سه روز مانده به
دور اول انتخابات، تصميم جدی گرفتم كه بروم و شاهعلی را
ببينم،اطرافيانم موافق نبودند، میگفتند:
ديگر آن علی آقايی
كه میشناختی نيست. عوض شده. بسيجی است. مكه رفته و....
وقتی اصرار كردم و
گفتم خيلی سال است او را نديدم و حالا كه اين نزديكیها كار
میكند و اين همه هم پيغام داده است و گلگی، میروم ببينمش.
امر خير انتخابات هم هست، و به شوخی ادامه دادم: شايد يك
فرمانده بسيجی هم به راه راست هدايت شد!
وقتی به محل كار
شاهعلی نزديك میشدم، خيلی به خودم نهيب میزدم كه مبادا از
جملات سنگين تئوريك استفاده كنم يا كلمات فرنگی از زبانم خارج
شود و با خودم تكرار میكردم.« بايد به زبان ساده و ساده تر
صحبت كرد.» تا800 تومان كرايه سواری آژانس را داده و سر بر
گرداندم، به طرف باسكول، محل كار اين دوست دوران كودكی. ديدم
به طرف من میآيد:
ـ سلام حاج علی
آقای عزيز من!
ـ سلام آقای دكتر
عزيز من! دكتربیوفای من!
مرا روی يك صندلی
كه جسم لاغر شده ام را به زور تحمل میكرد نشاند و خودش سر پا
ايستاد. گفت كه كارش ايجاب میكند، پشت پنجره بايستد تا
كاميونی آمد، شماره اش را بنويسد. كاميون يا كمپرسی، برود روی
باسكول، وزنش را مشخص كند و وزن ناخالص آنرا از آن كسر كند. تا
وزن بار مشخص شود.
بعد از احوالپرسی و
ياد خاطرات دوران كودكی و شرح ماجرای عروسی اش كه ساقدوش او
بودم. رسيديم به مساله روز.
ـ آقای دكتر نظر
شما روشنفكرها واساتيد در باره اين انتخابات چيست؟
ـ حاج آقا بنده
طلبهای بيشتر نيستم و خدمتتان آمدم تا مستفيض بشوم. خبرها
پيش شماست.
..........
ـ آقای دكتر شما از
بچگی ما را نصيحت كرده و دستمان را گرفته ايد. در اين انتخابات
هم ما را هم از ظلمت و گمراهی نجات بدهيد!!
ـ حاج آقا تمام نور
و روشنايی در وجود شماست. شما بفرماييد ما چه كنيم؟
............
پس از اصرا زياد
شاهعلی، دل به دريا زدم و گفتم:
ـ والله انتخابات
مشكلی است. دو تا احتمال هست. رفسنجانی و قاليباف و يا
رفسنجانی و معين به دور دوم بروند.
پس از يك سكوت نه
چندان دلپذير، سينه ام را صاف كردم و گفتم:
ـ حاج آقا، البته
از خدا پنهان نيست از شما چه پنهان كه من اعتقاد دارم بايد
دكتر معين را به دور دوم فرستاد. والا كشاورزان و كارگران و
قشر متوسط، افرادی مثل شما و من و دانشجوها و اهل كتابها مثل
آقازادههای شما و فرزندان بنده كارشان زار است. اين
آقازادههای اشراف و روحانيون كشور را به ويرانی میكشانند.
ـ آقای دكتر با
همهبیوفايی جنابتان ، من از ارادتم نسبت به شما هيچ كم نشده
كه اضافه شده است . من همان شاهعلی كوچكی هستم كه اعلاميههايی
را كه شما در دوران شاه به من میداديد، چشم بسته پخش
میكردم. من هميشه به بچهها و اطرافيانم گفته ام كه اين آقای
دكتر پنج سال قبل از انقلاب میگفت مملكت، شاه را بيرون خواهد
كرد و جمهوری خواهد شد. همه حق رای و حق انتخاب خواهند داشت.
من الان عضو انجمن دهمان و عضو شورای اسلامی كارگران هستم.از
آن موقع كه ما را به مرض خواندن اعلاميه و پخش آن دچار كرده
ايد، دارم میخوانم و پخش میكنم.
ناگهان دست راستم
را در درميان دستانش گرفت و فشارداد و گفت:
ـ الان هم همانطور
رای خواهم داد كه شما میفرماييد. اما اميدی نيست.
ـ به چی اميدی نيست
؟ انسان با اميد زنده است.
ـ ببين دكتر جان !
بنده ناقابل عرض میكنم اين پيش بينی شما درست از آب در نخواهد
آمد.
ـ منهم، علی جان
گفتم فقط احتمال دارد....
ـ داستان پيچيده تر
از اينهاست دكترجان! من سی ساله كه كارگری میكنم. الان هم
روزها وسط اين بيابان در اين باسكو ل كار میكنم و شبها هم
همين جا میخوابم. نمی توانم كرايه رفت و آمدم را پرداخت كنم.
حقوق خالصی كه دستم ميايد80 هزار تومان است. 7 ماه حقوق
طلبكارم. پريروز عروسی خواهرزاده ام نتوانستم بروم. سه ماه پيش
فوت خاله ام بود.
ـ خدا رحمتش كند.
ـ خدا اموات شما را
هم بيامرزد. بلی میگفتم برای دفن وكفن خاله ام نتوانسته ام
بروم . من تازه از شما پنهان نميكنم در بسيج كارهای هستم.
ماهی يك كيسه برنج و يك حلب روغن دارم. ولی با همه اينها هشتم
در گرو نهم است. زمين زراعتی من و 2 برادر ديگر را هم حسين،
اخويم اداره میكند. در 6 سال گذشته يك شاهی از زراعت اگر به
جيب شما رفته، به دست منهم رسيده است. سه سال پيش اخوی توی
جلد ما رفت، كه بانك كشاورزی وام میدهد. هركدام با ضامن شدن
به همديگر، يك ميليون تومان وام بگيريم تا چاهی را كه بعد از
خشكسالی آبش 15 متر نشست كرده است دوباره حفاری كنيم.
ـ يعنی علی جان،
چاه را ول كرده بوديد؟
ـ بلی دكتر جان،
چاهها را همه پس از اين خشكسالیها ول كرده اند. چاه بدون آب
به درد نمی خورد. بعضیها محصولات ديمی در زمينهای آبی
میكارند. يعنی گندم ديمی میكارند. آنهم در زمينی كه قرار
بوده صيفی جات، يونجه ، چغندر و ذرت كاشت بشود كه چند برابر
گندم سود دهی دارد.
ـ پس از اين خودكفا
شدن در توليد گندم هم چندان خير و بركتی به شما نرسيده است.
ـ نه جانم! بنده
اگرذرت يا يونجه جای آن گندم ديمی میكاشتم ده برابر فروش
داشتم. ولی برای يونجه وذرت به آب احتياج داشتيم كه نبود.
حداقل میتوانستيم وام بانك كشاورزی را پس بدهيم. دوسال است كه
نتوانسته ايم واممان را پس بدهيم. ده روز پيش چند تا گوسفند
فروخته و مقداری از شركت حقوق و النگوی عيالم را فروخته ايم. و
يك ميليون تومان داده ايم به اخوی كه ببرد بانك كشاورزی وام را
پس بدهد. چون نامه آمده بود كه میخواهيم حكم مصادره اموال را
صادر كنيم. اخوی پول را به گيشه داده بود. ولی میدانيد چه
گفته اند؟
ـ نه انشاء الله
خير باشد.
ـ خير. گفته اند
خوب اين بهره تاخيرش را به زور كفايت میكند. حالا میماند اصل
وام.
ـ مگر وام با بهره
چند درصدی بوده است؟
ـ حسين هم همين را
پرسيده بود. مگر وام 15 در صدی نيست. اما میدانيد مامور بانك
چی گفته است؟
ـ نه
ـ جنابشان گفته
اند بهره تاخير وام تصاعدی است. وقتی اخوی پرسيده است يعنی
چه؟ جواب شنيده است ضرب میشود!!
ـ خوب شما چه
كرديد؟
ـ چه میمی خواهيد
بكنيم. بايد باز هم در اين بيابان چند سالی كاركنم تا هزينه
تصاعد و ضربدر بانك كشاورزی را بدهم. آنوقت میگويند در
كشورمان ربا نيست.
ـ پس وامی را كه
گرفتيد؟ چه شد به نتيجه نرسيد؟
ـ چرا دستگاه حفاری
آمد، 25 متر بيشتر كند و موتور را عوض كرديم و به يك آب 4
اينجی رسيديم. دوماه بعد تبديل شد به 1 اينج . اين طرف برو
ببين چه شد؟ آنطرف نگاه كن ببين چه اتفاقی افتاده است؟ كاشف به
عمل آمد كه شركتهای متعلق به سپاه پاسداران در چند كيلومتری
ما، ده تا چاه عميق زده اند و آب همه چاههای نيمه عميق اطراف
را مكيده و خشك كرده اند.
ـ خوب حاج آقا شما
هم كه تا حدودی با سپاه هستيد و میبينيد كه همه جا دست گذاشته
اند. حالا صلاح نيست كه رياست جمهوری هم دودستی بدهيم خدمتشان.
ـ دكتر جان كار از
اينها گذشته است.اصلاح طلبها از درد مردم صحبتی نكرده اند.
اين كروبی باز يك اسكناس قلابی 50 هزارتومانی چاپ كرده و بين
مردم پخش كرده ولی ديگر چه؟ آيا در اين مملكت كه قرار بود مال
كوخ نشينان و مستضعفين باشد سزاوار است بنده كه مجبور شده ام
كشاورزی ام را ول كرده و در اين بيابان كارگری میكنم و يا
از من بد تر در آن كوره آجرپزی روبرو و شركت آسفالت آن طرفتر،
از طلوع آفتاب تا غروب، هفت روز هفته كار كنيم و ماهها روی زن
و بچه خودمان را نبينيم برای 80 تومان وحتی پنجاه تومان. با
پنجاه هزارتومان چه میشود كرد. شما 10كيلومتر از شهر تا
اينجا حتما هزار تومان داديد. نه؟
ـ بلی همين حدودها
ـ دكتر جان،
میدانيد من ارادت دارم به اين اصلاح طلبها، ولی اينها ما
را فراموش كرده اند. و الان كسی هست كه درد دل ما مستضعفين را
فهميده است و آنرا به زبان میآورد. *
ـ علی جان شما با
هوش تر از آن هستيد كه ندانيد اينها عوامفريبی میكنند.
ـ دكتر جان من با
شما هم قول هستم. ولی در اين انتخابات چيز ديگری اتفاق خواهد
افتاد!
ـ چه اتفاق خواهد
افتاد؟
ـ شما اين سی
دیهای احمدی نژاد را اگر ديده بوديد از من اين سئوال را نمی
كرديد.
ـ چرا بايد همه
چيزهايی را كه در عمرمان به چشم خود ديده ايم با ديدن يك سی
دی تبليغاتی زير علامت سئوال ببريم.
ـ داستان اين است
كه «آقا» نظرشان را روی ايشان گذاشته اند و به ما هم گفته اند
حداقل ده خانواده را ببريم برای رای دادن. احمدی نژاد هم با
اين مظلوم نمايیهايش مخصوصا در اين سی دی قاپ مردم را دزديده
است.
ـ نبايد فكر كنيم
كه كار انتخابات تمام شده است.
ـ دكتر جان من از
شما خيلی چيزها ياد گرفته ام و شما هميشه استاد ما و افتخار
ما هستيد ولی با عرض معذرت میگويم. كار تمام است. رييس جمهور
را بخاطر كثرت آرا مردم دهات انتخاب میكنند. چند سالی است
مردم بالای شهر سرگرم زندگی و ساتليت و ديشهای خودشان هستند
و سياست به دهات مهاجرت كرده
است!! و كشاورزان هم با اين كه اكثرا آب و برقدار شده اند و
حتا بعضی هم تلفن داردند. ولی بخاطر خشكسالی و اجحافات ادارات
و بانكها خيلی مشكل دارند. اين كوخ نشينان زبان احمدی نژاد
را پسنديده اند.
من در حالی كه در
مقابل تحليل عميق اين كشاورز كارگر شده ی گرفتار بانك كشاورزی
جمهوری اسلامی،هاج و واج مانده بودم، نمی دانستم چه بگويم.
بالاخره به خود آمدم و گفتم:
ـ نگفتم حاج آقا
خبرها پيش شماست. اگر نمی خواهيم كه «آقا» مملكت را باز هم به
طرف جنگ و خونريزی بكشاند، بايد خلاف آن كه او میگويد عمل
كنيم.
ـ بلی همانطور كه
شما میفرماييد دكتر جان!
وقتی بعد ازاين
جملات به چشمانش نگاه كردم، ديگر آن حالت جنگی خود را نداشت.
آرام شده بود. به شكارچی میماند كه ماشه را كشيده بود و منتظر
بود تا نتيجه را ببيند. ديگر بحثی نكرد. اخبار خانواده و
دوستان قديمی را از همديگر پرسيديم. موقع خداحافظی از من قول
گرفت كه چند روز بعد از دور دوم برای شام « نذری عقيقه » منزل
ايشان بروم.
بعد از روبوسی
وقتی میخواستم سوار ماشين آژانس بشوم تا به شهر برگردم.با
چشمهای تر گفت:
ـ دكتر جان ما تلاش
خودمان را میكنيم. ولی اگرنشد وقتی به خانه ما آمدی علتش را
خواهی فهميد.
حكايت آن شب را كه
در ميان آنانی بودم كه احمدی نژاد را رييس جمهور كردند را
خواهم نوشت.
ادامه دارد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* در لحظهای كه
اين دوست و همكلاسی دوران كودكی ام اين مطلب را میگفت . اشك
در چشمانم حلقه زد زيرا ياد مطلبی افتادم كه يكسال پيش نوشته
بودم:
«
فراموشی پايگاه اصلی خود، از سوی اصلاح طلبان، يعنی حقوق
بگيران و اقشار ميانی و لغزش و اتكای طبقاتی به بالا، يعنی به
سوی طبقات ميانی به مفهوم جامعه شناسی ( يعنی سرمايه داری )،
در عرصه سياسی، فضايی خالی به وجود میآورد كه محافظه كاران
همانطور كه گفته شد، برای گرم كردن تنور سياسی خود و با مشتری
نوازی سياسی آن را تصرف میكنند.
به همين جهت فراموشی نيازهای اقتصادی و سياسی اقشار ميانی در
برنامههای اصلاح طلبان، برای مجموعه جنبش گران تمام خواهد شد.
شعارـ توسعه سياسی ـ اصلاح طلبان به تنهايی پاسخگوی نيازهای
اين اقشار نيست، اين اقشار به حمايتهای صنفی و سياسی نياز
دارند. افزايش حقوق و بالا بردن قدرت خريد برای لايههای
پايينی و ميانی حقوق بگيران و كنترل واردات لجام گسيخته
محصولات كشاورزی و قانونمندی و سرعت بخشيدن به توزيع محصولات
داخلی برای دفاع از اقشار ميانی، بايد در سرلوحه برنامههای
سياسی آنان قرار گيرد.»
(
مقاله جمهوری سوم در راه است را میتوانيد اينجا بخوانيد)
http://www.peiknet.com/1383/page/08mordad/p0324jomhori.htm |