قريب بيست سال است
كه پاريس صحنه زيارتی است كه در
هيجان وجنب
وجوش توريستها جلب نظر نمی كند . اين زيارت برای ادای احترام
به نويسنده
ی آرژانتينی
خوليو كورتازار است كه ١٢ فوريه ١٩٨٤ در گذشته ودر گورستان
مونپارناس
به خاك
سپرده شده است .
هر ساله زائرين با اطمينان از اينكه خواب ابدی نويسنده
مانعی برای برقراری ارتباط با او نخواهد بود چند خطی نوشته و
بر سر مزارش میگذارند
.
خوانندگان كه اكثرا خود نيز نويسنده هستند از چهار
گوشه دنيا گرد هم میآيند و هر كدام به روش خود سعی ميكنند كه
با كورتازار گفتگو
كرده و با او ارتباط برقرار كنند .
داستان نويس شيليايی لوئيس سپول ودا و نويسنده مكزيكی آنتونيو
سارابيا سيگار روشنی را در شيارهای سنگ قبرش مینهند تا به
آرامی دود شده
وخاكستر شود .
نويسندگان جوان كوبايی مثل امير وال و كارلا سوآرز و
رائول آگيار نيز طبق رسم خود از مقبره عكس انداخته و با خود
كتابهايی از نويسنده را
به كوبا میبرند كه دست به دست گشته و با احترام خاطره ی
كورتازار كه با شور و
حرارت از انقلاب كوبا حمايت میكرد را گرامی میدارند با وجود
اينكه در حال حاضر
كشورشان دوران سختی را میگذراند .
كورتازار كه با گابريل گارسيا ماركز و ماريو وارگاس
ليوزا و كارلوس فوانتس از مظاهر نوگرايی در زمينه رمان نويسی
در آمريكای لاتين به
شمار میآيد به عنوان تجلی تفكر مبارزه جويانه در سالهای ٦٠
-٧٠ نيز شناخته شده
.
برای بازنگری به زندگی كورتازار متنی از رائول آگيار
Raul Aguiar (١)
انتخاب میشود . آگيار كه از هواداران كورتازار است از ديدار
خانم
جوانی با كورتازار حكايت میكند . آن خانم در سال ٢٠٠٣ زندگی
میكند و كورتازار در
ژانويه سال ١٩٦٧ بسر میبرد .
ظرافت كار در اندوه و حزنی است كه كم كم به خواننده
منتقل میشود زيرا از پيش از جواب هائی كه در انتظار كورتازار
میباشد با خبر است .
هنگاميكه كورتازار از دختر جوان در مورد آينده سئوال میكند :
« من هزار ها سئوال
دارم . آيا انسان به روی مريخ رفته ؟ جنگ ويتنام چه شده ؟ در
اين مدت چه اتفاقاتی در كوبا رخ داده ؟ آيا فيدل هنوز زنده است
؟ چه گوارا چطور ؟ آيا بالاخره سوسياليسم
پيروز شده ؟ در مورد وضعيت آرژانتين چيزی ميدانی ؟ » . و اين
چنين است كه فهرستی از
نااميدی ها بر شمرده میشود .
بايد بدانيم كه كورتازار واقعی به مرور زمان به اين
علاقه پر شور نسبت به اوضاع جهان رسيده بود . او اقرار میكرد
: « من قبل از نوشتن
كتاب
El Perseguidor (٢)
خيلی كم نسبت به مسائل نوع بشر كنجكاو بودم ». اين رمان
يكی از بهترين نوشته هايش میباشد . او در آن هنگام چهل و پنج
ساله بود .
كورتازار در سال ١٩١٤ در بروكسل از پدر و مادری آرژانتينی
متولد شد . او به نقل از خودش از آن دوران تلفظ « ر » را حفظ
كرده بود كه
از جمله خصوصياتش به شمار میرفت .
او هم چنين بلند قامت وبسيار لاغر بود . صورت يك
نوجوان را داشت و بیمو بود . چشمان درشتش از هم فاصله داشت كه
به نگاهش حالتی غمگين و گربه صفت میداد . از گربه شخصيت فرد
گرا و مرموزش را نيز گرفته بود .
در دنيای خيال و تصور نوشته هايش شكل گرفت وشكوفا شد .
دنيای خيال انگيزی كه توانسته بود در دنيای واقعی و در زندگی
روزمره جا باز كند
وحتی قدرت تغيير آن را نيز بيابد .
مثلا در
Casa Tomada
داستان خانه ای كه به وسيله ی حضوری غيبی تسخير شده . يا
داستان عكاسی كه بر حسب اتفاق شاهد صحنه ای بين يك
نوجوان و يك زن میشود و از آن عكس میگيرد اما در هنگام ظهور
آن خود نيز در تصوير
گرفتار میشود . در كتاب
Las Babas Del Diablo (٣)
.
كورتازار خواننده مطالب سورئاليستی بود . او شعر را
جزيی از حقيقتی برتر میپنداشت كه هم منطق و هم غير آن را در
بر میگرفت . او
اعتقاد داشت كه ملاقات های اتفاقی تصادفی نيستند و « عشق
ديوانه وار » و شانس از
جمله مكانيسم های پر معما و رمزی هستند كه انسان سرنوشتش را با
آن ها میسازد .
ملاقاتی دو گانه با پاريس و با
Sibylle ( La Maga )
منشاء چرخشی اساسی در زندگی و اثرش شد .
در سال ١٩٥٠خوليو كورتازار سفری به پاريس كرد و در
جريان مسافرتی با كشتی ملاقات عجيبی برايش پيش آمد بطوری كه
زندگيش را رقم زد . در
طول سفر ديری نگذشت كه توجه اش به خانم آلمانی جوانی جلب شد كه
يهودی الاصل بود با
گيسوانی سياه و چشمانی سبز رنگ بنام اديت آرون . قامت بلند و
كشيده و صورت جوان
نمای كورتازار نيز از نگاه های كنجكاو اديت دور نمانده بود .
با اين وجود چند جمله
ای بيشتر رد و بدل نشد و در بندر
Havre
بدون اينكه نشانی از هم داشته باشند از
يكديگر جدا شدند .
چند روز بعد اتفاقی كه هيچكدام از آن بعنوان امری تصادفی ياد
نمی كنند آنها را در يك كتابفروشی روبروی هم قرار داد . و آن
ها مجددا
از هم جدا شدند بدون اينكه قرار ملاقاتی با هم گذاشته باشند .
سپس نيروی عجيبی كه
آنها را به هم نزديك میكرد بار ديگر آن دو را در مقابل هم
قرار داد . اين نشانه ها
بسيار آشكار و واضح بود .
كورتازار متوجه شد كه اين خانم جوان با آن لبخند
جادويش موجودی سرزنده، شوخ و بغرنج است كه نمی توان در مقابل
جذابيتش مقاومت كرد .
و هنگامی كه در سال ١٩٥١ دوباره به پاريس برگشت تا در آن جا
مستقر شود، ديگر به
ديدار مجدد و برقراری رابطه بسنده نكرد و با وجود قهر و آشتی
هايی كه تمام زندگی ادامه يافت، از او قهرمان اصلی مهمترين
اثرش رمان
Rayuela (٤)
را ساخت و با الهام
گرفتن از شخصيت او بود كه
Sibylle
شكل گرفت . او در اين رابطه گفته بود : « برای من
پاريس نوعی زلزله اگزيستانسيل حقيقی به شمار میآيد» . و« گويا
من برای اين متولد
شده ام كه چيز ها را همانطور كه به من داده شده نپذيرم » . اين
عصيان و سركشی در
طول زندگی همواره همراه او بود . قلم و نوشته هايش با جريانات
انقلابی هماهنگ شده و
در تمام قاره منتشر میشد البته هسته اصلی ان انقلاب كوبا بود
. از اينرو شيفتگی زود هنگامش برای كوبا منطقی مینمود . او با
اين انقلاب رابطه ای وفادارانه ولی انتقادی برقرار كرد . او از
نظراتش دفاع میكرد و شاهد اين امر، تحسين و احترامی بود كه
برای
Lezama Lima
قائل بود حتی در طی سالهای ١٩٧٠ كه داشتن نظری واحد ارجح
بود . او هميشه سعی میكرد تا انتقاداتش از طرف دشمنان انقلاب
مورد استفاده قرار
نگيرد و همين امر برايش سالها گوشه نشينی و تنهايی ببار آورد .
او را نه تنها
مخالفين كاستريسم بلكه مقامات كوبايی نيز درك نكردند .
بعد از كتاب
Rayuela
در آثار كورتازار از امكان دسترسی به حقيقتی ديگر صحبت میشد .
او در جريان ماه مه ٦٨ فرانسه بود و بعد رمان
EL Libro de Manuel (٥)
را منتشر كرد . تفكری در رابطه با چريكهای آمريكای لاتين كه
عقايدشان
را پذيرفته بود، بدون اينكه بتواند در عمل با آنان همگام شود .
او برنده ی جايزه ی مديسيس
Medicis
شد و وجه دريافتی از آنرا در اختيار مقاومت شيلی قرار داد .
نثرو
قلمش از آن پس آزادتر شد . او برای افشای تجاوزات به حقوق
انسانی در تشكيل دادگاه
Russell
شركت كرد . از انقلاب ساندينيستها در نيكاراگوئه حمايت كرد .
دستاورد اين
تعهد و شيفتگی آثاری است كه در آنها تحقيق تفسير و روايت در هم
آميخته به عنوان
مثال كتاب
Ultimo Round (٦)
يا رمانهايی با ساختاری پيچيده چون ٦٢
Modelo Para Amar (٧)
.
كورتازار خود نيز اين رابطه ی غير دگماتيك بين ادبيات و انقلاب
را پذيرفته
بود و به اهميت آن اذعان داشت. او تاكيد میكرد : « ما بيشتر
به چه گوارايی در زبان
و انقلابييون ادبی نياز داريم تا به سواد انقلابی » . عشق ،
انقلاب و نگارش مثلث
زندگی كورتازار را تشكيل میداد .
او كه توسط ديكتاتور آرژانتين تبعيد شده بود از طرف
رئيس جمهور فرانسه آقای فرانسوا ميتران به عنوان شهروند
فرانسوی پذيرفته شد و در
پاريس از دنيا رفت . طبق نوشته ی بيو گرافش
Mario Goloboff
از خصوصياتش اين بود كه
هميشه بازی و سرگرمی رامی پسنديد و سعی ميكرد از كادر رسمی و
تشريفاتی بپرهيزد .
طنز و لذت از مشخصات عمده در آثارش بود و برخی اوقات مثلا در
داستانHistorias
de cronopios y de famas (٨)
شخصييت های اصلی كتابهايش نيز از اين قاعده مستثنی نبودند
.
شايد برای همين است كه وقتی ما از ورای زمان به صفحات كتاب
هايش رجوع میكنيم با
نوعی خوشبينی برخورد میكنيم كه بنظر دور از قواعد زمانه مان
مینمايد زمانه ای كه
اميد جای خود را به جبر و تقدير سپرده است .
شايد برای همين است كه هنگامی كه نوشته ی
Raoul Aguiar
كه در آن دختر خانم كوبايی به سئوالات كورتازار پاسخ میدهد
وجود مان اينچنين از
اندوه لبريز میشود . اين سئوالات ما را به دروازه ی دنيای
ديگری در بطن دنيای خودمان میكشاند كه نهايتا دستيابی به آن
امكان پذير نيست زيرا ما هنر درك ديدار كه
كورتازار در آن استاد بود را از دست داده ايم و بدون شك برای
همين است كه خوانندگان
كتابهايش كه هر روز بر سر مزارش در پاريس جمع میشوند توريست
نيستند بلكه ازجمله
همد ستانش میباشند .
1- Figuras in La letra del escriba La Havanne 2003
2- l homme a l’ affut Gallimard Paris 1973
3 –Nouvelle dont fut tire le film Blow Up de Michelangelo
Antonioni 1966 et qui fait partie du recueil Les fils de la
vierge E D Myriam Solal Paris 1963
4- Marelle Gallimard Paris 1963
5 – Le livre de Manuel Gallimard Paris 1973
6 – Dernier Round |