نشريه چشم انداز
ايران در
شماره 35 دی و بهمن ماه 1384
خود، به مناسبت حادثه تاريخی 30 خرداد كه سر فصل مهم گردش چرخش
عقربه قدرت بسوی ارتجاع و مافيای قدرت و جنايت در جمهوری
اسلامی شد، گفتگوهائی انجام داده است با چند تن از فعالان
قديمی و نامدارسياسی ايران. از جمله با محمدعلی عموئی قديمی
ترين زندانی سياسی ايران( حدود 37 سال در دوران شاه و در
جمهوری اسلامی). متن اين گفتگو را كه سرشار از اخبار مهم
سالهای سرنوشت ساز برای انقلاب 57 بود را در ادامه میخوانيد:
محمدعلی عمويی در سال 1307 در كرمانشاه بهدنيا آمد. دوران
تحصيلات ابتدايی را در كرمانشاه و دوران متوسطه را در تهران گذراند.
در همين سالها با فعاليتهای سياسی آشنا شد و در سال 1324 به
سازمان جوانان حزب توده در كرمانشاه پيوست. پس از اخذ ديپلم
متوسطه، در سال 1326 برای ادامه تحصيل به دانشكده افسری رفت و
در سال 1328 با درجه ستوان دومی فارغالتحصيل گرديد. پس از گذراندن
سالهای تحصيل، به عضويت سازمان افسران حزبتوده ايران درآمد و
در شهريور 1333 همراه ديگر همرزمانش بازداشت شد. در دادگاه
بدوی به اعدام محكوم، ولی در مرداد 1334 حكم اعدام وی به حبس
ابد تبديل شد. در پاييز 1357 و با اوجگيری قيام مردمی، پس از
گذراندن نزديك به 25 سال زندان، وی همراه با ديگر زندانيان
سياسی آزاد گرديد.
با آغاز فعاليت علنی حزبتوده ايران، مسئوليت شعبه روابط
عمومی، عضويت در هيئت سياسی و عضويت در هيئت دبيران كميته
مركزی حزب، از مسئوليتهای او بود. به همراه بازداشت رهبران و
اعضای حزب در سالهای 1361 و 1362، بازداشت شد و در سال 1373
آزاد گرديد. عمويی میگويد: "همچنان به باورهای خود پايبند
است..."
يك تأليف، چند ترجمه و شماری مصاحبه و مقاله حاصل كار فرهنگی ـ
اجتماعی ـ سياسی او در سالهای اخير است:
خاطرات سياسی محمدعلی عمويی "درد زمانه" (تأليف)، داستانهای
دن (ترجمه)، سه گفتار از فيدل كاسترو (ترجمه)، فرازوفرود
پروسترويكا (ترجمه)، خيانت به سوسياليسم؛ پس پرده فروپاشی
اتحاد شوروی (ترجمه) و ترجمه مقالههای متعدد از برشت، سارتر،
يونسكو، بكت و آنتونين آرتو.
-
آقای عمويی، شما از سال 1333 تا 1357 يعنی نزديك به 25 سال
زندانی رژيم سلطنتی بوديد و در اين مدت در زندانهای مختلف با
نيروهای مختلف تماس، تعامل و برخورد داشتيد. بعد از انقلاب هم
سختیهای فراوانی را تحمل كرديد و از سال 1361 تا 1373 در
زندان بهسر برديد. به نظر میرسد با اين پروسهای كه طی
كردهايد شناخت شما از جامعه و نيروها شناخت عميقی باشد و اين
شناخت در جهت ريشهيابی مقطع سیخرداد 60 موثر باشد. هرچند
سیخرداد 60 پديده خاصی میباشد، ولی هيچ خاصی نيست كه عام در
آن نهفته نباشد. به عبارت ديگر هيچ تجربهای نيست كه يك تئوری
در آن موج نزند. قطعاً در جريان گفتوگوهای نشريه پيرامون اين
پديده خاص هستيد. در اين گفتوگو جويای نظرات شما و احتمالاً
حزبتوده براساس فلسفه تاريخی مورد اعتقادتان هستيم.
-
از اينكه من را به يك گفتوگوی دوستانه و صميمانه دعوت كرديد
تشكر میكنم. شما به درستی اشاره كرديد كه ساليان درازی را كه
من در زندان پهلوی بودم با جريانات گوناگون و افراد مختلف كه
وابسته به جريانهای گوناگون فكری و تشكيلاتی بودند در تماس
قرار گرفتم. خواهناخواه اين تماس با تبادل نظر همراه بود و از
مواضع و نظراتی كه نسبت به مسائل جامعه ايران پيش میآمد وقوف
پيدا میكرديم. آنچه در اين گفتوگو قرار است مورد توجه قرار
گيرد حوادثی است كه در مقطع سیخرداد 1360 رخ داد. بهدرستی به
جنبه عاميت اين امر خاص اشاره كرديد؛ اگرچه خرداد 60 واقعهای
بود كه توسط سازمان مجاهدين خلق و در تقابل با حاكميت
جمهوریاسلامی رخ داد اما در حقيقت اين مقطع تاريخی آنچنان
تأثيری در فضای سياسی ـ اجتماعی بعدی جامعه ايران گذاشت كه
هنوز كه هنوز است پيامدهای آن احساس میشود. من تصور میكنم در
گفتوگوهای گوناگونی كه با افراد مختلف داشتيد هركسی از بعد
معينی با اين حادثه برخورد كرده يا شروع سخن خود را از تاريخ
معينی قرار داده و افراد متفاوت مبدأهای متفاوتی را در نظر
گرفتهاند.
به نظر من فاصلهگرفتن عناصر جوانی از نهضتآزادی ايران و
شكلگيری جريان جديدی كه رفتهرفته تبديل به سازمان مجاهدين
خلق شد، آغاز شكلگيری حوادثی است كه بعدها در ارتباط با مسائل
بيرونی آن و تأثيراتی كه مسائل بيرونی بر اين جريان بهجا
میگذارد بايد مورد توجه قرار بگيرد. كسانیكه اين تاريخچه را
مدنظر قرار دادند اعم از روند شكلگيری سازمان، تبيين نظرات و
ايدئولوژی سازمان، نظرات سياسی و آگاهیهای اجتماعی و شكلگيری
شخصيتهای پايهگذار اين سازمان، بهدرستی كوشيدند تا شناخت
صحيحی از اين سازمان و مشیای كه در پيش گرفته بود مورد توجه
قرار بگيرد. من بهعنوان يكی از اعضای حزبتوده ايران در زندان
بودم كه مختصر آشنايی با نام سازمان پيدا كردم. در كتاب
خاطراتم بهنام "درد زمانه" يادآوری كردهام كه اولين برخورد
من با يكی از اعضای سازمان مجاهدين خلق در كميته مشترك
ضدخرابكاری رژيم شاه در سال 1351 بود. تصور میكنم در مرداد
ماه 1351 بود كه مرا به كميته بردند درحالیكه در زندان شماره
چهار قصر در حال گذراندن حبس خود بودم.
-
علت اين احضار به كميته چه بود؟
-
رئيس زندانها، سرتيپ طاهری را ترور كرده بودند. در جريان
بازجويی از ضاربين طاهری نامی از من برده میشود و علت اين نام
بردن هم اين بوده كه در منزل محمد مفيدی كه يكی از
بازداشتشدگان اين ماجرا بود كتابی میبينند كه من اين كتاب را
به يادگار به ايشان داده بودم. برادران مفيدی در زندان شماره
چهار همراه با دوستان نهضتآزادی با ما بودند و روابط
دوستانهای با هم داشتيم. در اتاق ملاقات خانواده مفيدی به
ديدار اينها میآمدند و محمد مفيدی كه آنموقع يك نوجوان بود
همراه خانواده به ملاقات برادران خود میآمد و طبعاً او را پشت
ميله ديده بودم و او هم اظهار علاقه میكرد. بعدها كه حادثه
ترور طاهری رخ داد و محمد مفيدی همراه ديگران بازداشت شده بود
و در بازرسی از منزلش به چنين چيزهايی دست پيدا كرده بودند،
ساواك شك كرده بود كه من هم در ارتباط با اين حادثه هستم و بعد
از سالها زندان ـ از سال 1333 تا 1351 ـ ما را احضار كردند به
كميته مشترك برای بازجويی در مورد اين ماجرا. بعد از يك جلسه
بازجويی مرا به سلولی بردند كه جوانی در آنجا بود كه بعدها
معلوم شد ايشان يكی از اعضای فعال سازمان مجاهدين خلق است،
آقای رضا دادیزاده. پاهايش مجروح و پانسمان شده بود. معلوم
بود كه او را خيلی شكنجه دادهاند. بعد از اينكه خودم را
معرفی كردم و او شناخت و اعتماد پيدا كرد كه همسلولیاش چه
كسی است، بنا به خواهش من كه واقعاً مشتاق بودم اطلاعاتی در
مورد اين سازمان، كه تنها نامش را شنيده بودم، داشته باشم، آن
شب را تا صبح ما به گفتوگو گذرانديم. آن شب بود كه من برای
اولينبار شرحی از اين سازمانِ از نظر من نو پديد و سازمانی كه
مدتها بود شكل گرفته بود و فعاليت خود را آغاز كرده بود منتها
هنوز همهگير نشده بود، از اين جوان شنيدم كه در درد
زمانه بخشی از گفتههای او را آوردهام. البته ارتباط بيشتر من
با اعضای سازمان مجاهدين خلق زمانی بود كه مدت كوتاهی پس از
اين ماجرا مرا همراه تعداد ديگری از زندانيان سياسی از تهران
به زندان عادلآباد شيراز تبعيد
كردند. برای اولينبار ديدار مهندس لطفالله ميثمی در زندان
عادلآباد شيراز دست داد. من تصور میكنم كسانیكه پای
صحبتهای ما مینشينند شايد مطالبی را در حد يك خاطره میشنوند
و میگذرند ولی برای خود من
خاطرات مضمون ديگری دارد؛
زندگی است، همه آن چيزی است كه من برای آن ارزش قائلم. تكتك
كسانیكه در طول اين 25 سال زندان دوران پهلوی در زندانها و
تبعيدگاههای مختلف با آنها روبهرو شدهام اجزايی از زندگی
من است كه برای من حلاوت خاصی دارد. شايد تصادفی نيست كه من
اسم كتاب خاطرات سياسیام را "درد زمانه" گذاشتهام؛ مجموعهای
از شيرينیها و تلخیهاست. يعنی همان چيزی كه واقعاً دُرد
دارد.
در زندان عادلآباد تركيبی از اعضا و هواداران سازمان چريكهای
فدايی خلق، اعضا و هواداران سازمان مجاهدين خلق، تعداد اندكی
اعضای حزبتوده ايران، برخی افراد وابسته به توفان، چندنفری از
افراد حزب دموكرات كردستان ايران، شماری از اعضای "ساكا" و
تعدادی از گروه ستاره سرخ بودند. آقای طاهراحمدزاده هم بودند
كه يادشان گرامی. از شيراز هم تعدادی را بعدها دستگير كردند
مثل مهندس طاهری، آقای طغا و افراد ديگری كه بعد اضافه شدند.
عادلآباد فرصتی بهوجود آورد كه ما از نزديك با شماری از
اعضای سازمان مجاهدين خلق در تماس قرار بگيريم. مدت كوتاهی بود
كه ما آزادی عمل برای نشستن، گفتوگو و تماس پيدا كنيم، همين
آشنايی هم مقداری دير انجام گرفت. از نظر ما تا حدودی هم
مجاهدين از اين كار پرهيز داشتند و بيشتر در درون خودشان مسائل
سياسی و بحث داشتند. خيلی زود هم حادثهای در عادلآباد رخ داد
كه همين امكان را هم به كلی از دست داديم. درست در آغاز سال
1352، يعنی چندماه بيشتر از تبعيد ما به زندان عادلآباد شيراز
نگذشته بود كه حادثه شورش زندان عادلآباد رخ داد؛ همگان را
به انفرادی فرستادند، بعد از آن هم كه از انفرادی بازگشتيم همه
در اتاقهای در بسته بودند و درنتيجه تا سال 1354 امكان نشستن
و بحثكردن و آگاهی از نظرات همديگر خيلی كم بود.
-
در همين فرصت كوتاه چه شناخت متقابلی حاصل شد؟
-
موقعیكه هواخوری بود و بچهها ورزش میكردند من و مهندس ميثمی
و مهندس سحابی و آقای احمدزاده يك گوشهای پتو میانداختيم و
مینشستيم و صحبت میكرديم. وقتیكه هواخوری نبود در گوشه اتاق
بين تختهای سهطبقه فضايی ايجاد میكرد كه هرچند فضای كمی بود
خيلی فشرده مینشستيم و صحبت میكرديم. در اين نشستها من
تاريخچه فعاليتهای سازمان افسران حزبتوده ايران را برای
دوستان میگفتم. به خاطر دارم وقتی در مورد يكی از رفقايمان
زندهياد سروان محققزاده دوانی يكی از اعضای هيئت دبيران
سازمان نظامی حزبتوده ايران كه در سال 1334 به جوخه آتش سپرده
شد، صحبت میكردم، مهندس سحابی به شدت متأثر شد. بهظاهر ايشان
در دانشكده فنی همدورهای مهندس سحابی بود. انسانها اگر
شرافت ذاتیشان در محيط فاسد دچار خلل نشده باشد، انسانهايی
كه دارای آرمانهای بشردوستانه و خدمت به خلق باشند، از هر
ايدئولوژیای برخوردار باشند، اين حس شريف در آنها همواره زنده
است. با اينكه آقای محققزاده دوانی يك ماركسيست و آقای مهندس
سحابی يك ملی ـ مذهبی بود و آنموقع عضو نهضتآزادی، طبيعی بود
كه نمیتوانست نسبت به سرنوشت كسیكه جانش را در راه آرمان
خدمت به تودههای زحمتكش فدا كرده است، بیتفاوت باشد. به هر
حال اين دوره خيلی كوتاه بود و بهدنبال شورش زندان، خيلی زود
همه ما به سلولهای انفرادی و اتاقهای در بسته كشيده شديم.
بعد از سال 1354 گشايشی شد اگرچه به صورت سال 1351 درنيامد و
امكانات آنموقع را ديگر در اختيار نداشتيم. چون شرايط زندان
خيلی تغيير كرد و بهدنبال زندان عادلآباد در ديگر زندانها
هم اين شدت عمل رخ داد و محدوديت زيادی برای زندانيان سياسی
بهوجود آمد. بههرحال ديگر از اتاقهای در بسته بيرون آمده
بوديم و با وجود كمی امكانات ديدارهايی انجام میگرفت. منتها
با كمال تأسف ديگر دورهای بود كه زمزمههای نوينی در درون
دوستان مجاهد ما شكل میگرفت. ما از اينكه بين اينها چه
میگذرد دور بوديم ولی بهخوبی شاهد بوديم كه نشستهای مكرری
در اتاقها انجام میگيرد و بعد هم آمدورفتها و بحثهای تند
در كريدور؛ كاملاً معلوم بود وضع آنها غيرعادی است. بعضی
رفتارها خيلی چشمگير بود، يعنی
كسانیكه تا ديروز رفقای صميمی همديگر بودند نوعاً پارهای
عبارات نسبت به همديگر بهكار میبردند كه برای ما خيلی
غيرعادی بود. بهطور مثال من شاهد اين بودم كه در يك اتاقی
دوستانی از مجاهدين نماز میخواندند، دوست ديگری از سازمان
مجاهدين پشت ميله میايستاد و يك متلكی میگفت.
برای ما كه غيرمذهبی بوديم همواره حرمت دوستان مذهبی واجب بود
ولی كسیكه خودش تا ديروز
نماز میخواند و همين ادعيه را بهكار میبرد حالا متلك
میگويد به آن رفيقش كه دارد فرايض دينیاش را انجام میدهد.
خيلی حيرتآور بود! من در يك فرصتی موفق شدم با
زندهياد نبی معظمی صحبت كنم، يادش بهخير. من واقعاً بهجا
میدانم كه خيلی گرم از او ياد كنيم. يكی از صادقترين جوانانی
بود كه من در زندگیام با آن روبهرو شدم و هيچوقت خاطره نيك
اين جوان را فراموش نمیكنم. به او گفتم نبی چه خبر است؟ گفت
آقای عمويی! خيلی خبر بدی است، نمیدانم به شما چه بگويم. گفتم
محرمانه است؟ گفت اگر هم ما بخواهيم آن را محرمانه نگهداريم
فردا طبل رسوايیاش را همهجا میزنند. پس چه بهتر من برای شما
توضيح بدهيم و گفت كه بهظاهر در سازمان عدهای تغيير
ايدئولوژی دادهاند و يكسری برخوردهای نامناسبی بيرون از زندان
بين اين دو گروه پيش آمده. نبی خيلیخيلی نگران بود. از قضای
روزگار اعضا و هواداران سازمان مجاهدين كه در زندان عادلآباد
بودند عمدتاً جزو گروهی قرار گرفتند كه تغيير ايدئولوژی داده
بودند و تعداد اندكی وفادار به مبانی عقيدتی پايهگذاران
سازمان بودند. تا آنجا كه من ارتباط داشتم نبی، بازرگان،
مكرمدوست و داوری از اين دسته بودند. اطلاعات من محدود بود و
از درون اينها اطلاع زيادی نداشتم. روابط نزديك ما بيشتر با
داوری، بازرگان و نبی معظمی بود و آشنايیهايمان نسبت به
دوستان مجاهد در همين حد بود. به هر جهت من از طريق نبی اطلاع
پيدا كردم كه چه اتفاقی برای سازمان مجاهدين خلق افتاده است.
من در بحثی كه با رفقای خودمان زندهيادان حجری و كیمنش داشتم
به ياد دو انشعاب بزرگ كه در حزبتوده ايران در طول تاريخ
گذشتهاش رخ داده بود افتادم؛ يكی انشعابی كه در سال 1326 توسط
خليل ملكی رخ داد و ديگری انشعابی كه سال 1340 توسط سازمان
انقلابی توده در خارج از كشور رخ داد. آثار و پيامدهای
اينگونه جدايیها خيلی زيانبار است بويژه وقتیكه مسائل
ايدئولوژيك مطرح بشود. آنچه در
جريان تغيير ايدئولوژی در
سازمان مجاهدين خلق رخ داد يك حادثه مخرب وحشتناك بود.
همواره من اعتقاد داشتم كه سازمان مجاهدين خلق در ايران يگانه
جريان سياسیای است كه توانمندی تودهایشدن را دارد.
حزبتوده ايران سابقه بسيار
پرافتخاری در دهه 20 داشت و
توانسته بود شعبههايش را در اقصا نقاط ايران داير بكند، از
امكان فضای نسبتاً باز سياسی بعد از شهريور 20 حداكثر
بهرهبرداری را بكند و به صورت منسجمترين سازمان سياسی كشور
در بيايد. اما بعد از 28 مرداد بعد از ضرباتی كه در سال 1333
بر سازمان نظامی وارد شد و بعد از اينكه بخش اطلاعات سازمان
زنان و سازمان جوانان حزب زير ضربه قرار گرفت،
هيچ جريان سياسی ديگری نتوانست جايگزين يك چنين جريان سياسی
گسترده سراسری در كشور بشود. واقعاً آن ضربات كمرشكن
بود. اما سازمان مجاهدين خلق در كشوری كه علايق مذهبی همهگير
است ولی مذهب مورد بهرهبرداری حاكمانی قرار گرفته كه رو در
روی مردم هستند، میرفت كه به اين پتانسيل دست يابد. بخشی از
روحانيت ايران دربار را تأييد میكردند. برای نمونه رابطه آقای
بهبهانی با دربار خيلی مشخص بود. اينها نمیتوانستند مظهر
عقايد توده زحمتكش و در عين حال مسلمان اين مملكت باشند.
سازمان مجاهدين خلق میرفت كه نماينده چنين بخشی از جامعه
ايران بشود. تحليلهای سياسی ـ اجتماعی كه ارائه میداد خيلی
به نظرات ما نزديك بود. تبيينی كه از روند تحول تاريخی ارائه
میكرد به باور ما يك چيز التقاطی بود، يعنی برداشتهايی از
ماركسيسم ـ لنينيسم توأم با نگرش مذهبی. اما برای توده زحمتكش
مملكت وقتی كه سخن از جامعه بیطبقه شد و سخن از نفی استثمار و
استعمار میشد، وقتی اين بيان همراه با علايق مذهبی بود، شانس
يك چنين جريان سياسیای برای تودهایشدن و همهگيرشدن در
جامعه ايران بسيار زياد بود. به همين دليل ما از همان موقع
نسبت به سازمان مجاهدين خلق خيلی
خوشبين بوديم و درست به همين علت وقتی در زندان عادلآباد با
پديده تغيير ايدئولوژی و انشعاب در سازمان روبهرو شديم، ما
جانب كسانی را گرفتيم كه به راه و مشی بنيانگذاران سازمان
مجاهدين خلق وفادار ماندند. يعنی مناسبات ما با نبی معظمی و
داوری و بازرگان به مراتب گرمتر بود تا با ديگران. حتی فراموش
نمیكنم به يكی از دوستان مجاهدمان كه حالا ديگر تغيير
ايدئولوژی داده بود، به جد اعتراض كردم كه برادرِ من! يك شبه
كه آدم ماركسيست نمیشود، تو چرا حالا عليه آنها حرف میزنی؟
تو خودت تا ديروز نماز میخواندی، به اين سرعت كه آدم عقايدش
عوض نمیشود. به گمان
من اين يك مرحله بسيار دشواری بود كه سازمان مجاهدين خلق پشت
سر گذاشت. بدون ترديد ديگر زندانها و زندانيان سياسی هم با يك
چنين پديده دشواری روبهرو شدند. اينطور كه ما از خاطرات و
نوشتههای كسانیكه در زندانهای تهران هم بودند واقف شديم،
درگيریها و برخوردها خيلی جدی بود. بخصوص اينكه با عدهای از
روحانيون در زندانهای تهران بر سر مسئله تغيير ايدئولوژی،
درگيریهايی بهوجود آمده بود. نمیشود تأثير اين سابقه دوره
زندان را در پيامدهايی كه در مسائل بعد از پيروزی انقلاب
بهوجود آمد ناديده گرفت. سال 1357 درِ زندانها باز شد.
زندانيان سياسی متعلق به هر جريان سياسی معين به ميدان آمدند و
تلاش میكردند برمبنای اعتقادات و باورهايشان تشكيلاتشان را
شكل دهند و فعاليتشان را گسترده كنند.
با كمال تأسف از همان ابتدای
پيروزی انقلاب نوعی انحصارطلبی و تماميتخواهی در بين كسانیكه
قدرت حاكمه را به دست گرفتند، هم در عمل هم در نظر، مشاهده شد.
ما هم بهعنوان حزبتوده
ايران تلاش میكرديم تا شبكههای حزب را در مركز و در
شهرستانها داير كنيم ولی همهجا با مزاحمتهای فراوان روبهرو
میشديم. اين مزاحمتها تنها جنبه لفظی و يا مطبوعاتی نداشت،
بلكه عناصر غيرمسئول حمله میكردند و اجتماعات را به هم
میزدند. حتی به دفاتر حزب حمله میكردند. مذاكرات زيادی با
مسئولان كشوری جمهوریاسلامی صورت گرفت. خود
من بهعنوان مسئوليتی كه در شعبه روابط عمومی داشتم مراجعاتی
به وزارت كشور،
به مجلس، به آقايانهاشمی رفسنجانی، بهشتی، منتظری، فروهر ـ
بهعنوان يكی از اعضای دولت موقت ـ داشتم.
با آقايان صحبت میكردم كه در اين مملكت انقلابی صورت گرفته،
مگر نه اينكه صاحبان عقيده و نظر حق دارند نظرشان را آزادانه
بيان كنند، اجتماعات آزاد باشد و... فراموش نمیكنم كه در
ديدار با آقای بهشتی به ايشان گفتم "يا امنيت ما را وزارت كشور
تضمين بكند يا به ما مجوز بدهند خودمان از خودمان دفاع كنيم،
اسلحه برداريم و جلوی مزاحمتها را بگيريم، هرچند ما اعتقاد
نداريم به اينكه هر گروه خودش با اسلحه از خودش دفاع كند. اين
وظيفه مسئولان مملكت است كه امنيت همه گروهها را تأمين
بكنند."
آقای
بهشتی
گفتند "ما هم به اندازه كافی امنيت نداريم." گفتم آقای بهشتی
شما با ماشين ضدگلوله رفتوآمد میكنيد، ما هستيم كه بیپناه
میآييم و میرويم و در معرض همهگونه گرفتاری هستيم. آقای
بهشتی به من گفتند "آقای عمويی،
اطمينان داشته باشيد آن روزی كه ما بتوانيم اصول قانوناساسی
را به اجرا بگذاريم همه حقوقی كه قانوناساسی برای شما
بهعنوان شهروند و جريان سياسی قانونی قائل است عملی خواهد
شد."
گفتم به اميد روزی كه اين قانون بتواند اجرا بشود.
در شورای انقلاب مصوبهای داشتند كه كسانیكه در زندان شاه
بودهاند و محروميتی كشيدهاند به اعتبار ساليان زندانشان
حقوقی دريافت كنند. دوستانی از ما اين حرف را پيگيری كردند.
خيلیها گرفتند اما پرونده من ـ كه 25 سال زندان بودم و پيش از
آن هم افسر ارتش ـ وقتی به جريان افتاد گفته شد كه اينها
كمونيستاند و به اينها تعلق نمیگيرد. در دو مرحله اين مسئله
رخ داد. يكبار مصوبه شورای انقلاب، يكبار مصوبه مجلس. در هر
دو مورد ما را مستثنا كردند. به خاطر دارم كه دفتر حزب ما را
تعطيل كرده بودند و دادستانی آمده بود و مهر و قفل كرده بود،
من نزد آقای
طالقانی
رفتم و گلهمند از اينكه اين چه وضعی است. ديدم ايشان چه دل
پردردی دارد از آنچه كه دارد در اين مملكت میگذرد و به من
گفتند كه نگران اين مسئله نباش بهزودی درست میشود.
همانطور كه گفتم واقعيت اين است كه در آن مقطع همه جريانات
سياسی در پی ساماندهی به سازمانها و تشكيلاتشان و گسترش كار
تبليغی ـ ترويجی انديشهشان بودند. ازجمله سازمان مجاهدين خلق
كه فعاليت را آغاز كرده بود ولی از همان قدم اول میبينيد كه
دختر فروشنده نشريه مجاهد همراه با فروش نشريهاش چند تا چك هم
میخورد. از چه كسی؟ از كسیكه ادعای حزباللهی دارد، يعنی او
هم مذهبی است. پيامدهای برخوردهای درون زندان و بيرون از زندان
به شكل عجيبی نيروی مذهبی حاكم بر جامعه را و نيروی مذهبی
سياسی فعال در درون جامعه را از همديگر دور كرده بود.
واقعيت اين است كه سازمان مجاهدين
با اقبال زيادی از طرف جوانهای مذهبی روبهرو شد.
دگرگونیهايی كه در رهبری مجاهدين پديد آمده بود از سويی و
گستردگیای كه در بين هواداران سازمان مجاهدين خلق فراهم آمده
بود از سوی ديگر، از طرفی پتانسيل اين سازمان را روز به روز
بيشتر میكرد و از طرف ديگر كاستیهای پتانسيل و ظرفيت رهبری
آن را نمايان میكرد. به گمان من
سازمان مجاهدين خلق در موقعيتی قرار گرفت كه داشت يك بدنه و
تنه بسيار گسترده پيدا میكرد و يك مغز بسيار كوچك،
كه در عين حال با نگاهكردن به
بدنهاش، آرزوها، خواستها و ادعاهايش خيلی بيشتر از
توانمندیها و ظرفيتهايش بود و اين مقدار زيادی زياده طلبی را
در رهبری سازمان مجاهدين بهوجود آورد. واقعيت اين است كه در
اين كشور، انقلابی رخ داده بود و رهبری اين انقلاب هم دست آقای
خمينی
بود و طيفها و جريانهايی كه در
اطراف او بودند، از نظر حزبتوده ايران تقسيم میشدند بين
روشنبينها و
قشریها. پارهای از
روحانيونی كه در اطراف آقای
خمينی بودند برای انقلاب يك
جوهره مترقی و پيشرونده قائل بودند و حال آنكه قشريون ديگری
در اطراف آقای خمينی بودند كه تعريف ديگری از دين، اسلام و
حكومت اسلامی داشتند. از همان
زمان برای آنها مسئله
جمهوری
زير علامت سوال بود و از همان موقع
حكومت اسلامی
برای آنها مطرح بود. گويی اينها
میخواستند به دوران خلافت
برگردند. بخشی روشنبين اطراف آقای خمينی بودند كه نگاه
پيشبرندهای داشتند، يعنی تعريف ديگری از مبانی اسلام ارائه
میدادند. حزبتوده ايران
يك سازمان سياسی غيرمذهبی بود ولی
به خوبی در تحليلش انگشت روی اين
واقعيت میگذاشت كه ما با
حاكميتی روبهرو هستيم كه لايههای گوناگونی با نگرشها و
تعريفهای گوناگون از اسلام دارد؛ كسانی هستند كه جامعه را در
جهت پيشرفت، ترقی و گسترش آزادیها میخواهند و كسانی ديگر، در
جهت بستهكردن و غيرمسلمان تلقی كردن ديگران. يعنی
نه فقط حزب توده ايران،
حتی نيروهای مذهبیای مثل جنبش مسلمانان مبارز، جاما و
نهضتآزادی را هم بهعنوان مسلمان قبول نداشتند.
-
اين تقسيمبندیای كه از اين نيروها داشتيد ناشی از بينش شما
بود يا تجربهای كه در طول زندانهای مختلف به دست آورده بوديد
يا هر دو؟
-
هر دو؛ مقداری مربوط به تحليلی است كه اصولاً انسان دربرابر
نظرات، گفتهها و عملكردها پيدا میكند و ديگر تجربه گستردهای
است كه ما در زندان داشتيم. برای نمونه ما نشستهايی با
آقايان طالقانی، دكترسحابی، مهندس عزتالله سحابی و مهندس
بازرگان داشتيم. برخورد و آشنايیای هم با آقای ربانی شيرازی
داشتيم. اين نشستها برداشتهايی به آدم میدهد. بهجا میدانم
خاطرهای را از زندهياد طالقانی بيان كنم: خرداد ماه سال 1345
بود كه ما تبعيدیهای برازجان را به تهران، زندان شماره چهار
قصر آوردند. آنجا من برای اولينبار با آقای طالقانی روبهرو
شدم؛ خوش برخورد و خوشاخلاق از همه به گرمی استقبال میكرد.
از آن گرمای برازجان كه بعضی روزها از 50 درجه هم تجاوز میكرد
آمده بوديم در زندان شماره چهار قصر با حياط وسيع و باغچههای
گلكاری شده، حداقل ده ـ دوازده درخت توت و يك آبنمای كاشيكاری
شده كه فواره داشت، شاخههای درخت سر به هم آورده بودند. اين
منظره برای كسی مثل من كه از برازجان داغ آمده بود خيلی
فرحانگيز بود. يكبار همانطور كه روی سكوی كنار آبنما نشسته
بودم آقای طالقانی جلوی من پيدا شد و لبخندی زد و گفت "آقای
عمويی به نظر میرسد كه خيلی لذت میبری؟" گفتم "آره، خيلی لذت
میبرم؛ من تصورم اين است كه آن بهشتی كه شما به مومنين وعده
كردهايد همين است." آقای طالقانی خنديدند و گفتند كه "از
آنجايی كه اطمينان دارم شما بهشتی هستيد، میروی بهشت و
میبينی از اين هم بهتر است." در همين زندان، دوستان مذهبی ما
كمونی داشتند، ما هم كمونی داشتيم. در مراسمی آقای محمدجواد
حجتی صحبت میكرد به حرمت همسايگی ما را به اين مراسم دعوت
میكردند و ما هم مینشستيم و گوش میداديم. در يكی از اين
برنامهها، ايشان مطالبی درباره شرايط اجتماعی بيان و آياتی هم
از قرآن قرائت میكرد ولی ادبيات امروزی را به كار میبرد. من
و آقای حجتی روابط نزديكی با يكديگر داشتيم و با هم صحبت و
درددل فراوان میكرديم. پس از اتمام جلسه گفتم كه آقای حجتی
آنچه گفتيد جدی جدی نص بود يا تفسير. گفت هر دو بود. فردای آن
روز آقای علی بابايی ـ كه يادش گرامی، ايشان هم واقعاً انسان
بسيار شريفی بود ـ نزد من آمد و گفت "آقای ربانی شيرازی خواهش
كرده كه شما به اتاق او برويد." ما
با آقای ربانی
مناسبات و روابط محدودی داشتيم.
ايشان در اتاق خودش بود و با كسی كاری نداشت. ما هم با ايشان
كاری نداشتيم. به عكس، با آقای منتظری هميشه بگو و بخند
داشتيم. به آقای علی بابايی گفتم كه من با آقای ربانی كاری
ندارم. گفت "ايشان خواهش كرده كه به اتاق ايشان برويد." ما
رفتيم و آقای ربانی برای ادای احترام بلند شدند و نشستيم.
ايشان اظهار كردند "آياتی از كلامالله شب گذشته (توسط آقای
حجتی) قرائت شده لذا من يك برگ كاغذ لای قرآن، جايی كه آن آيات
آمده، گذاشتهام و تفسيرش را هم نوشتهام. شما لطفاً اين را در
جمع خودتان قرائت كنيد." من گفتم كه آقای ربانی اصلاً برای
دوستان ما مطرح نيست كه معنی آن آيات اين است كه شما میگوييد
يا آنكه آقای حجتی میگويد، ما به احترام دوستان مذهبی
همبندمان در مراسمشان شركت كرديم، مطمئن باشيد تفاوتی
نمیكند. ايشان گفت "اگر من از شما خواهش كنم كه اين را
برای دوستانتان قرائت كنيد شما خودداری میكنيد؟" گفتم اگر شما
اصرار داريد من میبرم ولی پيشاپيش به شما بگويم هيچ تأثيری
ندارد. واقعاً برای من كه اطلاع ندارم در درون اين آقايان چه
میگذرد يا اينكه برداشتها و تفسيرهايشان از دين و مسائل
اجتماعی دين چيست؛ همين نحوه برخورد گوياست. شما تفاوت برخورد
آقايان طالقانی، منتظری و ربانی شيرازی را ببينيد، نگرشهای
سياسی ـ فكری جای خود دارد. همين
برخورد ساده زندگی چقدر اثر میگذارد كه منِ تودهای را وادار
بكند كه روی اينها مطالعه بكنم.
همين تجربيات برای ما
روشن میكرد كه در اطراف آقای خمينی عدهای روشنبين هستند،
واقعيتهای جامعه را درك میكنند و میخواهند سياستها را بر
مبنای اين واقعيتها تنظيم كنند و دربرابر، عدهای هستند كه يك
نگرش بسته دارند و گويی اصلاً نمیبينند كه در درون جامعه چه
میگذرد، چه نيروهايی
هستند و چه منافع و چه مضاری وجود دارد. با كمال تأسف چرخشی كه
در حاكميت جمهوریاسلامی به راست انجام گرفت، تمام اميدهايی كه
میرفت دستاوردهای انقلاب تحكيم بشود و گسترش پيدا كند و برسد
به استقرار يك نظام برخاسته از انقلاب را از بين برد.
-اين
چرخش از چه زمانی آغاز شد؟ تدريجی بود يا جهشی؟
-
تدريجی بود. اين چرخش در دوره جنگ خيلی محسوس نبود، حال آنكه
انجام گرفته بود. بستهشدن جامعه بعد از سیخرداد سال 60
چشمگير بود، اما پيش از آن نشانههای گويايی از تماميتخواهی
به چشم میخورد. ازسويی مجاهدين خواستار جايگاه رسمی ـ جايگاه
حزبیشان را كه داشتند ـ در جامعه ايران بودند يعنی میخواستند
بهعنوان نيروی برتر شناخته بشوند، از سوی ديگر نيروی مقابل
يعنی حاكميت جمهوریاسلامی، نهفقط به چنين خواستهای تن
نمیداد، بلكه به جد در جهت محدودكردن و ايجاد مزاحمت حركت
میكرد. البته اين مزاحمت برای همه
بهوجود میآمد، همه ما تعقيب
میشديم و... درحالیكه ما رأی آری به قانوناساسی داده بوديم،
از جنبههای مثبت جمهوریاسلامی حمايت میكرديم و تندرویهايی
را كه احياناً توسط پارهای از نيروها انجام میگرفت تأييد
نمیكرديم. برای نمونه با آنچه كه در خوزستان توسط خلق عرب روی
داد و آنچه كه در كردستان و تركمنصحرا روی داد، هرگز موافقت
نكرديم و معتقد بوديم كه اين كارها موقعيت انقلاب و انقلابی را
تضعيف میكند.
-
خواستههای مجاهدين منطقی بود يا غيرمنطقی؟
-
هر سازمان سياسی يك برنامهای دارد و در تلاش برای تحقق آن
برنامه است. مجاهدين هم برنامهای داشتند و میخواستند اين
برنامه را پيش ببرند. اما انقلابی رخ داد و كموبيش امكان
فعاليت آزاد برای همه جريانات سياسی پيش آمد، اگرچه دوره
كوتاهی بود. همانطوركه ابتدای صحبتم اشاره كردم سازمان
مجاهدين خلق هواداران گستردهای پيدا كرد و
درنتيجه امر برای رهبریاش مشتبه شد
كه مهمترين نيروی سياسی
جامعه ايران است و بنابراين بايد حكومت را در دست داشته باشد.
به گمان من اين خواسته،
خواسته برحقی نبود.
-
سازمان برای هواداران خود، تماسی را كه با مأموران شوروی گرفته
بود اينگونه توجيه میكرد كه ما میخواستيم حمايت شوروی را
توسط سازمان جلب كنيم كه فقط به حزبتوده تكيه نداشته باشند.
به نظر شما اين حركت چه هدفی را دنبال میكرد؟
-
هدف اصلی اينها قرارگرفتن در رأس قدرت بود.
-
چه اشكالی دارد كه حزبی يا سازمانی بخواهد در راس قدرت قرار
بگيرد؟
-
اصلاً برای اجرای برنامهاش بايد در رأس قدرت قرار بگيرد،
اما ارزيابی سازمان از جامعه غلط
بود؛ يعنی رهبری سازمان
مجاهدين متوجه نبود كه هنوز در آن مقام قرار نگرفته كه در
حكومت قرار بگيرد و برای به ثبوت رسانيدن اين امر اقدام به
تظاهرات مسلحانه میكند. يعنی به حاكميت میگويد كه اگر اين حق
را برای من قائل نشوی من به زورِ اسلحه از تو میگيرم. اسلحه
را به كار نبرد ولی آن را به نمايش گذاشت.
-
تشكيل ميليشيا را هم در همين راستا ارزيابی میكنيد؟
-
بله، تشكيل ميليشيا و به نمايش گذاشتن اين امر يك نوع هل من
مبارز طلبيدن با حاكميتی بود كه قدرتش خيلی بيشتر از مجاهدين
بود و میديديم كه بهتدريج حتی روزنامه مجاهد را نمیگذاشتند
كه آزادانه پخش بشود. من فراموش نمیكنم كه برای شركت در جلسه
توجيهی برنامه تلويزيونی كه میخواست انجام بگيرد، از سازمان
مجاهدين هم دعوت به عمل آمده بود. از طرف حزب توده ايران من
رفته بودم. از طرف سازمان مجاهدين فكر میكنم آقای حياتی آمده
بود، دقيقاً به خاطر ندارم چه كسی بود ولی من بهدرستی او را
نمیشناختم. تمام صحبت ايشان برای شركت در بحث تلويزيونی عبارت
از اين بود كه بايد تضمينی كلی به تمام اعضای سازمان ما بدهيد
كه هيچ خطری ما را تهديد نكند، فروش نشريهمان آزادانه انجام
بگيرد و ما تحت تعقيب قرار نگيريم. آقای معاديخواه میگفت كه
شما اطلاعيه دهمادهای دادستانی را بپذيريد و سلاحهايی را كه
داريد تحويل بدهيد، تأمين داريد. نماينده سازمان گفت نه، اگر
نماينده ما بيايد اينجا در صداوسيما هيچ تضمينی نيست كه سالم
برگردد. آقای علی لاريجانی كه آنموقع صداوسيما را اداره
میكرد گفت كه من تضمين میكنم كه در صداوسيما نماينده شما را
نمیگيرند. نماينده سازمان گفت چه فرق میكند، برود بيرون او
را میگيرند. درواقع معلوم بود كه هر دو طرف دارند دعوايی را
در الفاظ تعقيب میكنند كه اين دعوا بعدها به يك برخورد فيزيكی
حاد تبديل خواهد شد. از همان موقع چنين تقابلی احساس میشد. با
كمال تأسف از سويی نگرش سازمان مجاهدين يك حالت افراطی بود، از
سوی ديگر رقبايشان در حكومت با تمام توان در مقابلشان
میايستادند. يك خصومت خاصی نسبت به مجاهدين داشتند و بعد
كمكم اين خصومت نسبت به تمام جريانات سياسی غيرخودشان بهوجود
آمد.
-
شما میگوييد كه كمكم متوجه شديم كه نسبت به همه جريانات
غيرخودشان خصومت دارند اعم از مذهبی و غيرمذهبی. براساس اين
استدلال سازمان میگويد پيشبينی ما درست بود و ما از ابتدا
درست تشخيص داده بوديم و اگر ديگران ما را همراهی میكردند به
نتايج ديگری میرسيديم.
-
من اين استدلال را قبول ندارم. اگر ما ببينيم كه خطر
آتشافروزی هست خودمان نبايستی چاشنی آن را بزنيم و آتش را
برافروخته كنيم. به گمان من سازمان مجاهدين خلق با عملكرد خود
حوادث را جلو انداخت. بههيچوجه
اعتقاد ندارم كه اگر حادثه سیخرداد سال 60 رخ نمیداد، برای
نمونه حزبتوده ايران كه رأی مثبت به قانوناساسی داده بود
امكان تداوم فعاليت علنی پيدا میكرد، به گمان من جريانی كه
حاكم شده بود در درازمدت هيچ جريان سياسی ديگر را تحمل
نمیكرد، منتها زمان حذفها يك مقدار عقب میافتاد.
آنچه كه در خرداد 60 رخ داد، دست
كسانی را كه نمیخواستند هيچ جريان سياسی ديگری در ايران
فعاليت سياسی بكند باز كرد
كه با تمهيدات گوناگون يكی پس از ديگری سازمانهای سياسی را از
سر راه بردارند. برخلاف آنچه كه در قانوناساسی برخاسته از
انقلاب با آرای 98درصدی مردم آمده بود و آزادی بيان و آزادی
فعاليت احزاب در آن به رسميت شناخته شده بود. آقای خمينی در
نوفللوشاتو گفته بود كه ماركسيستها هم میتوانند در
جمهوریاسلامی فعاليت بكنند، اما بعدها
اينها به ما فشار میآوردند كه
اعتراف كنيم كه ما میخواستيم براندازی كنيم! آنچه در اين
دوران بر ما گذشت چيز عجيبی بود؛ اصلاً فشارها برای اين نبود
كه يك امر مخفی را علنی كنند، بلكه برای اين بود كه آن چيزی را
كه آنها میخواستند بپذيريم. اين نگرش و اين شيوه
حكومتكردن يعنی اينكه هركسی غير از سخن حكومت كننده بگويد
محكوم به فناست. اينها(علاوه
بر اعدامهای سال 67)
نهفقط حذف سياسی كردهاند، بلكه با كمال تأسف حذف فيزيكی از
طريق قتلهای زنجيرهای هم كردهاند.
-
آن زمان شرط چه بود و مبنا چه بود؟ دكترپيمان معتقد است كه به
لحاظ ايدئولوژيك، استراتژيك و تشكيلاتی مبنای اين درگيری در
خود سازمان مجاهدين خلق وجود داشت و مسائلی كه در مورد جريان
تماميتخواه درون حاكميت شما توضيح میدهيد در واقع شرط و يك
كاتاليزور بود كه سازمان را وادار كرد كه ماهيت خودش را بروز
بدهد. همچنين ايشان میگويد سازمان میتوانست بماند، ولی در
قدرت نرود و پست كليدی هم نداشته باشد. نظر شما چيست؟
-
بهدرستی اشاره میشود كه اين مبنا در درون سازمان مجاهدين خلق
وجود داشت، ولی بروزش و اينكه به آن صورت خودنمايی كند چگونگی
برخورد حاكميت بود. اما من معتقدم شايد اگر اين فشارها هم پيش
نمیآمد سازمان مجاهدين خلق به صورت يك جريان سياسی عمر زيادی
نمیكرد، به اين علت در درونش حكومتطلب بود و میخواست قدرت
را به دست بگيرد. در مورد تشكيل ميليشيا اين پرسش جدی مطرح است
كه اصلاً يك جريان سياسی ميليشيا تشكيل داده برای چه؟ آيا
میخواهد با ضدانقلاب بجنگد يا با حكومت؟
-
خودشان میگفتند برای ايستادگی درمقابل كودتاهای احتمالی عليه
انقلاب...
-
ما هم در درون حزب معتقد بوديم به اينكه بايد اين آمادگی در
نيروها پس از انقلاب باشد كه درمقابل كودتاهای احتمالی
ضدانقلاب توانايی مقاومت داشته باشد، ولی اين را بايستی به
نيروهای رسمی مملكت احاله كرد نه هركس از هر گوشهای بخواهد
حتی برای حفظ عنوان انقلاب اين كار را بكند. كار نيروهای سياسی
اين بود كه اين توطئههای احتمالی را افشا كنند و به دولت
هشدار بدهند كه مقابل ضدانقلاب بايد مقاومت بكند. از كجا معلوم
اين ميليشيايی كه تشكيل شده میخواهد مثلاً عليه بختيار بجنگد
يا اينكه میخواهد كودتا كند و قدرت را به دست بگيرد؟ ناچار
تشكيل ميليشيا اين بدبينی يا اين توجيه ـ من بيشتر اسم آن را
توجيه میگذارم ـ را برای حاكميت ايجاد میكرد كه اينها
میخواهند به شيوه كودتايی قدرت را بهدست بگيرند. لذا
من شخصاً اعتقاد دارم
كه با آن روندی كه در درون سازمان
مجاهدين خلق میگذشت و آن نگرشی كه اصولاً نسبت به حاكميت
داشت، دير يا زود حادثهای مثل سیخرداد 60 فراهم میآورد و
بهدنبال آن باز هم حاكميت با خشونت برخورد میكرد. مشیای كه
سازمان در پيش گرفت، آن
ترورهای بیحساب و كتاب، آن پايگاهی كه برای خودش انتخاب كرد ـ
يك سازمان انقلابی كه تا ديروز در پايگاههای مبارزان فلسطينی
جايگاهش بود حالا بيايد در كنار صدامحسين قرار بگيرد و هر قدر
جلوتر میرود حمايتهای كنگره امريكا را طلب میكند ـ مشی
درستی برای يك سازمان سياسی نبود.
به گمان من سازمان مجاهدين خلق از نظر ماهوی اصلاً عوض شد، به
كلی عوض شد، ديگر اين سازمان آن سازمان نيست.
-
آيا حوادثی كه بعد از خرداد 60 اتفاق افتاد ازجمله اتحاد با
بنیصدر، رفتن به عراق و طلب حمايت كنگره امريكا، اينها در ذات
سازمان به صورت نهفته وجود داشت يا اينكه حوادث آنها را در
مسير اضطرار برد و به آنجا كشاند؟
-
درست است كه حوادث اين كار را انجام داد، ولی به نظر من داريم
مقداری با اغماض به رهبری مجاهدين نگاه میكنيم. اگر نطفهای
در نگرش رهبران سازمان در آن مقطع نمیبود، به اين سادگی آن
سلامت سازمانی و تشكيلاتی را اينطور خدشهدار نمیكرد.
چطور ممكن است حوادث يك ضدامپرياليست
را ببرد و كنار امپرياليست قرار بدهد؟!
-
آنها برای توجيه رفتارشان تحليل میكردند كه استالين هم
ضدامپرياليست بود، ولی درمقابل فاشيزمِ هيتلر، با امريكا،
انگليس و فرانسه اتحاد استراتژيك برقرار كرد.
-
ولی اتحاد شوروی هويت خودش را حفظ كرد و هيچ تغييری در هويت
ضدامپرياليستی و ضدسرمايهداریاش نداد. منتها يك دشمن هولناكی
بهنام فاشيزم آمد و يك جبهه ضدفاشيستی تشكيل شد. در همان
ايامی كه اين جبهه ضدفاشيستی بود هركدام ماهيت خودشان را
داشتند؛ انگلستان خودش بود، اتحاد شوروی خودش بود، امريكا خودش
بود، ولی اينجا تمام نگرشهای و رويههای سازمان مجاهدين خلق
چيز ديگری شد. حتی سازمان برای
نزديكشدن به امپرياليستها گفت
اگر ترور امريكايیها (در دوران
مبارزه با رژيم شاه) توسط سازمان ما انجام گرفت به علت نفوذ
تودهایها بود! يعنی چيزیكه هرگز نگرش حزب نبود.
تصور من اين است كه كاستیهای بعدی چه از لحاظ تبيين ايدئولوژی
چه از لحاظ شخصيتی و مسائل درونشناختی و چه زيادهطلبیهايی
كه در سازمان وجود داشت، اين روند را اجتناب ناپذير كرده بود.
واقعاً پس از جريان تغيير ايدئولوژی و آن جدايیها در درون
سازمان، آنچه برای سازمان مجاهدين مانده بود چيز اندكی بود،
اما بعد از انقلاب يكدفعه شاهد آن شكوفايی سازمانی و آن
هواداران وسيع و گسترده شد. حزبتوده ايران با اينكه به
كاستیهای سازمان وقوف داشت عميقاً اعتقاد داشت كه سازمان
مجاهدين خلق يكی از پايههای اساسی جبهه متحد خلق میتواند
باشد و به همين علت هم يك نامه سرگشاده برای چريكهای
فدايیخلق و برای سازمان مجاهدين خلق ارسال شد.
-
چه تاريخی؟
-
دقيقاً در سال 1358.
-
محتوای نامه چه بود؟
-
ما اعتقاد داشتيم بر اينكه
حزب توده ايران، سازمان چريكهای فدايی خلق و سازمان مجاهدين
خلق
نيروهای انقلابی و ضدامپرياليستی و ضداستبدادی بودند و با توجه
به برنامههای ترقیخواهانه كه در هر سه سازمان وجود داشت
اينها میتوانند پايههای يك جبهه گستردهای از مبارزان بهنام
جبهه متحد خلق باشند. حزب توده ايران بر اين عقيده بود جز اين
سه جريان سياسی
نيروهای
روشنانديش ديگری هم در ايران هستند ازجمله در
اطراف آقای خمينی،
آنها هم میتوانند نيروهايی باشند كه در اين
جبهه قرار گيرند.
ما توسط يكی از دوستانمان اين نامه را به دست آقای يعقوبی، يكی
از مسئولان سازمان رسانديم و خواهش كرديم كه سازمان حتماً به
اين پاسخ بدهد و درقبال آن موضعگيری كند. متأسفانه با سكوت
كامل روبهرو شديم و روزبهروز ديديم كه فاصله زيادتر و زيادتر
شد.(آنها
بجای پاسخ به نامه و از همان طريقی كه حزب توده ايران عمل كرده
بود، مثلا بعنوان پاسخ دو صفحه كامل روزنامه مجاهد را اختصاص
به فحش و ناسزا و اتهام به حزب توده ايران دادند، درحاليكه
كوچكترين اشارهای به متن نامه نكردند، چه رسد به انتشار آن)
-
شما اشاره كرديد به جريان روشنبينی كه دور و بر آقای خمينی
بودند. شما در اين جريان چقدر ظرفيت میديديد كه بتواند رهبری
سازمان را كه به سمت درگيری میرفت، كنترل كند؟
-
آقای طالقانی با كمال تأسف خيلی زود رفت. البته آدم نبايد
گرفتار توهمات بشود، بههرحال نقش آقای طالقانی هم محدود بود،
ولی در همين محدوديتش میتوانست تأثير مثبتی داشته باشد. اما
به گمان من جريان مجلس خبرگان كه آقای طالقانی هم در آن حضور
داشتند نمايانگر اين بود كه ايشان منزوی شدهاند. جايگاهی را
كه آقای طالقانی پيش از انقلاب و بلافاصله بعد از انقلاب داشت
كمرنگ شد و آن نقش هدايتگری كه میتوانست ايفا كند، چه در
شورای انقلاب و چه در ارتباط با سازمان مجاهدين كه از او
بهعنوان پدر ياد میكردند، متأسفانه روز به روز كاهش پيدا
كرد. ديگر نيروهای ترقیخواه و
روشنبينی كه ما در حاكميت سراغ داشتيم كارهای نبودند و نفوذ
چندانی نداشتند به همين علت هم بهتدريج حذف شدند و جايشان را
نيروهای ديگری گرفتند و چرخش قدم به قدم به سمت بستهترشدن فضا
استمرار يافت.
-
دكترپيمان در مصاحبهاش میگويد كه آقای خمينی چراغ سبزهايی به
سازمان نشان داد و درواقع يك استراتژی جلوی پايشان گذاشت،
همينكه گفت برويد در مدارس و كارخانهها كار كنيد اين يعنی
گذاشتن يك خطمشی جلوی سازمان، ولی سازمان به اين توجهی نكرد
كه به هرحال چيزی كه آيتالله خمينی میگويد براساس شناختی است
كه از جريانهای پيرامون خود دارد، جريانهايی كه هرگز اجازه
نخواهند داد سازمان در حاكميت قرار بگيرد و يا پستهای كليدی
بگيرد.
-
ضربالمثلی هست كه میگويد هيچ گوشی كرتر از گوشی نيست كه
نمیخواهد بشنود. سازمان نمیخواست
بشنود، البته طرف مقابل هم میتوانست صريحتر و قاطعتر بگويد.
در گفتوگوی آقای موسوی تبريزی با نشريه مسائلی مطرح میشود كه
چگونگی جلوگيری از بركناری آقای لاجوردی را بيان میكند. من
فراموش نمیكنم در روزنامه كيهان آقای
موسوی اردبيلی اظهارنظری كرده
بود مبنی بر اينكه انقلاب ديگر تثبيت شده و دادگاههای انقلاب
بايد تعطيل بشوند و ديگر دادستان انقلاب نمیخواهيم و محاكم
رسمی دادگستری كفايت میكند، اما كسی توجهی نكرد.
من تصور میكنم كه آن چراغ سبزهايی
هم كه آقای خمينی به مجاهدين داد آنقدر پرنور نبود كه چشم
اينها اين روشنی را ببيند. از آن طرف مجاهدين هم گوششان آنقدر
شنوا نبود كه اين صدای خطر را بشنوند كه حواسشان جمع باشد كه
زيادتر از ظرفيت موجود جامعه، نه فقط ظرفيت خودشان، حركت
نكنند. نهتنها مجاهدين، كه جامعه هم اصلاً اين ظرفيت را نداشت
و كار به اينجا كشيد. فقدان توان نيروهای ترقیخواه در تشكيل
يك جبهه واحد توانمند باعث شد كه جريان راست روزبهروز
منسجمتر و منسجمتر شود و از اين پراكندگی نيروها بهره
بگيرد. گاهی تحليلهايی درباره آقای بهشتی و نفوذ ايشان
در بين آن بخشی از حاكميت میشود و گفته میشود اگر ايشان
میماند تأثير بسزايی بهجا میگذاشت. من شخصاً قاطعيتی روی
اين تحليل ندارم؛ شايد اگر بهشتی میماند میتوانست خيلی
مثبتتر از امثال آقای اردبيلی عمل كند و يا برعكس، شايد شرايط
بسيار خطرناك میشد يعنی شبيه همين چيزی كه رخ داد.
-
سازمان در بيانيهای كه به مناسبت انفجار دفتر حزب
جمهوریاسلامی داد نوشته بود كه اين خشم طبيعی ملت بود، اما
رسماً مسئوليت انفجار را برعهده نگرفتند. شايد به خاطر
منزویشدن در مردم بود و يا شايد بعدها به اين تحليل
رسيدهاند كه يك سازمان جاسوسی میخواسته اين عمل را بكند و از
طريق يك عضو نفوذی انجام شد. نظر شما چيست؟
-
اين حرف عملاً يعنی تأييد. من فقط به علت موضعگيری خود سازمان
در ذهنم همواره نشسته كه مجاهدين خلق مسئوليت آن را به گردن
گرفتهاند و به اين فكر نكردهام كه آيا دلايلی وجود دارد مبنی
بر عدمارتباط اين مسئله با مجاهدين يا خير.
-
از زاويه ديگری اين پرسش را مطرح میكنم: آقای بهشتی ـ اگر هر
ويژگیای داشت ـ كسی نبود كه با جريان قوی و مافيايی ترانزيت و
قاچاق موادمخدر سازش كند. اين جريان هم از ساليان دراز در تمام
خلل و فرج قوهقضاييه ايران نفوذ داشت ـ درحالیكه همه نيروهای
سياسی از خطر آن غافل بودند ـ و طبيعی بود كه اصلاحاتِ مورد
نظر آقای بهشتی را برنتابد و جلوی آن بايستد. چنين باندهايی
مترصد فرصتی هستند تا برای رسيدن به هدف از هر نيرويی ازجمله
نفوذ در مجاهدين استفاده كنند.
-
درست است، اين يك جنبه قضيه است و يك جنبه ديگر حساسيت
منطقهای كشور ماست. آيا واقعاً كسی میتواند تصور كند
كه در كشوری مثل ايران انقلابی رخ
داده، كشوری كه پايگاه عمده امپرياليزم امريكا و صهيونيزم
بوده، همينقدر كه شاه از اين مملكت رفت آن شبكههای ريشهدارِ
آنها هم خشكيد؟! من معتقدم كه نهفقط نخشكيد، بلكه تقويت هم
شد.
-
آقای عمويی! بعضیها میگويند كار نشريه در زمينه سیخرداد 60،
تاكنون يكطرفه و جانبدارانه بوده است و ديدگاههای مجاهدين
مطرح نمیشود. نظر شما چيست؟
-
من تصورم اين است كه اگر كسی ازجانب سازمان چنين گلايهای از
چشمانداز ايران داشته باشد نهتنها گلايه بهجايی نيست، كه
بايستی خيلی ممنون و متشكر باشد از اينكه اين نشريه با طرح
موضوع سیخرداد 60 گوشهای از تاريخ اين مملكت را به بحث گذاشته
كه كمتر جايی اينطور عميق و گسترده و همهجانبه و با حضور
نمايندگان جريانات گوناگون با حفظ نگرشهای خودشان در اين
مسئله اظهارنظر میكنند. من تصور میكنم اگر مجموعه اظهارنظرها
و گفتوگوهايی كه بانیاش نشريه چشمانداز ايران بوده بررسی
بشود اصلاً مشابه اين، در هيچ جای ديگر نمیتوانيد پيدا كنيد.
اگر هم جنبه منفی در آن میبينند به علت عملكرد خودشان بوده
است؛ من نمیتوانم بگويم ديگِ سياه، سفيد است. هرچقدر هم
بخواهم خطاهای طرف مقابل را بيان كنم، آن بهجای خودش محفوظ،
ولی وقتی در بطن سازمان يك چنين كرمی وجود دارد كه لاجرم برای
حفظ و تداوم زندگیاش شيره جان اين سازمان را میمكد و داخل
آن را پوچ و خالی میكند، نمیتوان بر آن سرپوش گذاشت. اين ديگر
مربوط به درون خودش است،
نبايد از كسی گلهای داشته باشيم. |