وبلاگ آزاده:
روسری سفيد تا شده توی كيفم نشسته... يك بطری آب معدنی خنك هم
. پوسترها آماده شده . پرستو و ساناز با شوق و ذوق ماشين(
نازگل) را تزئين می كنند. بخش اعظم برنامه ريزی با تيم آنها و
معصومه است. بيرون تعدادی از زنان با روسری های سفيد و صورت
خندان ايستاده اند، منتظر تا اتوبوس بيايد.
آن بالا يكی آب قند می رساند و ديگری می گويد جلوی كولر
بنشينم. صدری معاينه می كند و می گويد بايد بروی زير سرُم، حق
نداری به استاديوم حتی فكر كنی ! فشار و قند خون تعطيل ...
مقاومت می كنم تا زمانيكه نيروی در بدنم نمی بينم كه بتوانم
حتی يك قدم بردارم...
ساعت 12 شب است. بازی تمام شده ، بوق و ترقه، جيغ و موسيقی ،
رقص و تبريك هم. هيچ كدام از بچه ها در دسترس نيستند.آخرين خبر
مربوط به زمانی می شود كه هماهنگی ها انجام شد و بچه ها وارد
استاديوم شدند. حالا همه در راه برگشتند.با ماشينی پر از پوستر
كه روی آن نوشته نيمی از ورزشگاه آزادی هم مال ماست ... می
دانم همه خوشحالند..می خندند.در راه می مانند. صدای ضبط ها
بلند است.عشق و شور لابه لای جمعيت موج می زند. می دانم كه
ديگر جمع زنانه و مردانه نيست.الان همه مست پيروزی اند. شايد
جام جهانی آنقدر پررنگ شده كه كسی فعلا به پيروزی زنان فكر نمی
كند.
می دانم كه اين حركت در تاريخ ثبت می شود. می دانم... ولی يادم
نمی رود كه هدف فقط همين يك بازی سرنوشت ساز نبود.بين همه آن
زنان پشت در غربی استاديوم آزادی، بودند كسانی كه عاشق فوتبال
نبودند و فقط آمدند تا اعتراض كنند. می دانم كه صدايشان ميان
آن همه بوق و نعره به سختی به گوش می رسيد اما اين خودش يك
پيروزی است. پيروزی سفيد... پيروزی كه اين زنان با روسری های
سفيد برای نسل های بعد به يادگار می گذارند. شيرينی اين طعم
فراموشمان نشود...هنوز استاديوم آزادی هست. مسابقه فوتبال
هم...به اضافه تلويزيونی كه برای زنان فقط سهم پخش صدا را قائل
است... و زنانی كه بايد بجنگند..برای همين حقوق اوليه زندگی
... اينبار من هم خواهم بود..اگر زنده بمانم... |