موقعی که مطالب قبلی (با عنوان مشمئز کننده بود) را درباره
حضور دو تن از اعضای سابق دفتر تحکیم در سنای آمریکا را
مینوشتم، تقریباً اطمینان داشتم که سیلی از نظرات و بخصوص
نظرات برخی دوستان و همفکران آن دو نفر را به دنبال داشته
باشد. اما با شناخت و به قصد چنین کردم. تا یکی از چالشهای
واقعی و نهفته جامعه ما بر ملا شود. برای آنکه بعداً شائبه ای
پیش نیاید، قبل از چاپ آن مطلب عمداً با دوستان مشارکت نیز
تقریباً مشورتی نکردم تا تصور نشود کاری از جانب تشکیلات صورت
گرفته است. مسئولیت این نوشته (مثل سایر نوشتهها) با شخص خودم
هست، هرچند سنگهای ناسزای برخی معترضان بر سر رفقایم نیز فرو
ریخت. تحلیل من این بود که باید قضاوتها را در مورد این رخداد
دامن زد، قبل از آن که بخواهد به دستاویزی در دست انحصارطلبان
راست و رسانههای تحت سلطه آنان تبدیل شود و سپس همه ساکت شوند
تا مبادا آنها از این بگومگو سوء استفاده کنند.
برداشت من این بود که برای ورود به این بحث در موقعیت بهتری
نسبت به سایرین قرار دارم. دوستان قدیمی و نیمه قدیمی تحکیم
میدانند که در بین یاران مشارکت من همیشه صمیمانه ترین روابط
را با انجمنها داشته ام و رابطه ام با آنان از موضعی دوستانه،
معلمانه و برادرانه بوده است. حداقل این اطمینان را دارند که
نسبت به هیچکدام از بچهها کینه یا کدورت خاصی نداشته ام.
علاوه بر این گمان میکنم این را نیز بدانند که از نخستین روز
ورود به مجلس ششم به دنبال آنکه جای پایی در حاکمیت برای خود
محکم کنم نبوده ام و رفتارم مؤید چنین برداشتی نیست. و اگر حمل
بر خودستایی نباشد تصور نمی کنم نسبت به صراحت کلام و دوری از
ملاحظه کاری و دوپهلو گری(البته در حد مقررات) کسی چندان
ایرادی به این حقیر وارد کرده باشد.
به این لحاظ رویهم رفته به این جمع بندی رسیدم که باید سخنی
گفت تا این بحث دامن زده شود هرچند میدانستم برو بچههای دفتر
تحکیم به شدت درگیر این موضوع در داخل خود شده اند و نظرات
موافق و مخالف رو در روی هم قرار گرفته اند. اکنون صورت مسئله
یک چیز بیشتر نیست که باید به آن توجه کرد و به زعم بنده هر
بحث و جنجال آفرینی در مورد نکاتی که مستقیماً به آن ربطی
ندارد نوعی گریز از مسئله است.
قبل از آن که به این مسئله بپردازم، یادآور شوم که کامنتهای
زیادی از طرف دسته ای از خوانندگان (که با نظر مثبتی به اقدام
افشاری و عطری نگاه کرده بودند) زیر همان مطلب گذاشته شده که
محور آنها حمله به دوستان مشارکت، مجلس ششم، دولت خاتمی و
اصلاح طلبان بود، نه دفاع از آنچه توسط آن دو نفر صورت گرفته
بود. نظیر چنین صحبتهایی در برخی از وبلاگها و سایتها نیز
مطرح شده است. از جمله رضا خجسته رحیمی، که تا یادم میآید تیغ
نوشتههایش برای اصلاح طلبان تیز بوده (و نوبت به راستها که
میرسد به طور معجزه آسایی لحن و کلامش نرم و عاری از قضاوت
میشود)، در نوشته ای آورده است که: "ما خیلی پیشتر و خیلی
بیشتر از زمین گیر شدن اصلاحات مشمئز شدیم". من خیلی خوشحالم
که باعث شدم ایشان و امثال ایشان به صراحت اشمئزازشان را از
جنبش اصلاحات عیان کنند. اشمئزاز حق طبیعی و مسلم ایشان و هر
کسی است. سایر نکاتی که ایشان نگاشته اند ظاهراً گلایههایی از
دوستان سابق خودشان است که به بهانه نوشتههای بنده باب داستان
را گشوده اند و برون ریخته اند.
بیاییم فرض کنیم تمام آنچه ایشان و برخی کامنت نویسان خشمگین
در مذمت مشارکتیها و اصلاح طلبان نوشته اند صحیح باشد. اجازه
دهید فرض کنیم مجموعه رفتار دوستان ما در مجلس ششم نه فقط
اشمئزاز این دسته از دوستان که اشمئزاز همه رأی دهندگان به
اصلاح طلبان در همه شهرها را برانگیخته باشد و اصلاً شورای
نگهبان کار خوبی کرد که همه آنها را رد صلاحیت کرد تا مبادا
چشم ملت دوباره به چهره آنها بیفتد. خوب آخرش چی. آیا این
حرفها مشروعیتی برای دست به دامان آمریکا شدن که بیا و این ملت
فلک زده را نجات بده (فقط لطف کن و جنگ راه نینداز)، فراهم
میکند؟
آقای خجسته رحیمی، آقای کامبیز، آقای امین، آقای احسان، آقا یا
خانم سوگند، ... آقایانی یا خانمهایی که تنها یک اسم مستعار
در محیط مجازی هستید و خدا میداند که چندتایتان در واقع یکی
هستید، و بالاخره کامنت نویسهایی که حداقل یک نام مستعار هم
برای خود انتخاب نمی کنید، فرض کنید ما در مجلس ششم در دفاع از
حقوق زندانیان سیاسی، دانشجویان، روزنامه نگاران و کل مردم کم
گذاشتیم و یا ناتوان بودیم، اما به صراحت به من جواب دهید آیا
رژیمی که حکومت ملی دکتر مصدق را با کودتای نظامی برانداخت و
25 سال در خوشبینانه ترین تحلیل چشمش را بر هر نقض حقوق بشری
در ایران فروبست کارنامه مثبت تری از اصلاح طلبان داخل در دفاع
از حقوق مردم ایران دارد، که باید دست یاری به سوی او دراز
کرد؟ مگر میتوان به همین سرعت و سهولت و با گذشت زمانی اندک
از کنار فجایعی که در زندانهای زمان شاه میگذشت و مستقیم و
غیرمستقیم منافع رژیم آمریکا در آن دخالت داشت، عبور کرد.
البته من تأسف میخورم از این که
رفتار انحصارطلبان
در این سالها آنچنان نسل جدید را از داخل کشور بیزار کرده که
اینچنین چشم خود را بر واقعیتهای تاریخ معاصر ایران میبندند،
اما این توجیه کننده تحلیلهای ساده لوحانه ای نیست که برخی از
جوانها مطرح میکنند. مگر میتوان با این بهانه که نسل عوض شده
و جوانهای امروز که آن جنایتها را ندیده اند حق دارند احساس
خوش بینی نسبت به آمریکائیها را جایگزین بدبینیهای گذشته
کنند، و یا با این توجیه که مسئولان آمریکایی تغییر کرده اند و
اینها نقشی در فجایع پیشینیان شان ندارند، خود را گول زد؟
تردیدی نیست که زمان عوض شده و موقعیتهای جدید روشهای جدید را
میطلبد. اما این هرگز به آن معنا که در تجزیه و تحلیلها باید
تمام صورت مسئلههای گذشته را پاک کرد و خود را به نادانی زد،
نیست. اگر کسی حوصله بررسی و تحلیل ندارد میتواند زندگی عادی
خویش را بکند، اما اگر کسی مدعی است که میخواهد در فضای سیاسی
نقش ایفا کند و خود را رسالتمدار تغییرات اجتماعی میداند، نمی
تواند و حق ندارد که نسبت به مؤلفههای مختلف تأثیرگذار در
عرصه قدرت، تحلیل و قضاوت نداشته باشد. سئوال من بسیار روشن
است: آیا ایالات متحده آمریکا در 25 سال نقض حقوق بشر در ایران
نقش داشته است یا نه؟ و آیا میتوان از چنین رژیمی برای پایان
دادن به نقض حقوق بشر و استیفای حقوق مردم ایران استمداد
طلبید؟
اگر کسانی از نسل جوان تصور میکنند که قبل از به دنیا آمدنشان
حیات وجود نداشته یا کسانی که میزیسته اند، نقض حقوق مدنی
آنها چندان محل اعراب نیست و به زبان کوچه و بازاری "امروز را
عشق است"، بسیار خوب، آیا نمی توان به این سئوال پاسخ داد که
هم امروز اساس منافع آمریکا در ایران بر چه مبنایی شکل گرفته
است؟ آیا اگر بر فرض، چند صباحی بخشهایی از جامعه ایران احساس
کردند اشتراک منافعی با بیگانگان دارند، آیا این اشتراک منافع
ابدی است؟ و چنانچه این منافع با هم زاویه گرفت، آنها کدام را
تأمین خواهند کرد؟ آیا نمی شود به این نکته پرداخت که هم اینک
چه چیز اولویتهای سیاست خارجی آمریکا را در منطقه و بویژه در
قبال ایران تعیین میکند، منافع ما یا منافع آنها؟ آیا درک این
نکته احتیاج به نبوغ خارق العاده ای دارد که شدت و ضعف
انتقادها و اظهارات آنها در قبال رخدادهای داخل ایران و موارد
متعدد نقض حقوق شهروندان توسط بخشهایی از حاکمیت در ایران،
هرگز بر مبنای اصول اخلاقی نیست و از زمانی به زمان دیگر تفاوت
دارد؟
کلاهتان را قاضی کنید، کدام دولت برای آنها بهتر بوده است،
دولت فعلی یا دولت قبلی؟ کدام مجلس بیشتر در عمل زمینه ساز
امکان دخالت خارجیها در ایران بوده است، مجلس ششم یا مجلس
هفتم؟ بنابراین شگفت نیست که در کشاکش تاریخی ترین نقض حقوق
شهروندان ایرانی در زمستان 82 و در زمانی که کورسوی فریاد
اصلاح طلبان باقی مانده، در یخبندان انفعال روشنفکری و سر در
لاک منافع فردی فرو بردن و برخی دعواهایبیسر و ته دوستان
دانشجوبیجواب ماند، هیچ صدایی از کسانی که امروز برخی دوستان
جوان و غیرجوان به آنها چشم امید دوخته اند بلند نشد. آن زمان
نادیده گرفتن حقوق 65 میلیون ایرانی در داشتن مجلسی ملی و
منتخب خودشان به اندازه یافتن چند میلی گرم عنصر رادیواکتیو یا
چند سانتریفوژ آلوده برای آمریکاییها ارزش نداشت. کما این که
امروز هم یافتن مرده یا زنده بن لادن در افغانستان برای آنها
بسیار مهمتر است از آموزش و بهداشت بچههای افغانی. و اگر سیل
مواد مخدر منطقه را به گند بکشد برای آنها کمتر اهمیت دارد تا
اینکه چند عضو القاعده در روستایی کشف و کشته شوند.
هرگز دوست ندارم میدان سیاست را با عرصه اخلاق در هم آمیزم.
این گفتهها به آن معنا نیست که شبیه برخی رفتارهای ساده
انگارانه اقتدارگرایان بخواهیم در میدان دیپلماسی و گفتگو با
قدرتهای جهانی معیارهای اخلاقی و جوانمردی یا نامردی آنها را
ملاک قرار دهیم. آنجا معیار قدرت است و برای گفتگو با اصحاب
قدرت باید قدرت را به میدان برد، نه شعار را. اما اینجا مسئله
چیزدیگری است. حساب آن است که کسانی از هم اکنون دارند به چیزی
دل میدهند که فردا جز سوختگی دل برایشان اثری ندارد و در آن
زمان باز باید بگردند ببینند کاسه کوزه تقصیرها را به گردن چه
کسی باید بیندازند.
بگذارید روشن وبیپیرایه بگویم. برخی دوستان به وضوح با نگاه
معطوف به قدرت در آینده از هم اکنون دارند تحلیلهایشان را
تنظیم میکنند. تغییرات چندان هم ساده و قابل پیش بینی نیستند.
این چرخ گردون هزار رنگ خواهد شد. آنچه ماندنی است رنگ صداقت و
صفا و استواری و حق طلبی است. رخت قدرت امروز بر قامت یکی است
و فردا بر قامت دیگری. امروز برای من و دوستان من بسیار خوب
قابل درک است که چه آسان لحن کلام برخی دوستان بین آن زمان که
(به خیال آنان) در قدرت بودیم با امروز که (به خیال آنان) از
اسب قدرت فرو افتاده ایم تغییر کرده است.
ما یک گناه بیشتر نداشتیم و آن این بود که به غیر از
حمایت مردم
از هیچ قدرت دیگری برخوردار نبودیم. با کمال شجاعت میپذیرم که
مجموعه ما اصلاح طلبان در آن هنگام که این قدرت پشت سرمان بود
کاملاً از آن استفاده نکردیم. که این البته جای بحث دارد و
باید به درستی مصادیق آن را شناخت. اما بدون تردید هنگامی که
این قدرت از ما دریغ شد و بخشی از جامعه روشنفکری و تودهای
راه انفعال و دلسردی را در پیش گرفت، ما دیگر قدرتی برای اعمال
نداشتیم و شاید همین از جاذبه ما نزد برخی دوستان کاسته باشد.
در آینده نیز چنین خواهد بود. ما راه دیگری برای رسیدن به قدرت
جز نگاه به رأی مردم نمی شناسیم و از هنر بوکشیدن که نسیم قدرت
قاهره از کدام سمت خواهد وزیدبیبهره ایم. بگذار برخی جوانها
ما را مسخره کنند که دچار پارادایمهای اخلاقی دهه 60 هستیم.
ما یاد نگرفته ایم که برای خاتمی یا مشارکتیهای در آستانه
رسیدن به قدرت هورا بکشیم و وقتی از مرکب قدرت پایین آمدند
سخیف ترین دشنامها را به آنها بدهیم و نگاهمان به سنا و کنگره
آمریکا و عناصر ضد ایرانی آن باشد. |