ابطحی ـ اين روزها فضای اهالی رسانه، خيلی دردناك است؛
دردناكتر از روزهای اول.
ديروز سالروز ايسنا بود. هر سال مراسم دانشجويی صميمانهای
برگزار میكردند اما امسال مراسم آنها با سوگواری همراه بود.
بچههای پر نشاط خبری ايسنا غمزده در ماتم از دست دادن دو
همكار و دو دوست اشك میريختند. آقای منتظری رئيس جهاد
دانشگاهی ايران سخنران بود. طبق روحيهای كه علی آقای منتظری
دارد به ترتيب مقامات رسمی را كه در مجلس بودند مثل هميشه و
همه دورانها نام برد و از حضور آنها تقدير كرد، اما نامی از
دكتر فاتح كه امسال ديگر عنوان رسمی ندارد نياورد. واقعا ايسنا
را نمی شودبیدكتر فاتح شناخت؛ رسم روزگار است. جدای از
مقامات رسمی كه منتظری از آنها ياد میكرد، دلسوختگان زيادی كه
به نوعی با جامعه خبری و به خصوص با ايسنايیها رابطه داشتند
از همه جناحها در جلسه بودند. آقای دعايی دوست داشتنی ترين و
قديمی ترين صاحب رسانه كشور هم بزرگواری كرد و صحبت نمود.
افتخار پيدا كرديم از نزديك، با همين دو چشم خودمان آقای
لنكرانی وزير جوان بهداشت و مهم تر آقای صفار هرندی را هم
ديديم! دكتر معتمد نژاد، به عنوان پير قديمی صاحب رسانه كه حرف
میزد از دلسوزیها و ابتكارات وزير جديد تقدير كرد! ذات بعضی
پيران دانشمند محافظه كار است و با اين جملات خطرات زيادی را
از خود دفع میكنند و لذا هميشه از دلسوزیها و ابتكارات همه
-حتی وزير چند ماهه- تعريف ميكنند. نبايد خرده گرفت.
از آنجا سری به خبرگزاری فارس زدم. وقتی اين خبرگزاری راه
اندازی شد با آنكه از نظر سياسی متفاوت بوديم ولی من جزء اولين
مهمانانی بودم كه به خبرگزاری فارس دعوت شده بودم. به كارمندان
و خبررسانان سوخته دلی كه آرام به كار خبر مشغول بودند تسليت
گفتم. 2 نفر از همكاران آنها هم در هواپيمای مرگ بودند. همسر
خانم اسماعيلی خبرنگار پارلمانی فارس كه در مجلس زياد ايشان را
میديدم و قبلا هم در روزنامه سلام بود، كارمند صدا و سيما
بوده و در هواپيما كشته شده!
با فارسیها صحبت كرديم. گفتم كه بعيد است كسی بفهمد بالاخره
چرا اينها كشته شدند. میگفتند كه اين بار رسانهها دنبال كار
هستند شايد به نتيجه برسد. گفتم كه حتما اگر فعال تر شوند و
جدی تر، دستوری خواهد رسيد كه
فتيلهها را پايين بكشيد و چنين خواهد شد. كی تا حالا
جريانات نظامی پاسخگويی كرده اند كه بار دومشان باشد؟! ديدم
قبول دارند.
امروز هم برای تسليت به دوستان صدا و سيمائی كشته شده و
خانوادههاشان به مسجد بلال رفتم. آنجا البته مراسم رسمی بود.
مديران همه بودند ولی خانوادهای در آن شلوغی نديدم. وقتی بر
میگشتم ديدم در راهرو كنار عكسها، يكی دو تا خانواده ايستاده
اند و دارند با عكس شهيدشان گفتگو میكنند. خيلی دورتر از جايی
كه رؤسا بودند... |