مرگ ناشی از برق
گرفتگی دو نوجوان فرانسوی مهاجر تبار در 27 اکتبر در
Clichy-sous-Bois
-
یکی از
حومه
های فلک زده پاریس - که برای فرار از بازرسی پلیس به پست
ترانسفورماتور برق پناه برده بودند، کبریت به خشمی زد که سال
هاست در حومه ها ی مهاجر نشین متراکم شده است. نیکلا سارکوزی
وزیر کشور، با الفاظ تحریک کننده اش نفت بر این آتش ریخت و با
توسل به سرکوب خشن، شعله های افروخته در یک حومه را به سراسر
فرانسه سرایت داد. دولت از مهار شورشیان چنان عاجز شد که قانون
حکومت نظامی 1955 را که در جنگ الجزایر و برای اجرا در خاک
الجزایر تصویب کرده بود، در خاک فرانسه به اجرا گذاشت.
« مشتی ارازل و اوباش که باید پاکسازی شوند»؛ « این جنگ با
فرانسه است باید ارتش را فرستاد»؛ « مهاجرینی که حاضر نیستند
به هنجارهای زندگی فرانسوی و به ارزش های جمهوری گردن
بگذارند»؛ « تحریک شدگان از جاهای دیگر»؛ « خشونت فرهنگ اسلامی
»؛ « شکست سیاست جذب مهاجرین»؛ « شکست مدل چند فرهنگی»؛ « شکست
سیاست شهرسازی»؛ « مسأله بیکاری»؛ « مسأله آموزش»؛ « مسأله بی
عدالتی»؛ « مسأله راسیسم»؛ « مسأله نسل جوان»؛... رادیو ها،
تلویزیون ها و روزنامه ها پر از این عبارات و جملات اند.
اما دلیل شورش این نوجوانان و جوانان که بین دوازده تا سی
سال دارند چیست؟ این چه جنبشی است و چه می خواهد؟
اینان فرزندان بخشی از مهاجرین فقیر آفریقائی و عرب در فرانسه
اند که در گتوهای ساخته شده برای دور نگهداشتن مهاجرین تهیدست
از شهرها به دنیا آمده اند. آنان مثل سوسک ها در کثافات این
بیغوله های بتونی بی روح و سرد، " زندگی" می کنند. برخی از
آنان کار کردن پدر و مادرشان را به یاد ندارند. والدین دیگران
یا از کار اخراج شده اند، یا از کار افتاده اند. آن هائی که
والدین شان خوشبخت تر اند، از همان کودکی در می یابند که سهم
پدر و مادرشان انجام کارهای نفرت انگیزی است که هیچ فرانسوی
گرسنه ای حاضر به انجام آن ها نمی شود. آن ها در فقر مادی و
فرهنگی زاده و با محرومیت مادی و عقب ماندگی فرهنگی بزرگ می
شوند. مدرسه برای آنان معنائی ندارد چون از برادر و خواهر خود
و از جوانان محل می بینند که نه تحصیل دری را به رویشان باز
خواهد کرد، و نه اساساً ادامه تحصیل برایشان امکان پذیر خواهد
بود. با هوش ترین ودرس خوان ترین شان می دانند که هیچ شانسی
برای دستیابی ( دست درازی) به مدرک بالائی را نخواهند داشت.
این جوانان پیشاپیش مردود اند.
ایراد می گیرند که: پدران و مادران این جوانان حتا نمیتوانند
درست فرانسه حرف بزنند.
آنان اگر از زبان ویکتور هوگو بی بهره مانده اند، در عوض از "
بینوایان " اش نصیب بسیار برده اند!
خدمات شهری و اجتماعی برای محلاتی که آنان زندگی می کنند، از
معلم و مدرسه و اتوبوس و بهداشت عمومی و بیمارستان و غیره در
نازل ترین سطح ممکن است ( دولت شیراک تمامی کمک هزینه اختصاصی
به موسسات همیاری غیر دولتی را قطع کرده بود و حالا نخست وزیر
با دستپاچگی اعلام می کند که این کمک ها از سر گرفته خواهند
شد).
این جوانان شب و روز شاهد طرد شدگی خود از طرف جامعه اند. از
دیسکوتک ها گرفته که مانع از ورود آنان می شوند و رادیو و
تلویزیون که آنان را اوباش و تبهکار می نامند، تا عرصه سیاست
که " معضل مهاجرین " پایه اصلی رقابت های انتخاباتی است. آنان
از کودکی خود را تحقیر شده و مطرود از سوی جامعه حس می کنند.
جوانی که می بیند خواهر یا برادر بزرگ اش را با هر سابقه کار
قابل قبول و مدرک معتبری بخاطر اسم عربی اش استخدام نمی کنند،
نمی تواند صاحب انگیزه تلاش برای موفقیت شود.
می گویند : این مهاجرین هنجارها ی زندگی در فرانسه و ارزش های
جمهوری را نمی پذیرند.
اما این بورژوازی فرانسه است که هنجارهای زندگی شهروندی در
فرانسه را از آنان دریغ می کند : حق کار، حق امکانات آموزشی ،
حق مسکن قابل زیست، حق امکانات بهداشتی، حق امکانات ورزشی، و
بسیاری هنجارهای دیگر و از جمله حق برابر شهروندی را.
این جوانان با این فکر بزرگ می شوند که جامعه آنان را نمی
خواهد؛ و به این نتیجه می رسند که آنان هم نیازی به این جامعه
ندارند. این احساس بیگانگی با جامعه، آنان را باهم متحد می
کند. آنان " جامعه " خودشان را می سازند. وقتی راهی برای کار و
درآمد ندارند، خودشان راه هائی پیدا می کنند: فروش مواد مخدر،
لخت کردن، سرقت اتوموبیل و غیره. آنان موسیقی خودشان را دارند؛
تفریح خودشان را دارند ( خطاطی دیوارها و قطارها و خط خطی کردن
و شکستن شیشه ها و تلفن های عمومی و ...). آنان طرز لباس
پوشیدن خودشان، فرهنگ لغات و لحن حرف زدن خودشان، و حتا شکل
راه رفتن خودشان را دارند که غالبا دهن کجی به جامعه ای است که
به آنان دهن کجی می کند.
بعضا دیده می شود که شورش این را جنبش مهاجرین، جنبش حاشیه
شهرها، جنبش علیه بیکاری، جنبش علیه تبعیض، جنبش علیه
نژادپرستی، جنبش جوانان یا جنبش ضد سرمایه داری می نامند. این
توصیفات، گمراه کننده اند.
اینان فرزندان مهاجرین اند؛ اما این، جنبش مهاجرین نیست.
اینان ساکن حومه ها هستند؛ اما این، جنبش حاشیه شهرها نیست.
این جوانان بی کار اند ( نه همه شان ) یا پدر و مادرشان بیکار
اند؛ اما این، جنبش بیکاران نیست.
اینان بی بضاعت و فرزندان خانواده های فقیر و محروم اند. اما
این، جنبش تهیدستان نیست.
اینان از بی عدالتی و تبعیض رنج می برند. اما این، جنبش علیه
تبعیض نیست.
اینان خارجی تبار اند اما این جنبش، جنبش ضد نژاد پرستی نیست.
اینان جوان اند؛ اما این، جنبش جوانان نیست.
اینان اکثرا از خانواده های مسلمان اند؛ اما این جنبش اسلامی
نیست.
اینان از ساقط ترین اقشار تحتانی جامعه سرمایه داری اند؛ اما
این یک جنبش ضد سرمایه داری نیست.
ویژگی این قشر از جوانان نسل دوم و سوم مهاجرین این است که
محل تلاقی و دریافت همه این نکبت های سرمایه داری است:
تهیدستی، بیکاری، نابرابری اقتصادی و اجتماعی؛ فقر فرهنگی؛
تبعیض، نژاد پرستی، خارجی ستیزی، ستم طبقاتی، ستم جنسی، طرد
شدگی و بی آیندگی.
شورش این قشر معین را نباید با تعمیم های بی مورد، جنبش
بیکاران یا حاشیه شهرها یا مهاجرین یا سیاهان و غیره تعبیر
کرد. تحلیل ایدئولوژیک یا احساسی کمکی به شناخت واقعیت نمی
کند.
این شورش نه هیچ یک از فقرات یاد شده نظیر مهاجرین، یا
بیکاران، یا حاشیه شهری ها و غیره را نمایندگی می کند؛ نه با
آنان ارتباطی دارد؛ نه از جانب آنان حمایت فعال می شود. این
شورش حتا قادر نیست سخنگوی خودش باشد. این شورش هیچ مطالبه ای
مطرح نمی کند در حالی که همه مطالبات را یکجا در خود دارد. فقط
آتش می زند تا خشم خود را – نه فقط از پلیس و دولت – از جامعه
را فریاد کند. این یک « شورش بی دلیل» نیست؛ اما یک شورش کور
است.
می پرسند: این ها چرا اتوموبیل ها – حتا اتوموبیل همسایه
زحمتکش خودشان را که بعد از عمری زحمت کشیدن توانسته است بخرد؛
اتوبوس های پر از مسافر؛ مدارس و کودکستان ها، کارخانه ها و
بیمارستان ها و خلاصه هر چه و هر چیزی را که بر سر راه شان
قرار دارد بی هیچ ملاحظه ای به آتش می کشند؟
این ها کی ملاحظه دیده اند تا ملاحظه کار باشند؟ این ها از چه
کسی ترحم دیده اند تا به کسی رحم کنند؟ آنان اعتراض خود را با
خشونت ابرز می کنند؛ چون جز به خشونت با آنان رفتار نشده است.
روش غیر قابل دفاع این جوان های مستأصل، تنها وسیله دفاعی شان
است. شورش آنان، واکنشی کور در برابر جامعه ایست که در برابر
بر آنان کور است.
اما این شورش کور نه فقط قادر نیست مطالبات برحق آنان را از
زبان خودشان بیان کند و حقانیت شان را هم مخدوش می کند، بلکه
شکل عمل، نیمی از همین جوانان ، یعنی دختران را، که بمراتب بیش
تر از پسران تحت ستم اند، از مشارکت در مبارزه برای کسب حقوق
انسانی و شهروندی شان محروم می کند.
*
نه تنها گسترش شورش کلیشی – سو – بوا، به سراسر فرانسه نشان
داد که این یک مشکل محلی نبوده و ابعاد ملی دارد؛ نگرانی
پرهراس دولت های ایتالیا و بلژیک و آلمان و اتریش و هلند هم
از آنجاست که این مسأله مختص فرانسه نیست.
اما تا جائی که به فرانسه مربوط می شود، دولت شیراک به دست و
پا افتاده است. از یک طرف با اعلام حکومت نظامی و بازداشت های
گسترده، محاکمات ضربتی، صدور احکام سنگین، تهدید به لغو تابعیت
و اخراج محکومین از فرانسه، و حتا با تهدید به محاکمه والدین
به جرم عدم مراقبت از فرزندان شان، شورش را کار مشتی اوباش و
قاچاقچی و تبهکار جلوه می دهد که گوئی تنها مشکل شان مسلمان
بودن یا ناسازگاری با فرهنگ و تمدن والای فرانسوی است؛ و از
طرف دیگر، وعده بودجه صد میلیونی برای آبادانی حومه ها؛ تخریب
گتوها و ساختمان سازی، آموزش حرفه ای از چهارده سالگی، و
تأمین « برابری شانس ها!» می دهد! برابری شانس ها در
جامعه سرمایه داری! آن هم برای " مشتی اوباش تبهکار"!!
داوری در باره نتایج این وعده ها را باید در آینده کرد؛ آنچه
امروز محرز است، بی افقی و بی رهبری این شورش کور است. جا دارد
که احزاب و جریانات کمونیست، سندیکاهای کارگری، جنبش های
مترقی، دموکراتیک و رادیکال برای دفاع از مجموعه حقوق انسانی و
شهروندی این انسان های محروم و مردود و مطرود جامعه، که مسائل
شان چیزی جز
کانونی شدهء مسائل همه آنان نیست ، کارزاری متحد و سراسر ی
برپا کنند و از این طریق افقی برای این جوانان عاصی گشوده،
مبارزات آنان را سازمان داده و رهبری شان را به دست بگیرند. در
غیر این صورت، افتادن رهبری آنان به دست اسلامگرایان و سازمان
دهندگان ترورهای کور در مترو و کوچه و بازار، دور از انتظار
نخواهد بود؛ بخصوص با انجام تحریکاتی از طرف پلیس، نظیر
انداختن نارنجک گاز اشک آور به مسجد " بلال" در هفته گذشته.
فاشیسم سبز و تروریسم اسلامی در همه جای دنیا از استیصال بی
افق سربازگیری می کنند.
|