ايران

www.peiknet.com

   پيك نت

 
صفحه اول پیوندهای پیک بايگانی پيک  

infos@peiknet.com

 
 
  وبلاگ ميرزا پيكوفسكي
گزارشی متفاوت
از مراسم خداحافظی با خاتمی
 
 
 
 

 

عصر مراسم خداحافظی با رئيس‌جمهور برگزار شد. شايد تالار وزارت كشور تا به امروز اينهمه چهره دولتی و فرهنگی را با هم نديده بود. برنامه‌ای بود سه و نيم، چهار ساعت كه اكثر آن اختصاص داشت به سخنرانی‌ها، در آخر، سه ربعی هم خاتمی صحبت كرد. گردن حقير يك كارت انداخته بودند كه رويش نوشته بود راهنما و در نتيجه نشد آن طور كه می‌خواستم بنشينم يك گوشه مثل هميشه يادداشت بردارم و در نتيجه هر چه می‌نويسم از حافظه است و نقل به مضمون.

قبل از سخنرانی‌ها گروه كر دو آهنگ اجرا كرد. گروه از حدود سی زن و مرد تشكيل شده بود و آوازشان بسيار گوش‌‌نواز. نمی‌دانم چنين اجراهايی معمول است يا نه ولی من تا به‌حال در اين مملكت نشنيده بودم.

بين سخنرانان از همه زيباتر متنی بود كه هوشنگ مرادی كرمانی نوشته بود و پشت تريبون قرائت كرد، اگر از جايی بتوانم پيدايش كنم حتماً اينجا خواهم گذاشتش:

«برای من دو كار خطرناك به نظر می‌آيد. يكی رانندگی است و ديگری سخنرانی. سربالايی دارد، سرپايينی دارد، ترمز دارد، گاز دارد، ورود ممنوع دارد، يك‌طرفه دارد، پارك ممنوع دارد، جريمه و حكم دارد، گردش به راست و چپ دارد آن ‌هم با راهنما و بی‌راهنما. حالا من را نشانده‌اند پشت رل سخن و گفته‌اند اين مسافر خوش‌اخلاق (خاتمی) را بايد برسانی سر چهارراه، من هم هی قاطی می‌كنم و به‌جای گاز ترمز را فشار می‌دهم... بعضی از ما اهل ادب خود به خود ارشاد شده بودند، برخی هم بودند كه با كمی سعی تلاش بالاخره ارشاد شدند. گروهی هم بد ارشاد بوديم، بد ارشاد چيزی است مثل بدقلق، ما را موفق نشدند ارشاد كنند ولی آقای خاتمی پذيرای همه‌ی ما بود.»

 

آدم‌های زيادی آمدند و رفتند. بالای سن می‌رفتند و تمجيد بود كه از بلندگوها می‌باريد، گه‌گاه انتقاد هم. بعد از تمام سخنرانان نوبت خود خاتمی بود. از استبدادزدگی اين ملت گفت. گفت استبدادزدگی بدتر از استبداد است چون ملت استبدادزده خود به دنبال مستبد می‌گردد كه بر ايشان ظلم روا دارد. از مخالفانش كه «مخالف را معاند و معاند را برانداز می‌دانستند و هر برخوردی را برانداز جايز» از امام ياد كرد كه «برخورد تندی كه امام با اين مقدس‌نمايان كه برداشت‌های غلط خود از اسلام را اسلام راستين می‌دانستند داشت حتی با شاه نداشت» و شكايت داشت از رسانه‌های فراگير كه «كاش فقط عيب‌هايمان را می‌گفتند، اينان افتخارهای ما را هم عيب نشان می‌دادند» از بحران‌هايی كه در نبودش ايجاد می‌كردند «نشد ما به سفری خارجی برويم و آنجا در حين تلاش برای اعتلای نام ايران و اسلام اين‌ها با ايجاد بحران برايمان اعصاب‌خردكنی ايجاد نكنند» از برخی دوستان اصلاح‌طلبش «اين آقايان می‌گفتند ما می‌نشينيم خانه شما برويد بجنگيد هر وقت پيروز شديد و همه جا امن و امان شد ما می‌آييم»

خاتمی از دستاورد‌هايش هم گفت «بله در ايران سانسور وجود دارد ولی حداقل ما سانسور را محدود و ضابطه‌مند كرديم. رضاشاه به مدرس نامه‌ای نوشته بود كه آقا پا از روی دم ما بردار. مدرس هم پاسخ داده بود كه حضرت اشرف محدوده‌ی دم‌شان را مشخص كنند كه ما هم پا رويش نگذاريم... حالا ما هم حداقل محدوده‌ی دم را مشخص كرده‌ايم.»

عبايی نازك و سفيد داشت. با ريش سفيدش مانند سفير صلح بود. پشت تريبون محكم ايستاد و به حق از روی چند يادداشت و نه يك متن نوشته شده بسيار با تسلط سخن می‌گفت. برای سخن گفتن به روی تريبون خم می‌شد و وقتی می‌خواست صفحه‌ی بعدی يادداشت‌ها را بين كاغذ‌های نامرتبش پيدا كند يك پايش را عقب می‌كشيد و سعی می‌كرد در نور پروژكتور صفحه را پيدا كند. گه‌گاه هم پای خسته اش را كمی خم می‌كرد تا خستگی‌اش در رود. «ممكن است كمی دير شود ولی باز می‌خواهم اين حرف‌ها را بزنم چون امروز جای زدن اين حرف‌ها است.»
يكی فرياد زد «گنجی چه» خاتمی گفت «يكی از همان دوستان اصلاح‌طلب كه... ولی نه
، جای گفتن اين‌ها نيست. آن آقا خودش نمی‌خواهد همكاری كند.»

سيد وقتی حرف‌هايش تمام شد تشكر كرد و از سن پايين آمد. همه‌ی سالن به پا خاستند حتی مهندس سحابی كه حين سخنرانی خاتمی خسته و متفكر به نقطه‌ای روی ديوار سالن نگاه می‌كرد. سيد از سالن به سختی بيرون رفت، به نظرم آمد كه خودش هم چندان شتابی ندارد. احساس تلخی بود.

آن سوی سالن دكتر معين كه از نشستن بين بزرگان خودداری كرده بود و رفته بود بين مردم نشسته بود سرش بسيار شلوغ بود، آنقدر كه انگار نه انگار ديگر كانديدا نيست و انتخابات با شكستش به اتمام رسيده است. با همان لبخند هميشگی‌اش با مردم حرف می‌زد و با نگاهش خاتمی را بدرقه می‌كرد.

خداحافظ آقای رئيس‌جمهور و سلام آقای خاتمی...