در
لا به لای صفحات روزنامهها ديدم كه يكی از فعالان دانشجويی در
ارتباط با
احكامی كه در روزهای اخير عليه فعالان دانشجويی صادر میشود
اظهار داشته
است كه "دانشجويان از اصلاح طلبان به دليل خاموشی و سكوت آنها
در برابر
برخورد با فعالان دانشجويی گلايه دارند".
ظاهراً كليد حل همه مشكلات در "گلايه از اصلاح طلبان" است, چون
هم
هزينه ندارد و هم به يافتن مقصری كمك میكند كه بايد همه
تقصيرها گردن او
گذاشته شود. گويا در اين ميانه كسانی كه اصلاً مقصر نيستند و
نبايد از
آنها گلايه كرد, كسانی اند كه در تمام اين سالها به پرونده
سازی عليه
دانشجويان و بگير و ببند و ايجاد محدوديت برای آنها مشغول بوده
اند. البته
من اين گلايه و بسياری از گلايههای ديگر را حق میدانم و خودم
نيز از
فضای سرد و خاموشی كه همه به تماشا نشسته اند تا كشتی مملكت هر
روز با
ندانم كاری دولتمردان اسير گردابی نو شود, سخت احساس رنجش دارم.
اما
به گمان اين حقير نبايد يادمان برود كه برای جلوگيری از حق كشی
بايد قبل
از هر چيز بر سر كسی كه حق ديگران را ضايع میكند "داد زد".
اگر چنين
كرديم آنگاه حق داريم به كسانی كه خاموش نشسته اند "گلايه كنيم".
متاسفانه
گروهی از دوستان به مرور به اين نتيجه رسيدند كه "حال كه نمی
شود بر سر
گروه اول داد زد, بسنده میكنيم به اينكه از گروه دوم گلايه
كنيم". مخاطب
اين سخن يك شخص نيست. چون شخص ممكن است ملاحظات و مشكلات خاص
خود را داشته
باشد و يا بگويد من به سهم خود و در زمانی كه میتوانستم داد
زده ام و
اكنون نفسم بريده است. مسئله كلی تر است.
در روزگاری قرار گرفته ايم كه هيچكس نمی خواهد داد بزند. همه,
حتی دانشجويان, كارگران, سياستمداران, حقوقدانان و هر كس كه
روزی صدايش طنينی داشت ترجيح میدهد "گلايه كند", "زير لب غر
بزند", "در مجامع خصوصی ابراز
نگرانی كند", "كارهای ناپسند حكومتگران و دولتمردان را بازگو
كند و بر
آنها نيشخند بزند", "در مورد همه كس قضاوت كند و در عين حال
دامن خويش را
از هر حركتی مبرا بدارد", "نقد اصلاحات يا نقد جنبش دانشجويی
كند", "مقصری در گذشته بيابد و همه آوارها را بر سر او خراب
كند" و ... خلاصه هر كاری بكند اما داد نزند.
من قبول دارم كه با داد زدن يك نفر كاری از پيش نمی رود و به
سادگی صدای آدم خاموش میشود. من میپذيرم كه در شرايط موجود
اجتماعي, جامعه
چندان دلش نمی خواهد صدی داد زدن كسی را بشنود. همه ترجيح
میدهند سخنان
آرام و پوزخندهای به ظاهر خردمندانه بشنوند و از حرفهای جدی
خيلی خوششان
نمی آيد. اما به زعم اين حقير , روند موجود تنها شايد با داد
زدن تغيير
كند. بالاخره بعد از چندی خواهيم ديد كه از گلايه و پوزخند و
جوك درست
كردن كاری راست نمی آيد و اگر كار به اين منوال به پيش رود به
مرور چه بسا
امكان پوزخند را هم از دست خواهيم داد. در اين حالت است كه
تنها طنين
فرياد، عدهای را به هوش خواهد آورد.
به نظر من "فرياد" در اصل و اساس خود تعارضی با اصلاح طلبی
ندارد. میتوان اصلاح طلب بود اما در آنجا كه شرايط اقتضا دارد
و جامعه نياز احساس میكند بر ناراستیها فرياد جدی زد.
جنبش دانشجويی هم امروز از همان دردهايی رنج میبرد كه كل
جامعه به آن
مبتلاست. درد امروز ما درد "بی فريادی» است. جنبشی كه در زمانی
نه چندان
دور به فرياد آمد وهاشم آغاجری را از پای چوبه دار به پايين
كشيد, امروز
تنها دست به كار "گلايه" است. جنبشی كه همواره خود را مدعی
حقوق عموم مردم میدانست امروز برای احقاق حقوق خود و اعتراض
بر ضد احكام صادره عليه
اعضای خود تنها "گلايه" میكند, آن هم از سكوت "دوستانی» كه
چندان سخن
آنها را پرطنين نمی داند. تاريخ حركتهای دانشجويی هرگز چنين چيزی
را به
خاطر نمی آورد. اگر از همهمهها در گوش يكديگر دست فرو شوييم
قادر خواهيم بود
صدايمان را به هم گره زنيم و آنچنان فرياد بر آريم كه كوهها در
مقابل مان
بلرزن.
از غرش توفان بترسيد
نه از فرياد دانشجويان
"فريادهای
بغض آلود سياسی»(از
يكی از نامههای وارده به وبلاگ شيرزاد و در ارتباط با مقاله
بالا)
شيرزاد:
فرياد از سر بغض
برای دانشگاه مضر است.
چه
از جانب
افراد هم عقيده شما چه مخالفان
شما؛ اما
آيا ما و شما دست به دست هم داده ايم تا چنين جامعهای بسازيم؟
اگر قبول داريد كه در جامعهای زندگی میكنيد كه دادخواهان
فراوانند و دادرسان اندك، چه بايد كرد؟
آيا بايد سر خويش گرفت وبیتفاوت
ماند؟ آيا شما راهی سراغ داريد كه با آن بشود آرام وبیصدا از
حق مظلومان
دفاع كرد؟ آيا اگر به حيثيت انسانی شما و يا همنوعان شما تجاوز
شد سكوت و
تماشا را تجويز میكنيد؟
بر عكس شما معتقدم كه گاه آگاهی و معرفت بيشتر انسان را به
فرياد بيشتر وا میدارد. اگر میبينيد كسی يا كسانی
در
خواب دارند به
قعر دره میروند،
بايد داد بزنيد تا به خود آيند. اتفاقا نظامی دمكراتيك
است كه در آن شهروندان بتوانند داد بزنند، حتی در خيابان و
معبر و محل كسب
مردم.
آزادی وقتی معنی میيابد كه جامعه حق اعتراض شهروندان را به
رسميت
بشناسد و برای آن قاعده و برنامه داشته باشد. اتفاقا زنده ترين
و علمی ترين دانشگاههای دنيا همانها هستند كه در آنها حق داد
زدن و اعتراض كردن
برای دانشجويان و فرهيختگان مردم به رسميت شناخته میشود.
شعلههای جنگ
افروزی وتجاوز به كشورهای ديگر با فريادهای اعتراض آميز
دانشجويان در
برترين دانشگاههای دنيا مهار شد نه با نشستن و تماشا كردن و
چهره عالمانه
به خود گرفتن! اگر راه برای داد زدن و حق خويش را مطالبه كردن
باز باشد
آنگاه صداها به تدريج آرام و آرام تر خواهند شد. وگرنه میتوان
فرياد را
ممنوع ساخت و به انتظار غرش طوفان نشست.
|