مراسم ششمین سالگرد ترور سعید حجاریان با حضور چشمگیر فعالان
سیاسی اصلاحطلب عصر
دیروز
درمحل
جبهه مشارکت برگزار شد.
این مراسم با عنوان "برای صلح..." برگزار شد و در آن ریشههای
خشونت در جامعه ایران بررسی شد.
بهره
گیری از
روشهای صلح آمیز
برای رسیدن به آرمان آزادیخواهی
و اصلاح امور جامعه
مورد تاکید همه شرکت کنندگان دراین مراسم قرار گرفت.
سعید
حجاریان،هاشم آغاجری،
عباس عبدی، علیرضا علویتبار،هادی خانیکی،
محمدرضا خاتمی، محمد بستهنگار، لطفالله میثمی، الهه
کولایی، خشایار
دیهیمی، غلامعباس توسلی، حمیدرضا جلاییپور، پروین بختیارنژاد
و مجید
حاجیبابایی سخنرانان این مراسم بودند.
حجاریان
خود دراین مراسم
گفت:
من بقیهالسیف خیل عظیمی هستم که دیگر دستشان از دنیا کوتاه
است و نمیتوانند از خود دفاع کنند. کسانی چون پویندهها و
مختاریها،
فروهرها و شریفها, دوانیها و خیلیهای دیگر که امروز در
میان ما
نیستند و ما شاهد این هستیم که آنها را از دست دادهایم. ترور
آنها باعث شد
تا
پرونده
ترور
مفتوح بماند و بسته نشود و متأسفانه ما مجبوریم سالانه اینجا
جمع شویم تا وقتی از این جمع گروهی حقیقتیاب تشکیل شود و به
ماجرا
بپردازد، نه به قصد انتقام بلکه به قصد عبرت.
اگر جلوی چنین اقداماتی گرفته نشود، ممکن است نسل آینده با
خطرهای
گستردهای مواجه شود.
ممکن است فردا با ترورهای گستردهای
مثل
نسلکشیهایی
که در صربستان و گوشه و کنار دنیا معمول است، مواجه
شویم. نسلکشیهایی که امروز در دادگاههای بینالمللی
مطرح هستند.
برای ملتی با قدمت و شرافت ایران صحیح نیست که چنین
پروندههایی در مجامع بینالمللی داشته باشیم.
بارها گفتهام که لایق این نیستم
که به خاطر من چنین مراسمی برگزار شود.
قبل از من نسلهایی از
میان ما رفتهاند که باید برای آنها گریست و مراسم گرفت.
حجاریان که بدلیل عوارض ترور بیش از این قادر به سخن نبود،
متنی را که با عنوان
«ترور به قصد ترور»
تهیه کرده
بود،
داد تا برای حاضران خوانده شود.
دراین
مقاله
آمده بود:
روزی
در تحریریه روزنامه «سلام» مشغول رتق و فتق امور بودم که مردی
میانسال
وارد سردبیری شد و یکسره نزد آقای موسویخوئینیها رفت و
برای او
توضیحاتی داد. رنگش پریده بود و با احتیاط همان طور که آمده
بود، سلام را
ترک کرد. آخر شب بود که بعد از بستهشدن روزنامه، من نزد آقای
خوئینیها
رفتم و از وی خداحافظی کردم تا عازم منزل شوم. ایشان به من
گفت: «آقایی
آمده بود اینجا و حرفهای عجیبی میزد. من که باور نکردم آیا
به نظر شما
عاقلانه است که جمعی از نویسندگان را که با اتوبوس عازم
ارمنستان هستند در
گردنه حیران به ته دره بفرستند؟ یعنی ممکن است این اتفاقات در
جمهوریاسلامی بیفتد؟» گفتم: «از این نوع کارها سابقه نداشته
است اما من
تحقیق میکنم و به شما خبر میدهم.»
در راه پیش خودم فکر میکردم
لابد عدهای برای یکی از گردنههای راه آستارا به اردبیل
نامی
نیافتهاند و میخواستهاند با پرتاب اتوبوس مثلا اسم
آنرا بگذارند
«یا
زیجیکش»(به قیاس گردنههای کولیکش، هندیکش، زینالکش و ...
انواع
گردنههایی که کش دارد.)
بعد از مدتی تحقیقاتم به نتیجه رسید و به
آقای موسوی گفتم قصه حقیقت دارد. ایشان هم در ستون «الو سلام»،
با تندی
کسانی را که سبب این واقعه بودند، مورد خطاب قرار دارد و هشدار
داد که با
این کارها اتوبوسی را به لبه پرتگاه نمیفرستند بلکه کشوری را
به پرتگاه
هل میدهند.
اما قصه دامنهدارتر از این حرفها بود. قتلهای
زنجیرهای چه قبل از آن و چه بعد از آن در جریان بودند. تا
زمان آقای
خاتمی کسی به فکر جلوگیری از ماشین ترور نبود. برای من روشن
بود که
سناریستهای این داستان به دنبال چه هستند. آنها میخواستند
که صداهای
مخالف را یا وادار به سکوت کنند یا آنها را به خارج از کشور
کیش کنند.
اولین باری که این تخم لق در دهان سناریستها شکسته شد، زمانی
بود که
«غلامحسین
ساعدی» در شماره اول «الفبا» در خارج از کشور مقالهای چاپ
کرد. در آن مقاله آمده بود که ما خارجنشینان از وطن مألوف
بریدهایم و
از ریشه کنده شدهایم و داریم کمکم هویت خود را از دست
میدهیم.
صدایمان پژواکی در جایی ندارد و ناگزیریم در غربت بمیریم. آدم
مهاجر، آدم
بیهویتی است که با نوستالژی گذشتههایش زندگی میکند و حتی
همت آموختن
زبان کشور متوقف فیه را ندارد. خلاصه درد غربت او باعث شده بود
که بعد از
مرگ ساعدی یکی از روزنامههای زنجیر پاره کرده داستانی به
سیاق
داستانهای «آلاحمد» بنویسد به این قرار که:
«ساعت
چهار بود که تلفن
زنگ زد. گوشی را برداشتم. فرزاد بود. با صدای گرفتهای گفت:
غلام افتاد
تو ارس. من سرم به دوران افتاد. مگر میشود؟ اولاً غلام شنا
بلد بود،
ثانیاً مگر در آن فصل سال ارس چقدر آب داشت که باعث مرگ غلام
شود؟ به
فرزاد گفتم: «توم حواست هست چه میگویی؟» گفت: «بله غلام
افتاد تو عرق و
کبد و کلیه اش پوسید و مرد.»
مقصودم این است که هدف از ترورها فراری
دادن سیاسیون و نویسندگان و کلیه کسانی که در عرصه فرهنگ و
سیاست و
اجتماع، ساز مخالف میزنند به خارج بود. بروند در آنجا یا جذب
منافقین
شوند و به عراق بروند و یا دربدر غربت شوند و از ریشه درآیند.
...
در
بعضی از انواع ترور مثلهکردن، قتلعام اهالی یک شهر، زنی
مسن را با 26
ضربه چاقو از پای درآوردن و از این نوع اعمال وحشیانه غالب است.
ترور به این خاطر صورت میگیرد که بقیه افراد شبیه مقتول حساب
کار
دستشان بیاید. یا انزوا و سکوت پیشه کنند یا راهی خارج کشور
شوند یا از
خود سازمان زدایی کنند.
یعنی عبرت بگیرند تا سرنوشتی مانند وی پیدا نکنند.
پیرمرد و پیرزن بیدفاعی مثل داریوش فروهر و پروانه اسکندری
را با ضربات
متعدد چاقو به قتل رساندن نه بر قاتلین لذت آفرین بوده است نه
قصد انتقام
داشتهاند،
اما مسببین «علی قدر مراتبهم» به دنبال این بودهاند که
سیاسیون و آلترناتیوهای احتمالی نظام در همان حالات جنینی خفه
شوند و از
بین بروند و رعب و تخفیف بر شهر سایه بگستراند.
اگر بنا باشد روزی
جرم سیاسی در ایران تعریف شود، ترور را باید در عداد جرائم
سیاسی
دستهبندی کرد.
گر چه بسیاری از کشورها برای جرم سیاسی فصلی علیحده نگشودهاند،
اما در کشوری مثل ما چه به لحاظ ساخت سیاسی و چه از آن جهت که
در قانون
اساسی لفظ جرم سیاسی آمده است ناگزیریم که به این مهم بپردازیم.» |