ايران

www.peiknet.com

   پيك نت

 
صفحه اول پيوندهای پيک بايگانی پيک  

infos@peiknet.com

 
 
 

يادآوريد!
مجتبی ها را می گويم
در خلوت تنهای زندان ها

                                                                             حنيف مزروعي     

 
 
 
 

قصدم صحبت در خصوص انسان بي‌پناهی است كه متاسفانه بي‌پناه‌تر از همه، هم‌اكنون ماههاست كه گوشه زندان را خلوتگه تنهايي‌ايش قرار داده‌اند.

مجتبی را مي‌گويم، كسی كه در آغاز راه جواني‌اش بايد اينچنين درگير بداقبالی روزگار در مورد سرنوشتش باشد، مجتبی سميعي‌نژاد جوانی كه بجای آنكه امروز را در كنار ديگر جوانان عاشق وطن باشد در گوشه‌ای و در غربت تنهايی گرفتار شده است.

مجتبی هر چه كرده باشد و عملی كه به ظن آنها كه با او اينچنين مي‌كنند را انجام داده باشد،‌ ولی مجازاتش اين نيست، آنهم قبل از محاكمه!

افتخار دوستی با مجتبی را نداشتم و تنها توانستم در فاصله بين آزادی تا دستگيري‌اش او را ببينم و از اوضاع و احوالش با خبر شوم، جوانی به مانند من و تو و همه جوانان پاك ايران زمين، ساده و باوقار، اما چه حيف كه امروز دست روزگار او را از ما جدا كرده!

بار اول در 10 آبان 1383 بازداشت شد و به اذعان خودش تمام مدت را تا 8 بهمن 1383 در انفرادی كامل به سر برده بود و آنگونه كه مي‌گفت روزهای ناخوشايندی را ديده و فرا روی داشته،
فكر مي‌كنم كه در حدود 20 بهمن همديگر را در پارك لاله تهران برای ساعتی ديديم و او از حال من و من از حالش پرس و جو مي‌كرديم، از پرونده‌شان گفت و تفاوت‌هايی كه با پرونده ما دارد،‌ از اينكه بچه‌های هم پرونده‌ايش كه نزديك به 19 نفر بودند حاضر به صحبت كردن در خصوص آن دوران نيستند، از تلاشهايش برای رساندن صدايش گفت و اينكه بعلت تنهايی صدايش بازتابی نداشته،
از دوران بازداشتش و مقاومت‌هايی كه كرده و فشارهايی كه تحمل كرده، از سلول انفرادی و نوع بازجويي‌ها، خلاصه از هر دری صحبت كرديم، و دل كندن سخت بود اما قضای روزگار مجبورمان كرد كه سرانجام از هم جدا شويم،

چند روز بعد باز با من تماس گرفت و از حال هم و كارهايی كه كرده با هم سخن گفتيم و پيشنهاد كردم كه حتما عمادالدين باقی را ببيند.

24 بهمن بود كه دوستش با من تماس گرفت و گفت كه مجتبی دوباره بازداشت شد، شوكه شدم، چيزی ديگر به ذهنم نمي‌رسيد، مگر چه كرده كه دوباره بعد از هشتادو اندی روز بايد به همانجا بازگردد؟

چند روز بعد فهميدم كه همان دوستش هم بازداشت شده، عجب روزگار قداری است، دلم گرفت، دوستی كه هيچ ارتباطی با دنيای وبلاگ نويسان نداشت بعلت دوستی بازداشت شد، برای جواني‌مان دلم سوخت!

چرا مجتبی فقط بايد 16 روز طعم شيرين در كنار خانواده بودن را بچشد،‌ مگر جوانی چه جرمی است كه اينچنين در آن تاخته‌اند!

خانواده‌اش از اهالی جنوب شهر تهرانند،‌ در سطحی معمولی، بار اول وثيقه 50 ميليونی مجتبی را به زحمت فراوان از اين‌طرف و آن طرف تهيه كردند و امروز كه وثيقه 150 ميليون شده، اصلا بعلت نداشتن توان حرف آنرا هم نمي‌زنند و مجتبی بايد بماند تا قبول كند كه اشتباه كرده و نادم شود!
امروز و امشب‌ و اين روزها مجتبی در كنجی از زندان قزل حصار چشم به راه محبت دوستان و هم صنفي‌های خود است تا با حمايت از يك عضو اين خانواده صدای بي‌پناهش را برسانيم.

در طی هفته‌های اخير هرگاه به دادگاه آوردندش مانند حيوانی با دستبدند و پابند به خانواده‌اش نمايانش كرده‌اند، گويی كه كرامت انسانی در اين خصوص به مرخصی رفته، اول گفتند كه مرتد است و جرمش ارتداد ولی آش آنقدر شور بود كه حتی خود دادگاه كيفری اين جرم را نپذيرفت و برگشت زد؛

امروز بايد برای آزادي‌اش بيش از هر زمان ديگر تلاش كنيم و صدای مظلومانه‌اش را به گوش ديگران برسانيم، فراموش نكنيم كه امروز وظيفه داريم بازتاب دهنده فرياد مظلومانه «انسان بي‌پناه»ی باشيم كه جز ما اميد ندارد،‌ و اميد آن دارم كه صدايمان را بشنوند، مخصوصا رياست قوه قضائيه و در جهت رهايی يك جوان ايرانی تلاش كنند.