روبروی كابين ايستاده
ام. او میآيد با پيراهن و شلواری كه دو هفته پيش برايش برده
بودم؛ شلوار آبی نفتی با پيراهن آبی روشن. میخندد و میداند
كه میخواهم سربه سرش بگذارم.
روبروی هم میايستيم. قامت هميشه استوارش در قاب شيشهای
جا میگيرد. تلفن را هم¬زمان برمی داريم.
هفته پيش میگفتند وقتی صبح زود به خاوران رفته بودند، در
گودالی طولانی و عميق آنها را كنار هم ديده بودند. نمی دانم او
هم در همان گودال خوابيده؟ با همان شلوار و پيراهن آبی. زنگ در
را زدند. در را باز كردم و موتورسواری كاغذی به دستم داد:
"فردا ساعت 9 صبح برای تحويل گرفتن وسايل به كميته خاوران
برويد" كاغذ را گرفتم. " ضمناً حق گرفتن مراسم هم نداريد،
يادتان نرود."
باد پاييزی نگذاشت بيش از اين مات بمانم، و در محكم بسته شد.
صف طويلی مات و مبهوت جلوی در كميته خاوران ايستاده بود. وقتی
نوبتم رسيد ساك را به دستم دادند. "می خواهم يك ساك بخرم. محيط
بهداشتی نيست و بهتر است لباسهايمان داخل يك ساك بزرگ باشد."
ساك برزنتی را به اتاقم بردم و باز كردم.
مادری يا همسری باشد تا مجبور نشوم كنار كسی بنشينم كه با نگاه
كج خود بپرسد اين وقت صبح يك زن تنها در اين جاده چه میكند؟
سالهاست كه هر جمعه روی تلهای
خاكی مینشينيم و جمعههای
آخر سال هم تمام خاك خاوران را گلباران میكنيم. كدام قسمت اين
خاك مال من است؟
عزيز من در كدام قسمت اين خاك خوابيده؟
عزيز من يا عزيزانم. عزيزانی كه از سالهای
دور با هم بودند؛ غذای شان را با هم قسمت میكردند؛ با هم كتك
میخوردند؛ با هم برای عيد سبزه سبز میكردند؛ با هم از هستههای
خرما دستبند درست میكردند برای زنان و دختران و با هم تصميم
میگرفتند به ملاقات نيايند، با اين كه دل
شان پرپر میزد ببينند عزيزان
شان را. مرزی نداشتند برای تقسيم محبت
شان و مرزی نبود برای جدايی.
حال در كنار هم سالهاست خوابيده
اند مثل هزاران اعدامی سياسی ديگر كه در آرژانتين، مكزيك،
الجزاير و ... بدون نام و نشان در گورستانهای خاكی دفن شده
اند. همسر من كی اعدام شد؟ چگونه اعدام شد؟ و چرا اعدام شد
وقتی كه حكم محكوميت داشت؟ او را با كدام كاميون به اين
جا آوردند و شبانه دفن كردند. وصيت
نامه داشت؟ دلش نمی خواست چند خطی بنويسد؟ گذاشتند؟ حالا چطور
میخواهيد برای او قبر درست كنيد؟ چطور میخواهيد مرا محدود به
يك سنگ كنيد تا دلم بگيرد در گوشهای
دلگير كه شايد از آن من نيست. دلم میخواهد در خاوران قدم بزنم،
نفس بكشم و در اسفند ماه در جمعه آخر سال گلهای
نرگس را بر روی تمام گورستان بريزم تا شايد تك گلی بر روی قبری
بنشيند كه عزيزم با تمام معصوميت
اش زير آن خاك سرد سالهاست كه خوابيده است.
شايد تنها دلخوشی اش اين است كه در كنار يارانش تنها نيست. |