکی در خاورمیانه داشت. روزولت از آجودان
خویش چنین میخواهد: "به بریتانیاییها بگویید که امیدوارم
آنان تامین پادشاه سعودی را عهده دار شوند، آنجا دور از دسترس
ما است." اما استاندارد اویل کالیفرنیا و کمپانی نفت تگزاس،
شرکایی که بزودی نام آرامکو یافتند، خواهان این نبودند. آنها
"هارولد ایکیز"، وزیر کشور و دست راست روزولت، و سپس خود
روزولت را متقاعد کردند، که ایالات متحده باید در برابر
بریتانیا که به نظر آنها "راه خود را زیرکانه بسوی عربستان
سعودی باز میکرد"، بایستد. سرانجام در خلال جنگ دوم جهانی دو
متحد- بریتانیا و آمریکا- به معامله یی دست زدند و نفت
خاورمیانه را میان خود تقسیم کردند. روزولت به "لردهالیفکس"،
سفیر بریتانیا چنین گفت: "نفت
ایران...برای شما، در نفت کویت و عراق سهیم میشویم، و
نفت عربستان سعودی نیز از آن ما است."
روزولت در تلگرامی به چرچیل میگوید: "لطفا
تضمین مرا درباره ی این مساله که ما چشمداشتی به میدانهای نفتی
شما در عراق و ایران نداریم، بپذیرید." و چرچیل که به
تنهایی معمار امپراتوری نفتی لندن، در آنسوی دریاها است، پاسخ
میدهد: "اجازه بدهید متقابلا به شما
اطمینان کامل بدهم که ما هرگز تصوری از تلاش برای مداخله در
منافع شما در عربستان، نداریم." (البته هر دو دروغ
میگفتند. بریتانیا مدتی دراز در طمع نفت عربستان بود و ایالات
متحده بزودی راه خود را در امتیازهای نفتی ایران و عراق باز
کرد.)
دیدار روزولت و ابن السعود شراکت آمریکایی- سعودی را به مرحله
ی اجرا رساند. برای تدارک این دیدار، کشتی مورفی از ناوگان
ایالات متحده برای بردن پادشاه سعودی که هیچگاه از محدوده ی
عربستان خارج نشده بود، مامور شد. پادشاه با کلیه ی تسهیلات و
همراه خانواده و ملازمان و پیشخدمتهایش و نیز گوسفندانش برای
قربانی و حتی خیمهها برای خواب بر عرشه کشتی، همراهی شد.
"الیوت روزولت"، پسر رئیس جمهور، دیدار روزولت و ابن السعود بر
عرشه کویینسی را چنین توصیف میکند: "خواهرم آننا، آن روز برای
مسافرت به قاهره از پدرم خداحافظی کرد؛ بر خلاف عادت مسلمانان
که زنان را گوشه نشین میکنند... پدر سخنانش را با ابراز
اطمینان به ابن السعود در این باره که آمریکا هرگز حرکتی
خصمانه نسبت به اعراب نخواهد داشت، خاتمه داد... و ابن السعود
که نگاهی رشک آمیز به ویلچر پدر داشت، هنگامی که پدرمبیدرنگ
ویلچر را به او هدیه کرد، هیجان زده شد." آن ویلچر یدکی بود، و
بسیار کوچک برای جثه ی بزرگ پادشاه سعودی! ولی این، برای
پادشاه کافی بود که خود را "دو قلوی" روزولت بنامد و در حقیقت،
ویلچر سمبل آغاز اتحاد رسمی آمریکا و عربستان بود. "سولزبرگر"،
مقاله نویس نیویورک تایمز در آن هنگام، از چشم انداز آینده ی
دستیابی ایالات متحده به ذخایر نفتی فراوان عربستان سعودی،
هیجان زده میشود و مینویسد: "ذخایر نفتی فراوان عربستان سعودی
به تنهایی این کشور را از نظر دیپلماسی آمریکایی از هر کشور
دیگری با اهمیت تر میکند." روزولت نیز چندان که به نفت
میاندیشید، اسلام برایش مهم نبود.
بیانیه ی 1943 روزولت برای دفاع از عربستان سعودی از سوی هر
کدام از روسای جمهور ایالات متحده در سالیان بعد تصدیق شد،
بویژه، دکترین 1957 آیزنهاور و دکترین 1980 جیمی کارتر بر آن
مهر تایید نهادند. سال 1944 ایالات متحده نخستین هیات نظامیش
را به عربستان گسیل داشت، و در 1945 توافقنامه ی همکاری نظامی
میان آمریکا و عربستان امضاء شد، و بر اساس آن آمریکا در
ظهران، در خلیج فارس، پایگاه هوایی تاسیس میکرد. این پایگاه
نظامی تا دهه ی 1960 بعنوان مرکز عملیات هوایی آمریکا بکار
میرفت. بدنبال آن موافقتنامه ی دیگری در 1949 به امضاء رسید
که به ایالات متحده اجازه ی فعالیت یک تیم جستجوگرش را در
سراسر شبه جزیره ی عربستان و نیز استقرار 43 هزار نیروی ارتشی
و هوایی میداد. در سال 1951 نیز طبق پیمانی دیگر، ایالات
متحده اجازه یافت که بطور دائم یک هیات آموزش نظامی در عربستان
داشته باشد.
از همان آغاز نیز، روابط ایالات متحده و عربستان بر اساس
اهدافی معین بود که شامل گسترش پهنه ی استخراج نفت، عقد
موافقتنامههای نظامی دوجانبه و هجوم مردان نفتی تگزاس،
اوکلاهما و لوئیزیانا به پادشاهی عربستان سعودی بود. ایالات
متحده ی آمریکا با بریتانیای کبیر بعنوان رقیب و شریکش،
عربستان را با پیمانهای نظامی گوناگون محاصره کردند. در 1951
ایالات متحده و بریتانیا پیشنهاد تشکیل "بلوک خاورمیانه" را
دادند که این دو کشور و نیز فرانسه را با ترکیه، اسرائیل و
اردن متحد یکدیگر میساخت. آنان خواهان نزدیک شدن به مصر نیز
بودند، ولی زمانی که دانستند، پادشاه مصر زیر فشار
ناسیونالیستهای بشدت ناخرسند از تشکیل دولت جدید اسرائیل،
است، و محترمانه پیشنهاد آنها را رد میکند، صرفنظر کردند. سپس
بریتانیا دست بکار عقد معاهداتی با ترکیه، عراق، ایران و
پاکستان شد که سرانجام "پیمان بغداد" نامیده شد. ایالات متحده
که خود در حال برقراری پیوندهایی با کشورهای منطقه بود و
میخواست دست بریتانیا را از نفت خلیج فارس کوتاه کند، به
پیمان بغداد نپیوست. یکی از تحلیلگران تیزبین آن زمان و
نویسنده ی "شورای روابط خارجی"، به شیوه یی کنایه آمیز
مینویسد که بریتانیا پیمان بغداد را "برای حفظ موقعیت خویش در
عراق و نیز نگاه داشتن حداقل تاثیرگذاریش در خاورمیانه"، تدارک
میدید. بزودی پیمان بغداد زمانی که انقلاب 1958 بوقوع پیوست
از هم گسیخت. هنگامی که شاه منصوب بریتانیا در عراق بوسیله ی
اتحاد ناسیونالیستهای عراق و حزب کمونیست عراق(حکومت
عبدالکریم قاسم) سرنگون و آنگاه اعدام شد، پیمان بغداد دیگر
وجود خارجی نداشت و با پیمان سنتو که در آن ایالات متحده،
بریتانیا، ترکیه، ایران و پاکستان عضو بودند، جایگزین شد.
پاکستان نیز بواسطه ی "سازمان پیمان جنوب شرقی آسیا" با غرب
پیوند داشت.
پیمانهای انگلیسی- آمریکایی در خاورمیانه بر اهرمها ی نفوذ
خارجی چون قدرت برتر نظامی، اقتصادی و دیپلماسی استوار بود.
چنانکه آرام آرام جنگ سرد پیش میرفت، عامل دیگری برای حفظ
موقعیت ایالات متحده ی آمریکا و بریتانیا در منطقه رخ مینمود؛
توانایی فرهنگی و مذهبی اسلام سیاسی. در این راستا، بویژه نقش
آینده ی عربستان سعودی بعنوان واتیکان اسلامی حائز اهمیت بود.
همچنانکه عربستان سعودی بعنوان وزنه یی در برابر مصر، ناصر و
ناسیونالیسم در کنار ایالات متحده قرار میگرفت، شماری از
سازمان دهندگان اخوان المسلمین بعنوان عاملان پنهانی برای
سازماندهی راست اسلامی در منطقه به تکاپو افتادند و در این
میان شاید سعید رمضان برجسته ترینشان باشد.
سعید رمضان،
ایدئولوگ کلیدی اخوان المسلمین، بعنوان سفیر غیر رسمی
اسلام سیاسی در خدمت عربستان سعودی درآمد. آنگاه که اخوان
المسلمین، همزمان با مخالفت روزافزونش با رژیم ناصر، برای
ماندن در صحنه ی سیاسی مصر تلاش میکرد، عربستان سعودی نه
تنها حمایت مالی خویش را از برادران مسلمان دریغ نداشت، که
خاک عربستان را پناهگاه امن آنان کرد. شاهان سعودی چنان
ذهنشان از تهدید کمونیسم پر شده بود که اخوان المسلمین و
دیگر گروههای اسلامی افراطی را نوک پیکان جنبش ضد کمونیستی
میدیدند. نیز به همین اندازه پادشاهان سعودی رژیم ناصر را
تهدیدی شوم میپنداشتند، زیرا ناصر- که بر کشور فقیر مصر
حکومت میکرد- در فکر نفت عربستان بود. اینگونه، عربستان
سعودی به دلیل دو ویژگی ضد کمونیستی و ضد ناسیونالیسم عربی
اخوان المسلمین از رشد آنها در مصر و نیز سراسر خاورمیانه
حمایت و پشتیبانی کرد.
|