وبلاگ‌ها

www.peiknet.com

   پيك نت

 
صفحه اول پیوندهای پیک بايگانی پيک  

infos@peiknet.com

 
 
 

وبلاگ "آزادی شما شبحی بيش نيست"
احمدی نژاد را از توهم در آوريد
قرار بود نفت
نان شود نه جنگ
معصومه ناصری

 
 
 
 
 

آژير قرمز لعنتی دلم برايت تنگ نمی‌شود

تلويزيون اين روزها از اين تصويرهای جنگ هشت‌ساله زياد نشان می‌دهد. تصوير جوان‌هاييی كه خوش‌تيپی‌شان توی آن لباس‌های خاكی به چشم نمی‌آيد در كنار تصوير چهره پيرزنی كه يك كيسه بادام آورده تا برای رزمنده‌ها بفرستد و بچه‌هاايی كه رنگ و رويشان داد می‌زند سوءتغذيه دارند ولی آمده‌اند تا مثلا يك شيشه مربا اهدا كنند..از قضا بار اصلی جنگ روی دوش همين جماعت بيچاره بود كه هم بچه‌هايشان را دادند و هم ته‌مانده بضاعت‌شان را. گيلانه يكی از همين جماعت است كه رخشان‌ بنی‌اعتماد فيلمش كرده. واقعيت اين است كه آن جنگ هشت‌ساله مردم ما را ملول و خسته كرد. يكی از آسيب‌های جنگ اين بود كه مناعت طبع مردم ما را گرفت.آدم‌هايی كه پيش از آن اگر دستشان هم تنگ بود برای مهمان سفره می‌انداختند از اين سر تا آن سر، در روزگار آن جنگ لعنتی مجبور بودند برای يك قالب پنير و چند كيلو روغن و گوشت كوپنی توی صف‌های طولانی بايستند. يك روزهايی فكر می‌كردم اگر جنگی دربگيرد من هم حاضرم بروم ولی حالا كه بی‌تدبيری آقايان سايه سياه جنگ را روی سر خانه‌هايمان انداخته فكر می‌كنم آقايان بازهم از قرارگاه‌های پشت جبهه فرمانده عمليات‌هايی می‌شوند كه كيلومترها جلوتر همين جوان‌های افسرده و خسته و فراری بايد برنده‌اش باشند.راستش گمان نمی‌كنم كسی سفره‌اش را به وعده آنها پهن كرده باشد و نشسته باشد منتظر كه پول نفت قاتق نانش شود ولی قطعاً هيچكس هم چشم به راه موشك‌های خارجی نيست. يكی دو هفته پيش كه تلويزيون يكی از همين فيلم‌های دفاع مقدس را نشان می‌داد پدرم يادش افتاده بود به آن روزگار و قصه موشكی را تعريف می‌كرد كه سر ظهر افتاده بود وسط سفره خانواده‌ای كه يك كوچه بالاتر از خانه عمه‌ام زندگی می‌كردند. اهواز، خيابان منصوری كه حالا اسم نمی‌دانم كدام شهيد را گذاشته‌اند روی آن.و ما كلی در مورد بشقاب‌های بيچاره‌ای حرف زديم كه به اين ترتيب خالی شده‌ بودند تا تصوير آدم‌هايی را كه دور سفره نشسته‌بودند فراموش كنيم. راستش تهرانی‌ها كه از وحشت شب‌های بمباران حرف می‌زنند من دركشان نمی‌كنم.شايد بقيه كسانی كه مثل من سال‌های جنگ را در شهرهای نزديك به جنگ گذرانده‌اند بدانند منظورم چيست.راستش آن سال‌ها ما در برابر تركش‌های وحشت‌آفرين جنگ مقاوم شده‌بوديم.اگر بچه‌های تهرانی با شنيدن صدای آژير قرمز به پناهگاه می‌رفتند ما برای تماشای ميگ‌های سياهی كه از آسمان رد می‌شدند روی پشت‌بام می‌رفتيم.اين تفريح ما بود. من غير از چند ماه اول جنگ بقيه آن سال‌ها اهواز زندگی كردم. ما و هم سن و سال‌هايمان زير آوار آسيب‌های جنگ له شديم و حالا نگرانم يك نسل ديگر هم بسوزد آن‌طور كه ما سوختيم.
من كه شخصاً توقعی از اين ديوانه‌ها كه دنيای سياست را با ميدان جنگ اشتباه گرفته‌اند ندارم ولی هيچكدام از آنهايی كه به اميد آمدن نان نفت سر سفره‌شان به اين آقا رای دادند نمی‌خواهند او را از توهم بيرون بياورند؟؟