نشريه نامه گفتگوئی خواندنی با هاشم آغاجری کرده است. اين
گفتگو مروری است بر گذشته 8 ساله، اما مروری حاوی اطلاعات و
نکاتی جديد. بويژه در باره کودتای 18 تير که از آن بعنوان
"حمله به کوی” ياد می شود، اما در واقع کودتائی سازماندهی شده
بود که آغاجری جزئيات بيشتری از آن را با اطلاعاتی که دارد می
گشايد. در بخش پايان اين گفتگو بر مهم ترين نکته مربوط به دولت
آينده انگشت نهاده شده است: آيا دولت آينده، دولت عدالت
اجتماعی و مخالف نظم طبقاتی کنونی جامعه ايران است؟
آغاجری با قاطعيت می گويد خير و به همين دليل نيز معتقد است
عدالت اجتماعی را با تمام ابعادش بايد دردستور کار جبهه
اصلاحات قرار داد. او در همين ارتباط ضعف بزرگ جنبش دانشجوئی
در سالهای اخير را غفلت از توجه به عدالت اجتماعی اعلام می کند
و می گويد: جنبش دانشجوئی هميشه در ايران ضد جامعه طبقاتی و
طرفدار عدالت اجتماعی بوده است، اما دراين سالها از اين هويت
تاريخی خود فاصله گرفت و اين بزرگترين ضربه به اعتبار اجتماعی
و توده ای اين جنبش بود.
اين مصاحبه را در ادامه می خوانيد:
لطفاً به عنوان نخستين سوال، تحليل خود را در خصوص عوامل شكل
گيری حادثه 18 تير ماه بفرماييد؟ آيا به نظر شما اعتراض به
تعطيلی روزنامه سلام توسط دانشجويان و برخوردهای پس از آن جرقه
ای برای وقوع فاجعه ای به اين وسعت بود و يا اين كه برخورد با
دانشجويان به صورت برنامه ای از پيش تعيين شده و سازماندهی شده
صورت گرفت؟
...مجلس
پنجم با هدف خنثی كردن ركن مطبوعاتی، تغيير قانون مطبوعات را
در دستور كار خود قرار داد و بحث تغيير آن و انتشار نامه سعيد
امامی توسط روزنامه سلام موجب شد كه نيروی سركوب در مقابل
اعتراضی كه دانشجويان نسبت به اين حركت ضد مطبوعاتی كردند، به
حركت در بيايد و منجرب هس ركوب دانشجويان شود. سال 78 و نيمه
اول سال 79 دوره ای بود كه برنامه های جبهه ضد اصلاحات برای
سركوب اين جريان به موازات هم به اجرا درآمد.البته تا قبل از
اين تهاجمات پراكنده ای داشتيم، تهاجمی كه عليه اجتماعات
دانشجويان توسط چماق داران و گروه های فشار سركوب می شد و در
عين حال برخوردهای موضعی هم با مطبوعات صورت می گرفت. فكر می
كنم كه بستن روزنامه خرداد و محاكمه آقای عبدالله نوری در همين
فاصله اتفاق افتاد. يعنی بعد از حادثه كوی دانشگاه در تيرماه،
در آبان و آذر همان سال بود كه اقدام عليه عبدالله نوری شروع
شد. اگر اوج سركوب جنبش دانشجويی را 18 تير بدانيم، بايد اوج
سركوب مطبوعات را نيز ارديبهشت 79 معرفی كنيم.
يعنی از 18 تير78 تا 21 ارديبهشت 79 تهاجم سراسری به مطبوعات
شروع شد و در يك شب چند نشريه تعطيل شد كه دقيقاً نشان دهنده
يك سازماندهی و يك طرح از قبل آماده شده برای سركوب كردن اين
دو جريان و خنثی كردن اين دو اهرم اصلاح طلبی بود و همين امر
سبب شد و جنبش اصلاحات به جنبشی تبديل شود كه مغزش از دست و پا
و ساير اعضا جدا و سلسله اعصاب حسی و حركتی با سركوب اين دو
جريان عملاً قطع شد. قدرت بسيج جنبش اصلاحات از اين تاريخ تا
حدود زيادی رو به افول رفت،
البته افولی كه همراه می شد با محافظه كاری و عقب نشينی های پی
در پی آقای خاتمی و در واقع رهبری جنبش اصلاح طلبی در ايران.
به نظر شما اين اتفاقات برنامه ريزی شده بود؟
من فكر می كنم كه حادثه 18 تير از ناحيه سركوبگران يك حادثه
اتفاقی نبود. آن ها منتظر بودند كه يك زهر چشم جانانه ای به
جنبش دانشجويی نشان دهند كه در واقعه گوی دانشگاه اين فرصت را
به دست آوردند. گروه های لباس شخصی در اين ماجرا وارد عمل شدند
و ديده شد كه به هيچ وجه مستقل و خود جوش نبودند. آن ها گروهی
بودند كه از طرف كانون مشخصی سازماندهی و وارد عمل شدند. و
البته متاسفانه در كنار آن ها بخشی از نيرويی كه بايد حافظ
امنيت باشد نيز به صورت های مختلف با آن ها همراه شد. اين
همراهی يا به اين صورت بود كه كسی مانع چماقداران كه مسلح به
انواع سلاح های سرد و گرم بودند نشد و در ساعات اوليه، همگی
تنها نقش شاهدان و ناظران جمله به كوی دانشگاه را ايفا كردند و
بعد از اين كه وارد عمل شدند نيز به جای دستگيری لباس شخصی های
وحشی و مغول صفت به دستگيری و ضرب و شتم دانشجويان ساكن در كوی
دانشگاه كه متضرر اين جنايت بودند، پرداختند و در واقع حادثه
بعدی كه اتفاق افتاد عدم پيگيری جدی اين ماجرا بود. ماجرايی كه
حداقل به كشته شدن يك نفر و زخمی شدن تعداد زيادی منجر شد.
بايد شبكه ای كه اين جنايت را برنامه ريزی كرده بود كشف ، به
مردم معرفی و مجازات می شد اما ماجرا در نهايت به تبرئه بسياری
از متهمان ختم شد و با مجازات يك سرباز به اتهام دزديدن ريش
تراش خاتمه يافت.
با توجه به ابعاد گسترده اين حادثه و سازماندهی مشخص و شگفت
انگيز گروه های فشار در جريان اين واقعه، به نظر شما گروه های
فشار صرفا از فرصت يك اعتراض دانشجويی بهره بردند يا جريان های
سركوبگر حتی زمان و مكان حمله را نيز از پيش تعيين كرده
بودند؟
آن ها از اين فرصت استفاده كردند و برنامه هايشان را كه از قبل
سازماندهی كرده بودند به اجرا در آوردند. دانشجويان بر سر
اعتراض به توقيف روزنامه سلام در داخل كوی تجمع كردند و پس از
چند ساعت از كوی خارج شدند و در خيابان جنوبی كوی، اعتراضات
خود را ادامه دادند تا اين مرحله هيچ دليلی برای آن سركوب
وحشيانه وجود نداشت. البته بعد از سركوب حادثه آن شب ما شاهد
كشانده شدن تظاهرات به خيابان های اطراف و نقاطی در داخل شهر
بوديم و به گمان من
آن بخشی كه در روزهای بعد ادامه پيدا كرد بسيار جای تامل و
ترديد دارد.
به خصوص شعارهايی كه مطرح می شد بسيار فراتر از شعارهای
اعتراضی به بستن مطبوعات و شعارهای حمايت از اصلاح طلبی بود. و
در نهايت حتی به شعارهای بر اندازانه منتهی شد و يا حمله به
اتومبيل ها و موارد معدودی حمله به خانم های محجبه و افرادی كه
ظاهر مذهبی داشتند؛ به نظر من اين بخش از كار
مشكوك
بود. البته نمی شود انكار كرد كه گروه هايی هم بودند كه به
عنوان حمايت از تحول اما خارج از چارچوب اصلاح طلبی به اين
ماجرا دامن زدند؛ يعنی گروه هايی كه بر خلاف گفتمان آقای خاتمی
و اصلاح طلب ها كه در چارچوب قانون اساسی حركت می كردند، به
طرح مطالبات و شعارهايی پرداختند كه فراتر از آن می رفت.
درگيری هايی كه ما در پارك لاله، خيابان اتقلاب يا نقاط ديگر
قبل از اين واقعه داشتيم، حاكی از اين است كه ما در آن تاريخ
در مقابل جريان افراطی و فالانژستی كه در جبهه مخالف اصلاحات
وجود داشت، قرار داشتيم. به نظر می رسد كه اين دو جريان
آگاهانه يا نا آگاهانه در تقويت و تشديد هم می كوشيدند. شايد
حوادثی كه در روز های بعد از 18 تير يعنی در نوزدهم و بيستم در
سطح شهر تهران اتفاق افتاد، محصول تعامل اين دو جريان بوده كه
هيچ يك از انجمنهای اسلامی و بدنه جنبش دانشجويی در آن نقشی
نداشت. از طرف ديگر، واقعه شب 18 تير و حمله به كوی دانشگاه
نشان می دهد كه از طرف مهاجمان ما به هيچ وجه با يك واكنش
تدافعی و پيشگيرانه برای كنترل رو به رو نبوديم، بلكه با يك
جريان سركوبگر رو به رو بوديم. اگر نيروهای مهاجم می خواستند
اعتراضات را فقط كنترل كنند، كافی بود كه در همان درب ورودی
كوی دانشگاه دانشجويان را به درون كوی می راندند، نه اينكه
وارد كوی شوند و به صورت سازمان يافته ای به طبقات مختلف رفته
و دست به جنايت بزنند. در واقع عملياتی كه اهداف آن فراتر از
كنترل اعتراضات بود. من فردای آن شب به كوی رفتم، تخريب و
جنايت هايی كه اتفاق افتاده بود، دانشجويانی را كه به طور
وحشيانه مورد حمله قرار گرفته بودند از نزديك ديدم. به طور
مثال پرتاب دانشجويان از طبقات دوم وسوم و خواباندن آن ها روی
خرده شيشه هايی كه روی زمين بوده و با لگد كوبيدن به دست و پای
اين دانشجويان روی خرده شيشه ها يا تلاش برای ضرب و شتم
دانشجويان غير سياسی كه شب امتحان در داخل اتاق هايشان مشغول
به درس خواندن بودند، كاملاً نشان می داد كه اين جريان مهاجم
می خواهد زهر چشم بگيرد. ضرب وشتم آن ها درست شبيه به حمله
كماندوها به دانشگاه تهران در سال 40بود. با اين تفاوت كه
ابعاد آن حادثه به مراتب كوچك تر از 18 تير بود. يعنی حادثه 18
تير از نظر عمق جنايت بی سابقه ترين حادثه در طول همه تاريخ
جنبش دانشجويی در ايران است. لذا به نظر می رسد كه از ناحيه
مهاجمان آن يك عمليات بوده؛ عملياتی كه متاسفانه با رمز "يا
زهرا" شروع شده بود. بسياری از دانشجويانی كه مورد سركوب و
جنايت قرار گرفتند گفتند: كه
مهاجمين يا زهرا می گفتند و ضرباتی را با چماق و زنجير و چاقو
به ما می زدند. عملياتی كه رمز مشخص داشته و كاملاً با
سازماندهی و برنامه ريزی قبلی به اجرا درآمده،
متفاوت با حوادث جزيی ديگری است كه گاهی در اجتماعات و سخنرانی
ها اتفاق می افتاده. بعدها خبرهايی به دست ما رسيدكه معلوم شد
در اين ماجرا نيروهايی اساساً برای شركت در اين عمليات از خارج
از تهران آمده بودند. البته اين عمليات سازمان يافته شايد يك
هدف كوتاه مدت ديگری هم داشته و آن انتخابات مجلس ششم بود كه
در بهمن همان سال قرار بود برگزار شود. جبهه محافظه كاری و
اقتدارگرا تلاش می كردند كه نگذارند آن اتفاقی كه در قوه مجريه
اتفاق افتاده است در قوه مقننه هم تكرار شود هم تكرار شود. اين
سركوب شايد مقدمه ای بوده برای سركوب مجلس؛ اما علی رغم تلاش
های بسيار زيادی كه صورت گرفت مجلس را نيز اصلاح طلب ها فتح
كردند البته بعد از فتح مجلس و پيروزی اصلاح طلب ها در
انتخابات در آستانه تشكيل مجلس ششم ما شاهد جنايت ديگری هم
بوديم كه ترور آقای سعيد حجاريان بود. به نظر می رسد كه بين
ترور آقای حجاريان و حمله به كوی دانشگاه و تهاجم گسترده عليه
مطبوعات ارتباطی وجود دارد. يعنی اين حوادث پراكنده و بی
ارتباط به يكديگر نبوده است. وقتی ما اين حوادث را مرتبط با هم
قرار دهيم به نقطه ای می رسيم كه آن نقطه می تواند ستاد عمليات
ضد اصلاح طلبی باشد، برای اين كه بتواند اصلاح طلبی را سركوب
كند. اما تازمانی كه مردم و افكار عمومی طرفدار اصلاح طلب ها
بودند فضای حاكم بر جامعه فضای اميد و تحول بود. هيچ كدام از
اين اقدامات موثر واقع نشد تا انتخابات مجلس ششم و جالب اين
است كه مجلس ششم اولين موضوعی كه در دستور كار خود قرار داد
اصلاح قانون مطبوعات بود كه با يك واكنش سريع رو به رو شد و
ناگزير شدند كه آن موضوع را از دستور كارشان خارج كنند اما به
هر حال بعد از انتخابات مجلس ضد اصلاحات توانستند در جريان
دانشجويان و مطبوعات را تا حد زيادی تضعيف كنند.
مطرح شدن مطالبات راديكال توسط بدنه دانشجويان و عدم همراهی
كنشگران چه تاثيری در روند اعتراض ها داشت؟
به هر حال بايد قبول كرد گروه هايی در جامعه وجود داشتند چه در
بين دانشجويان و چه در خارج از دانشگاه، كه سقف مطالبات شان
بسيار فراتر از مطالباتی بود كه آقای خاتمی تعيين كرده بود.
گفتمان غالب بر جامعه، گفتمان آقای خاتمی بود. ما هنوز مجلس
ششم را تشكيل نداده بوديم و به صورت بالفعل سقف اصلاح طلبی و
ظرفيت رفورم در جمهوری عملاً مشخص شده بود بعد از اين كه مجلس
تشكيل شد و در طول سال 79 و80 ما شاهد مقاومت های نهادينه و
ساختاری در مقابل مجلس شديم. آن زمان می شد نتيجه گرفت كه
حداكثر ظرفيت رفورم در اين ساختار چقدر است. اما آن زمان اصلاح
طلب ها حرفشان اين بود كه آقای خاتمی و قوه مجريه تنها هستند،
ما بهتر تلاش كنيم كه در انتخابات مجلس پيروز شويم و قوه مقننه
را نيز در اختيار جنبش اصلاح طلبی بياوريم كه بعد از آن، اين
دو قوه بتوانند به مطالبات آزاديخواهانه و اصلاح طلبانه
جامعه، جامه عمل بپوشانند. بعد از آن تجربه نشان داد با وجود
موانع ساختاری و نهادهای قدرت غير انتخابی چنين توقعی خيلی
واقع بينانه نبود اما ما در آن زمان اين تجربه را نداشتيم و آن
به اين دليل بود كه استراتژی اصلاح طلبان در آن مقطع استراتژی
آرامش فعال بود. می گفتند كه در شرايط فعلی هر گونه ناآرامی و
تشنج و درگيری در جامعه به زيان اصلاح طلب ها خواهد بود و
فرصتی برای جناح های فاشيست در جبهه ضد اصلاحات فراهم می آورد
كه آن ها از مزيت نسبی خودشان كه همان نيروی قهريه و سركوبگر
بود استفاده كنند. در حاليكه مزيت نسبی اصلاح طلب ها افكار
عمومی بود. البته می توان اين انتقاد را نسبت به اصلاح طلب ها
وارد دانست كه نبايد فقط از نيروی مردم و افكار عمومی در پای
صندوقهای رای استفاده می كردند .استفاده از نيروی مردم الزاماً
به معنی دست زدن به فعاليت های خشونت آميز نيست.
اصلاحطلبانميتوانستند از نيروی مردم استفاده كنند برای اين
كه نمايش قدرت بدهند. كاری كه متاسفانه آقای خاتمی و بعد از او
اصلاح طلب ها در مجلس انجام ندادند و اين يكی از خطاهای بزرگ
بود كه
هيچ موقع نخواستند در طول دو انتخاب مردم را به بازيگر فعال در
عرصه چالش و كشاكش با اقتدارگراها تبديل كنند.
به طور كلی می شود گفت كه مردم را فقط برای رای دادن می
خواستند و بعد از سپری شدن انتخابات و رای گيری يك سياست نخبه
گرايانه را پيش می گرفتند و در حالی كه اصلاح طلب ها در مقابل
قدرت محافظه كاران و اقتدارگرايان همچنان نيازمند فعاليت پيگير
مردمی بودند. البته امروز به دليل شكست اصلاح طلب معلوم شده
است كه ظرفيت ساختار فعلی چقدر است. می توان گفت كه در حدود 30
تا 40درصد از مردم ديگر در ساختار سياسی و حقوقی موجود اميدی
به اصلاح و رفورم ندارند يعنی همان عده ای كه در انتخابات فعلی
شركت نكرده اند. اما آن
60 درصدی
كه در انتخابات شركت كردند، بيان كرده اند كه هنوز می خواهند
در اين ساختار حقوقی و سياسی اصلاحات صورت بگيرد.
برگرديم به ماجرای 18 تير. روز شنبه، تجمعی در مقابل دانشگاه
تهران توسط انجمن اسلامی دانشگاه تهران برگزار شد و از همان
روز انجمن اسلامی دانشجويان دانشگاه تهران، دفتر تحكيم وحدت و
فعالان اصلاح طلب وارد اين ماجرا شدند كه به مطالبات و
اعتراضات دانشجويان جهت دهند.خواسته ها در قالب چهارچوب های
خاصی مطرح و گفته شد كه ما تحصن می كنيم تا به خواسته هايمان
برسيم و پس از آن همان طور كه گفته شد عده ای به خيابان ها
آمدند و شعارهايی دادند كه روز به روز و ساعت به ساعت تندترشد.
از آن سو افراد اصلاح طلب وتحكيم وحدت، انجمن های اسلامی و
همچنين چهره های موجهی همچون آقای عزت الله سحابی ، دانشجويان
را دعوت به آرامش كردند، اما عده كمی از تحصن كننده ها به
بيرون رفتند.به نظر شما چرا اين دعوتها به آرامش دانشجويان
منجر نشد؟
اگر به موضع گيری های آن روز اصلاحطلبان برگرديم ميبينيم كه
اصلاحطلبان ضمن اين كه جنايت كوی دانشگاه را محكوم می كردند،
يك نگرانی هم داشتند و آن اين بود كه فضای درگيری و تشنج زمينه
ای برای دخالت رسمی نظامی ها فراهم نكند. بيانيه هايی كه در آن
روزها صادر می شد نشان دهنده اين بود كه آن ها به شدت نگران يك
كودتای نظامی هستند شايد اين نگرانی بی مورد هم نبود چون بعدها
معلوم شد كه
25 نفر از فرماندهان نظامی
نامه ای به آقای خاتمی نوشتند و اولتيماتوم داده بودند كه اگر
اين شرايط بخواهد ادامه داشته باشد وارد عمل می شويم. معلوم
ميشود كه اصلاح طلب ها به هيچ وجه نمی توانستند پروندهی كشف
عاملان آن تهاجم به كوی دانشگاه را پيش ببرند. ما قبل از اين
واقعه، ماجرا قتل های زنجيره ای را داشتيم. آيا آقای خاتمی از
آبان تا آذر 77 كه آن جنايت اتفاق افتاد، جز همان اعلاميه ای
كه وزارت اطلاعات صادر كرد كه عاملان آن جنايات در وزارت
اطلاعات بوده اند، كار ديگری توانست بكند؟ اصلاح طلب ها در
مذاكرات بين خود و نهادهای ديگر، نهايتاً دست پايين را
داشتند. اصلاح طلب ها در آن تاريخ قوه مجريه را داشتند و بعد
قوه مقننه را نيز در اختيار گرفتند. بر بالای سر اين دو قوه،
قوا و نهادهای غير انتخابی بود كه به سادگی می توانستند
تصميمات آن ها را خنثی كنند. بنابراين اصلاح طلب ها در آن
چارچوب نمی توانستند اين پروژه را تا انتها دنبال كرده و ريشه
يابی كنند. آن ها نتوانستد قتل های زنجيره ای، ماجرای كوی
دانشگاه و نه ماجرای زهرا كاظمی و ماجراهای ديگر را كه در سال
های بعد اتفاق افتاد ريشه يابی كنند ضمن اين كه به دليل ترسی
كه داشتند نمی خواستند از نيروی مردم هم استفاده كنند. البته
يك استدلال اصلاح طلبان اين بود كه با نداشتن تشكيلات نمی
توانيم مطمئن باشيم؛زمانيكه مردم را بسيج كرديم و به خيابان
ها آورديم، بتوانيم در همان چار چوبی كه ميخواهيم، هدايت
كنيم. در نتيجه نگران بودند كه مردم به خيابان بياند و رهبری و
زمام كار از دست آن ها خارج شود و به دست نيروهای ضد اصلاحات
كه طبيعتاً قدرت سازمانی آنها از طرف نهادهای حكومتی حمايت می
شد، بيفتد يا به سوی هرج ومرج پيش برود كه در آن صورت باز هم
به نفع نيروی مقابل بود. در واقع می توان گفت اصلاح طلب ها فقط
به ظرفيت های قانونی خودشان فكر كردند؛ نه تنها در اين ماجرا
بلكه در تمامی موارد و از
ظرفيت های اجتماعی خودشان غافل ماندند.
در حاليكه جبهه ضد اصلاحات علاوه بر ظرفيت های قانونی خودش از
ظرفيت های غير قانونی هم استفاده می كرد. لذا دانشجويان عملاً
احساس كردند كه بی پناه هستند و نه آقای خاتمی و نه اصلاح طلب
ها نمی توانند از آن ها حمايت كنند. در نهايت رسيدگی به آمران
و عاملان آن جنايت در اختيار قوه قضاييه بود اما قوه قضاييه در
اختيار اصلاح طلب ها نبود يا برقراری نظم به هر حال در اختيار
نيروهای انتظامی بود كه در آن هفته های بحران عملاً شورای
امنيت ملی،
امنيت تهران را به دست سپاه پاسداران واگذار كرد.
و نه سپاه پاسداران و نه نيروی انتظامی هيچكدام در اختيار
اصلاح طلب ها نبود. بنابراين آقای خاتمی و مجموعه اصلاح طلبان
خبر يك همدردی زبانی، عاطفی و سمبليك با دانشجويان و صدور
اطلاعيه و اعلام تنفر از مهاجمان و بربرهای جنايتكار در ماجرای
كوی دانشگاه، اقدام ديگری نمی توانستند انجام دهند و مردم هم
به فراخوان دانشجويان بسيج نمی شدند. چون جنبش دانشجويی در آن
مقطع در جايگاهی نبود كه بتواند در جايگاه رهبری بنشيند و
رهبری و فراخوان عمومی را انجام دهد.
شما به اين نكته اشاره كرديد كه فاجعه كوی دانشگاه باعث شد مغز
اصلاحات از بدنه جدا شود اگر ما به اين واقعه به عنوان يك جنبش
اعتراضی با سردمداری دانشجويان نگاه كنيم، با تحليل های سياسی
گوناگونی مواجه می شويم. مثلاً اينكه گفته می شد با سركوب شديد
دانشجويان در اين مقطع شد، جنبش دانشجويی تا مدت های طولانی
دچار سكوت وانفعال شد يا اينكه دوران اين گونه جنبش ها تمام
شده و دوران كنونی جنبش های ديگری را با ماهيت متفاوت می طلبد.
از همه اين ها می شود برداشت كرد كه جنبش دانشجويی ديگر يك
چنين حالت اوج و اعتراضات گستردهای نخواهد داشت. اما در عمل
شاهديم كه در مقاطع بعد، بدون پيش بينی قبلی در آبان ماه 81 در
ماجرای صدور حكم اعدام برای شما، حركتی عظيم صورت می گيرد كه
بعد از گذشت چند روز از شروع آن تشكل های دانشجويی متوجه می
شوند كه جنبشی گسترده در حال شكل گيری است و تلاش می كنند
هدايت آن را به دست بگيرند. امروز هم در شرايطی قرار داريم كه
فضای دانشگاه عموماً فضای ساكتی است. تحليل شما چيست؟ آيا
معتقديد جنبش دانشجويی ايران هم به سمت فضاهای پست مدرن و جنبش
های دانشجويی اروپايی می رودو يا اين كه ما در هر مقطع بايد
منتظر حركتی غير منتظره باشيم؟
به نظر من نه فقط در ايران بلكه در هيچ كشور ديگری جنبش
دانشجويی به دليل ماهيت خاص خود، نمی تواند نقش رهبری يك جنبش
اجتماعی و سياسی را ايفا كند جنبش دانشجويی بيشتر نقش شروع
كننده و پيش تاز و نقش كاتاليزور برانگيزاننده و نقش واسطه
سازمان های انقلابی و رهبر های سياسی در جامعه را با بدنه
جامعه ايفا می كند و در شرايطی كه سازمان های سياسی تحول خواه
و انقلابی وجود ندارد يا بسيار ضعيف هستند، جنبش دانشجويی نقش
های بسيار موقت و گذرايی را ايفا می كند. يك درخششی دارد و
خيلی سريع هم رو به خاموشی می رود تا در يك شرايط ديگر مجدداً
طلوع كند و بدرخشد؛ اما نمی تواند به طور پيگير تحولات را
رهبری كند. در طول تاريخ ايران هيچگاه جنبش دانشجويی بدون
ارتباط با يك جنبش عمومی و يك نهضت سياسی واجتماعی، نتوانسته
است نقش های پيگير وتحول آفرين را ايفا كند. اگر جنبش دانشجويی
در نهضت ملی فعال است به دليل اين است كه در جامعه يك نهضت
سياسی و اجتماعی همراه با رهبری وجود دارد. اگر در انقلاب
اسلامی ما اين جنبش را می بينيم باز به همين دليل است يا در
طول اين نقاط عطف، سازمان های سياسی هستند كه به نوعی هم آن ها
جنبش دانشجويی را حمايت می كنند و هم جنبش دانشجويی آن ها را
مورد پشتيبانی قرار می دهند. يعنی ارتباطی وجود دارد،هر چند كه
اين ارتباط ممكن است الزاماً تشكيلاتی نباشد ولی يك ارتباط
سياسی و در واقع كمك متقابل وجود دارد كه موجب هم پوشانی بين
جنبش سياسی و جنبش دانشجويی است. نكته ديگر اين است كه جنبش
دانشجويی در آن دوره هايی كه حول يك شعار متحد شده، توانسته
است بيشترين تاثير را در تحولات بگذارد و آن زمانی كه اين جنبش
دچار چند دستگی و تفرقه شدهو شعارهايش متفاوت شده است، به همان
ميزان از قدرت تاثيرگذاری آن هم كم می شود. واقعيت اين است كه
گاهی مسايلی به وجود می آيد كه خود به خود يك وحدت نانوشته و
از پيش نيانديشيدهای را در جنبش دانشجويی ايجاد می كند. جنبش
دانشجويی بعد از 18 تير دچار چند دستگی و تفرقه شد اما اين
واقعه دو اثر متفاوت بر روی آن داشت. از يك طرف بخش هايی از
جنبش را راديكاليزه كرد كه بلافاصله در سال های 78 و 79 خود را
در تعابير عبور از خاتمی نشان داد و ادامه آن امروز طرح به
رفراندوم ميرسد، وبر روی بخشی هم اثر انفعالی گذاشت و سبب شد
بخش هايی از بدنه جنبش دانشجويی غير سياسی شوند و بخش های
سياسی باقيمانده را نيز در طيف راديكال دچار تفرق و تشتت كرد.
تفرق و تشتتی كه بسيار به محافظه كراران و اقتدارگاريان كمك
كرد. نبايد از ياد ما برود كه جبهه راست و اقتدارگرايان و
محافظه كاران از آغاز يعنی از سال های 1360 به دنبال اين بودند
كه جنبش دانشجويی ايران را دچار تفرقه كنند. كارها بسيار
متنوعی را نيز انجام دادند. ايجاد تشكل های مصنوعی، موازی،
نفوذ در جنبش دانشجويی، طرح شعارهای انحرافی، ايجاد دو قطب های
كاذب و دامن زدن به حساسيت های مصنوعی و كارهايی از اين قبيل.
سركوب شديد از 18 تير به بعد موجب شكل گيری گرايشهای متضاد و
تفرقه شد. اما در آبان ماه 81 مساله ای اتفاق افتاد كه تمام
اين جريانات علی رغم اختلافاتی كه داشتند خود به خود به يك
نقطه اشتراك رسيدند به طوری كه حتی آن بخش از جنبش دانشجويی كه
عملاً از پی گيری اصلاح طلبی كناره گيری كرده بود و تا حدودی
به محافظه كاران نزديك شده بود نيز به اين جريان پيوست. يعنی
حادثه ای اتفاق افتاد كه با موجوديت نظری و كيفيت اخلاقی و
فكری جنبش دانشجوی گره خورده بود. آن ها نمی توانستند ساكت و
بی طرف باشند و مجبور بودند كه در مقابل اين جريان ها موضع
گيری كنند و لذا در آن مقطع يك وحدت از پيش تعيين نشده و
سازمان نيافته ای در صحنه عمل بين تمامی دانشجويان شكل گرفت.
در آن اعتراض دانشجويی تمام گرايش ها و طيف ها شامل مذهبی،
سكولار، اصلاح طلب، اپوزسيون و جريان های مختلف حضور داشتند
ولی اتحاد حركت آن ها موقت بود و در واقع تا زمانی كه اين
مساله وجود داشت اين وحدت ميتوانست ادامه پيدا كند. اما پشت
اين وحدت هيچ سازمان و رهبری مشخصی وجود نداشت و البته بعد
اصلاح طلب ها بر اساس همان استراتژی آرامش فعال و اين كه شما
اجازه بدهيد كه ما در چانه زنی های بين نهادها و نخبههای
مسائل را حل كنيم، سعی كردند كه اين جريان را كنترل كنند و به
پايان برسانند. در حال حاضر هم به نظر من جنبش دانشجويی در
بدترين وضعيت خودش به سر ميبرد. يعنی از نظر سازمانی دچار
تفرق و تشتت شده و استراتژی های مختلفی در آن مطرح هست. فعالان
آن هنوز نتوانستهاند به وحدت برسند. در واقع اگر مساله مشترك
باشد ولو اين كه وحدت در عمل و تئوری هم نباشد،می تواند به
صورت پروبلماتيك اتحادی به وجود بيايد. در اين شرايط شايد
بتوان گفت مساله دموكراسی و حقوق بشر بتواند يك چنين مساله ای
باشد نه تنها در سطح جنبش دانشجويی بلكه به طور كلی در سطح
جنبش اصلاحطلبی. البته به نظر من انتخابات اخير يك نكته ديگری
را نيز روشن كرد و آن اين كه اگر جنبش دانشجويی و جنبش اصلاح
طلبی نخواهند تنها به عنوان جنبش های بريده از جامعه و نخبه
گرايانه باقی بمانند و انتظار داشته باشند كه گفتمان اصلاح
طلبی واقعاً به يك گفتمان مردمی تبديل شود وبه اعماق جامعه
نفوذ و رسوخ كند، بايد عنصر برابری و عدالت خواهی را نيز در
درون گفتمان خودشان وارد كنند. واقعيت اين است كه يكی از ضعف
های جنبش دانشجويی و اصلاح طلبها اين بود كه شعارهايی كه مطرح
ميكردند، برای طبقات فرودست جامعه عينيت نداشت. البته در دوم
خرداد طبقات فرو دست جامعه هم به آقای خاتمی رای دادند، اما
اصلاح طلبان عنوان می كردند كه مساله مردم آزادی و دموكراسی
است. بايد ببينيم طبقات و گروه های مختلف اجتماعی مردم چه چيزی
از آن چه خاتمی گفته را شنيدهاند. هميشه آن چه كه گفته می شود
با آن چه كه شنيده می شود يكی نيست و واقعيت اين است كه مردم
در دوم خرداد به وضع موجود اعتراض داشتند و خواستار تحول
بودند. اما اين تحول از نظر طبقات متوسط و بالای جامعه يك چيز
و از نظر طبقات فرودست جامعه مانند دهقانان و كشاورزان و
كارگران چيز ديگری بود. آن ها فكر می كردند كه آقای خاتمی با
اين صحبت هايشان قرار است كه مشكلات عينی و معيشتی آن ها را
نيز حل كند. اصلاحطلبان به آن بخش ناگفته و اعلام نشده
انتظارات مردم بی توجهی كردند و نتيجه آن را نيز در انتخابات
اخير ديديم. البته اين انتخابات ريشه ها و علت های گوناگونی
دارد. يك گوشه از آن به خلاء گفتمانی كه وجود دارد بر می گردد
و از سوی ديگر جنبش دانشجويی به خصوص
جنبش دانشجويی
در ايران، هميشه يك جنبش ضد فاصله طبقاتی و يك
جنبش عدالت
خواهانه بوده است. اما در اين 8 سال از اين موضوع
غفلت شد
و از اين به بعد بايد اين عنصر را هم وارد جبهه دموكراسی خواهی
و جبهه آزادی خواهی كرد. در عين حال من معتقدم پيروزی
اقتدارگرايان در اين انتخابات به نفع جنبش دانشجويان خواهد
بود. چون جنبش دانشجويی تا قبل از اين در يك پارادوكس قرار
داشت. نه تنها جنبش دانشجويی بلكه جنبش اصلاح طلبی هم اينگونه
بود. يعنی هم زمان هم می خواست مدافع باشد و هم معترض. زيرا
بخشی از حاكميت بر عهده اصلاح طلبان بود. لذا جنبش دانشجويی
معترض عملاً بين دو لبه قيچی قرار داشت. زيرا دانشجويان هم از
طرف اصلاح طلبان و هم از طرف اقتدارگرايان تحت فشار بودند.آن
زمانی كه بخشی از جنبش دانشجويی شعار عبور از خاتمی را مطرح
كرد اولين كسانی كه به آن ها اعتراض كردند اصلاح طلب ها بودند.
وجود اصلاح طلب ها در حاكميت در واقع مانند يك استخوان لای زخم
بود. اما حالا
با يك دست شدن حاكميت، به نظر من هم جنبش اصلاح طلب و هم جنبش
دانشجويی بهتر می تواند به نوعی از وحدت برسند
و بهتر می توانند كنش های سياسی و اجتماعی خود را سامان دهند و
گفتمان شفاف تری را پيش ببرند. البته بايد گفت تنها جنبه
گفتمانی برای جنبش دانشجويان كافی نيست جنبه نهادی هم مهم است.
به نظر من الان می تواند شرايط خوبی برای مطرح كردن شعار
پارلمان دانشجويی
باشد. چون به هر حال جنبش دانشجويی بايد نوعی نهاد وسازمان
پيدا كند و اگر اين سازمان بخواهد همچنان در قالب سازمان های
كوچك و پراكنده ای باشد كه تا به حال بوده، همين وضعيت ادامه
پيدا می كند و به نام ها و عناوين مختلف دانشجويان تجزيه می
شوند شايد به عبارتی ضرورت شكل گيری جبهه دموكراسی خواهی و
جبهه عدالت طلبی يا همان نان و برابری و آزادی است كه بخشی از
پروژه دكتر شريعتی هم بوده است. من فكر ميكنم اختلافات بين
انجمن های اسلامی و جناح های مختلفی كه در اين انجمن ها هستند
از اين به بعد زمينه های كمتری خواهد داشت و اين يك فرصت است
كه جنبش دانشجويی بتواند به لحاظ سازمانی و نهادی به نوعی وحدت
تشكيلاتی برسد. من باور ندارم اقتدارگرايان، برابری طلب باشند.
در آينده نزديك اين مسئله روشن خواهد شد كه آن ها صرفاً
شعارهای موقتی كه تاريخ مصرف بسيار كوتاهی هم خواهد داشت می
دهند.
زيرا كه در هيچ زمانی گفتمانهای فاشيستی در بطن و ماهيت
خودشان برابری طلب نبودند. آنها نهايتاً با منافع مافيای قدرت
و ثروت گره ميخورند. و در نهايت خواستار منافع طبقات مرفه
خواهند بود. لذا ما نبايد تصور كنيم كه طرح شعارهای
عدالتطلبانه توسط اقتدارگرايان به اين معنی است كه شعار عدالت
طلبی و برابری خواهی از دستور كار جامعه ايران خارج ميشود و
اقتدار طلبان شكافهای طبقاتی را مرتفع خواهند كرد. به هيچوجه
شكافهای طبقاتی با اين ساختار اقتدار و انديشه و با اين
تركيبی كه اقتدار گرايان دارند رفع نخواهد شد.
هستهی سخت اين جريان در واقع يك بلوك ثروت و قدرت است كه متكی
بر يك خط امنيتی
-
نظامی بود و خيز برداشته كه انحصارهای اطلاعاتی و امنيتی و
اقتصادی را كاملاً در اختيار بگيرد.
البته در كوتاه مدت با استراتژی صدقهدهی عمل خواهد كرد اما
بايد ديد تا كی ميتوان جامعه را با صدقه اداره كرد؟ بالاخره
اين جامعه نيازمند يك تحول ساختاری است؛ برای اينكه واقعاً
نابرابری و فقر و اختلاف طبقاتی رو به كاهش بگذارد. علاوه بر
اين در ميان اقتدارگرايان طيفهای بنيادگرا و سنتگرا هستند كه
اساساً وجود فقر را لازمه عمل به اخلاق و احكام اسلام
ميدانند. ما در سال 59
با بعضی از روحانيونی كه امروز جزو جبهه اقتدارگرا هستند
مباحثات و مناقشات دينی و فكری داشتيم. آنها ميگفتند، اينكه
شما بهدنبال برابری و از بين بردن اختلاف طبقاتی هستيد از
جمله تفكرات كمونيستی است و اين اعتقادات موجب تعطيل شدن احكام
اسلام می شود و چون بالاخره ما در اسلام احكام خمس و ذكات و
صدقه و انفاق را داريم و اگر در جامعه نابرابری و فقر نباشد،
پس ديگر صدقه و خمس و ذكات را به چه كسی بدهيم و در واقع به
اين گونه جامعه طبقاتی را توجيه می كردند.
آنها همين امروز در اين بلوك اقتدارگرا هستند
لذا بهنظر من همچنان مساله برابری و نفی اختلاف طبقاتی و
مساله عدالت در دستور كار جامعه ايران قرار خواهد گرفت و من
اميدوار هستم كه شرايط آينده برای جنبش دانشجويی بهتر از
سالهای گذشته باشد. يعنی همانطوری كه اميد داريم در آينده
نزديك جبهه اصلاحطلبی و دموكراسيخواهی در بين نيروهای سياسی
شكل بگيرد، اين اميد را نيز داريم كه شاهد شكلگيری جبهه
دانشجويی با هدايت پارلمان دانشجويی باشيم. |