گفت با جوجه مادر هوشيار
كه ز پهلوی من مرو به كنار
گربه را بين كه دم علم كرده
گوش ها تيز و پشت خم كرده
چشم خود تا بهم زنی بَردت
تا كله چرخ داده ای خوردت
جوجه گفتا مادرم ترسوست
به خيالش كه گربه هم لولوست
گربه حيوان خوش خط و خالی است
فكر آزار جوجه هرگز نيست
گربه ناگاه از كمين برجست
گلوی جوجه را به دندان خست
گر تضرع كند و گر فرياد
جوجه را گربه پس نخواهد داد
|