« خدا مُرد، ماركس
مُرد، من هم، حال چندان خوبی ندارم!!» اين را وودی آلن هنرمند
و فيلمساز مشهور نيويوركی گفته است. اگر از اين آخری شروع
كنيم، خدا را شكر حالش خوب است و اروپايیها بيشتر از هموطنانش
از طنز كتابی و عصبی فيلمهايش لذت میبرند. ماركس هم سرخوش است
و پس از برچيده شدن سوسياليسم نوع شرقی در اروپا گويا كسالت
مختصرش بر طرف شده و كماكان متفكران، فيلسوفان و اقتصاد دانان،
حتا دست راستیها برای رفع ترس هميشگی از « شبح»، در حال غور
و بررسی آثار وی و حتی به تجزيه و تحليل جملاتش نشسته اند و
بديلی برای تئوريهای مبارزه طبقاتی او نيافته اند. میماند
خداوند نيچه.
انسان از زمانی كه از
درختها پايين آمد، قامتش راست شد و زبان پيدا كرد و شعور
يافت؛ در مورد وجود خداوند از يقين به شك و ترديد رسيد. اگر
در ابتدا همه وقايع طبيعی را از آن خدا میدانست، به مرور
متوجه علل طبيعی برف و باران، گرما و سرما، شب و روز، زمستان و
تابستان شد و خود را قادر به تغيير برخی عوامل وعلتها يافت.
توانست آتش روشن كند، تخمهای غلات رابكارد، رودها را مهار
كند و ناظر توليد و بازتوليد حيوانات شود. هر بار كه توضيحی
برای وقايع طبيعی پيداكرد دامنه عمليات خداوند و قدرت آن را
محدود تر ديد، و در عصر جديد به حذف او از همه عرصههای علم،
فيزيك، شيمی، رياضيات، فلسفه، و سرانجام علوم اجتماعی و انسانی
همت گماشت. متفكران عصر جديد حوزه عمل خدا را به شرعيات
خلاصه كرده و جای محدودی در عرصه مرگ و پس از آن برايش باقی
گذاشتند. نيچه فيلسوف آلمانی در پايان قرن نوزدهم در ابراز خشم
خود عليه بندگی انسان در مذهب گفت «خدا مرده است» و در سوگ مرگ
آن، ابرمرد را خلق كرد كه آن داستان ديگری است با سرنوشت تلخ،
و بيرون از بحث كنونی.
از شروع شناخت بشری
تاكنون، مجادله تعيين جای خداوند در جهان هستی نقش اساسی در
پيدايش دانش داشته است كه سهم طبيعت و انسان در آنی كه
آدميزاد قبلاهمگی را از آن خداوند میدانست روشن میشد. اين
روند افزايش قدرت و جای انسان در جهان عليرغم ميل خداوند به
قول برخی و يا با اجازه خود وی را، حتی به روايت ديگری در
مطالعه تطبيقی اديان توحيدی هم مشاهده میكنيم.
هرچند در جلسه مجلس
خبرگان رهبری 15 شهريور،از وودی آلن خبری نبود و نه نيچه بود
و نه ماركس. اما گفتگوها در همين چارچوب بود. يعنی دادن جای
همه قدرت به خداوند و يا بخشی از آن به انسان، كه روايتی خليفه
خدا بر روی زمين است.
آنروز كه علی مشكينی
مشغول سخنرانی بود. وقتی رسيد به جمله :
«ولايت امر ناشى از
اراده امت و اراده خداوند است.»
محمد يزدی پريد وسط حرف
ايشان ولی چون ميكرفون وی روشن نبود معلوم نمی شود چه میگويد.
پس از پايان سخنرايی رييس، ميكرفون وی را وصل میكنند تا حرفش
را بزند. خبرنگار روزنامهای تاكيد میكند كه محمد يزدی در
كنار مصباح يزدی نشسته بود و گفت:
«حق ولايت
از سوى حضرت بارى است و اين غير از انتخاب مصداق است اما اگر
«ولى» انتخاب نشود، مردم بى«ولى» نخواهند ماند. ولى شرعى قبل
از حمايت مردم هم وجود دارد و با حمايت مردم قدرت عمل براى
«ولى» ايجاد مى شود. ، اگر مردم او را انتخاب كردند به فعليت
مى رسد اما چنانچه ولى وجود داشت و مردم اطاعت نكردند همه
معصيت كار خواهند بود. »
اين مجادله يا گفتگوی
نظری كه به نظر، كلامی، شريعتی و اسكولاستيكی میآيد. يك
موضوع سياسی است كه شيوه حكومت در شيعه را بيان میكند. در
نتيجه اگر من وارد اين بحث میشوم و ناچارم به عمق آن سفر
میكنم، بخش سياسی آن در يك پژوهش علمی برايم مطرح است و نه
وجه شريعتی آن. اين را گفتم تا به قول فرنگیها، به آنان كه
گوشی برای شنيدن دارند سلام برسانم.
اما اين بحثهای فاقد
قدرت نشان دادن امت يا صاحب قدرت مشروط اعلام كردن آن فقط در
ميان فقهای مجلس خبرگان نيست بلكه روشنفكران مسلمان هم چنين
احتجاجاتی را بيان میكنند.
سعيد حجاريان اعتقاد
دارد:
«
...كماكان در عصر مشروطيت بهسر میبريم و نمايندگانی از جانب
تودهها بايد در بوروكراسی حضور داشته باشند و از سويی ديگر،
در عرصهی اجتماعی تلاش شود كه رهبران محلی، چه در امر
آگاهیبخشی و چه در امر سازماندهی، مردم را
راهنمايی نمايند. با پيوند اين دو دسته نيروست كه میتوان بسته
به موقعيت، مرحلهی اصلاحات را تعيين كرد؛ يعنی همان الگوی
"فشار از پايين، چانهزنی در بالا" كه بخش
اول
اين شعار از تجربهی انقلاب اسلامی اخذ شده است و بخش دوم آن
محصول تجربهی مشروطه است.»
ويا
سروش دراول شهريور ماه خواستار تزريق حق به فقه اسلامی است
تا دموكراسی بوجود آيد و میگويد:
« لُبّ كلام من در باب
دموكراسی و اسلام (كه گزيده نارسای دانشجويان آن را بهخوبی
منعكس نمیكند) اين بود كه تمدن اسلامی تمدنی فقهمحور است و
از فقه سالاری تا دموكراسی كه قلبش قانون سالاری (نوموكراسی)
است, فاصله چندانی نيست. مسلمانان به رعايت قانون و مقررات در
حيات فردی و جمعی خود خوی گرفتهاند و لذا با قانونسالاری
ناآشنا نيستند. نارسايی نظام فقهی البته در اين است كه
تكليفانديش است نه حقانديش. و لذا داروی شفا بخش حق را
بايد به اين اندام نيم مردة تكليفانديش, تزريق كرد تا تندرستی
و چالاكی دموكراتيك پيدا كند و جامة عدالت امروزين (كه بر مدار
حقوق بشر میگردد) بر قامتش راست آيد و توازنی مطبوع و مطلوب
ميان حق و تكليف برقرار كند.» (نقل از سايت سروش)
بهزاد نبوی میگويد:
«ما فقط دنبال آزادی و
مردم سالاری نيستيم. ما خط امامی هستيم،انقلاب را قبول داريم،
اسلام را به عنوان يك دين اجتماعی قبول داريم. لذا تلاش
میكنيم جبهه را با كسانی تشكيل دهيم كه از اين نظر كاملا شبيه
ما باشد.»
ويا سرمقاله نويسی
میخواهد با سحرقلم به ما ثابت كند كه هدف دموكراسی همان
مشروطه طلبی است و دولتهای مشروطه بهتر از جمهوری دموكراسی و
آزادی را رعايت میكنند. و مینويسد:
«چنانكه
تجربه جمهورى خواهى و مشروطه خواهى در كشورهاى بريتانيا،
اسپانيا، فرانسه، تركيه، آمريكا و برزيل نشان مى دهد دولتهاى
مشروطه بيش از جمهورىهاى ناب دموكراسى و آزادى را تامين
مى كنند.»
در جای ديگری میگويد
طرفدران قانون
اساسی جمهوريها هم مشروطه طلب هستند(!!). شايد میخواهند
بگويند در نتيجه ما را مفری نيست و ناچاريم در اداره حكومت
فقط سهمی به نسبتی كه نظريه «ولايت انتصابی مطلقه فقيهان »
آقای خمينی تعيين میكند داشته باشيم.
هرچند مشروطه طلبی الهی
مسلمانان روشنفكر امروز با ولايت مطلقه فقيه مورد نظر
بنيادگرايان متفاوت است. ولی همه اين اختلاف نظرها در چارچوب
اصل امامت شيعه قرار دارد و نه خارج از آن. اختلاف بر سر تعيين
سهم نايب امام و امت است. يعنی همان تعيين جای انسان در برابر
نمايندگان خداوند. تا مردم نمايندگانی در« اين بوروكراسی»
خداوندی داشته باشند.
برای ورود به دنيای
استدلالات فقها و نويسندگان شيعه در باره سياست و حكومت، در
وهله نخست بايد توجه داشت كه فرقه « اماميه » از ميان تمام
مذهب اسلامی تنها گروهی است كه امامت را هم به اصول دين
اسلام اضافه كرده است. يكی از اختلافهای اساسی اين گروه با
اكثريت مسلمانان جهان و در تمام تاريخ هم همين بوده است.
مخالفين به آنان گوشزد میكنند كه با اعتقاد به امامت، پيامبر
اسلام را خاتم النبيين نمی شناسند. بلكه علی پسر ابوطالب و
فرزندانش را امام میدانند.
به گفته يكی از مراجع
تقليد، شيعه دوازده امامی اعتقاد دارد كه«امام را خداوند تعيين
میكند و مردم بايد امام زمان خود رابشناسد و با او بيعت كند.
امامت رهبری امت اسلامی است در همه شئون حيات بشری ، اعم از
اعتقادی، علمی، اخلاقی، سياسی و اجتماعی است، معصوم از خطا و
گناه است.»
با توجه به اين پايه
فكری تشيع دوازده امامی است، كه همان خط و نخ استدلال را از
مصباح تا مشكينی، از سيستانی تا منتظری، و در نويسندگانی چون
سروش، حجاريان و ديگران میيابيم. يعنی چون حكومت از آن امام
است و در غيبت امام دوازدهم تعلق به نائبيان امام دارد؛ پس
مردم نقشی در آن ندارند( روايت فقهای بنيادگرا نظير مصباح و
يزدی). فقط حق تشخيص آنرا دارند( روايت فقهای سنتی نظير
مشكينی). و يا حق انتخاب آنرا دارند(فقهای اصلاح طلب) . يا
به قول سروش كمی « داروی شفا بخش حق را بايد به اين اندام
نيم مردة تكليفانديش (فقه)، تزريق كرد.» و سرانجام به قول
حجاريان «نمايندگانی در بوروكراسی داشته باشيم.»
اين بحث بين مسلمانان
پس از درگذشت حضرت محمد آغاز شد. خداوند در قران گفته است كه
من هيچ چيز ناگفتهای برايتان نگذاشته ام. آن زمان تصور بر آن
بود كه شريعت اسلام به تمامی در قرآن بيان شده است و مسلمانان
بايد برای رستگاری خود علاوه برقرآن گفتههای پيامبر به صحابه
را سرمشق قرار دهند. در نتيجه مسلمانان با گردهم آيی وپس از
بحث و مباحثه بين مهاجران و انصار در مسجد سقيفه مدينه، ابوبكر
را به رهبری خود انتخاب كردند. علی پسر عمو و داماد حضرت محمد
هم به اغواهای ابوسفيان و برخی از ياران خود وقعی ننهاد و پس
از فوت فاطمه دختر پيامبر با ابوبكر بيعت كرد. پس از درگذشت
ابوبكر به توصيه وی باعمر بيعت كرد. و پس از عمر هم در شورای
شش نفره تعيين شده بوسيله عمر عثمان انتخاب شد و علی هم عضو
اين شورا بود با وی بيعت كرد. هرچند برخی از اطرافيان علی وی
را صالح تر از ديگران برای خلافت میدانند ولی تا اينجای
تاريخ يعنی پس از به خلافت رسيدن عثمان صحبتی از امامت و شيعه
امام علی پس ازپايان رسالت پيغمبر دربين نيست. و علی به عنوان
مشاور خليفه با ابوبكر عمر و عثمان همكاری میكرد*.
در نتيجه تعبيه امامت
به عنوان شيوه حكومتی كه جمهوری اسلامی داعيه ميراث داری آن
است اصلا تا اواسط خلافت عثمان وجود نداشت. خليفه براساس
اجماع انتخاب میشد. برخی مورخين واقعه غدير را انكار نمی
كنند ولی همان منظور شيعيان را از آن دريافت نمی كنند. و
اظهار میكنند كه در اين جا حضرت محمد از فرستادههای خود به
يمن برای سركوب يك نفر كه ادعای پيغمبری میكرد سخن گفته و
خواستار حمايت از آنان به رهبری علی شده است. به روايت مورخينی
مهم و معتبر چون طبری، ابن اثير، ابن خلدون، ابن عساكر، اين
ابی بكر و... پيدايش تشيع دوازده امامی برخلاف پنداربرخی،
شيعه تجلی روح ايرانی در اسلام نيست و نه تنها هيچ ايرانی در
ميان اولين شيعيان علی وجود ندارد بلكه بر اساس طرح يك يهودی
به اسلام گرويدهای است به نام عبد
الله پسر سبا.
طبق نظر
عبدالله پسرسبا هر كدام از پيامبران دارای وزير يا قائم مقامی
از طرف خود بودند كه پس از درگذشت آنان نقش وصی را ايفا
میكردند. به عنوان مثال،هارون وصی حضرت موسی بود و پل وصی
حضرت عيسی. با اين
شيوه، آن چه مربوط به اسلام است، وصی او كسی جز علی پسر
ابوطالب پسر عمه و داماد وی نمی تواند باشد.
طبری در اين مورد
مینويسد:
« عبد الله پسر سبا يك
يهودی اهل يمن بود، كه كتابهای قديمی را خوانده بود و مرد خيلی
دانشمندی بود. او ( به مدينه) آمد تا به دست عثمان به اسلام
تشرف بيابد به اميد آن كه ايشان به او التفاتی خواهد كرد. اما
عثمان به او هيچگونه توجهی نكرد، و عبدالله در همه جا مشغول
بدگويی از خليفه كرد. زمانی كه اين خبر به وي(عثمان) رسيد،
فرياد كشيد اين يهودی كيست؟ او را بايد از مدينه اخراج كرد.
عبدالله به مصر رفت و
در آنجا بود كه گروه بسياری كه احترام عظيمی به خاطر دانش وی
به او قائل میشدند در اطراف وی جمع شدند. زمانی كه از رهبری
خود به اين افراد مطمئن شد نظريههای خود را چنين تشريح
كرد:
«مسيحيان میگويند كه
عيسی دوباره به اين جهان برخواهد گشت. ولی مسلمانان بيشتر از
آنان حق دارند كه بگويند محمد رجعت میكند. زيرا در قرآن آمده
است مطمئنا آن كه قرآن را بر تو فرض كرده است تو را به رجعت
نهايی خواهد رساند.» ....قرآن سوره 28/85
برخی از اين افراد اين
نظريه را پذيرفتند.
زمانی كه (اين باور)
ريشه گرفت عبدالله يك نظريه ديگر را مطرح كرد:
«خداوند میگويد 124
هزار پيغمبر در اين جهان داشته است و هريك از آنان يك
وزير(وصی) داشته است. بنابراين وصی محمد، علی بوده است و اين
او بود كه میبايست جانشين پيغمبر میشد. عثمان به شكل غير
قانونی خلافت را غصب كرده است، زيرا زمانی كه عمر شورای
انتخاب كننده را تعيين كرد همگی میخواستند به علی رای بدهند
و عبدالرحمان پسر عوف دست او را گرفته بود تا با او بيعت
كند، ولی علی از طرف عمرو عاص به اشتباه افتاد و...»
طبری پس از بيان
جزييات جلسه توسط عبد الله پسرسبا و ( پس از ذكر آيه 110 سوره
3 از قرآن) سخنان او را چنين ادامه میدهد:
«در اين زمان ما هيچ
كاری نمی توانيم عليه عثمان انجام دهيم و نمی توانيم ماموران
وی را اخراج كنيم و مجبوريم فشار آنان را تحمل كنيم. اما آنان
را به نهی از منكر فرا میخوانيم.»
عبدالله بدينوسيله
میخواست افراد را عليه ماموران عثمان تحريك كند. مردم كه
شيفته نظريه سلطنت دوباره( رجعت) حضرت محمد و حق علی بر حكومت
شده بودند بر محور آنها گرد هم آمدند و عثمان را كافر خواندند.
اما اين اعتقاد خود را پنهان نگاه میداشتند و در ظاهر(فقط)
برای انجام كار خير تبليغ میكردند.
در ميان تمام مامورين
عثمان، بد ترين آنها حاكم مصر عبدالله پسر سعد پسر اسرح بود.
مردم مصر به همه جا نامه فرستادند كه در آنها عبدالله پسر سعد
و عثمان را افشا میكردند و هماهنگ شدند تا عثمان را از خلافت
بركنار و كس ديگری را جای او انتخاب كنند. ولی در هيچ يك از
نامهها اسم علی را نمی آوردند. ماموران خليفه از نامه نگاری
بين شهرهای مختلف با خبر شدند. شورشيان به توافق رسيده بودند
كه چه ماهی وچه روزی چه تعدادی از افراد به مدينه بفرستند تا
عثمان را خلع و يكی از صحابههای پيامبر را يا علی، يا زبير و
يا طلحه را جای وی بنشانند. هيچكس اسم معاويه را پيش نكشيده
بود و او هم چنين قصدی نداشت. با اينهمه عثمان روزی با كعب
الاخبار مشغول گفتگو بود كه به او گفت:
ـ در كتابها يافته ام
كه عثمان سرنگون و كشته خواهد شد.
معاويه گفت:
ـ آيا نمی توانم اسم
كسی را كه بعد از او به خلافت میرسد بدانم تا بروم وتملق وی
را بكنم!
كعب جواب داد:
ـ اين تو هستی كه پس از
او خلافت خواهی كرد.
معاويه پرسيد:
ـ حقيقت را میگويی؟
كعب جواب داد:
ـ آری، اما پس از
مبارزهها، شورشها و خونهای زيادی كه ريخته خواهد شد.
پس از آن روز تصرف قدرت
به ذهن معاويه خطور كرد.
ازهمه اكناف به مدينه
نامه میرسيد كه خبر میداد مردم مصر با اهل كوفه وبصره از
طريق مكاتبه در ارتباط قرارگرفته اند و تصميم گرفته اند به
مدينه مراجعه كنند تا انتقادات خودشان را به عثمان بيان كنند.
»
طبری در ادامه به
جزييات مكاتبه و همدستی ساكنان مصر، كوفه و بصره برای آمدن به
مدينه میرسد و شرح ماجراهايی را كه در مدينه گذشت و محاصره 80
روزه خانه عثمان كه سر انجام به قتل وی انجاميد بيان میكند و
به خلافت رسيدن علی را شرح میدهد كه من دوره خلافت علی را
دريك نوشته ديگر آورده ام.
در اين جا بطور خلاصه
میتوان گفت، به خلافت رسيدن علی را نبايد تنها به حساب تفكر
و تداركات عبد الله پسر سبا گذاشت. نقش نا رضايتی برخی صحابه
از اعمال واليان عثمان را نيز بايد در نظر داشت. پس از كشته
شدن عثمان، كار به جايی رسيد، كه به قول خودعلی:
«مردم
مانند موى گردن كفتار به دورم ريختند واز هر طرف به سوى من
هجوم آوردند، تا آنجا كه حسن وحسين به زير دست و پا رفتند و
طرف جامه ورداى من پاره شد و به سان گله گوسفند پيرامون مرا
گرفتند تا من بيعت آنان را پذيرفتم.»2
علی يكی از نزديكترين
صحابههای حضرت محمد بود. با اين كه مردی جنگجو، شجاع، به
رواياتی در امور اخلاقی بسيار خرده گير بود، شاعرمسلك و
مسلمانی به تمام معنی عابد ولی سياستمداری كم تجربه و افراطی
بود.
به خلافت رسيدن علی
هرچند راه ستايش و مبالغه در مورد وی را هموار كرد، تا آنجا كه
عبد الله پسر سبا برای او مقام خدايی قائل شد كه غاليان شيعه
راه او را پی گرفتند. ولی به جای برقراری آرامش و عدالت موعود
در خلافت اسلامی، تفرقه و نفاق در آن بوجود آورد و با جنگها و
شورشهای متفاوتی كه در پی داشت آن را به خون نشاند.
در اين پژوهش سياسی
مشاهده میشود؛ كه اگر در زمان حكومت حضرت محمد و سه خليفه
نخستين، برای گسترش حكومت خون ساكنان كشورهای همسايه بويژه
ايران و روم كه معتقد به مذاهب يكتاپرستی جز اسلام بودند ريخته
و اموال آنان تصرف شد تا مسلمانان مدينه و كوفه و بصره و مكه
در رفاه زندگی كنند؛ در زمان حكومت علی برای اولين بار اين
خونريزی به ميان خود مسلمانان كشيده شد، اكثر صحابههای مشهور
و قاريان قرآن خلافت و شيوه حكومتی علی را تاييد نكردند و از
او روی برتافتند. عايشه همسر سياستمدار حضرت محمد كه توان او
در نقل احاديث را علمای شيعه هم ستوده اند و باقيمانده «عشره
مبشره»***در مقابل او قرار گرفته و حتا به جنگ پرداختند.
«عشره مبشره»، 10
نفر از ياران نخستين پيامبر بودند كه توسط شخص ايشان به
آنها در قيد
حياتشان بهشت وعده داده شده بود. شماری از اين ياران پيغمبر در
جنگ عليه علی كشته شدند.
در جنگ نهروان على
با گروهی از شيعه مواجه بود كه خود او آنان را كسانى مى دانست
كه از
فرط عبادت
پيشانى و زانوانشان پينه بسته بود. كسانى كه قاريان و حافظان
قرآن بودند
و به همين
دليل نيز ميان مردم ارزش و مقامى داشتند. در پايان اين دوره
متلاطم خلافت، خود علی پسر ابو طالب توسط يكی از شيعههای غلات
كه سه نفر( علی ، معاويه و عمروعاص) را
عامل خونريزى وبرادر كشى
مسلمانان میدانستند؛ حين خروج از مسجد كوفه مجروح و دو روز پس
از آن به درود حيات گفت.
در يك بررسی بدون تعصب
از شيوه حكومتداری علی و يا برخورد با حكومت يازده امام پس
از آن و فقهای شيعه متاسفانه نمی توانيم باور كنيم كه آنان
استعداد و توان فوق بشری داشته اند، و از فقهای اهل تسنن
همزمان خود برتر بوده اند و آن چه
مربوط به حقوق مردم است، متاسفانه عالمان شيعه دوازده امامی
1300 سال از عالمان ساير مذاهب اسلام عقب تر هستند. و در عصر
جديد روشنفكرانی هم كه در جستجوی شيوه حكومتی در متون مذهبی و
فقهی شيعه هستند و نويد حكومت علوی، مشروطه الهی و يا مشروطه
ولايی را میدهند، قريب به يك قرن از روشنفكران ديگر مذاهب
اسلام عقب هستند، زيرا پس از جنگ جهانی اول و انحلال
خلافت بوسيله جمهوريخواهان ترك، تلاش متفكران اهل سنت برای
تجديد حيات خلافت در مصر به نتيجه نرسيد و عزاداری خلافت هم
سالی بيش دوام نياورد؛ ولی متفكران شيعه هنوز مشكل خود
را با امامت و نيابت امام در حكومت مدرن حل نكرده اند.
ما هنوز 1300 پس از سقوط خلافت چهارمین خليفه مشغول عزاداری، سينه زنی و قمه
زنی هستيم. و الگوی ما خلافت چهار سالهای شده است،كه آشفته
ترين و خونين ترين دوره حكومت خلفای راشدين در داخل خلافت بوده
است.
ابن تيميه كه فقيه
مذهب حنبلی اهل تسنن ـ جزمی ترين از چهار مذهب حقه ـ در
كتاب «منهاج السنته النبويته ...» نقدهايی را در باره شيعه
مطرح میكند كه 800 سال پس از آن هنوز تازگی خود را حفظ كرده
است. ابن تيميه شيعه را مانند اخلاف وهابی خود كافر نمی
خواند، بلكه فقط گمراه میداند. و میگويد:
« در قرآن وسنت چيزی در
تاييد ادعای شيعه كه امامت را جزو اصول دين میداند وجود
ندارد. چرا بايد جز اين باشد. زيرا غيبت امام عملا او را تا حد
موجودیبیفايده كه نمی تواند در امور دنيوی و اخروی مسلمانان
منشائ خدمتی باشد، پايين میآورد. اينك از غيبت امام غايب چهار
صد سال( البته الان ديگر به 1200 سال رسيده است) میگذرد.
انتظار فرج او چيزی جز اميدهای كاذب و فريب و اعمال فساد آميز
در ميان بعضی از گروههای مسلمانان ببار نياورده است. اطاعت از
خدا ورسول برای اين كه مسلمانی شايسته بهشت شود كافی است(سوره
نساء 13، 69). شيعه با الزام به اطاعت از امامی غايب كه نه كسی
میتواند ببيندش، يا با او تماس حاصل كند و سخنانش را بشنود،
تكليف بيش ازضرورت(مالايطاق) بر مسلمانان تحميل میكند، و
درخواستی دارد كه نظر به عهد الهی، ناممكن است. بدين سان هدف
از عقيده به امامت، ايجاد نظامی است كه نيل به آن محال است...
عقيده به اين كه علی بر طبق نص (فرمان الهی) جانشين بحق پيامبر
است، توالی فاسدی دارد كه علی الخصوص مضر به اصل الهی است. اگر
خداوند به راستی علی را به جانشينی پيامبر منصوب داشته، حتما
به علم احاطی خود میدانسته است كه كسی را به خلافت تعيين
میكند كه از بيعت عام امت برخوردار نخواهد بود و امرش منتهی
به جنگ داخلی خواهد شد. اگر اين فرض درست باشد، معنايش اين
میشود كه خدا و رسول بر مسلمانان بيداد روا داشته اند، كه خود
با طل است.»4
علی عبدالرزاق، شيخ
الاهزر در كتاب «الاسلام و اصول الحكم» بسيار فراتر از
اينها در نه در مورد شيعه بلكه كل اسلام میگويد:
« زعامت پيامبر يك
زعامت دينی بود كه از طريق رسالت شكل گرفته بود كه با وفات او
پايان يافت. او هيچكس را در رهبری سياسی جانشين خود قرار
نداد، كما اين كه احدی را در امر رسالت جانشين بعد از خود تلقی
نكرد. بنابر اين زعامت بعد از آن حضرت شكل جديدی از رهبری
بود كه با آنجه از ويژگیهای زعامت رسول خدا میشناسيم تفاوت
دارد. و رهبری بعد از پيامبر متصل به رسالت و قائم به دين
نبوده است و نمی توان آن را چيزی بيشتر يا كمتر از رهبری مدنی
و يا سياسی تلقی نمود.»
برای يك پژوهشگر،
باورندان اين كه راه انداختن سه جنگ داخلی در 4 سال از سوی
علی، بلافاصله بيعت حسن فرزند ايشان با معاويه در مقابل در
آمد سالانه مبلغ پنج ميليون درهم از بيت المال كوفه، دو
ميليون درهم مستقيما از سوی معاويه، آنهم از خراج دارابجرد
ايران، و يا پذيرفتن وعدههای روسای قبايل كوفه و گوش ندادن
به نصايح و اعلام خطر برادر خود محمد وبیتوجهی به خبر
دستگيری و تسليم مسلم پسر عقيل وهانی از سوی مردم كوفه به ابن
زياد و كشته شدن وی و همراهانش كه برای بررسی اوضاع آنجا
گسيل شده بود از سوی حسين و خود و خانواده را به بيابان كربلا
كشاندن و... نشانه تدبير سياسی و دانش فوق بشری امورحكومتی
است، خيلی دشوار بنظر میرسد.
ومدافعان اصل امامت در حكومترانی پاسخی قانع كننده نمی توانند
به اين سئوال امروز بدهند كه:
ـ چرا
مدافعان اين نظريه طی يك ربع قرن گذشته نتوانسته اند در اجرای
برنامههای رهبران حكومتی كه نايب امام بوده اند موفق شوند.
با اين كه مردم ايران توانايی اين را داشتند كه اين نايبان
امام را كشف كنند، در نتيجه به قول شيخ محمد يزدی در معصيت
نيستند و اين رهبران، از مددهای غيبی هم برخوردار بوده اند،
چرا مردم ايران در چنين شرايط دشواری زندگی میكنند. آيا مردم
ايران گناه و معصيت ويژهای داشته اند؟
يكی از
دلايل دنيوی اين اغراق و غلو در دانشهای سياسی و توانايیهای
حكومتی سومين خليفه و فرزندانش از سوی فقها و دستگاه روحانيت
شيعه، تحكيم جا و مقام خود در جامعه است،
زيرا با مسجل كردن چنين باورهايی برای توده مردم، راه
روحانيت برای تصرف مقام نيابت امام و شراكت در خلافت و سلطنت
است، با تقديس ديگران، راه خود مقدس يابی و تنعم و ثروت
ناشی از آن را نيز هموار میكنند. د رچنين فضای تحميق،
خرافات و عوامفريبی است كه «رييس جمهور منتخب» در جمهوری
اسلامی هم برای شروع كار خود به دستبوسی ولی فقيه میشتابد و
به آن افتخار میكند.
فقها و
روشنفكران مسلمان در تاريخ معاصر پس از جنگ جهانی اول و انحلال
خلافت از سوی جمهوريخواهان تركيه، بار ديگر در چرخشگاه تاريخی
مهمی قرار دارند.
بنظر
میرسد دو بخش از فعالين آنها در دو قطب بنيادگرايی و نوگرايی
در جستجوی نه وحدت و يكپارچگی، بلكه اتحاد و همكاری باشند.
ولی بخش ميانی و سنتی روحانيون شيعه و مفتيان سنی كماكان در
معارضهها و مجادلههای اخباری خود در نقل و تطابق و يا رد
احاديث باقی میمانند.
بخش نخست
اتحادطلبان مسلمان، بنيادگرايان هستند كه با رجوع ، نمونه گيری
و تشابه سازی از صدر اسلام چشم به تغيير و پيشرفتی میبندند كه
طی 13 قرن بشردر
جهان بوجود آورده و خود نيز در اين
تحولات دگرگون شده است. اين بخش به مرور در فعاليتهای خودكشی
و ديگركشیهای تروريستی در كنار هم قرار خواهند گرفت، تقابل
شديد جمهوری اسلامی با جهان خارج اين نزديكی و همگرايی را در
اين گروهها تسريع خواهد كرد. در بخش اول اين مقاله در باره
آنها صحبت شده است.
بخش دوم،
نوگرايان مسلمان هستند كه در اين وانفسای تقابل با راديكاليسم
بنيادگرا و جهان مدرن، میخواهند ايمان خود را به اسلام حفظ
كنند و فردايی روشنتر برای فرزندانشان رقم بزنند. هرچند برخی
از نام آوران آنان در ايران و كشورهای عربی ، مانند روحانيون
اخباری، به خطا، به حديث گويی از وبر، پوپر و دوركهايم افتاده
اند و درك برخی از نوشتههايشان حتا برای كسانی كه به كارهای
علمی جامعه شناسان و فلاسفه اروپا و آمريكا عادت دارند، مشكل
میشود. ولی همه نشان از آن دارد كه با چشمهای باز میخواهند
در تعيين سرنوشت كشورهای خود نقش داشته باشند. اين روشنفكران
اهل سنت و شيعه در تلاش هستند از طرح مسايل تفرقه برانگيز بين
خود دوری كنند و براساس نقاط مشترك بين خود كه در قرآن، سنت و
اجماع، در پايه ريزی جمهوری مبتنی بر آزادی و عدالت و حقوق بشر
به هم ديگر ياری رسانند. متاسفانه چنبره مشكلات نظريه سياسی
امامت مانع اساسی روشنفكران شيعه دوازده امامی در اين پويش
جمعی است.
فقهای نو
انديش در اين عرصه نقش مهم و تعيين كنندهای دارند. اكنون
نظريات بسيار پيشرفتهای در ميان فقهای شيعه لبنان،عراق و
ايران مطرح است بويژه نظريه « تاسيس جمهوری انتخابی اسلامی»
و هم چنين «وكالت دولت از سوی شهروندان» بر اساس نظر فقهی»
وكالت مالكان شخصی مشاع » بسيار مدرن بنظر میرسد كه در صورت
گسترش و قوام يابی به سالها فاصله فكری شيعيان و سنيان در اين
عرصه پايان میبخشد.
نقش
نويسندگان و محققين و طرفداران جمهوری عرفی، دموكراتيك و
سكولار در مبارزه فرهنگی و سياسی عميق با خرافاتی كه
گريبانگير جامعه ايران شده است جدی است. تلاشهای آنان با تطور
طلبی عميق اين اقشار ميانه يادشده، در سياست و حكومت پيگيری
شده و بنای جمهوری سوم را كه در دل جامعه امروز در مصاف با
خلافت است سرعت خواهد بخشيد.
تا رسيدن
به بخش آخر اين نوشته كه مربوط به تركيب نيروهای اجتماعی و
سياسی جمهوری سوم و حكومت خلافتی و اتحادها و جبهههای ممكن
بين آنان خواهد بود، سخن خود را با نقل قولی از علی عبدالرازق
كه به پايان میرسانم. دو باره به ديدار نظريات وی، همچنين
شيخ رضا رقيبش، شيخ مغنيه و شيخ شمس الدين لبنانی و فقهای
نوگرای ايرانی در پايان اين مقاله خواهيم رفت. شيخ علی
عبدالرازق در پايان همان كتاب يادشده خود آورده است:
«هيچ چيز
در دين وجود ندارد كه مسلمانان را از فراگيری و سبقت گرفتن از
ملتهای ديگر در علوم اجتماعی و سياسی و... منع كند و از
انهدام نظامهای كهنه خوار كننده مردم باز دارد. و
بايد
دانست كه قواعد حكمرانی و برپايی نظام حكومتی تنها بر مبنای
عقول بشری و تجارب ملتها شكل خواهد گرفت.»
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*حتا در كتاب «فروغ
ولايت» آيت الله جعفر سبحانی میخوانيم كه معاويه هم از
مشاورتهای ايشان مستفيض میشد.
** نهج البلاغه خطبه 3
***ابوبكر، عمر، عثمان، على، سعدبن ابى وقاص، سعيد بن زيد، طلحه، زبير،
عبدالرحمن بن عوف و ابوعبيده جراح . به عقيده عامه اينان
برترين ياران رسول خدايند. در
چند جای
قرآن اين« سابقون الاولون» به بهشت وعده داده شده اند (
مثلا آيه 100 سوره توبه يا سوره واقعه آيات 10 به
بعد).
شماره نخست اين سلسله
مقالات را در لينك زير بخوانيد:
http://www.peiknet.com/1384/08mordad/page/196teror.htm
|