از يك نامه به روزنامه انتخاب: پس از پايان كلاس از شهرستان
ورامين - كه محل دانشگاه
ماست - با سرويس ، راهی محل مسكونی خود در تهران شديم. از
ورامين تا تهران، مجبوريم پردههای پنجره اتوبوس را بكشيم تا
نيروی انتظامی ، دختران و پسران را به صورت مختلط نديده و
برخورد نكند؛ چرا كه جريمهای نزديك به 20 هزار تومان نصيب
راننده میشود.
اما آن روز به دليل گرمای زياد،
فراموشمان شد كه پردهها را بكشيم كه عدم اين كار، موجب شد تا
پليس متوجه شود و
دستور ايست بدهد.
مرسدس بنز سبزی مقابل اتوبوس ايستاد و يكی از افراد آن
وارد اتوبوس شد و به طرز باور نكردنی هر آنچه از دهان مباركش
در آمد، نصيب ما
كرد. فحاشیهايی به ما كرد كه هر يك به دليل حضور دختران، عرق
شرم ريختيم. هنوز هم
باورمان نمی شد فحاشیها فوق العاده ركيك آن فرد، در مقابل عده
كثيری از دختران نصيب
جميع ما شد!
وقتی يكی از پسران اعتراض كرد، فرد مذكور فرياد زد كه : تو چرا
دهانت را باز كردی و ....(خودتان بدانيد بقيه توهينهای اين
فرد را) |