ناتاشا اميرى از قصه نويسان جديد ايران است كه مستقيما تحت
تاثير "غزاله عليزاده" قرار دارد. داستان نويسی كه هنوز پا به
سن نگذاشته زير انواع فشارهای روحی كه برنامه هويت در سيمای
جمهوری اسلامی در آن نقش اساسی داشت، خود را دار زد. بر فراز
يك درخت در شمال ايران.
امير متولد ۱۳۴۹ است و كار داستان نويسى را از سال ۱۳۷۴ زير
تاثير كارهای غزاله شروع كرد. چند سال بعد مجموعه «هولا هولا»
را منتشر كرد، كه چند جايزه ادبيات داستانى را نصيب خود كند.
«با من به جهنم بيا» دومين رمان اميرى است كه در سال ۸۳
انتشاريافت. خودش می گويد گلشيری و مندلی پور را درك كرده و
كلاس داستان نويسی را نيز گذرانده است، اما دنيای محدود او
درداستان هايش حكايت از كم آگاهی او از ادبيات داستانی ايران و
جهان دارد. پديده ای آشنا در سالهای پس از خودكشی صادق هدايت و
مرگ ناگهانی فروغ فرخزاد!
می گويد:
ابتدا زير تاثير غزاله عليزاده بودم، اما بعدها هوشنگ گلشيرى،
شهريار مندنى پور، صفدر تقى زاده و ناصر ايرانى را درك كردم.
كلاس قصه نويسى رفتم...
وقتى مى نويسم، نمى توانم بخوانم. چون بر نثرم تاثير مى گذارد.
البته به من مى گويند تو كم داستان مى خوانى و بايد بدانى
اطرافت چه خبر است. به نظر من اين حرف كمى غلط است. نويسنده ها
در خواندن كتاب دو دسته اند. يا كتاب مى خوانند تا بدانند
دوروبرشان چه خبر است و چه كارى موفق است. آيا ما هم اين كار
را بكنيم يا نه!
دسته دوم هم آنهايى هستند كه بدون هيچ تاثير پذيرى خاصى كتاب
مى خوانند، من جزء دسته اول نيستم و فكر مى كنم سبك و زبان
خودم در داستان را به دست آورده ام. من عاشق رمان هستم و گاهى
نياز دارم چند رمان خوب بخوانم، اما اين خواندن در زمانى است
كه چيزى نمى نويسم.
اوايل تحت تاثيرش بودم و هميشه مى خواستم نثر عليزاده را تقليد
كنم، اما بعد ها به اين نتيجه رسيدم كه هر نويسنده اى بايد فضا
و نثر مختص به خود را داشته باشد. عليزاده زبان و نثر مطنطن و
آراسته داشت و خيلى قرن نوزدهمى مى نوشت كه به عقيده من زيبا
بود. او بينش صحيحى نسبت به داستان داشت. زمانى خيلى بر من
تاثير گذاشت و مدتى طول كشيد تا از اين تاثير كنده شوم. البته
تاثير روحى اى كه در ملاقات با او به وجود آمد خيلى بيشتر بود،
تا يك سال نمى توانستم مرگش را باور كنم و تا به امروز هم دو
سه بار خوابش را ديده ام كه در آن داستان هاى بعد از مرگش را
براى من مى خواند و بعد از بيدارى مى ديدم كه هيچ چيزى از
جزئيات آنها در ذهنم نيست.
فشردن گلوی كانون نويسندگان ايران، سانسور نوشته های بزرگان
ادبيات ايران و قطع ارتباط پيشكسوتان با نسل جديد داستان
نويسان ايران، چنين پديده هائی را شكل بخشيده است. همچنان كه
سليقه آلوده به توهم، ماليخوليا، مرگ و نا اميدی را در طلب
نوشته های امثال اميری را پرورش داده است. روی وبلاگ ها دهها
"اميری” پيدا شده اند و اگر سرخوردگی و ياس در ميان نسل جوان
گسترش يابد و هنردراين نسل به عمق راه نيابد، در آينده شاهد
سقوط ادبيات خواهيم بود. از دهها فروغ بعد از فروغ هيچ نماند،
جز مشتی سروده كم مايه كه زينت بخش صفحات مجلات وقت شد و سپس
هيچ. آنها كه از درك صادق هدايت نيز عاجز ماندند و به تقليد از
او رنجنامه های بی مايه در جوانی نوشتند نيز آثاری ثبت نشد.
داستان های "اميری” خوانده می شود، مثل آنچه كه طی دورانی
امثال كورس بابائی و يا "ر. اعتمادی” می نوشتند و تحت عناوين
"امشب اشكی می ريزد" ، "فردا دختری می ميرد" و... اما اگر
امثال او كه استعداد را دارند اما دانش اجتماعی و مطالعه را
ندارند به عمق راه نگشايند، نامی ازخود و آثارشان باقی نخواهند
گذاشت! |