ايران

www.peiknet.com

   پيك نت

 
صفحه اول پيوندهای پيک بايگانی پيک  

infos@peiknet.com

 
 
 

به اين فكر كرده ايد؟
معنای خلع لباس روحانی مجرم
يعنی تازه بشود مثل من و شما!
                                         علی همتی- امروز

 
 
 
 

روز اختتاميه جشنواره مطبوعات بود كه من نيز مانند جمع كثيری از شهروندان تهرانی، در ترافيك سنگين اطراف نمايشگاه (ميدان دانشگاه شهيد بهشتی) مشغول حرص خوردن و دست و پا زدن ميان انبوهی از اتومبيل‌ها بودم كه ناگهان اتومبيل پرايد سفيد رنگی، صرفاً برای چند متر حركت كردن جلوی من پيچيد و راه را گرفت. در اثر برخوردی كه بين آينه اتومبيل من با آينه پرايد رخ داد هر دو قطعه مذكور آسيب ديد والبته آينه حريف ناخواسته و ناخوانده ما ( يا بهتر بگويم اتومبيل مهاجم ! )شكست . هنوز فرصت نيافته بودم ببينم چه اتفاقی افتاده كه صدای ناسزاهای ركيك و‌بی‌شرمانه راننده پرايد بلند شد و چيزهايی شنيدم كه مو بر تن هر انسان باحجب و حيايی راست می‌كرد. خلاصه با كلی دردسر اتومبيل را از آن ترافيك سنگين به گوشه خيابان كشاندم تا ببينم حرف حساب اين آدم چيست. ديدم آقايی 50 ـ 40 ساله با محاسن انبوه، و كت و شلوار از پرايد پياده شد و ناسزاگويان و طلب كار خفت من را چسبيد و اصرار كرد با او به كلانتری بروم تا به قول خودش به من نشان دهد آينه شكستن چه تبعاتی دارد!

سرتان را درد نياورم . طرف افسر نيروی انتظامی بود و خود ادعا می‌كرد كه رييس كلانتری است. از آنجا كه به بركت حكومت قانون در اين كشور و به يمن فراگيری عدالت اسلامی! گردن همچو منی از مو هم نازك تر است در روز روشن مجبور شدم 27 هزار تومان پولی كه در جيب داشتم را به عنوان خسارت آينه اتومبيل به او بدهم تا من باشم از اين پس حتی در ترافيك سنگين هم جلوی اتومبيل جماعت گردن كلفت نايستم تا مبادا هوس كنند به ماشين من بزنند و بعد خسارت هم مطالبه كنند!

هرچند تحمل چنين‌بی‌عدالتی‌هايی در روزگار ما عادت فراگيری است كه كسی را در اين مملكت به تعجب وا ندارد اما چند روزی تصوير اين مامور زحمتكش از مقابل چشمانم دور نمی شد و حادثه پيش آمده نه از آن باب كه خسارت مالی بر من تحميل كرد بلكه از آن جهت كه آشكارا مورد ظلم و تعدی مامور حكومت قرار گرفتم حسابی آزارم می‌داد. تا اين كه ديروز خبر قتل يك جوان 20 ساله در متروی كرج را شنيدم كه هدف گلوله يك مامورنيروی انتظامی (آن هم از نوع روحانی) قرار گرفته و جان خود را از دست داده است. تنها چيزی كه به ذهنم رسيد اين بود كه بروم آن ماموری كه صابونش به تنم خورد را پيدا كنم و صميمانه از او تشكر كنم چرا كه با الطافی كريمانه به سر كسيه كردن بنده حقير بسنده كرده است چرا كه باتوجه به قانون حاكم بر اين جامعه كه گويی حق تسلط بر جان و مال رعيت را از آن گردن‌های كلفت و محاسن انبوه سپرده، لابد من را نيز می‌شد، در چشم برهم زدنی، از صحنه روزگار محو كرد. خدای را شكر گفتم كه گير مامور منصف تری افتاده بودم و لااقل حق ادامه حياتم را از دست ندادم.

در پايان ذكر اين نكته ديگر خالی از فايده نيست. آن هم درباره ماموری است كه به حكم انقلابی صادر شده در دادگاه ذهنيات خودش جان يك جوان هموطن را به راحتی آب خوردن ستاند. فردی كه از قرار معلوم ملبس به لباس روحانيت است و لذا به نظر نمی رسد كسی را يارای ايجاد خلل در حكم صادره او باشد. (باور نمی كنيد به اظهارات همكار مامور مذكور نگاه كنيد كه انگ اعتياد به مقتول بيچاره چسباند تا حقانيت همكار خود را ثابت كند و به خانواده داغدار نيز بفهماند كه اگر موضوع را پيگيری كنند ممكن است قربانی، دزد و قاچاقچی و جنايتكار هم از آب درآيد).

بنا به گفته دادستان كرج، پرونده اين مامور انقلابی به دادگاه ويژه روحانيت ارسال شده است. دادگاهی كه در شديدترين مجازات خود، اغلب، متهمان را محكوم به خلع لباس می‌كند. می‌دانيد يعنی چه؟ يعنی چنين افرادی در روزگار ما پس از ارتكاب بزه محكوم می‌شوند مانند من و شما لباس بپوشند تا تنبيه شوند!

والسلام