اين سئوالی است كه از محمد جواد روح به مناسبت مطالبی كه در
وبلاگ خود مینويسد كرده اند: من فقط يك جواب از شما اصلاح
طلبها میخواهم.
مگر نه اينكه اين
سخنرانیهای تخيلی آقای احمدی نژاد دقيقا نظرات آقای خمينی
است؟
محمد جواد روح در پاسخ، از جمله مینويسد:
... اينكه
چه به آيت الله خمينی اعتقاد داشته باشيم و چه نه؛ چه خط امامی
باشيم و چه نه(كه البته هيچكدام نيستيم)، بايد اين نكته را
بعنوان ناظر و تحليلگری كه پس از دو دهه به مسايل دهه 60
مینگرد، توجه داشته باشيم كه
بين آيت الله خمينی و امثال
احمدی نژاد حداقل از دو نظر تفاوت وجود دارد.
اولا:
ايشان، آيت الله خمينی بود؛ نه يك نفر كه يكشبه شهردار شده
باشد و از آن خنده دارتر رئيس جمهور! واقعا اين چه قياس مع
الفارقی است؟ آيت الله خمينی (چه قبولش داشته باشيم و چه نه)،
يك رهبر كاريزماتيك بود. اين ديگر حرف حجاريان و تاج زاده و
معين و كروبی نيست. اين يك واقعيت است كه ما بر اساس هر تئوری
كه بخواهيم انقلاب ايران را تحليل كنيم، يك بعد تعيين كننده اش
آيتالله خمينی بعنوان «رهبر انقلاب» است. رهبری يك انقلاب كه
شوخی نيست. آن هم انقلابی چون انقلاب اسلامی سال 57 كه حتی
تئوريهای جامعه شناسان انقلاب (نظير «تد اسكاچ پل») را تغيير
داد و باعث شد در نظرات ساختارگرايانه شان تجديد نظر كنند و
بگويند «مسايل معنوی و فرهنگی» نقش مهمی در كنار عوامل ساختاری
در پيروزی يك انقلاب دارد. به نظر شما دوست عزيز من! آيا در
جامعه سنتی و حتی «ضد مدرنيسم» ايران آن زمان كسی جز امثال آيت
الله خمينی میتوانستند چنين نقشی را ايفا كنند؟ شخصا مهندس
بازرگان را بسيار دوست دارم، اما براستی بزرگانی چون او يا
سران جبهه ملی میتوانستند چنان انقلاب غيرمترقبهای را رهبری
كنند؟ حال، چطور ما میتوانيم پس از دو دهه بياييم و كسی را كه
وزن سياسی اش به اندازه يك دهم امثال «محمد رضا باهنر»، «بهزاد
نبوی» و دكتر «ابراهيم يزدی» هم نيست، با آيت الله خمينی
مقايسه كنيم؛ فقط به خاطر اينكه هر دو يك موضع در قبال اسرائيل
داشته اند؟
ثانيا:
جهان امروز هم قابل مقايسه با جهان دهه 60 نيست. امروز
اردوگاهی به نام «بلوك شرق» نداريم. آن زمان، اگر مقام كشوری
چنان حرفهايی میزد، میدانست كه حرفهايش در متن «دعوای
بزرگان» يعنی دو ابرقدرت خوانده میشود و به همين خاطر،
هزينههای شعار دادن حتی در بالاترين سطوح نظام سياسی از نظر
بين المللی چنين نبود. حال آنكه امروز در فقدان اتحاد جماهير
شوروی، جهان غرب، كشورهای اسلامی و بويژه
امثال ايران و سوريه را در مقام دشمن اصلی خود قرار داده
و به همين خاطر هم برخلاف آن زمان، سران اين
كشورها نمی توانند هرچه بخواهند بگويند. ديگر آنكه، آن زمان
جهان غرب تجربهای چون 11 سپتامبر نداشت تا كشورهايی چون ايران
را در محور شرارت قرار دهد و در انتظار «مصاديق شرارت» (نظير
حرفهای احمدی نژاد) بنشيند. جهان امروز آن قدر متفاوت با دهه
60 است كه
حتی فلسطينيها هم با مواضع امثال احمدی نژاد مخالفت میكنند(بر
خلاف دهه 60 كه حداقل عرفات با آيت الله خمينی مخالفت نمی
كرد).
ثالثا:
با وجود همه اين مسايل، امروز كمتر كسی از
اصلاح طلبان (به جز افرادی چون «علی
اكبر محتشمی پور») از ستيز با جهان غرب
طبق رويه آيت الله خمينی دفاع میكنند. حتی امروز گفته میشود
كه شعار «جنگ جنگ تا رفع فتنه در عالم» كه برای افزايش روحيه
جنگی نيروها در آن زمان داده میشد، غلط بوده و نوعی توسعه
طلبی را بوجود آورد كه حاصل آن در جنگ به سود ايران نبود. حال
چطور میشود بعد از دو دهه حرفهای امثال احمدی نژاد را پذيرفت؟
***
بر
اساس اين نكات است كه معتقدم بايد به هنگام موضع گيری در قبال
يك جريان يا نيروی سياسی، شرايط را همه جانبه ديد و صرفا به
شجره نامه آنها استناد نكرد. چرا كه در آن صورت اين خطر وجود
دارد كه ما همان اشتباهی را در قبال اصلاح طلبان و ميانه روها
مرتكب شويم كه جوانان خط امامی دهه 60 در حق امثال مهندس
بازرگان مرتكب شدند. |