دیشب که از اخبار تلویزیون خبر آتش زدن سفارت دانمارک و نروژ
در سوریه را دیدم یاد شیرین کاری رعیتهای پدر بزرگم افتادم.
بچه که بودیم میرفتیم باغ پدر بزرگم. رعیتها واسه اینکه جلوی
ما بچه شهریهای سوسول کم نیارن یه لونه مار پیدا میکردن و
جلوش آتیش روشن میکردن. وقتی مار از همه جابیخبر به خاطر
بوی دود از لونه اش میومد بیرون با چوب و آتیش میافتادن به
جونش و تیکه پاره اش میکردن. اینجوری هم خودشونو شجاع و قوی
نشون داده بودن و هم از ما یه زهر چشم اساسی گرفته بودن! این
ماجرا در هر سفر ما به خونه پدری تکرار میشد، بطوریکه من یکی
حالم از هر چی باغ و دشت و دمن بهم میخورد. در حالیکه اگه مار
ابله راه دیگه ای برای نجات خودش پیدا میکرد و از همون سوراخ
کذایی نمیومد بیرون نه خودش له و لورده میشد و نه ما تا مدتها
دچار چندش و کابوس و وحشت میشدیم.
حالا این کاریکاتور دانمارکی هم مثل همون دود آتیش داره عمل
میکنه. نگرانیم بابت تاوانیه که به خاطر حماقت ماره باید
بپردازیم! |