20ساله
-
بيست و اندی ساله است. به گمانم میخواهد به كاپيتان قاليباف
يا پروفسور لاريجانی رای بدهد. پاشنه ی دهانش را ور میكشد و
هر چه بلد است نثار ايرانيان خارج از كشور میكند. نه فكر كنی
فحش ناموسیها... نه بابا.دوره ی اين حرفها گذشته است. حالا
با
پنبه كه هيچ با گاز استريل هم میشود سر بريد. او هم چنان
دشنام میدهد و من هر چه
فكر میكنم يادم نمی آيد آن طور كه او میگويد تمام عمر در
كافه نشسته باشم و شراب
سرخ سر كشيده باشم و حكم صادر كرده باشم.
30
و چند ساله
است. حرف كه میزند فكر میكنی داری روزنامههای آخر دهه ی
پنجاه
خورشيدی را مرور میكنی. يك چيزی در هوا موج میزند مثل بوی
نا, بوی مانده گی. يك
جور كپك كه نامش را بلد نيستم. میگويد هر كس رای بدهد مزدور,
جيره خوار و خائن
است, دستش هم به خون شهدا آلوده میباشد.
به
میباشد فكر میكنم كه نادرست است
و به دستهايم كه رنگ كم خونی اند.
چهل ساله
است. يك زن دارد و دو بچه. محرم و صفر كه میشود نجسی و صيغه
حرام است.
باقی سال حلال. میخندد و میگويد هر كی در شد چی؟ ما
دالونشيم. هر كی خر شد چی؟ ما
پالونشيم.
زنگ تلفن همراهش ترانهای از افشين در لوس آنجلس است و صدای
زنگ آيفون
تصويری خانه اشان طنين نالههای مغموم مردی كه مدح علی
میخواند.
می گويد حاج
آقا كارش خيلی درسته. من تمام مدت توی خط بهره آن هم از نوع
ماندنی اش هستم و به
ظرف پسته ی كنار قوطی آبجوی ترك خيره شده ام.
در آستانه ی سی ساله گی
و دانشجوی دكتراست. موافق حمله ی نظامی به آمريكاست و تصميم
هم دارد به احمدی نژاد رای بدهد. خلايق را لايق بيش از اين نمی
داند. میگويد نخبه
گان عمدتآ خارج شده اند, آنها كه مانده اند بود و نبودشان
توفيری نمی كند. من رفته
ام توی فكر كه اين فرار مغزها كه میگويند مغزهای تهی را هم در
برمی گيرد؟
بيست و پنج ساله
و روزنامه نگار است. حتمآ قرار شده امسال درسش را تمام كند.
تمام
روز هی روسری اش را مرتب میكند و هی دوربين به دست میدود و
هی لبخند میزند.
برايم نوشته است كه به معين رای میدهد و اگر بخواهم برايم
مینويسد چرا؟ در پاسخش مینويسم كه برايم بگويد اين همه نيرو
برای لبخند و شادی را كجا اندوخته است؟
يكی دو سال ديگر پنجاه ساله
میشود. بچهها را راهی فرنگ كرده است. خودش و همسرش هم
مهاجرت گرفته اند. پای حرف كه باشد ناجی افسانهای است, پای
عمل كه برسد حكايت آرد
بيخته و الك آويخته را نشخوار میكند. میگويد بايد انتخابات
را تحريم كرد و جوان
ترها بايد بريزند توی خيابان و فرياد بزنند... وسط حرفهايش
نرخ خريد آپارتمان در
وين را میپرسد و من با خودم فكر میكنم خيلی چيزها غير از
ميگرن حالت تهوع میآورد.
می گويد
درست افتاده است وسط امتحاناتم. منظورش انتخابات رياست جمهوری
ست. لبخند میزنم. میگويد با يك جمعی از دوستان اتوبوس گرفته
ايم, شهر ما كنسولگری ندارد. برايم
آرام و شمرده توضيح میدهد كه تحريم در شرايط امروزی كارآيی
ندارد. تاكيد میكند كه
بايد واقع بين بود و بازی دمكراسی را ساده نگرفت. من باز لبخند
میزنم و با خود میانديشم نگاه روشن با موهای تيره تركيب
دلنشينی ست.
فرزندش دو اسمی ست.
يك اسم فرنگی و يك اسم سنگ قبری آريايی. خودش هم يك فروهر كت و
كلفت و يك نقشه ی ايران به گردن دارد. با زنجير پهنی كه از چاك
سينه ی پرمويش بيرون
زده است. به رضا پهلوی میگويد اعليحضرت جوان. فحشهای آب
نكشيدهای به بازرگان و
خاتمی و يزدی میدهد و بعد میگويد: اين مملكت بدون پادشاه
يعنی هيچی! يه رضاشاه
ديگه بياد كار تمومه...ايرونی جماعت باس زور بالا سرش باشه...
من نگاهش میكنم. با
اين اوصاف میخواهد رای سفيد بدهد كه شناسنامه اش مهر بخورد.
برای روز مبادا. میگويد راستی ما اين سفر خيلی اضافه بار
داريم, فكر میكنی دم انتخابات بپريم سخت
نگيرند؟ رويم را برمی گردانم. كاری كه هميشه وقتی چندشم میشود
میكنم.
می گويد
من با اين كه سه سال است از ايران موو كرده ام ولی همه چيز را
فالو میكنم.
به
خصوص آن لاين. اين مدت كه توی استيت بودم چند بار ترای كردم
اين چلنجها را برات
توضيح بدم. اسپشيالی بك گراند انتخاباتو... يو نو؟ من كانسپت
خودم را دنبال میكنم.
فكرم اينه كه ايرانين سوسايتی بايد يك پرزيدنت....
باقيش را گوش نمی دهم. فكر میكنم حكيم ابوالقاسم در گور توسی
خود بيشتر میلرزد يا من در گرما و شرجی بعدازظهر
وين؟
دال مثل دوست
ر مثل راي
دال مثل
دشمن
رای دوست. رای دشمن.
درد دوست. درد
دشمن
...درد
shargi.blogspo