به مثابه يك هيچ توضيح و تفسيری نمی نويسم، فقط به بازگويی
خاطراتی اكتفا میكنم.
دو سه سال پيش كارگران آتش نشانی در لندن اعتصاب كرده بودند.
اگر وضعيت اضطراری پيش میآمد بايد ارتش وارد عمل میشد چون
آتش نشانها در اعتصاب بودند. آنها هر روز سر كار خود حاضر
میشدند ولی درهای گاراژشان بسته بود و جلوی در آتش روشن
میكردند و دور آن مینشستند. مغازههای اطراف هم در حمايت از
آنها برچسبهای تبليغاتی اعتصاب را به شيشههايشان
میچسباندند. رهگذران با اعتصابيون خوش و بش میكردند و البته
همه واقف بودند كه اين روزها اگر به سانحه مواجه شدند آتش
نشانها به دادشان نخواهند رسيد.
چند ماه بعد پستچیها اعتصاب كردند و اين يعنی خوابيدن كارهای
اداری. در جايی كه برای هر كاری با پست اقدام میكنند، از
پرداخت قبض آب و برق و تلفن گرفته تا گرفتن گواهينامه رانندگی
و پاسپورت و سند ماشين، اعتصاب در اداره پست يعنی فاجعه! وقتی
اعتصاب تمام شد، نامه مهربانانهای برای همه آمد كه از همكاری
و همدلی شما سپاسگذاريم و عذرخواهی از تاخيری كه در رساندن
نامهها در اين مدت شد.
مدتی بعد كاركنان بريتيش ايرويزبیسر و صدا محل كارشان را ترك
كردند و دست به اعتصاب زدند. تا چند ساعت مسافران از همه
جابیخبر در صف ايستاده و منتظر بودند و نمی دانستند مشكل
چيست. اين اعتصاب چندين روز طول كشيد و بسياری از سفرهای كاری
و تفريحی را به تاخير انداخت و موجب اخلال شد. يك بار تلويزيون
با يكی از مسافران مصاحبه كرده بود. مسافر عصبانی از همه شكايت
داشت. كار و زندگيش به هم خورده بود. ولی حتی يك بار هم نگفت
از كاركنان اعتصابی شكايت دارد. در واقع برعكس تاكيد كرد كه از
آنها ناراحت نيست و از مسوولان شركت هواپيمايی ناراحت است كه
اطلاع رسانی درست نمی كنند و مسافران بايد جور مشكلات آنها را
بكشند.
در تمام مواردی كه شاهد بودم با يك نفر هم برخورد نكردم كه از
اعتصاب كنندهها ناراحت باشد. اعتصاب يك حق است. يك حق و يك
ابزار برای پيگيری حقوق ديگر.
گفتم تفسير نمی كنم، ولی دلم نمی آيد از فعالان سنديكای
اتوبوسرانی يادی نكنم. گاهی حتی روشن كردن چراغهای اتوبوس هم
جرم میشود. چه رسد به.. |