از مهربانان روزگار ما بود...بیغوغا
زيستن، زيباترين شعر او بود.
1: از خود گفتن و تقدير كلمه
در مورد اين كه آيا "تا سر منزل اكنون" از خودم و زندگی و شعرم
راضی هستم يا نه، بايد بگويم از قسمتی از كارهای خودم راضی
نيستم و آن مربوط میشود به گردن نهادن به حكم تقدير! ممكن است
بعضی بگويند تقدير چيست؟ يا اعتقاد به تقدير نداشته باشند، من
خود از اين گروهم؛ اما وقتی به زندگی خانوادگی، كارمند دولت
بودن پدر فكر میكنم، میگويم من چرا بايد در 18 سالگی، با آن
كه بارها گفته بودم "اگر كلاهم در وزارت پست و تلگراف (كه پدر
و پدر بزرگم در آن خدمت كرده بودند) بيفتد، برای برداشتنش آن
جا نخواهم رفت"، مشكلات زندگی، بيماری مادر، كمك به پدر، همه و
همه موجب شد من در همان وزارت پست و تلگراف و تلفن (سال 1324)
استخدام شوم و 33 سال از عمرم را در آن جا بگذرانم. گه گاه فكر
میكنم من چرا تسليم تقدير شدم؟ البته اين فكری است كه الان
میكنم و گرنه در آن زمان تنها چاره رهايی از مشكلات، آويختن
به دامن دولت بود و بس.
از زندگيم با همه محروميتها، ناراضی نيستم. همواره سربلند و
شرافتمند زيسته ام؛ دو فرزند شايسته با تحصيلات عالی به وطنم
تقديم كرده ام و
در فروبسته ترين دشواري
درگران بارترين نوميدي
بارها بر سر خود بانگ زدم:
هيچ ار
نيست مخور خون جگر، دست كه هست
بيستون را يادآر
دستهايت را بسپار به كار
كوه را چون پركاه از سر راهت بردار!
اما از شعرم، همزاد و همراهم، پناهگاهم، چرا راضی نباشم؟ به او
افتخار میكنم. او قادر شده است دلهای بسياری را در سراسر
جهان تسخير كند. او در قلب بسياری از هم وطنانم چنان نفوذ كرده
كه من با هيچ نيرويی نتوانسته ام سپاس خود را از مهر و محبت
آنان بيان كنم درباره اين همراه گفته ام:
اين كيست گشوده خوش تر از صبح
پيشانیبیكرانه در من
وين چيست كه میزند پر و بال
همراه غم شبانه در من
از شوق كدام گل شكفته است
اين باغ پر از جوانه در من؟
و زشور كدام باده افتد
اين گريهبیبهانه در من؟
جادوی كدام نغمه ساز است
افروخته اين ترانه در من؟
فرياد هزار بلبل مست
پيوسته كشد زبانه در من
ای همره جاودانه بيدار
چون جوش شراب خانه در من
تنها تو بخواه تا بماند
اين آتش جاودانه با من
2: يادی از نيما يوشيج
هرگاه به او و سرگذشت و سرنوشت او فكر میكنم، بغض گلويم را
میفشارد. اين مرد كه به قول خودش وقتی به انجمن ادبی میرفت،
برای دفاع از خود و شعر خود خنجر میبست (كتاب نخستين كنگره
نويسندگان ايران، سخنرانی نيما) چون در انجمنهای ادبی آن زمان
گاه اختلاف سليقهها به كتك
كاری میكشيد، نيما در پايان عمر با اندوهی عميق به سرنوشت شعر
میانديشيد.
وصيت نامه اش نمودار روشن اين اندوه است؛ مینويسد:
"امشب فكر میكردم با اين گذران كثيف كه من داشته ام (بزرگی كه
حقير و ذليل میشود، حقيقتاً جای تحسر است) فكر كردم برای دكتر
حسين مفتاح چيزی بگويم كه وصيت نامه من باشد، به اين نحو كه:
بعد از من هيچ كس حق دست زدن به آثار مرا ندارد، بجز دكتر محمد
معين، اگرچه او مخالف ذوق من باشد؛ دكتر ابوالقاسم جنتی عطايی
و آل احمد هم باشند، ولی هيچ يك از كسانی كه به پيروی از من
شعر صادر فرموده اند، نباشند!
دكتر محمد معين كه مَثَلِ صحيح علم و دانش است، كاغذهای مرا
باز كند – دكتر محمد معين كه هنوز او را نديده ام، مثل كسی است
كه او را ديده ام. اگر شرعاً میتوانم قيم داشته باشم، دكتر
محمد معين قيم من، است ولو اين كه او شعر مرا دوست نداشته باشد
... چقدر بيچاره است انسان ..."
نيما مشتی مجله كه هر روز برايش میرسيد، بر روی هم انباشته،
در ديدارهايی كه داشتيم، غالباً يكی را بر میداشت، صفحه شعرش
را باز میكرد، میخواند و با افسوس میگفت: "همان طور كه چند
سال پيش گفتم؛ مايه ی اصلی شعر من رنج من است. گوينده ی واقعی
بايد آن مايه را داشته باشد. من برای رنج خود و ديگران شعر
میگويم. اينها كه در اين مجلهها به شيوه ی من شعر میگويند،
اشتباه میكنند. كوتاه و بلند شدن مصرعها در شعر من بنابر هوس
و فانتزی نيست. من برایبینظمی هم به نظمی اعتقادم دارم. هر
كلمه ی من از روی قاعده ی دقيق به كلمه ی ديگر میچسبد. شعر
آزاد سرودن برای من دشوارتر از غير آن است".
اين دو بيتی نيز در بردارنده ی احساس پشيمانی اوست كه از
آبشخور طبيعی خود دورمانده است:
از پس پنجاهی و اندی زعمر
نعره بر میآيدم از هر رگي
كاش بودم باز دور از هر كسی
چادری و گوسفندی و سگی!
در مجموعه ی شعر 900 صفحهای نيما، حتی يك شعر بدون وزن عروضی
نمی بيند. آن وقت گروه كثيری كه بدون وزن جملاتی چند زير هم
مینويسند، معتقدند كه شعر نيمايی میگويند!
فرم و قالب نيمايی داريم، ولی اوزان نيمايی نداريم. اين اواخر
نيما بزرگ ترين غمی كه داشت اين بود كه میديد مردمِ آشفته،
باز شعر نو و به هم ريختن اساس شعر را از او میدانند و به
عبارت ديگر او را مسؤول اين آشفتگی میشمارند.
3: راه و زبانِ من
من راهی را كه از آغاز پسنديدم و انتخاب كردم، بيش تر قالبهای
نيمايی يا مصرعهای كوتاه و بلند و بهره برداری خوب از اين
آزادی در شعر، رعايت كامل وزن، بهره مندی از قافيه در جای
مناسب و نگاهی ديگر به زندگی و مسايل آن و شايد بسياری
موضوعها كه ديگران به آن نپرداخته بودند. مثلاً من شعر برای
مادر دارم. موضوعش اين است كه اگر همه ی نعمتهای اين عالم را
به من بدهند، تاج از فرق فلك بردارم و تا ابد آن تاج را بر سر
داشته باشم و همه چيز و همه چيز و همه ی نعمتهای عالم را به
من بدهند، من میگويم: بر تو ارزانی كه ما را خوش تر است لذت
يك لحظه مادر داشتن!
در شب شعری كه سال گذشته در آمريكا داشتم، برنامهای برای كمك
به معلولان كهريزك برگزار كردم كه طی آن دوازده هزار دلار
تقديم خانم بهادر زاده، مدير و سرپرست بنياد كهريزك در تهران
شد. در آن شب كه بعضی چيزها به نفع معلولان به حراج گذاشته
میشد، خانمی از ميان جمعيت فرياد كشيد: اگر شعر مادر، اثر
آقای مشيری را با خط خودشان به من بدهيد، هزار دلار تقديم
میكنم. من همان جا روی كاغذ سادهای شعر "مادر داشتن" را
نوشتم و ايشان هم هزار دلار به مسؤول گردآوری اعانه پرداخت.
بعد از او خانمی ديگر گفت: من پول كافی ندارم. حاضرم هفتصد
دلار، شعر مادر نوشته ی ايشان را بخرم. نوشتم و پرداخت. حالا
در اين شعر مادر يا در شعرهايی مثل فردوسی، اميركبير، مصدق،
فتح خرمشهر، "دستهامان نرسيده است به هم" دوستی، دوست بداريد
[و] كوچه [...] چه راز و رمزی نهفته است كه مردم اين همه
استقبال میكنند، نمی دانم. اما آيا جز اين است كه بسياری از
خوانندگان و شنوندگان اين شعر يك زبان میگويند؛ صداقت در
گفتار و روانی و قابل درك بودن اشعار و انتخاب نكتههای ارزش
مند مورد علاقه همه شايد باعث اين توفيق شده است؟
4:
معترض يا مصلح!؟
گمان میكنم در اين مورد داوری درست نشده باشد. من هرجا لازم
بوده، اعتراض كرده ام. در مقدمه ی شعر "با تمام اشكهايم"
میگويم: بس كنيد! بس كنيد،ای خداوندان قدرت بس كنيد!
بس كنيد از اين ظلم و قساوت بس كنيد ...
ای جهان را لطف تان تا فقر دوزخ رهنمون!
سرب داغ است اين كه میباريد بر دلهای مردم، سراب داغ!
موج خون است آن چه میرانيد بر آن كشتی خودكامگی را، موج خون!
يا در شعر "فرياد" گفته ام:
من دچار خفقانم، خفقان،
بگذاريد هواری بزنم،ای ...
با شما هستم! اين درها را باز كنيد
من به دنبال فضا میگردم،
لب بامی، سركوهی، دل صحرايي
كه در آن جا نفسی تازه كنم.
آه، میخواهم فرياد بلندی بكشم ...
اما چون در مجموع بشر را به انسان بودن، به محبت، به دوست
داشتن، به خدمت [و] به مهربانی تشويق كرده ام،
شاعری مصلح
به نظر آمده ام و اين خود بسيار زيباست.
http://www.nashrieh
|