جهنم را ديدم، همين نزديكیها، جايی كنار من و تو، لابهلای
طومار در هم پيچيده زندگی دختركی 11 ساله،
اهل يكی از استانهای ايران و ساكن پايينترين نقطه شهر كه در
آتش فقر خاكستر شد.
«بهار» 7 سال بيشتر نداشت كه خيلی زود مفهوم فقر را آن وقت كه
برادر بزرگش ازدواج كرد و اعضای خانواده چشم به سرانگشتان كوچك
او دوخته بودند، فهميد.
بايد میرفت مثل همه دختركان فقر، به آن سياهخانهای كه
سرپنجههای كودكانش «بهار» را زير پای جهان میگسترانيد.
او راضی نبود، آرزو داشت كيفش را روی دوشش بيندازد و راهی
مدرسه شود. اما آزار و كتك پدر و برادر و خواهش تمنای مادر،
سرانجام مجبورش كرد كه چشمان دريايیاش را تا دم غروب به
رنگرنگ نخهای قالی بدوزد و نافرمانی نكند. او میدانست كه
سركشی برای دختران 7 ساله
عاقبت خوشی ندارد.
او حالا 11 سال داشت و فكر ادامه تحصيل از وقتی مدرسه را ترك
كرده بود، يك لحظه از ذهنش خارج نمیشد، دوست داشت وقتی به
مدرسه میرود، همراه با دختركان ديگر خندههای شادیبخش سر دهد
و از شادی و ذوق درس بخواند و برای خود آيندهای شيرين تصور
كند؛ اما چه حسرت دوری!
كلاس نهضت سوادآموزی بتازگی در كنار مسجد محل داير شده بود،
برنامهريزی كرد كه پدر را هم راضی كند. اعضای خانواده قبول
كردند بهار كه ترك تحصيل كرده است، به كلاس نهضت برود.
چند ماهی گذشت و او با اين اميد كه درس بخواند و به اصطلاح
برای خود كسی بشود، تا دم غروب پنجههای ظريفش را به استقامت
فرا خواند و تار و پود قالی را در هم بافت، اما اين شور و
شوق زياد دوام نياورد.
روزی، وارد خانه شد و سراغ كتابهايش رفت، هيچ اثری از آنها
نبود. ورقهای پاره شده آنها را ديد كه هر كدام در گوشهای
پراكنده شدهاند.
به سراغ برادرش رفت كه با درس خواندن بهار مخالف بود، اعتراض
كرد اما كتك مفصلی خورد و برای هميشه ساكت شد.
بهار برای تنهايیاش ساعتها گريست؛ اما همه از او فقط يك چيز
میخواستند. سهمی از درآمدزايی برای خانودهای كه در فقر
غوطهور است.
مثل آدمهای شكست خورده، مضطرب و پريشان به كار قاليبافی ادامه
داد و نگذاشت هيچ كس در سياهی كارگاه قاليبافی، اشك چشمانش را
ببينند.
اما تلخی روزگار، سختی كار و آيندهای كه بهار برای خود تصور
میكرد، او را به ستوه آورد.
يكی از روزهای سرد زمستان، وقتی خورشيد تازه طلوع میكرد، بهار
تصميم خطرناكی گرفت، قلبش به شدت میزد، عرق سردی بر پيشانیاش
نشست. گريه كرد، آرام و بیصدا، سعی كرد خود را از وسوسهها
برهاند، اما نشد...
خانه را كه خلوت ديد از جا برخاست، وارد حمام خانه شد و گالن
پر از نفت را روی خود ريخت و كبريت را كشيد.
حلقههای آتش مثل مار دور بهار پيچيدند، صدای فريادش همسايهها
و بعد اهالی خانه را به سوی او كشيد.
حالا از بهار چيزی جز دريايی كه در چشمان نگران او روی تخت
بيمارستان موج میزند، باقی نمانده است.
«بهار» سرنوشت خيلی از دختران خودسوزی است كه هنوز آن قدر بالغ
نشدهاند تا در برابر فقر خشن، كمر راست كنند.
با وجود ممنوعيت بكار گماردن افراد زير 15 سال در مشاغل، بر
اساس قانون اساسی، فقر چنان تار و پود زندگی محرومان در
استانهای مختلف كشور را در هم پيچيده است كه جداسازی اين تار و
پودها، ديگر جز با بكارگيری جثههای ضعيف دختركان نابالغ
آرزومند تحصيل، در قاليبافخانهها ممكن نيست.
اين درحاليست كه دستمايه هنر پنجههای ظريف اين كودكان برای
آنها، چيزی جز بيماریهای ريوی، گوارشی، ضعف بينايی، صدمات
روحی عميق و حتی عارضههايی كه تا پايان عمر باقی است، در
محيطهای بعضا غيربهداشتی كارگاههای قاليبافی نبوده است.
اين كودكان به چشم خود ديدهاند كه چگونه همسالانشان از درد
فقر، فلج شدهاند و آلامشان در رنگهای قالی، محو شده است.
تحقير و توهين، حسرت دنيای پرنشاط و فقر و بدهكاری پدران، همه
آن چيزی است كه دختران قاليبافخانه از آن رنج میبرند و
گريزانند.
اروميه نيز از آن جمله شهرهايی است كه سرنوشت چنين كودكانی را
در پای دارهای قالی صبح تا شام شاهد است.
فقر، مهاجرت روستاييان به شهرها، روی آوردن به مشاغلی غير از
كشاورزی و دامداری ، فراوانی نيروی كار ارزان، و ... از جمله
عواملی است كه استان آذربايجان غربی را كانون توجه تجار برای
تاسيس كارگاههای قاليبافی كرده است؛ به گونهای كه اگر چه سود
اقتصادی آن طی سالهای نخستين تأسيس كارگاه، كلان نيست، اما در
آيندهای نه چندان دور، از هنر دستهای ظريف هزاران «بهار»،
تبديل به تجارتی بسيار رغبت برانگيز میشود.
بازرس اداره كل كار و امور اجتماعی آذربايجان غربی
به خبرگزاری ايسنا میگويد:
در طول سال گذشته 130 مورد بكارگيری كودكان در كارگاههای مختلف
اروميه گزارش و شناسايی شد. اين بين، ميانگين سنی 42 تن از
كودكان زير 16 سال، 6 تن 16 سال، دو تن 17 سال و يك تن هم 18
سال بوده است. |