در ایران استبداد و دیکتاتوری دیرپا با «زندان و شکنجه»
قرین بوده است، و به عنوان یک قاعده استنباطی از تاریخ
میتوان گفت بهترین شاخصهای اندازهگیری حکومتها در نسبت
با عدالت، آزادی، مردمسالاری و ... میزان استفاده آنها از"
زندان و شکنجه "است. هرچه کاربرد این دو زیادتر باشد میل
حاکمیت به استبداد و قدرت مطلقه بیشتر است و بالعکس .با
پیروزی انقلاب اسلامی در ایران انتظار میرفت که دیگر از
«زندان و شکنجه» به عنوان ابزار تحکیم قدرت سیاسی و حاکمیت
استبدادی استفاده نشود اما ...
این روزها که به اجبار در فرصت مطالعاتی قرار دارم و غالبا
کتابهای تاریخی و خاطرات مربوط به دوران گذشته را میخوانم
بلااستثناء بخشی از آنها درباره شرح «شکنجه و زندان»های
این دوران بوده، و اینکه رژیم شاه برای حفظ و ادامه قدرت
استبدادی خود از این طریق در پی سرکوب و مرعوب سازی
مخالفان خود بوده است، اما سرانجام کاربرد این روش خود
اسباب انباشت نارضایتیها و کینه و سقوط آن رژیم شد.
«مسئله شکنجه و زندان» نقطه کانونی هر بحثی راجع به
رژیمهای گذشته ایران است، و قطعا در حال و آینده ایران هم
خواهد بود، و نمیدانم چرا آنانی که خود روزگاری زندان
بودهاند و طعم تلخ شکنجه را چشیدهاند و حالا در جامعه ما
حضور دارند و مصدر کاری هستند چنین بیتفاوت نسبت به وضعیت
«زندان و شکنجه» در جمهوری اسلامی ایران شدهاند؟
اینها که در خاطرات خود آنچنان از وضعیت «زندان و شکنجه»
زمان شاه میگویند که دل هر خوانندهای را به درد میآورد
چرا نسبت به وضع زندانیان امروز و شکنجههایی که بر آنها
روا میشود، ساکتند؟ و چرا ....
بخوانید:« در کمیته مشترک ضدخرابکاری، مرا داخل یک سلول
تاریک بردند، در آن سلول هیچ امکاناتی وجود نداشت، پای
سیاه شده و تیرخوردهی مرا بدون اینکه عکس برداری کنند، گچ
گرفتند. به علت اینکه پایم در گچ بود، نمیتوانستم به
دستشویی بروم، لذا ایستاده دستشویی میکردم. تصمیم گرفتم
مدتی فقط مایعات بخورم. در آن سلول، یک پتو و یک گلیم کهنه
و کثیف وجود داشت و یک کاسه ای بود که در آن، هم غذا و هم
آب میخوردم. سلول من بسیار قدیمی و دیوارهای آن آجری بود.
سلولم آنقدر بوی تعفن میداد که افسر نگهبان وقتی صبحها
برای سرکشی به سلول من میآمد از پنجرهی کوچکی که وجود
داشت صحبت میکرد، بینی خود را میگرفت و شروع به فحش دادن
میکرد. این بوی تعفن در سلول سبب شده بود میلی به غذا
خوردن نداشته باشم، ولی آنها به زور غذا در دهانم من
میریختند. هنگام بازجویی، مامورینی که میآمدند مرا مثل
بادمجان روی زمین میکشیدند. موقع بالا بردن از پلهها،
سرم به پله میخورد و دور سرم همه ورم کرده بود. در سالن،
بازجوها بالای سرم میآمدند. یکی آتش سیگار میانداخت،
دیگری تف میکرد و آن دیگری آب دماغ حوالهام میکرد.
لباس هم که نداشتم، لخت بودم. یکی آمد پای مرا از وسط باز
میکرد و همه جایم پیدا میشد. یکی میگفت: چریک چطوری؟
دیگری میگفت: چروک چطوری؟ .... آنها برخوردی غیرانسانی
داشتند، مرا که لباسی بر تن نداشتم بر روی زمین سرد
مینشاندند و هر چه التماس میکردم که یک تکه کاغذ و یا
مقوایی به من بدهید، بیفایده بود ...»(از کتاب خاطرات عزت
شاهی، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، صفحه 123).
در عین حال همین خاطرهگو متذکر میشود:« خیلی از حرفهایی
که راجع به شکنجه توسط ساواک میگفتند صحت ندارد. البته
نمیخواهم کارهای ساواک را تبرئه کنم، ولی بعضی حرفها
مانند ناخن کشیدن یا تجاوز و شکنجههایی از این قبیل
بیربط است، لااقل این مدتی که من در زندان بودم و یا همان
طور که کسانی که قبل از من بودند میگفتند، چنین
اتهامهایی صحت ندارد. کار اصلی شکنجه گران شلاق زدن بود،
به استثنای کسانی که فعالیت مسلحانه و حرکتهای تند سیاسی
داشتند که در مورد آنها نوع شکنجهها متفاوت بود و بقیه را
شلاق میزدند. البته شلاق از همه شکنجهها سخت تر و مهم تر
بود، زمانی که شلاق را به کف پاها میزدند تا مغز آدم تیر
میکشید. از فشاری که به کف پاها وارد میآمد، کلیهها
آسیب میدید و باعث خونی شدن ادرار میگردید. نوع دیگر
شکنجه، آویزان کردن از سقف بود، چهار پایه ای را زیر پا
میگذاشتند و با بستن دستها با طناب به دو طرف میله، فرد
را آویزان میکردند، سپس چهار پایه را از زیر پایش بر
میداشتند و با شلاق به پاهایش میزدند، خیلی کار مشکلی
بود، بخصوص در مورد کسانی که وزن سنگینی داشتند، واقعا
تحمل مشکل بود. مفصلهای مچ، آرنج و کتف طوری کشیده میشد
که آدم فکر میکرد که میخواهند از هم جدا بشوند، تمام وزن
بدن و درد آن روی این سه قسمت میافتاد، گاهی اوقات خون در
دستها یکجا جمع میشد و همان نقطه سیاه میگشت که باعث
کرخت شدن دست میشد. هر وقت کار به این جا کشیده میشد،
دستها را باز میکردند و آن را تکان میدادند تا خون در
دستها جریان پیدا کند و دوباره به حالت اول باز گردد
.........
ادامه دارد ...