يك سايت اينترنتی بنام "آذين داد" گفتگوئی را با "يروان
آبراهاميان" تحليل گر برجسته تاريخ و تحولات اجتماعی ايران
منتشر كرده است. اين گفتگو اغلب با سئوالاتی همراه است كه كمتر
به صريح تر بيان شدن ديدگاههای آبراهاميان كمك كرده و بيشتر
در چارچوب برخی اصطلاحات و برداشتهای جهت داری است كه عملا
میتواند از اعتبار و توجه به ماهيت تحليلی پاسخها بكاهد. به
همين دليل سئوالات را – مگر درچند مقطع كه بسيار خلاصه آورده
ايم - حذف كرده ايم. ترجمه را نيز ويراستاری كرده ايم.
اميدواريم گردانندگان اين سايت اينترنتی نه تنها از متن
پاسخهای آبراهاميان باندازه كافی برای شناخت واقعيات ايران
امروز و جهان بهره برده باشند، بلكه بازخوانی اين فارسی ويرايش
شده نيز كمكی باشد در حد قبول ضرورت آن!
گفتگو با آبراهاميان
بنظر من از نظر تاريخی ميتوان ديد كه همه كشورها در خصوص
سياستهای خارجی خود دلائل مثبتی را عنوان میكنند. معمولا
دلايل حقيقی تر و پر آسيب تر عنوان نمی شود. در نتيجه در قرن
نوزدهم اروپائيان به بهانه آزادی خواهی و يا لغو بردگی و يا
آزاد كردن زنان به افريقا و آسيا رفتند. ولی ما میتوانيم از
ديدگاه تاريخی به آن اتفاقات نگاه كرده و ببينيم كه آنچه
میخواستند توسعه قدرتشان در اين مناطق بود. در نتيجه آنچه
معمولا به عنوان علت حقيقی عنوان میشود علت حقيقی نيست. بايد
بيشتر دقت كرد تا به انگيزههای سياستها پی برد.
سياست خارجی امريكا طی ساليان گذشته كاملا توسعه طلب بوده است.
اين سياست با گسترش محدوده قدرت در امريكای مركزی و امريكای
جنوبی شروع شد. بطوريكه در 1914 عمده قاره امريكا تحت سلطه
امريكا بود. دهه بيست كه بنام دوران انزوا نيز شناخته میشود،
از نظر ساكنين امريكای مركزی و جنوبی به هيچ وجه منعكس كننده
انزواطلبی امريكا نيست.
بعد از جنگ جهانی دوم كه قدرتهای ژاپن و آلمان نابود شده
امريكا فرصت ديگری يافت كه قدرت خود را به مناطق ديگر گسترش
دهد و اكثر جهان را تحت سلطه خود گيرد. آنچه در واقع مانع اين
هدف شد وجود نيروی متقابلی به نام شوروی بود. جنگ سرد از اينجا
آغاز شد.
بعد از فروپاشی شوروی امريكا فرصت دوبارهای يافت
كه آنچه را ما هم اكنون در قرن بيست و يكم میبينم اعمال كند.
جهان دستخوش توسعه طلبی امريكا شد.
خاورميانه به آن منطقهای تبديل شده است كه در اواخر
قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم
امريكای جنوبی و امريكای مركزی بودند. طبيعتا هيچ
سياستمدار امريكای نخواهد گفت كه آنچه را امريكا در ايران و
عراق ميكند گسترش محدوده قدرت امريكاست . آنها عللی همچون
آزاديخواهی و يا تامين حقوق افراد و غيره را بهانه میكنند.
میتوان به نقاط ديگری از دنيا پرداخت كه در آنجا امريكا حمايت
از آزاديها را مطرح نميكند. مثلا در آسيای مركزی ازبكستان و
قزاقستان كه حقيقتا حكومتهای ديكتاتوری دارند. آنچه برای
امريكا در انجاها مهم است اجازه برقراری پايگاهای نظامی است و
آنچه بر مردم اين مناطق میگذرد توجه امريكا را جلب نمی كند.
پس هر وقت بگويند كه كشوری حقوق بشر را رعايت نمی كند بايد با
شك و ترديد به موضوع نگاه شود، چرا كه حقوق بشر در كشورهای كه
از سياستهای امريكا حمايت میكنند مطرح نمی شود. موضوع اصلی
اينست كه آيا كشورهای مورد بحث امريكا دنباله رو سياستهای
امريكا و حامی آنها هستند يا خير. اگر نيستند از نظر امريكا
غيرمردمی بودن موضوعيت پيدا ميكند.
در باره برنامه " خاور ميانه بزرگ" دولت بوش و رويدادهای عراق
و فلسطين آبراهاميان گفت:
هدف اصلی امريكا در خاورميانه تقويت پايگاه قدرت خود میباشد و
اينكه بتواند تضمين امنيت اسراييل را بكند و به همكاری متقابل
با اسراييل دوام بخشد. دراين چارچوب فلسطينیها بايد به راه
حلی تن دهند كه به نوعی شكست تلقی ميشود. اسراييل حاضر به باز
پس دادن مناطق اشغالی مهم در كرانه باختری نمی باشد و مسئله بر
سر قبولاندن اين شكست به فلسطينیها ميباشد. يعنی چگونه
فلسطينیها بايد از برخی مناطق خود در اينجا و انجا در كرانه
باختری و نوار غزه چشم بپوشانند. از نظر دولت بوش اين فقط با
منزوی كردن جنبش فلسطين ممكن ميشود تا حدی كه با قطع اميد از
هر موفقيتی آنچه را كه امريكا و اسراييل پيشنهاد میكنند
بپذيرند. اين سياست كنونی در منطقه است و بخشی از علت حمله به
عراق نيز همين است.
درباره فعاليتهای اتمی جمهوری اسلامی و سياستهای امريكا
دراين عرصه نيز ابراهاميان گفت:
اين كه امريكا
در عوض رفتار مناسب در زمينه اتمی به ايران پيشنهاد عضويت در
سازمان تجارت جهانی را مطرح كرده به عقيده من موضوعيت ندارد.
ايران در واقع دو دغدغه دارد. اول اينكه امريكا ضمانت كند كه
برای سرنگونی جمهوری اسلامی از طريق نظامی و يا ايجاد اخلال و
شورش اقدام نخواهد كرد. موضوع دوم اين است كه تحريمها عليه
ايران بايد لغو شود تا جريان سرمايههای اروپايی و ژاپنی كه
متوقف مانده است بتواند جاری شود.
اين دو موضوع برای ايران مهم هستند كه البته امريكا هيچ
اشارهای به آنها نمی كند. مسئله اصلی بين ايران و دولت بوش
فعاليتهای اتمی ايران نيست، چرا كه خيلی قبل از مطرح شدن
فعاليتهای اتمی ايران، نئومحافظه كاران امريكا با ايران از سر
مخالفت برخاسته بودند.
سياست كنونی امريكا در برابر ايران شباهت زيادی با همين سياست
در برابر عراق وجود دارد. وقتی حرف از سلاحهای كشتار جمعی
درعراق زده میشد موضوع حقيقتا چنان نبود كه اشغال عراق و
بركناری صدام ضروری باشد. در مورد ايران نيز اگر اين كشور
برنامه اتمی هم نداشت براندازی آن مطرح بود. در نتيجه معتقدم
كه ايران و امريكا در مسير رويارويی
غير قابل اجتناب قرار دارند.
من معتقدم اين سياست بازی است و برای جلب افكار عمومی حرف از
خطر دستيابی ايران به سلاح اتمی و مسائل امنيتی مطرح ميشوند.
من تعجب میكنم كه امريكا بعد از
اشغال عراق چرا بلافاصله سراغ ايران نرفت. اگر
اسناد مورد مطالعه قرار گيرند
میبينيم كه اين موضوع قويا مطرح بوده كه ايران نيز بايد اشغال
شود. اين نظرات طی روند اشغال عراق مكررا مطرح شده بود. به
همين دليل من متعجبم كه چرا چنين نشد. بنظرمن دليل اين تاخير
ناشی از عدم تمايل امريكا يا جهت گيریهای ايران نبود، بلكه
بيشتر ناشی از محدوديتهای بوجود
آمده برای نيروهای امريكايی است. نيروهای امريكايی تحت
فشار هستند و حتی نيروی لازم را برای كنترل اوضاع در خود عراق
ندارند. 150000 سرباز برای تامين امنيت عراق كافی نيست و در
نتيجه حرف از اشغال كشوری ديگر به لحاظ نظامی منطقی نيست. در
دولت (امريكا) محافظه كاران سنتی نيز وجود دارند كه طی چند ماه
گذشته سخنان ونظرات نرم تری را در مقايسه با نو محافظه كاران
مطرح میكنند. اين درحالی است كه میدانيم نو محافظه كاران
مكررا حمله نظامی به ايران را مطرح میكردند و با مذاكره
اروپايیها موافق نبودند و به آن انتقاد میكردند. در اواخر
دسامبر 2004 سياستها نومحافظه كاران نيز مقداری تغيير كرد و
از مذاكره حمايت كردند. از اين زمان است كه اشغال نظامی ديگر
مطرح نمی شود.
از نظر من، اين يك تغيير در سياست گذاريست، گر چه هنوز حرف از
براندازی زده میشود، ولی از طريق راههای مرسوم. مانند تقويت
مخالفان از درون ايران، گفتگو با دانشگاهيان، دانشجويان و يا
جلب ماموران ضد اطلاعاتی جمهوری اسلامی.
به اين ترتيب میخواهم بگويم كه
براندازی جمهوری اسلامی همچنان پا برجاست ولی از طريق
دموكراتيك و نه نظامی. كنار گذاشتن راههای نظامی برای
براندازی جمهوری اسلامی ناشی از احترام امريكا به قوانين بين
المللی نيست، بلكه درحال حاضر ناشی از واقعيتهای مربوط به
محدويت توانايی نظامی و مالی ميباشد. وقتی عراق اشغال شد تصور
میشد كه نفت عراق هزينه نظامی اين اشغال و لشكر كشی را كه
اكنون بيشتر از ماهی شش بيليون دلار
است را خواهد پرداخت. اين هزينهها در محافل بانكی
نگرانیهايی را ايجاد كرده و به همين دليل اشغال كشوری ديگری
به وسعت ايران میتواند فشار عظيمی را به منابع مالی و نظامی
امريكا وارد آورد.
به اين دوعلت است كه نومحافظه كاران لحن خود را تغيير داده اند
و واقع بينانه تر شده اند.
نكته ديگر اينست كه امريكايیها در عراق با مبارزان سنی روبرو
شدند. مبارزهای كه قابل كنترل نيست و امريكا نگران تشديد اين
مقاومت با ورود به صحنه شيعيان است. امريكائیها میدانند كه
ايران از نفوذ قابل توجهی در مناطق شيعه عراق برخوردار است. از
اين نفوذ ايران تا كنون درجهت ايجاد آرامش و تشويق فعاليتهای
سياسی بهره گرفته شده است. اگر به ايران حمله نظامی میشد
مهرهايی چو موسی صدر در عراق تقويت میشدند و دراينصورت كابوس
عراق وحشتناك تر میشد.
در شرايط كنونی اگر به مقاومت سنیها در عراق نا آرامی در
مناطق شيعه هم اضافه شود وضع امريكا را بسيار و خيم تر میشود
و اين مهمم ترين نيروی بازدارنده نو محافظه كاران در برخورد
نظامی با ايران ميباشد.
پرسش:
آيا حمله نظامی وسيع و يا محدود آمريكا به ايران محتمل است؟ و
در صورت چنين حملهای از جانب آمريكا و يا اسرائيل، تاثير آن
بر تحولات سياسی ايران چگونه خواهد بود؟
-
من فكر میكنم، دولت ايران از اين حمله بعنوان يك فرصت مطلوب
برای سركوب هر گونه مخالفت و يا اعتراضی استفاده خواهد كرد.
درعين حال بسياری از مخالفان جمهوری اسلامی در داخل ايران نيز
درچنين حالتی از اعتراضات خود بمنظور – حفظ وحدت و دفاع از
استقلال كشور- دست خواهند كشيد.
بارها بارها ديده ايم كه در شرايط مداخله نظامی قدرت خارجی،
عموما مردم يك كشور باز هم به حمايت دولت خود، هر چند هم كه با
آن مخالفت باشند بر میخيزند. مردم هر كشور، بهر حال دولت خود
را به يك نيروی خارجی استعماری ترجيح ميدهند.
به اين ترتيب، برای اصول گرايان
محافظه كار در ايران حمله نظامی امريكا به نوعی مفيد به
فايده است و آنها از اين فرصت استفاده خواهند كرد تا موقعيت
خود را مستحكم كنند. البته من همچنان كه قبلا نيز گفتم امكان
حمله نظامی را در حال حاضر مطرح نمی بينم. اگر اين سوال را در
ماه دسامبر گذشته كرده بوديد میگفتم كه امريكا مشغول آماده
شدن برای حمله نظامی است، گرچه هدف براندازی نهايتا پابرجاست و
راههای دموكراتيك برای تضعيف جمهوری اسلامی مطرح است.
پرسش: آيا آمريكا وجمهوری
اسلامی ميتوانند به توافقی كه به شكلی به حفظ نظام منتهی شود
برسند؟
- من يك راه حل واقعی
بين ايران و ايالات متحده نمی بينم, چون فكر میكنم كه سياست
حداقل امريكا اين است كه ايران تضمين كامل بدهد كه برنامهای
برای تسليحات اتمی نخواهند داشت و تتها راهی كه ايران میتواند
اين تضمين مطلق را- بدون چون و چرا- بدهد اين است كه تمامی
برنامههای اتمی خود، شامل آنچه كه هم اكنون برای توليد انرژی
و برای اهداف مسالمت اميزدارد را متوقف كند. اين سياست اعلام
شده ايست. برای ايران نيز اين امری يك پرستيژ ملی است. دولت
ايران هرگز قبول نخواهد كرد كه برنامه اتمی خود را بطور كامل
متوقف كند. بنابراين، فكر نمی كنم كه توافقی صورت بگيرد و
سياست امريكا مبنی بر تغيير رژيم در از داخل ادامه خواهد داشت
و تاكتيكهای آن با آنچه كه برای
سرنگونی مصدق اتخاذ شد فرقی نخواهد داشت. منزوی كردن
سياسی و اقتصادی ايران، فشارهای اقتصادی، ممانعت از سرمايه
گداريهای خارجی و ايجاد فشارهای مالی از جمله اين سياستهاست.
امريكا نمی توانند جلوی فروش نفت ايران را بگيرد زيرا اين كار
بازار جهانی نفت را دچار هرج و مرج میكند؛ اما سعی خواهد كرد
توليد و سهم بازار نفت ايران را محدود كنند و سرانجام سعی
خواهد كرد افكار عمومی مردم ايران را به منظور بوجود آوردن
شرايطی مشابه گرجستان و اوكرائين هدايت كرده و از تغيير رژيم
از داخل پشتيبانی كند. ديدگاهی را كه غالبا از واشنگتن ابراز
میشود كه ايران شرايطی چندان متفاوت با گرجستان و اوكرايين
ندارد و همان تحولات داخلی كه در آنجا بوقوع پيوست و امريكا آن
را ازخارج هدايت كرد, قابل اجراست. آنچه آنها درك نمی كنند اين
است كه ايران تاريخ متفاوتی نسبت به ان كشورها دارد. و در اين
مورد شرايط چندان مشابه نيست. در آن كشورها روسيه بعنوان يك
نيروی خارجی شناخته میشد و امريكا توانست بعنوان متحد جنبش
استقلال طلبی مردم وارد ميدان شود. اين درحالی است كه در ايران
اين غرب و بخصوص انگليستان و امريكاست كه بعنوان دشمنان اصلی
شناخته شده اند.
پرسش:
آيا دخالت مستقيم آمريكا در ايران میتواند منجر به حركتهای
وسيع اعتراضی عليه رژيم شود؟
-
من فكر ميكنم به علت نقشی كه ايالات متحده در تاريخ گذشته
ايران بازی كرده است برای نيروهای مترقی ايران تصور كمك امريكا
مشكل باشد. بنابراين هركونه حضور ايالات متحده ميتواند برای
نيروهای پيشرو واقعی نتيجه معكوس داشته باشد. به اين تربيب در
برابر انديشه وارد شدن امريكا و تعيين چارچوب برای دمكراسی و
جنبش دمكراتيك توسط امريكا, دمكراتهای واقعی ايران بايد ترجيح
دهند فاصله خود را با امريكا حفظ كنند تا مورد
سو ظن همكاری با امريكا قرار
نگيرند. من فكر نمی كنم كه اتحاد بين نيروهای دمكراتيك در
ايران و امريكا در همكاری با هم برای تغيير رژيم امكان پذير
باشد. بخصوص اگر توجه كنيم كه نو محافظه كاران برای چه تلاش
میكنند. اول اينكه آنها در شرايط فعلی از دمكراسی در ايران
صحبت میكنند، اما پرونده آنها در دفاع از دمكراسی در ايران
چندان خوب نيست. اشخاصی چون " مايكل لدين" كه در زمينه تغيير
رژبم در ايران بسيار فعال است يك نو محافظه كار است. او در
واقع از شاه حمايت میكرد و يكی از انتقادات اصلی او به كارتر
و دمكراتها اين بود كه آنها پشتيبانی را كه شاه لازم داشت به
او ندادند. درآن زمان، در واقع انتقاد او به كارتر اين بود كه
او بيش از حد به مسايل حقوق بشر حساسيت نشان میدهد. بنابراين،
مشكل بتوان باور كرد كه اين افراد نگران دمكراسی در ايران
باشند. آنها نه فقط از شاه پشتيبانی كردند، بلكه از مجاهدين
خلق هم پشتيبانی كردند. اين نظر كه
مجاهدين خلق برای ايران
دمكراسی به ارمغان میآورند نيز بسيار دور از واقعيت به
نظر ميرسد.
فاكتور ديگری كه راه به روزنامهها باز كرده است، اينست كه نو
محافظه كاران چشم همكاری به گروههايی در ايران دوخته اند كه
بيشتر علاقه به تجزيه ايران به مناطق ملی دارند. اين در واقع
پديده جديدی در سياست
امريكاست. امريكا بطور سنتی از حاكميت متمركز ايران حمايت
میكرده است. در گذشته كشورهای ديگری همچون روسيه بوده اند كه
سعی در تقسيم ايران به قسمتهای كوچكتری داشته اند، ولی در 15
سال گذشته اين نو محافظه كاران امريكا بوده اند كه اشكارا از
وجود اقليتهای عمدهای چون عربها, بلوچها و كردها و اينكه
اين اقليتها احتياج دارند كه استقلال داشته باشند سخن
میگويند. البته دراينصورت ديگر كشوری بنام ايران وجود خارجی
نخواهد داشت.
بنابراين، ايرانیهای مترقی و يا مليون و ميهن دوستان ايران
نمی توانند فكر كنند كه ايالات متحده خواستار حفظ يكپارچگی
ايران است. با اين همه، بايد با دقت بيشتری نگاه كرد و ديد نو
محافظه كاران چه ميكنند.
پرسش: در انتخابات خرداد آينده، با توجه به غير دمكراتيك بودن
آن، آيا مردم ونيروهای سياسی میتواند با اين انتخابات نقشی
در فعل و انفعالات بين جمهوری اسلامی و آمريكا ايفا كنند؟
-
انتخابات در ايران بالاخره تا حدی میتواند بر دولت ايران اثر
داشته باشد ولی من فكر میكنم در رابطه ايران و امريكا آن
نيروی اصلی كه اثر تعيين كننده دارد و جهت گيری را تعيين
میكند ايالات متحده است. مردم ايران تاثير بسيار كمی بر دولت
نو محافظه كاران امريكا دارند. آنچه كه آنها میگويند و يا
میكنند تاثير بسيار ناچيزی بر نو محافظه كاران در واشنكتن
دارد. بنابر اين، من فكر میكنم تا آنجا كه به مردم ايران
مربوط میشود نقش عمدهای در بحران افزايش يابنده در روابط بين
ايران و امريكا بازی نمی كنند. بهترين حالتی كه میتواند اتقاق
بيفتد محدوديت قدرت نو محافظه كاران است كه محدود كننده عمل
آنهاست. بنابر اين بهترين متحد مردم ايران
صدای خود آنان است كه
میتواند قدرت عمل امريكا را محدود سازد.
در حال حاضر امريكا تنها "ابرقدرت" جهان است. مخصوصا وقتی از
قدرت نظامی و يا حتی صحبت از قدرت سياسی ميشود. در مقابل بايد
از اروپا فقط به عنوان قدرت اقتصادی ياد كنيم. در ضمن اين را
بايد افزود كه اروپا توان تبديل شدن از يك قدرت اقتصادی به يك
قدرت اقتصادی- نظامی را
ندارد. بنابراين تنها تاثيری كه اروپا میتواند روی آمريكا
بگذارد و شيوه عمل آنرا محدود كند از طريق اعمال حق وتو در
شورای امنيت سازمان ملل خواهد بود. در واقع ما شاهد اعمال همين
روش در مورد عراق بوديم كه اتفاقا موفقيت آميز بود. در مورد
ايران، همانطور كه گفتم عدم اقدام نظامی نه بواسطه مخالفت
اروپا به عنوان يك قدرت، بلكه بيشتر ناشی از ضعف نظامی است در
عرصه عمليات زمينی.
چين و امريكا در كمين هم!
ابراهاميان
دربخش ديگری از اين مصاحبه، مسائل مربوط به روابط چين و امريكا
و موقعيت اقتصادی چين را بر میشمارد و میگويد:
زمانی كه دولت بوش در سال 2000 وارد كاخ سفيد شد، چين بعنوان
مهمترين رقيب آمريكا بشمار ميرفت و آن به اين علت بود كه چين
به يك قدرت عمده اقتصادی بدل شده بود؛ قدرتی كه زير نفوذ
آمريكا قرار نداشت. بنابراين ما بسمت بروز جنگ سرد جديدی مابين
چين و آمريكا پيش ميرفتيم. اگر بخاطر داشته باشيد در آن دوران
ما حتی شاهد ماجراهايی بين آنها بوديم كه حتی منجر به صف كشی
نظامی بين دو كشور شد. بهر صورت شرايط با پيش آمدن رويداد 11
سپتامبر دچار چرخش شد و خاورميانه به جای چين محورسياست خارجی
قرار گرفت. البته اين به آن معنا نيست كه نئوكنسرواتيوها چين
را فراموش كرده اند، بلكه آنها به اين نتيجه رسيده اند كه با
توجه به بحران و مشكلاتی كه در خاورميانه با آن روبرو هستند
امكان بازگشايی جبههای ديگر را ندارند، بنابراين نوع
برخوردشان را با چين تغيير داده اند. مبادلات اقتصادی با چين
نيز بواسطه در جريان افتادن سرمايه مالی چينی در آمريكا دنبال
شده است.
اين نكته را بايد افزود كه عليرغم مبادلات وسيع تجاری و حجم
بالای واردات كالا از چين نگاه درازمدت و استراتژيك
نئوكنسرواتيوهای امريكا به چين، بعنوان اصلی ترين رقيب آنان در
آينده ميباشد. بر اين اساس است كه استراتژی آنها ادامه پروژه
جنگ ستارگان و گسترش نظاميگری
"های تك" میباشد تا در صورت لزوم عليه دشمن استراتژيك از آنها
بتوانند استفاده كرد. البته در چشم انداز كوتاه هم اين
رقابتها ادامه خواهد داشت ولی بعلت قراردادهای اقتصادی وسيع
تعديل خواهد شد.
فاكتور ديگری كه در اين روابط تأثير گذار ميباشد برتری اقتصادی
يكی بر ديگری است. اين برتری طرف مقابل را در موضع ضعف قرار
خواهد داد، بنابراين اگر ما شاهد بهم خوردن وضعيت متعادل چين،
چه از نظر ايجاد بحرانهای اجتماعی بعلت از بين رفتن تعادل
اقتصادی بين اقشار مختلف اجتماعی و يا شاهد پايان دوران جادويی
شكوفايی اقتصادی باشيم عليرغم تاثير بسيار مخرب اين شرايط
برروی اقتصاد امريكا و باصطلاح درآميختگی اقتصادی امريكا و چين
سوءاستفاده آمريكا از اين شرايط را بدون شك بدنبال خواهد داشت.
آبراهاميان در باره راههای بازدارنده تهاجم جهانی امريكا
میگويد:
-
مهمترين نيروی بازدارنده قدر قدرتی آمريكا واقعيتهاست. واقعيت
اين است كه آمريكا دارای قدرت نامحدود نمی باشد. ما در واقع
شاهد محدوديتها و بروز ضعف در توان اقتصادی و نظامی آمريكا
هستيم، ديدن همين واقعيتها خود عامل بازدارندهای است. البته
افكار عمومی مردم آمريكا هر چقدرآ گاهتر باشد، به همان ميزان
فشار بروی دولت برای عدم اجرای سياستهای توسعه گرايانه آن
بيشتر خواهد شد. هر چقدر مردم بهتر بتوانند تشخيص دهند كه با
يك دلار اضافه شدن به بودجه توسعه گری نظامی، از بودجه
برنامههای خدمات اجتماعی و يا آموزشی آنان كاسته میشود،
همانقدر ادامه بالاتر بردن آن دشوارتر خواهد شد. نه تنها افكار
عمومی آمريكا، بلكه افكار عمومی جهان بسيار تعيين كننده است.
بايد برای مردم جهان روشن ساخت كه واقعأ چه عواملی و به چه
دلايلی، عليرغم مخالفت وسيع جهانی فاجعه اشغال عراق روی داد.
توضيح اين موارد و مواردی از اين دست به مردم اروپا، آمريكا و
كانادا مقاومتی را سبب خواهد شد كه عملا مانع اجرای سياستهای
توسعه طلبانه و جنگ طلبانه بيمارگونه واشنگتن در جهان خواهد
شد. |