ابطحي:ـ داستان سانسور و حضور امنيت مداران بر فرهنگ داستانی
است تکراری در اين مرز و بوم. آقای جعفری رئيس انتشارات
اميرکبير در خاطراتش آورده:
آقای شکور لطفی با نظارت نادر ابراهيمی کتابی برای بچه ها
نوشته بود به نام ما بوته گل سرخ را بيدار می کنيم. برای اين
کتاب وقت و زحمت و هزينه زيادی به کار برده شد: نقاشيها،
ليتوگرافی و حروفچينی، چاپ چند رنگ روی کاغذ گلاسه در نهايت
زيبايی و ذوق و نفاست، که در تيراژ پنج هزار جلد چاپ شده بود،
ولی کتاب پس از چاپ مايهء دردسر شد. در سال 1352 گروهی را
محاکمه کردند به اين اتهام که گويا خواسته بودند وليعهد را
بربايند؛ زعمای اين گروه خسرو گلسرخی و کرامت دانشيان بودند،
که اتفاقا صحنه های از محاکمات آنها را هم قبل از انقلاب در
تلويزيون به نمايش گذاشتند.
من پيش از دستگيری و محاکمه گلسرخی قرارداد کتاب ما بوته گل
سرخ را بيدار می کنيم را با نويسنده اش امضا کرده بودم، و کتاب
چند ماه پس از اعدام گل سرخی آماده نشر شد و نسخه ای از آن را
برای صدور اجازهء نشر به ادارهء نگارش فرستاديم. مدتی گذشت، تا
روزی در دفتر کارم نشسته بودم که خبر دادند ادارهء اطلاعات
شهربانی کتاب را توقيف کرده! به بخش مطبوعات شهربانی مراجعه
کردم. مسئولش سرهنگی بود که نامش را فراموش کرده ام. جريان را
از او جويا شدم، پاسخ قانع کننده ای نشنيدم؛ بی اختيار آهنگ
صدا را بالا بردم: « اين کتاب که چيزی ندارد، کتاب بچه هاست!»
سرهنگ گفت: « بله ، حق با شماست، ولی همکاران ما معتقدند که
اين کتاب در تجليل از خسرو گلسرخی است!» ماتم برد! پرسيدم: «
به چه دليل؟» گفت: « خوب ديگر، از اسمش پيدا است: بوتهء گل
سرخ، قطعا بی ارتباط نيست!»
سبحان الله! آدم چه بگويد؟ در کشوری که کار فرهنگ را به سرهنگ
می سپارند، چه می توانی بگويی، با اين استنباط و اين شيوه
استدلال چه می شود کرد و چه می توان گفت؟ « بوتهء گل سرخ» را
هم بردند و خمير کردند. |