انتخابات نهمين دوره رياست جمهوری پايان يافت. عليرغم ظاهر
اوضاع، جبهه ضدفاشيستی پيروز اوليه اين انتخابات بود، هرچند
نامزد آن و نامزد اصلاح طلبان دراين انتخابات، برای بدست گرفتن
سكان رياست جمهوری ناكام ماندند.
در واقع اصلاح طلبان، بعنوان يك جريان، با نامزدهای مشخص در
اين انتخابات – صرفنظر از نحوه برگزاری كودتائی آن – شكست
خوردند. اما اين همه واقعيات و نتايج انتخابات اخير رياست
جمهوری در ايران نيست و آنها كه چنين تصور میكنند، يا از
حوادث عقب اند و يا ريشههای واقعی نبرد تنگاتنگ دراين
انتخابات را فراموش كرده اند.
جبهه ضدفاشيستی، كه بعنوان يك انديشه و يك راه حل دراين
انتخابات وارد شد، در حول "آری" بههاشمی رفسنجانی شكل نگرفته
بود كه با عدم انتخاب او شكست خورده باشد، بلكه بر محور "نه"
به فاشيسم شكل گرفته بود. آن طيف گستردهای كه در مرحله دوم
انتخابات در جبهه ضدفاشيست گرد آمدند، به تاكيد خود، مسئله
شان پيروزیهاشمی رفسنجانی، كه عمدتا با انتقاد نسبت به گذشته
او به ميدان آمده بودند نبود، بلكه شكست فاشيسمی بود كه مصباح
يزدی تئوريزه كرده و با شعار دغدغههای دينی و نه شكم گرسنه
مردم به ميدان آمده بود. جبههای كه پشت سرهاشمی رفسنجانی شكل
گرفت در اين هدف پيروز شد يعنی امكان يورش فاشيستی به جامعه را
به بهانه حمايت مثبت و موافق مردم از اين شعارهای فاشيستی
خنثی كرد.
محمود احمدی نژاد، كه درمرحله نخست با شعارهای مصباح يزدی به
ميدان آمده بود، در مرحله دوم نه با شعارهای فاشيستی بلكه با
شعارهای اصلاح طلبانه، با شعارهايی كه از جبهه ضدفاشيستی به
عاريت گرفت به پيروزی رسيد. اينست آن نكته محوری كه آقای عباس
عبدی در مقاله تحليلی خود(در فاصله دو مرحله انتخابات برای
آقای عطريانفر نوشته بود تا بههاشمی رفسنجانی رسانده شود) آن
را فراموش كرده است.
هاشمی رفسنجانی در آن شرايط و تنگنای كودتائی، يگانه رقيب در
صحنه باقی مانده بود، كه اتفاقا امكانات حكومتی او بعنوان نايب
رئيس مجلس خبرگان انتخاب رهبری و جايگاهی كه درميان روحانيون
دارد، برای شكست دادن طرف مقابل به مراتب بيشتر از مهدی كروبی
بود. هرچند اگرهاشمی جای خود را به كروبی داده بود، حمايت از
كروبی همه جانبه تر نيز میشد اما آن دستی كه در پی كودتای
انتخاباتی بود و در مرحله اول، حتی با به رقص در آوردن فرمانده
نيروی انتظامی میخواست امر خود را جلو ببرد، به يقين در مرحله
دوم انتخابات نيز با به ميدان آمدن كروبی عقب نمی نشست. اين
عقب نشينی يك راه حل داشت و آن بسيج تودههای وسيع مردم بود،
كه اتفاقا بدليل غفلت اصلاح طلبان، نيروی مقابل با وعدههای
سريع اقتصادی آنها را قبل از آنكههاشمی رفسنجانی بگويد
میخواهد "قانون قراردادهای موقت كار را تغييربدهد" بدنبال خود
كشاند. اين كههاشمی چه كرده و يا چه میخواست بكند، در آن
تنگنائی كه او چارهای جز متكی شدن به نيروهای حامی خود نداشت
مطرح نبود و بعدها نيز، در صورت پيروزی، بايد با همين نيرو و
درچارچوب خواستهای عمومی آنها حركت میكرد. چنان كه امروز نيز
با جبههای كه ميخواهد تشكيل دهد، عملا بخش اساسی و عام ترين
آن حمايت را تحت عنوان "اعتدال اسلامی" پرچم خود كرده است. اين
را فرماندهان كودتائی سپاه و كارگزاران بيت رهبری به شمول خود
رهبر و فرزندش خيلی دقيق تر از عباس عبدی میدانستند و به همين
دليل هم، وحشت زده و برای ايجاد اختلاف آراء سنگينی كه ديگر با
تقلب و شناسنامه تقلبی (ماننده دوراول) ممكن نبود وهاشمی
میتوانست زيربار آن نرود، تن به بزرگترين ماجراجوئی دادند.
يعنی به ميدان كشاندن مردم با شعارهای دگرگونی اقتصادی و سير
كردن شكم آنها در برنامههای متعدد تلويزيونی و از زبان احمدی
نژادی كه در دور اول با شعار "دغدغه دينی مردم متدين" به ميدان
آمده بود. كانديدائی كه در مرحله اول، عليرغم همه تقلبها فقط
با چند صد هزار رای توانستند او را جلو كشيده و كروبی را عقب
ببرند. اين ماجراجوئی، امروز بزرگترين نقطه ضعف جبهه ايست كه
انتخابات را برده، اما بايد گفت كارزار اصلی تازه آغاز شده است
و انتخابات دوره نهم رياست جمهوری ايران ادامه دارد. آن
تاكتيكی كه تنها با بهره گيری از آن میتوانستند ( و توانستند)
چنان اختلاف آرائی ايجاد كنند كه جبهه ضد فاشيستی نتواند پيروز
شود، امروز به استراتژی جنبش تبديل شده است و آن جبهه قطعا
حريف چنين ميدانی نيست و بزودی خواهيم ديد، جبهه پيروز
انتخابات چگونه متلاشی شده و روبروی هم خواهند ايستاد.
حاميان فاشيسم ميخواستند انتخابات را به عرصه رويارويی دو گروه
تبديل كنند: در يكسو مردم ديندار و مومنی كه نه دغدغه فقر و
آزادی و بيعدالتی، بلكه دغدغه از دست رفتن "ارزشهای دينی خود"
را دارند و از سوی ديگربیدينان و اصلاح طلبانی كه گويا
آزادیها را به صورت "بی بند وباری" و توهين به ارزشهای اين
دين باوران در جامعه رواج میدهند. اين جبهه انتخاباتی بود كه
آنان در ابتدا ترسيم كرده بودند و میخواستند از درون آن نامزد
فاشيسم را بيرون آورند. اگر محمود احمدی نژاد در حول تقابل اين
دو گروه پيروز میشد، فاشيسم پيروز شده بود و سركوب آغاز
میشد.
اما با شكل گيری جبهه ضدفاشيستی در مرحله دوم انتخابات، محمود
احمدی نژاد ناگزير شد شعارهای اوليه خود را تغيير دهد و بجای
"دغدغههای دينداران" خواستهای جبهه ضدفاشيستی را به مردم
عرضه كند؛
-
حساب خود را از "چفيه" به گردن اندازان جدا و تاكيد كند كه آن
چفيه به سرها با او ارتباطی ندارند،
-
مخالف آزادی و حقوق مدنی مردم نيست و اينها همه شايعه است،
-
موتورسواران حزب الهی مورد علاقه حسين شريعتمداری را "تيغ زن"
بنامد،
-
مدافع حقوق زنان كم حجاب شود،
-
از آنان در ستاد انتخاباتی خود بهره بگيرد و دفاع از "كرامت
انسانی" آنان را هدف خود اعلام كند،
-
مخالفتش را با برنامههای تبعيض جنسی و چادر بعنوان حجاب برتر
و مرز كشيدن ميان زنان و مردان و غيره اعلام كند.
-
.....
تا همين جای كار مضمون آرايی كه از اين پس به احمدی نژاد داده
میشد تغيير كرد و جبهه ضدفاشيستی پيروز شده بود.
اما با از ميان رفتن خط جبهه فاشيستی قبلی ميان "دين باوران
وبیدينان" بايد بناگزير يك خط جديد ترسيم میشد. دربرابر
وسعت جبههای كه دربرابر فاشيسم شكل گرفته بود و برای به ميان
كشيدن وسيعترين تودههای مردم، احمدی نژاد ضرورت عدالت، مبارزه
با فقر و فساد، پايان دادن به حكومت اشرافيت سربرآورده از
انقلاب و كسانی را كه به گفته وی "26 سال است با چسب دوقلو به
صندلیها چسبيده اند" به جبههای جديد تبديل كرد. احمدی نژاد
آنقدر در اين شعارها پيش رفت كه جامعه او را نه بعنوان نماينده
حكومت بلكه نماينده "اپوزيسيون" تصور كرد و احساس كرد كه با
ريختن رای بنام او به يك تحول بنيادين، به يك "انقلاب" رای
میدهد. همه اينها نيز دستاورد جبهه ضدفاشيستی بود. اين
دستاورد چنان بنيادين است كه نه فقط مفسرين داخلی و خارجی بلكه
خود احمدی نژاد و حاميان وی نيز اين انتخابات را بعنوان پيروزی
"دينداری بربیبندوباری وبیدينی" تفسير نكرده اند و برعكس
همگان از نقشبیعدالتی اجتماعی و اقتصادی، شكاف طبقاتی و
خواستهای تودههای تهيدست در پيروزی احمدی نژاد سخن میگويند.
مضمون رای به احمدینژاد درست برخلاف ميل اوليه حاميانش از رای
به فاشيسم به رای به يك تحول بنيادين تغيير كرد.
با صدای رسا بايد گفت و به آن افتخار كرد:
انتخابات اخير، بدينسان جامعه را سياسی كرد. جناح راست تمام
تلاشهايی كه در هشت ساله اخير برای غيرسياسی كردن مردم و منحرف
كردن مضمون اصلاحات كرده بود در عرض يك هفته بباد داد. هم آن
ده ميليون رايی كه برایهاشمی رفسنجانی در صندوقها ريخته شد و
هم آن 17 ميليونی كه بنام احمدی نژاد از صندوق بيرون آمد
تقريبا همه آگاهانه بود. حتی ميتوان گفت بخش عمده آنانی كه در
انتخابات شركت نكردند نيز دارای يك درك سياسی از عمل خود
بودند.
سياسی شدن اين بار اما با سياسی شدن دوم خرداد و پس از دوم
خرداد بكلی متفاوت است. محور آن سياسی شدن "طبقه متوسط" و
"جنبش دانشجويی" بود، در حالی كه محور اين سياسی شدن طبقه
زحمتكش جامعه است. انتخابات
اخير اين طبقه را سياسی كرد و
به ميدان كشيد.
اكنون پيروزشدگان انتخابات مانده اند با اين هفده ميليون رای
توده سياسی شده كه دغدغه دينداری وبیدينی ندارد، بلكه منتظر
تحقق وعدههای عدالت و رفع فقر و فساد و تبعيض است و حداقل 5
ميليون از رایهاشمی رفسنجانی يعنی آرای طرفداران دكتر معين و
بخش وسيعی از آرای كروبی را نيز ميتوان به اينان اضافه كرد.
در شرايطی متضادی كه پيروزشدگان انتخابات مغلوب بازی خود شده
اند، شكست خوردگان انتخابات، برعكس خواهان تحقق شعارهای خود،
يعنی همان وعدههای انتخاباتی محمود احمدی نژاد هستند.
خطر
در همين وضعيت متضاد است. زيرا مسئله پيروزشدگان انتخابات نه
ادامه اصلاحات قبلی و تعميق آن بسود تهيدستان، انچنان كه محمود
احمدی نژاد وعده داده است بلكه يافتن راه فرار از اجرای اين
تعهدات است. آنها برای بازگرداندن فاشيسم از پنجره دو راه
دارند:
·
نخست تلاش برای تفسير فاشيستی از رای مردم است كه هم كارايی
چندانی ندارد، هم به تقابل آنان به مردمی كه به آنها رای داده
اند دامن خواهد زد و هم دربرابر آن واقعيت عينی شعارهای عدالت
خواهانه ايست كه در ذهن مردم نشانده شده و برای ميليونها تن
به شكل يك حقيقت ملموس درامده است.
·
راه فرار ديگر برای بازگرداندن فاشيسم، در بحران سازی و
انداختن مسئوليت اين بحرانها به گردن اصلاح طلبان است. چنان
كه گويی آنان مخالف تحقق عدالت و از بين رفتن فقر و فساد و
تبعيض هستند تا از اين طريق بهانه سركوب را پيدا كنند. آنان
احتمالا برای اين بحران سازی بر روی ضعيف ترين و در عين حال
ماجراجو ترين حلقههای جنبش دانشجويی از يكسو و آنانی كه در
گذشته نشان داده اند قابليت تحريك پذيری دارند حساب خواهند
كرد. هوشياری جنبش آن است كه اجازه تحقق چنين چشم اندازی را
ندهد.
مسئله ديگر در آن است كه قدرت علی خامنه ای، كه رهبری اين
ماجرا را برعهده داشته ازاين پس نه متكی به روحانيت بزرگ بلكه
متكی به نظاميان است. جنبش ضد فاشيسم نيز درعام ترين خواست خود
كه در دومين مرحله انتخابات حتی از دهانهاشمی رفسنجانی نيز
تحت عنوان "انجام وظيفه تاريخی" بيان شد، در برابر اختيارات از
كنترل خارج شده رهبر بوده و همچنان هست. پيشنهاد "شورای فتوا"
از جانبهاشمی در قم و در تلاش برای يافتن راهی جهت جلوگيری
از عنان گسيخگی بيت رهبری و فرماندهان سپاه نه فقط اينجا و
آنجا عليه رهبری فردی خامنهای بر سر زبانها افتاد، بلكه
درسخنان جسورانه عيسی سحرخيز، در جريان اعلام حمايت از
رفسنجانی، با تاكيد بر ضرورت دفاعهاشمی از محدود شدن اختيارات
رهبری در مجلس خبرگان مطرح شد. توان و امكانی كههاشمی، با
توجه به موقعيتش در مجلس خبرگان بيش از كروبی داشت و هنوز هم
دارد. بنابراين بحث با آقای عبدی، از سطح نظرسنجی و مقايسه
آماری رای دهندگان ( كه در يك كشور اروپائی البته قابل استناد
نيز هست) فراتر میرود و میرسد به قبول و يا عدم قبول شعار و
خواست اصلی اما بيمناك مطرح شده در انتخابات رياست جمهوری دوره
نهم: درهم شكستن اختيارات مطلق رهبر و مشوقان و بهره گيران
اطراف او( به شمول شورای نگهبان و ديگر نهادهای انتصابی-
نظامی) كه برای برقراری حكومت فاشيستی- سلطنتی خيز برداشته
بودند و هنوز نيز در انديشه پياده كردن آن هستند.
(نقل
از راه توده) |