ايران

www.peiknet.com

   پيك نت

 
صفحه اول پیوندهای پیک بايگانی پيک  

infos@peiknet.com

 
 
  نامه فرشادابراهيمی به مسعود ده نمكی
دوباره چماقداری آقايان
نهايت كند ذهنی است، برادر
 
 
 
 

 

مسعود عزيز!

اين نامه را برايت می‌نويسم و می‌گويم عزيز چون يه جورايی دوستت دارم و تو به هرحال تنها كسی بودی كه يه ذره معرفت و مرام داشتی و در دادگاه كه مثل بقيه راست راست تو چشم من نگاه ميكردند و می‌گفتند نه اصلا ايشان را نميشناسيم نبودی و حداقل اين يه ذره معرفتت ستودنی است . و منكر آشنايی مان نشدی !

نامه نوشتی ، برای احمدی نژاد ، فقط خدا كند كه از سر تكليف و درد نوشته باشی ، خدا كند كه كسی مجبورت نكرده باشد و حب و بغضی تو اون نباشه ولی برادر من ، همرزم سابق ، در نامه ات از دوكوهه گفتی و باز اين دل وامانده را بردی به سالهای شصت و شش و شصت هفت به آن موقع ها كه سيزده سالم بيشتر نبود و افتخارم بودن در ميان شيرمردانی همچون شهيد خانجانی وشهيد حسن جشنی كه با هم از مدرسه فرار كرده بوديم و... دوكوهه هرچه كه باشد و ظاهرا مشتی ساختمان بی‌درو پيكر است برای من و تو و هزاران بسيجی ديگر حرمت دارد . از همانجا شروع می‌كنم و می‌آيم جلو ، با تو موافقم بدترين درد جامعه ما تا حالا همين چپ و راست گفتن است همين بحثهای مسخره بود كه كمر جنگ را شكست و اون آخری ها می‌ديدی كه وقتی يكی می‌گفت اينكار را بكن و يا اون كار را يكی می‌گفت نه ما نمی‌ ريم اين چپی است يا اون راستی همينها بود كه درست دو سه هفته قبل از پذيرش قطعنامه ، دوكوهه را كه بالا پائين ميكردی نميتونستی دوتا گردان جور كنی و اينطوری بود كه در بدترين شرايط وزمان ممكن همه رفته بودند جماران تا بست نشسته بودند تا اون پير قطعنامه را قبول كند ! همان محسن رضايی كه بارها و بارها می‌گفت صلح چيه تخت گاز تا بغداد ميريم و يا هاشمی كه تو نمازجمعه می‌گفت تو فاو وضو می‌گيريم كربلا نماز می‌خونيم و انشاءالله نافله هم تو قدس ، بعد رفتند جماران كه تا يك هفته ديگه حتی يه فشنگ هم نداريم بديم دست بسيجی ها !! . هر جوری بود جنگ تمام شد و اينها را ديديم ، اين پدر سوختگی ها را ديديم و برگشتيم به شهر ، آمديم در حاليكه از هر ده نفرمون يك نفر برگشت ، از هر قطاری كه انديمشك پياده كرده بود بچه ها را يك كوپه بر می‌گشت و از هر گردان يك دسته مونده بود ، همه كسمان و همه چيزمان را جا گذاشتيم و برگشتيم اما ايكاش بعضی چيزها را با خود می‌آورديم ايكاش يادمان می‌موند كه چپ و راست بازی چه جور كمر گردانها و جنگ را شكست ، ايكاش يادمان می‌ماند كه همت چه شكلی بود ؟ خانجانی چه فكری داشت ؟ قاسم قاسم خانی چه حرفی داشت ؟ آمديم و تازه فهميديم چه خبره ! نماز شب و ديدار از خانواده شهدا و سابقه جبهه تعطيل !نقدينگی و مدرك تحصيلی و ميزان توليد و تخصص و هزار چيز ديگر ملاكه ، ديگه دوران ملاك تقوا و جهاد در خدا گذشته . سوختيم و مثل ديوانه ها شده بوديم ولی گوش كسی بدهكار نبود وقت وقت غنايم بود : جنگ زد نعره ولی پنجره ها را بستند به غنائم كه رسيديم به ما پيوستند ... ما تو ميدان ولی عصراز شهدا و نون پنيرتو جبهه داد می‌زديم و نماز جماعت می‌خونديم آقايان يواشكی لباس خاكی ها را درآوردند و كت و شلوار پوشيدند ، ما ميگفتيم مولا ويلا نداشت مولا اسكورت نداشت و آقايان گرد مولاهايشان تو صف درجه و ماشين و خونه و شركت و بورس تحصيلی بودند .

تا كه از سر درد گفتيم بيائيم دور هم جمع شويم و با هم دردمان را بگوئيم ! انصار كه راه افتاد مثل كندو همه بچه ها دور هم جمع شدند يكهو همه دوست شدند ولی كسی اصلا نپرسيد اين پنج سال كجا بوديد چرا يكهو بچه رزمنده ها عزيز شدند ! كسی نپرسيد چی شد كه يكهو همين وزارت كشوری كه دستور داده بود بچه ها رو تو ميدان هفت حوض بگيرند زير باتوم و اشك آور يكهو شد عزيز دل برادران ! همين روزنامه كيهان كه تا ديروز حتی خبر تجمع بچه ها رو هم چاپ نمی‌ كرد يكهو شد چاپخانه يا لثارات الحسين ، كسی نپرسيد همين سپاهی كه تا ديروز به خون تك تك بچه ها تشنه بود و حتی برای تمديد كارت لشگر مارو تو پادگان امام حسن راه هم نمی‌ دادند يكهو شد دادش صيغه ای حزب الله ، انصار كه راه افتاد همه جمع شديم اما اين ستون با ستون جنگ فرق داشت ما مست دوران جنگ بوديم و عاشق بوی لباس خاكی ها ما كه روزی برادرا و همكلاسی های شهيد خود را بدوش می‌كشيديم نپرسيديم حالا چرا بايد به ناطق نوری و جنتی و... كولی بدهيم ؟ ما عاشق بوی باروت و اونها عاشق ميز و صندلی ، كسی نگفت اين ستون حرمت داره روزی كلاش دستش بوده و تو رخ بعثی ها ايستاده حالا چرا بايد چماق دست بگيره ، كسی نپرسيد چرا انصار كه راه افتاد يكهو همه چيز مشكوك شد ؟ حاج حسين الله كرم كه تا ديروز «قبل عمليات» برای بچه ها جيره جنگی می‌گرفت چرا امروز« بعد عمليات» جيره می‌گيره ؟ كسی نپرسيد چی شد كه يكهو آژانس توكا تور و پاساژ آ.اس.پ بنام حاجی شد ؟ ما خنگ بوديم كور بوديم و مارو جلو می‌دادند تا داد بزنيم اين تجمع قانونی نيست مجوز نداره بعد خودشان شب دنبال مجوز شركت و هزار كوفت و زهر مار ديگه بودند ...

حرفمان گرچه حق بود ولی يادمان رفته بود كه حرف حق را بايد از تريبون حق و برای حق زد . افتاده بوديم تو راهی كه مسير برگشت نداشت مثل تانك خرد و خراب می‌كرديم و جلو می‌آمديم ، آنقدر سرمان گرم بود كه حرمت روضه های " حاج آقا پروازی" را هم نگه نداشتيم ، و حرفهايش ديگه تو ما اثر نداشت ، بچه ها هم كه می‌پرسيدند حاج آقا كوش ؟ می‌گفتيم چپ ها گولش زدند رفت ! دريغ كه همين حرفها را روزی خودمان تو جنگ می‌شنيديم ، چقدر قشنگ تو اون نامه ات گفتی درست مثل همون « اميليانو زاپاتا» حالا اين ما بوديم كه حرف از چپی و راستی می‌زديم، دشمنهای ديروزمون دوستمون شده بودند و به روی خودمان نمی‌ آورديم همون محسن رضايی كه يكروز تو روزنامه ها گفته بود اينها بسيجی نيستند بريد شكايت كنيد ازشان حالا ديگر می‌آمد ميدان رسالت حسينيه حاج همت برای ما درد دل ميكرد و می‌گفت بيائيد برای مبارزه با شبيخون فرهنگی پول و پودر رختشويی جمع كنيم !

آمديم و زديم و خراب كرديم. يكروز مجلس ختم بازرگان را خواستند برهم بزنيم، يكروز حسينيه منتظری را خواستند بگيريم ، يكروز گفتند بريد جلوی دانشگاه دار ببريد، يكروز گفتند بزنيد تو گوش مهاجرانی، يكروز گفتند بريد از اون روزنامه شكايت كنيد تا اينكه كوی دانشگاه شد ،. كسی هم نپرسيد برای چه ؟ او همون كوی دانشگاه بود كه كيانوش را سوراخ سوراخ كردند و كسی دم بر نياورد ! كی زده بودش خدا عالمه ولی همين تو هم دم بر نياوردی و اصلا به روی خودت نياوردی اين كيانوش همون كيانوشی بود كه تو چهارراه لشگر، شلمچه می‌فروخت و هر وقت قرار بود حزب الله جايی بره اولين نفر كيانوش بود ! حالا كاری ندارم به اينكه بعد اون مصاحبه اش چرا وزارت كشور اصلاح طلب بجای اينكه امانش بده دو دستی دادش دست محتشم و بروبچه های انصار تا اونها هم آمار بحرانهای هر نه روز يكبار را ببرن بالا!

كيانوش را زدند و كوی دانشگاه را غارت كردند ، ديگه نميتونستم تحمل كنم ، سوختم ، فرياد زدم ما دزد و ياغی نيستيم، ما حزب اللهی هستيم. ما از نسل طوقانی ها هستيم گرفتند و انداختنم زندان .همونهايی كه ديروز دوستم بودند و برامون سربند و چفيه می‌فرستادند تا جلوی دانشگاه جلوی سروش بايستيم، بهم چشم بند زدند و آويزنم كردند و با كابل می‌زدند تا بيام پشت تلويزيون بگم من حزب اللهی نيستم !

تو نامه ات گفتی كوچكترين نقد را از جبهه خودی بر نمی‌ تابيم و درست هم گفتی. مگر جرم من چه بود ؟ غير از اين بود كه گفته بودم حزب اللهی نبايد چماقدار رژيم باشد ، مگر غير از اين بود كه گفته بودم اين ستون به تركستان می‌رود نه بهشت ؟ مگر جرم من غير از اين بود كه گفته بودم اگر فريادی هم می‌بايد بزنيم بايد از سر غيرت باشد نه بابت گرفتن پول تو جيبی از بازار؟ مگر غير از اين بود كه گفته بودم ما گول چپ و راست را خورديم و عمله سياسی آنها شديم ؟ مگر غير از اين بود كه گفته بودم برای داد زدن برای برقراری عدالت اجتماعی نبايد مجوز شكر و شركت و... گرفت ! گناه من چه بود كه بايد هزارو پانصد روز در زندان می‌ماندم و در پونصد و چهل روز انفرادی سوی چشمانم را از دست بدهم و هزار درد بی‌درمان كه هنوز هم همراهم است را بگيرم برای اينكه فقط گفته بودم اينها خودی نيستند و بيخودی هستند و برای منافع جيبشان به درو تخته ميزنند نه برای اعتقاداتشان !حالا تو امروز می‌گويی نقد را بايد از درون شروع كرد ! آنروزها كه من تو اوين بايد بخاطر همين نقد شلاق می‌خوردم و آويزان می‌شدم كجا بودی ؟

مسعود جان !

بازم می‌گويم مومن از يك سوراخ دوبار گزيده نمی‌ شود ! اگر آن روزها می‌گفتيم جوانيم و بچه ايم وسرد و گرم سياست را نمی‌ دانستيم و گول خورديم امروز ديگر نبايد دوباره اشتباه كنيم ، اين خانه از پای بست ويران است و احمدی نژاد هم يكی مثل هاشمی و بقيه... اگر خامنه ای توانست خمينی ديگر بشود احمدی نژاد هم ميتواند رجای ديگر بشود ، درد ملت امروز نه پنجاه هزارتومان در ماه است و نه توسعه سياسی و ادامه اصلاحات و نه عدالت اجتماعی امروز درد ايران را چيزی درمان ميكند كه دوای اولش رفتن همه اين آقاها و آقازاده هاست. هوای ايران سخت آلوده است با ديكتاتوری بايد كار ديگری كرد ! ديگر بس است. ديگر زمانه كيفر خواست صادر كردن و حكم دادن گذشته و بيش از اين خود را شريك جرم و جنايتها نكن ! نمی‌ گويم آن كن كه من كردم، نه. فقط درست ببين برای چه كسی داری سينه می‌زنی ، چشمت را باز كن و ببين زير كدام علم رفته ای ؟...

نردبان اين جهان ما و منی است

 عاقبت اين نردبان افتادنی است

لاجرم هركس كه بالاتر نشست

 گردن او سخت تر خواهد شكست

يا حق !

دوست دوران جنگ و خونت اميرفرشاد ابراهيمي