كوری اين قوم گيج و بد مست را انگارچارهای نمانده، واژگان هم
امروز به روسپی گری افتادهاند، اعتمادی بر هيچ كلامی از جنس
عدالت و رحمت و فلان و فلان نيست. انگار به كليدهای هرز
میمانند اين واژگان.
برايم بگو، انبوه بچههای خيابانی از كجا میجوشند؟ حاصل كدام
همآغوشی در زير كدام سقف؟ كدام فرهنگ؟ كدام تمدن هستند؟ برايم
بگو اين بچهها مگر قرار نيست همراه سال وماه باشند و در
چرخهی ايام مردان و زنانی ديگر شوند؟
مدام هم بر جمعيتشان افزوده میشود، فردا هم كه بزرگتر شدند
برای خودشان يك لشگرانتقام خواهند شد. يك لشگر محمد بيجه، يك
لشگر ليلای زانيه، يك لشگر استعداد واژگون شده، يك لشگر
باندهای تبهكاری و سرقت و تجاوز، كه خواب خوش را از چشم اين
قوم خواهند ربود.
انگار وقتی كه عدالت به بازی گرفته شود، خودش را اين گونه
بازخوانی میكند. حالا ديوارها را بالاتر ببريد، نردههای آهنی
را بر سر ديوارها محكمتر كنيد، پيشرفتهترين دزدگيرها را در
خانههاتان نصب كنيد. بچههاتان را با سرويسهای خصوصی به
مدرسههای خصوصی بفرستيد. با اين لشگری كه در راه است چه
خواهيد كرد؟
و تو يار زندانی من، مسئله تنها فقر اقتصادی نيست، بچههای
خيابانی هم صرفا حاصل فقر نيستند، به روزگاری نه چندان دور و
نه اينگونه، ما بسی فقيرتر از امروز بوديم اما اين گونه
نبوديم. آنچه میبينی فقر اقتصادی نيست، مسئله شايد فحشای
اقتصادی است. فحشای فرهنگی است، فحشای مذهبی است. فحشا را كه
نمی توان تنها به خود فروشی زنهای خيابانی خلاصه كرد. مگر
رانت خواری از فاحشگی كمتر است؟ مگر تاريخ و فرهنگ تقلبی به
خورد بچهها دادن گناهش از تجاوز به عنف كمتر است؟ مگر پديد
آمدن اين اختلاف عجيب طبقاتی، حاصل نفاق و دوريی نيست؟
ميدانی كه طوفانها هم هميشه حاصل اختلاف زياد دما ميان دو
ناحيهی همجوار هستند. با اين شرايط فرهنگی و در ساختار اين
نظام اجتماعی كه پديد آمده، درآمدهای رو بفزونی نفت هم اين
اختلاف طبقاتی را شايد بيشتر و بيشتر خواهد كرد و طوفان را
سهمگينتر.
می بينی كه برای ويرانی زندگی در اين سرزمين ديگر نيازی به
حملهی نظامی از سوی فلان كشور هم نيست. در همينجا به اندازه
كافی هيمه فراهم است. |