اكبر گنجی، در پاسخ به درخواست چندی پيش عبدالكريم سروش از وی
برای پايان اعتصاب غذا، نامهای منتشر كرد. دراين نامه او
اشاره میكند كه سروش نقش مهمی در سمت استادی وی داشته و
دريچههای ناگشوده انديشه مولوی و حافظ را به روی امثال او
گشوده است. در اين نامه، ضمن اشاره به حافظ و مولوی كه با سروش
آموخته شده آمده است:
«
او(حافظ)
به ما خبر میداد كه واعظان «چون به خلوت میروند آن كار ديگر
میكنند» و چون به روز داوری باور ندارند، در كار داور، قلب و
دغل میكنند. زير خرقهی زنار پنهان میكنند و گشودن در خانهی
تزوير و ريا كار آنهاست. در عين آلودگیهای فراوان، دعوی
بیگناهی میكنند. خدمت ديگرشان، حمايت از خونريزان است. با
اين كه هيچ نمیدانند، دعوی رازدانی میكنند. پيمان شكنند. نقد
حافظ از جامعهی دينی و آفات آن پايان ناپذير است ولی نقد حافظ
بايد تكميل شود. حافظ هيچ تجربه و اطلاعی از جوامع توتاليتر و
جنبشهای فاشيستی نداشت. چون نظامات فاشيستی بعدها به وجود
آمدند. نظام توتاليتر و نظام سركوب، رعب و وحشت است. جامعهی
تك صدايی است كه در آن فقط صدای رهبر شنيده میشود، جايی كه
جامعهی مدنی كاملاً سركوب میشود و حوزهی خصوصی به رسميت
شناخته نمیشود، رهبر به مقام خدايی میرسد و آن بيچارهی خود
هراس و ديگر هراس بايد توسط مردم ترسيده شود. رهبر خودكامه همه
را به شكل دشمن میبيند. دوستان ديروز، دشمنان فردای اويند.
حتی مرگ رقبا خيال او را راحت نمیكند، بايد خاطره و نام آنها
از تاريخ و خاطرهها حذف شود. مردم به هر جا میروند و به هر
كجا نگاه میكنند، بايد او را ببينند. ما با سودا و تمنای
ايجادِ چنان نظامی روبرو هستيم. كوششها و همت ما مصروف و
معطوف به اين مقصد است. اگر حافظ در ميان ما نيست كه با شعر
خود اين تمنا را نقد كند بانوی غزل ايران (سيمين
بهبهانی) و ديگران بايد اين سودا
را به تصوير كشند و بیرحمانه آن را نقد نمايند. سلاخی
روشنفكران و دگرانديشان، بستن مطبوعات و حبس روزنامهنگاران،
ضرب و شتم اساتيد و حملهی وحشيانه به دانشگاه، مضروب كردن
اجتماع كنندگان دموكراسیخواه با باتوم و پنجه بوكس؛ تمنا و
آرزوی صرف نبوده. اينها مصاديق عينی آن تمنايند كه نهايت آن
فاشيسم است. اينها بخشی از
مرده ريگ نازيسماند كه به فاشيستهای
ايرانی به ارث رسيده است. حبس دگرانديشان در سلولهای انفرادی
و شكنجهی آنها برای توبه نامه نويسی و اقرار به جرايم ناكرده،
دقيقاً از استالين تقليد شده. استالينيسم يعنی سلول انفرادی،
يعنی خود تخريب گری برای خوشايند رهبر.
دوست عزيزم دكتر حسين قاضيان تنها بخش كوچكی از ماجرای كثيف
پروندهی نظرسنجی و كثافت كاری سعيد مرتضوی برای خوشايند رهبر
را بر ملا كرد. اگر
عباس عبدی روزی به سخن
درآيد و بخشهای ديگری از اين پرونده را برملا كند، رذالت و
پستی انجام شده افشا خواهد شد. بايد ديگرانی بگويند كه
چگونه شكنجه میشدند تا اعتراف كنند
با فلان زن همسردار رابطهی
نامشروع داشتهاند. آری، آقای
خامنهای از همهی اينها اطلاع داشت و دارد.
به قول آقای خمينی اگر
شاه
اطلاع ندارد، شاه نيست و اگر اطلاع
دارد، در جنايت شريك است. آری چون آقای خامنهای
رسانهها را پايگاه دشمنی میدانست و روشنفكران را عاملان
شبيخون فرهنگی دشمن، برخی از آنها سلاخی و ترور شدند، برخی
زندانی، تعدادی شكنجه، برخی در ميادين مورد ضرب و شتم قرار
گرفتند و برخی ديگر حذف شدند. قرار بود از اين طريق نه تنها
نظرات آقای خامنهای اثبات شوند بلكه میبايست دشمنان خيالی،
محصول ذهن آقا نابود شوند.
حتماً به ياد میآوريد كه چه غوغايی برپا شد كه جاسوسی بزرگی
(پروندهی نظرسنجی) كشف شده است. اما عباس عبدی اينك در ديوان
عالی كشور تبرئه میشود و حسين قاضيان نيز بخشی از ماجرا را بر
ملا میكند.
مرتضوی از طريق شكنجه و جعل اسناد جاسوس درست كرد،
چون آقای خامنهای دوست داشت كه در ميان اصلاح طلبان جاسوس
وجود داشته باشد. روشنفكران را كشتند چون آقای خامنهای آنها
را دشمن تلقی میكرد.
استاد عزيز
حتماً به ياد میآوريد كه آقا، فاشيستهای چماقدار را فرستاد
تا در دانشكدهی فنی دانشگاه تهران با مشت و لگد و ميز و صندلی
به جان شما بيافتند و اگر آن روز من و رضا تهرانی شما را در بر
نگرفته بوديم و بخشی از كتكها را نخورده بوديم و شما به دست
آنها میافتاديد، امروز شما وضع ديگری داشتيد. حتماً به ياد
میآوريد كه يكی از سر دستههای واقعهی آن روز، اينك به
تئوريسين شبكهی اول سيما تبديل شده و هفتهای چند بار برای
فاشيستها در سيما فلسفهبافی میكند و دن كيشوتوار به جنگ
دنيای جديد میرود.
تئوريسين
خشونت و مدافع بردهداری،(مصباح
يزدی- پيك نت)
دشمن شما و دكتر شريعتی؛ در روزهای اول انقلاب فردی را
میفرستد تا برايش دو سير پنير بخرد. وقتی آن فرد با سه سير
پنير بازمیگردد، آقا با آن فرد بسيار دعوا میكند كه من خرج
زندگی تا آخر ماه را ندارم، آن وقت تو به جای دو سير، سه سير
پنير میخری؟ اينك
دو فرزند تئوريسين خشونت
ميلياردر شدهاند و خود اين شخص
حوالهی هفت ميليارد تومانی
شكر را میگيرد و در بازار
آزاد با چند ميليارد سود به فروش میرساند. میدانيد كه در شهر
قم چه دم و دستگاهی به راه انداخته است. همهی اينها از
ثمرات حمله به شما و ديگر دگرانديشان و دفاع از خشونت و ترور
بدست آمده است. فكر میكنيد بیجهت او را جانشين علامه
طباطبايی و مطهری خطاب كردند؟(اين
لقب را رهبر به مصباح يزدی داد- پيك نت)
اين يكی از موارد مبارزه با فساد اقتصادی رژيم است. يعنی شعار
عدالت اجتماعی و مبارزه با فساد اقتصادی
سردادن و جيب عملهی ظلم و استعمار را پر كردن، دكتر سروش را
از شغل محروم كردن و به جاهلانِ دِه شغل دادن.
استاد گرامي
ما برای آزادی بيان، دموكراسی و حقوق بشر مبارزه میكرديم، در
حالی كه دگرانديشان در اين كشور از حق حيات محروم بودند. وقتی
ماشين ترور در داخل و خارج از كشور برای حذف مخالفان به كار
افتاد ديگر حد يقفی برای خود در نظر نمیگرفت، هر دگر انديشی
بايد از عرصهی حيات حذف میشد.
برای من بسيار شگفت انگيز است كه آقای خامنهای از ايران به
عنوان دموكراتترين و آزادترين كشور منطقه نام میبرد.
بايد پرسيد از كدام آزادی سخن میگوييد وقتی دگرانديشان از حق
حيات محروماند. اگر به آزادی بيان اعتقاد داريد، انتقاد صريحِ
علنی و شفاف از شما (آقای خامنهای) در رسانهها، معيار آزادی
بيان است. اگر نتوان از رهبر سياسی كشور انتقاد كرد، نمیتوان
مدعی وجود آزادی بيان شد.
اينكه فردی به دليل انتقاد غير مستقيم از رهبر محكوم به
پرداخت هزينههای بسيار سنگين شود، دليل بر آزادی نيست، بلكه
حاكی از خودكامگی از نوع توتاليتر آن است. در خردادماه ١٣٧٦ در
دانشگاه شيراز دربارهی مبانی نظری فاشيسم سخن گفتم. گمان
نمیكردم كسی از من شكايت نمايد،
اما با تعجب بسيار ديدم كه به جای هيتلر و موسولينی دادگاه
انقلاب به اتهام اهانت به رهبری مرا محاكمه و به يكسال زندان
محكوم كرد. وقتی نقد هيتلر، موسولينی
و استالين نقد رهبر محسوب میشود، چه جای سخن گفتن از
آزادی بيان و ادعای دموكراسی؟ در نظام دموكراتيك نقد فاشيسم
مجازات ندارد. جالب تر از اين مدعا، ادعای آقای خامنهای در
خصوص مردم سالاری است.
اينكه يك فرد قدرت مطلق را به طور
مادام العمر در اختيار داشته باشد و باز هم از مردم سالار بودن
حكومتش سخن بگويد، نزد عقلا چه معنايی دارد؟ بهتر است
آقای خامنهای فقط به يك پرسش پاسخ بگويد: چگونه میتوان به
صورت مسالمت آميز ايشان را از قدرت
كنار زد؟ چگونه میتوان دربارهی كنار نهادن ايشان از
قدرت سخن گفت، بدون اينكه با كارد سلاخی شود؟
آقای خمينی میگفت اگر رهبر
به يك پرسش يا استيضاح پاسخ نگويد، خود به خود معزول است. تمام
پرسشها و استيضاحهای پيشين را ناديده میگيريم.
من به دنبال كنار زدن آقای خامنهای
از رهبری سياسی كشور هستم.
آقای خامنهای بايد به روشنی پاسخ دهد كه چگونه میتوانم به
اين هدف به روشهای مسالمت آميز دست يابم؟
گفتهاند رضاشاه از مدرس پرسيد تو چه میخواهی و مدرس پاسخ
گفت: میخواهم تو نباشی. آقای خمينی هم میگفت شاه بايد برود.
من اگر دو هزار روز حبس خود را ناديده بگيرم، نمیتوانم نقض
گستردهی حقوق بشر توسط آقای خامنهای، حكومت خودكامهی
سلطانی، فساد گستردهی حكومتی، ترور مخالفان و هزاران مورد
ديگر را ناديده بگيرم.
خامنهای بايد برود،
چون تحملِ ديگری را ندارد.
خامنهای بايد برود، چون قتلهای زنجيرهای در دورهی او اتفاق
افتاد.
خامنهای بايد برود، چون بيش از يكصد نشريه به دستور مستقيم او
توقيف و روزنامهنگاران زندانی شدند.
خامنهای بايد برود، چون در انتخابات مجلس هفتم و رياست جمهوری
اخير به شيوههای ظالمانه مخالفان را حذف و مريدان خود را بالا
كشيد.
خامنهای بايد برود، چون ميليونها ايرانی را در سراسر جهان
آواره كرده است و قبول ندارد كه ايران از آن همهی ايرانيان
است.
خامنهای بايد برود، چون صدها استاد ايرانی مانند دكتر سروش
درايران حق تدريس و اشتغال ندارند و بجای تعليم و تربيت جوانان
ايرانی، بايد جوانان ديگر ملل را آموزش دهد.
خامنهای بايد برود، چون آمران قتلهای دگرانديشان و عاملان
قتل زندانيان تابستان ١٣٦٧ را حاكم كرده است.
من بسيار تأسف میخورم از اينكه
كسانی گمان میكنند با سخنان محافظهكارانه دربارهی دموكراسی
و آزادی میتوان با نظام سلطانی درآويخت. و از آن به
نظام دموكراتيك گذار كرد. آن سخن حكيمانهی مونتسكيو را هيچگاه
نبايد فراموش كرد كه قدرت را فقط با قدرت میتوان محدود كرد.
تنها با بسيج اجتماعی،
تشكيل جبههِ دموكراسی و حقوق بشر
از طريق نافرمانی مدنی
میتوان در مقابل نظام سلطانی ايستاد. در ضميمهی دفتر دوم
مانيفست جمهوری خواهی نشان دادم كه جبههی دموكراسی و حقوق بشر
نمیتواند و نبايد به قانون اساسی فعلی، التزام داشته باشد.
والا نمیتواند گام از گام بردارد. عدم خشونت و توسل به
روشهای مسالمت آميز، بدون ترديد بايد به عنوان ملاك عضويت
دراين جنبش قرار گيرد. اما التزام عملی به قانون اساسی هرگز ما
را به دموكراسی و حقوق بشر نمیرساند.
روشنفكری ما با كنار كشيدن از سياست و برج عاج نشينی به هيچ
چيزدست نخواهد يافت.
سياست سرنوشت محتوم ماست.
اينك همه چيز در چنگال سياست اسير است. ناديده گرفتن اين امر
موجب رهايی از آن نمیشود. مهاجرت از كشور و غرب نشينی شايد
بخشی از مشكلات فرد را رفع كند، اما به آزاد سازی ايران كمكی
نمیكند. سرمايهی بزرگ فكری و
انسانی ايرانيان مقيم خارج بايد به ايران بازگردد و آنها بايد
دِين خود را به مردم ايران ادا نمايند. ما به
انديشههای فرهيختگانمان محتاجيم. اگر شجاعت وجود داشته باشد،
بايد از بصيرت نظری سيراب شود تا در طريقی درست گام بردارد.
امروز بايد تمام دموكراتهای آزادی خواه و عدالت طلب دست در
دست هم بنهند و جنبش رهاسازی ايران از چنبرهی سلطانيسم را
تشكيل دهند. اجماع بر سر آزادی،
دموكراسی و حقوق بشر میتواند آيندهی روشنی در
مقابلمان بگشايد. فساد،بیعدالتی، نابرابریهای مختلف را
میتوان از طريق يك نظام دموكراتيك به شدت كاهش داد. دولت
دموكراتيك توسعه گرا بايد هدف باشد.
من
اگر ايستادم به قصد آن بود كه نشان دهم میتوان در مقابل ظلم
وقساوت ايستاد.
نامهها و جزوههايی كه نوشتم، از جوهر جانم تغذيه میكرد.
برای دهها صفحه نوشته،
٢٥
كيلوگرم از گوشت و خونم مايه گذاردم. میخواستم نشان دهم درشب
ظلمت میتوان نور
اميد برافشاند. وگرنه، در گرمای مرداد ماه تهران، در اتاقی با
پنجرههای بسته، كولر
خاموش، دو عدد هدبند برگوشها و سينوسها و يك پتو بر روی بدن
میخوابم تا از گزنده
سرما در امان باشم. سرمای زمستانی مرا فرا گرفته است.
هوا بس ناجوانمردانه سرد
است...آی...
...
هوا دلگير، درها بسته، سرها در گريبان، دستها
پنهان؛
نفسها ابر، دلها خسته و غمگين،
درختان اسكلتهای بلور آجين،
زمين
دلمرده، سقف آسمان كوتاه،
غبار آلوده، مهر و ماه،
زمستان است.
در سال
٨٢-١٣٨١
يه طور مفصل دربارهی ارتباط «اسلام با دموكراسی و حقوق بشر»
كار كردم.
محصول آن پژوهش متنی پانصد- ششصد صفحهای و كاملاً دگرانديشانه
از كار درآمد. آن
كار قرار بود به عنوان دفتر دوم مانيفست جمهوری خواهی منتشر
شود. اما چون دلم
میخواست در خارج از زندان و ضمن گفت وگو با اهل فن آن را
تكميل كنم، آن را در جايی امن به امانت گذاردم تا دست كسی بدان
نرسد. اگر مُردم، آن متن به
عنوان دفتر سوم
مانيفست جمهوری خواهی منتشر خواهد شد.
من هميشه به
رحمت الهی اميدوار بودهام و میدانم كه او هميشه نظری كريمانه
به بندگان خود دارد.
دلم بسيار برای شما تنگ شده است. كاش توفيق نصيب من میشد تا
در اين شرايط شما را
ملاقات میكردم تا از مولوی میگفتيد و مرا با خود به دنيای او
میبرديد. از صورت
بیصدرت، مرغ مرگ
انديش، قمار عاشقانه.
والله كه شهربیتو مرا حبس میشود
آوارگی
و كوی و بيابانم آرزوست
جانم ملول گشت ز فرعون و ظلم او
آن نور موسی عمرانم آرزوست
مطمئن هستم كه اين شب ظلمت به درازا نخواهد كشيد. ماه آزادی از
زير ابرهای استبداد دينی برون خواهد آمد و همهی ما را غرق
شادی خواهد
كرد.
يه شب مهتاب
ماه مياد تو خواب
منو میبره
كوچه به كوچه
باغ انگوري
باغ آلوچه
دره به دره
صحرا به صحرا
اون جا كه شبا
پشت بيشهها
يه پری مياد
ترسون و لرزون
پاشو ميذاره
تو آب چشمه
شونهمیكنه
موی پريشون...
يه شب مهتاب
ماه مياد تو خواب
منو میبره
ته اون دره
اونجا كه شبا
يكه و تنها
تكدرخت بيد
شاد و پراميد
میكنه بهناز
دسشو دراز
كه يه ستاره
بچكه مث
يه چيكه بارون
به جای ميوهش
نوك يه شاخهش
بشه آويزون...
يه شب مهتاب
ماه مياد تو خواب
منو میبره
از توی زندون
مث شبپره
با خودش بيرون،
میبره اونجا
كه شب سيا
تا دم سحر
شهيدای شهر
با فانوس خون
جار میكشن
تو خيابونا
سر ميدونا:
«ــ عمو يادگار!
مرد كينهدار!
مستی يا هشيار
خوابی يا بيدار؟»
مستيم و هشيار
شهيدای شهر!
خوابيم و بيدار
شهيدای شهر!
آخرش يه شب
ماه مياد بيرون،
از سر اون كوه
بالای دره
روی اين ميدون
رد میشه خندون
يه شب مهتاب
ماه میآآآآد.
اكبر گنجی
شنبه
١/٥/١٣٨٤
چهل و سومين روز
اعتصاب غذا |