سوم تير ماه سال گذشته وقتيکه معجزه هزاره سوم (١) همه دنيا را
در خماری گذاشت و در ايران ظهور کرد، تحريمکنندگان انتخابات
نفس راحتی کشيدند و خستگی از تنها بدر کرده و ناکرده، به
ميدان مبارزه مجازی برگشتند و فرياد سردادند کهای فاشيسم آمد،
ارتجاع حاکم شد، ـ و از همه تأثربارتر اينکه ـ دستاوردهای مردم
به باد رفت!!
بطوريکه گاهاً تحريم نکردهها دلداریشان میدادند که زياد غصه
نخورند و از فاشيسم نترسند. که اين طرفه، تاريخ و زمان مصرفش
گذشته است. اما خوب اين نيز واقعيت است که برخی از خواص اين
مکتب را ما همواره در ايران تجربه کردهايم و به اصطلاح گرگ
باران ديدهايم. انديشه تک محصولیاش را، و بويژه، و از همه
شاخصتر عوامفريبیاش را!
معجزه هزاره سوم در واقع دو سال و اندی پيش از آن ظهور
خزندهای در شهرداری تهران کرده بود؛ آنهم باز به لطف تحريم
کنندگان و قهر کردهگان! و کراماتش را هم بلافاصله با اولين
خطابهاش در مقام شهردار آشکار کرده، فرموده بود: ما از آنجا
زيان کرديم که سياست را از مساجد به احزاب برديم! و بلافاصله
تمام تلاش خود را در مسجدی کردن کشور، از سياست گرفته تا هنرش
آغاز کرده بود. همان ماههای اول، مديريت و محتوای روزنامه
همشهری، پرتيراژترين روزنامه کشور را که متعلق به شهرداری
تهران بود به شکل و شمايل خود درآورد. خانه تئاتر، اداره
تئاتر، آموزشگاه مجسمهسازی، تئاتر نصر و تئاتر پارس تهران را
بست و جامعه فرهنگی هنوز از شوک اين اقدامات خارج نشده بود که
اعلام شد ماموران سد معبر شهرداری! ـ بله مأموران سد معبرـ به
خانه هنرمندان مراجعه و تمام وسايل انجمن مجسمهسازان را بيرون
ريخته و کافی شاپ را هم تعطيل کردهاند.
عمده مراکز فرهنگی وابسته به شهرداری را که در دوران شهرداری
کرباسچی با انگيزه ساماندهی اوقات فراغت جوانان، در شرايط
بيکاری گسترده و در برابر تهديد غول اعتياد، تأسيس شده بود،
تعطيل کرد و اعلام کرد که به جوانان بی کار و بی درآمد وام
ازدواج میدهد....
خانههای وام ازدواج شهرداری با مخالفت وزارت کشور خاتمی، که
آن را مغاير با وظايف شهرداریها دانسته بود ، محل اولين
عوامفريبیهای اصولگرايانه شد. شکل مار اين بود که شهرداری
وام میدهد، دولت مخالف است. واين نوشته را کسی نمیخواند
که،وقتی خرج عروسی جوان بيکار را دادی، بعد از آن مخارج اجاره
خانه و زندگی را، اينبار برای دو نفر، او بايد از کجا بياورد!
احمدی نژاد که امروز در مقام رئيس جمهور به شکل آزاردهندهای
مبتکر است؛ ابتکارات خود را نيز بواقع از همان شهرداری پايتخت
آغاز کرده بود! تصميم گرفت برای تهران ئی که شبکه مترویاش
هنوز بسيار جای گسترش دارد، مونو ريل که در هيچ کجای جهان نقش
اصلی را در حمل و نقل ندارد راه بياندازد و اين طرحش هنوز هم
محل دعواست. تصميم گرفت که کشته شدگان جنگ ويرانگر را که آنوقت
وهنوز جنازههايشان پيدا میشود در ميدانهای پر رفت و آمد شهر
تهران دفن کند تا مردم لحظهای از کابوس مرگ و جنگ غافل
نباشند؛ اما اين ابتکارجنجالی به راه انداخت و مخالفت شديد
نمايندگان مجلس ششم، او را وادار به مسکوت گذاشتن يا انشاالله
کنار گذاشتن اين ابتکار کرد.
اهميت اين جنجالها و بعضاً عقب نشينیها به عنوان نمودی از
ماهيت خطرناک پوپوليستها يکی از تأکيدات من در اين نوشته است؛
اما لازم است که قبل از آن گفته شود: مجموعاً و از تمام
هجومهايی که احمدینژاد به دستاوردهای اجتماعی مردم آورد،
هيچگاه موفقيتی حاصل او نشد زيرا که جامعه قريب شش سال در بستر
يک تحول فرهنگی زيسته و بسياری از خواستها و ايدهآلهای خود
را نانوشته رسميت بخشيده بود! و اين بالاترين دستاورد "جنبش
اصلاحات" بود که تحريم کنندگان بیهودهاش دانستهاند.
اما وقتی گفتگو بر سر عوامفريبی به مثابه يک ترفند سياسی است،
نبايد انتظار داشت که آنچه عوامفريبان بر زبان میآورند يا
نمايش میدهند، از زمره اعتقادات و باورهای آنان باشند به نحوی
که گويا بايد حتماً محقق گردند. مسئله به نوعی وارونه نيز هست!
يعنی اينکه آنان صحنه شعارها و نمايشات خود را در ميدان آرزوها
و آمال مردم برپا میکنند. آنان مطابق با ذوق و سليقه مردم
شعارهای عوامفريبانه سر میدهند تا ايده سياسی معينی را که
پنهان کردهاند اعمال کنند. يعنی اينکه نه شبانه روز نماز
گذاشتن، نه خلق را به لباس معينی درآوردن، و نه حتا فرايض
مذهبی را به جای آوردن، دغدغه اصلی احمدی نژادها نيست و از
همين روست که او با زيرکی يک عوامفريب قرن بيست و يکمی دائماً
نمايشهای خود را به روز کرد.
احمدینژاد و همفکرانش، از به اصطلاح قهر مردم از اصلاحطلبان،
اينرا فهميده بودند که مردم ايران در غم عدم اجرای شريعت
نشستهاند، اين بود که با آن هيبت به ميدان آمدند و بنای
عوامفريبی را بر آن پايه گذاشتند. اما بیاعتنايی مردم که نوعی
مقاومت منفی را در برابر آقايان سامان میداد، به ايشان آموخت
که نه تنها درد مردم را بد فهميدهاند بلکه اگر بيش از اين،
بدين نمط قران بخوانند، باقيمانده رونق مسلمانی را نيز
بردهاند؛ و اينگونه میشود که در انتخابات رياست جمهوری،
شهردار تهران چهرهای کاملاً متفاوت از خودش بروز میدهد. در
تمام تبليغات خود سخنی از اسلامی کردن چهره شهر و ده نمیکند و
هر چه میگويد از آوردن پول نفت بر سر سفرهها و عزم بهبود امر
معيشت مردم است و حتا برای خنثی کردن ابتکارات گذشته، مهدی
کلهر مسئول تبليغات انتخاباتیاش را به ميدان میفرستد تا از
آزادانديشی او و توجهاش به موسيقی و هنر و امور جوانان بگويد
و آنچنان هم به افراط، که کيهان شريعتمداری طاقت از دست بدهد و
از قول دفتر تبليغات ايشان موجوديت چنين شخصی را انکار کند! که
البته اينک ايشان نماينده رئيس جمهور در سازمان صدا و سيما
هستند. و اين ظاهراً لازمترين پيامی بود که بايد به مردم
ايران داده میشد، که آنچه با اصلاحطلبان بدست آمده است باقی
میماند و آنچه که آنان نتوانستند ما میکنيم!
برای احمدینژاد و يارانش، مانند همه جويندگان قدرت، صِرفِ
ايجاد تنگنا برای مردم و جامعه نمیتوانست هدف باشد مگر آنکه
زمينه ساز اجرای خواسته اصلی ايشان يعنی ايجاد محدوديت در فضای
سياسی و تحکيم پايههای قدرت دولتی ايشان باشد. که اين امر دوم
هميشه در گروی اولی نيست. میتوان مردم را در عرصه مسائل
خصوصیشان کمی آزاد گذاشت بويژه مردمی را که طعم سختترين
استبدادها را چشيدهاند، و آنگاه آزادیهای سياسی و يا هر نوعی
از آزادی بيان را که تهديد پايههای قدرت سياسی باشد، هرروز
محدودتر کرد. مدل سکولار اين گونه استبداد را نزد رژيم گذشته
تجربه کردهايم و اينک دست اين آقايان بسيار بازتر است. زيرا
در مقابل مردمی قرار دارند که دخالت اهانت بار در شخصیترين
امورشان را زمانی طولانی تجربه کردهاند و میتوانند کابوس
بازگشت آن دوران را هنوز با خود داشته باشند.
در جامعهای از اينگونه، میتوان دغدغههای سياسی و روشنفکرانه
را تا کمترين ميزان نزول داد و اينجا اصلیترين کانون خطر است
و اينجا میتوان فهميد چرا احمدی نژاد که شهرداریاش از عهده
بستن فرهنگسراها و خانههای جوانان و قبرستان کردن ميادين
تهران برای مردم برنيامده بود، دولتاش تمامی اين اقدامات را
در عرصه سياسی پيش میبرد. با سرسختی تمام بستن مطبوعات آزاد،
پيگرد فعالان سياسی، تشديد سانسور و حذف و توقيف مطبوعات و
همچنين احضار پی در پی فعالان دانشجويی و سياسی، تا تصفيهی
استادان دانشگاهها را پيگيری کرده و میکند. علت آيا اين نيست
که مردم انبوهاند و روشنفکران به نسبت آنان کم شمار؟ علت از
جمله اين نيست که روشنفکران از هر سنخی که باشند و با هر توش و
توانی به حمايت از مردم برمیخيزند. اما همين روشنفکران بايد
بسيار آموخته و بسيار پخته باشند تا بتوانند حمايت عامه را در
قفای خود داشته باشند؟ و اين برنمی گردد به اينکه گويا
روشنفکران از مردم فداکارترند يا خدای ناکرده مردم از ايشان کم
دل تر! بلکه اين تفاوت دقيقاً از آبشخور عريان ترين حقايق مادی
نشأت میگيرد و آن اينکه مشکل مردم، صريح و بی واسطه مشکل اهل
سياست و انديشه نيز هست؛ حال اگر مشگل نان و آب است يا اندکی
گشايش برای گوش دادن موسيقی يا کمی اختيار برای پايکوبی در جشن
عروسی! اما مشکل روشنفکران و سياستورزان هميشه بيواسطه مشکل
مردم نيست و آن وساطتی که میتواند بين اين مشکلات پيوند
برقرار کند نيست مگر آن آزمودگی و پختگی که بايد در انبان
تجربههای روشنفکران سياست پيشه ما باشد.
اکبر گنجی
نمونه تيپيک يکی از اين روشنفکران فداکار و با شهامت است که در
ايفای نقش خود بعنوان يک روشنفکر آزاد يا يک کنشگر رتبه بالای
سياسی، به گمان من سرگردان است. تناقضات او را در يافتهها و
راهنمودهايش من پس از انتشار نخستين مانيفست او، همينجا
نوشتم.(٢)
او هنوز هم از نقش اندک يا بسيار خود در تحريم انتخابات ـ
ميزانش فرقی نمیکند ـ پشيمان نيست و رسماً معتقد است که خاتمی
بيعرضه بود. ورد زبانش هم اين شده است که برای آزادی بايد
هزينه پرداخت. البته معتقد هم هست که هزينه را بايد روشنفکران
بپردازند و اصلاً هم توضيح نمیدهد که آيا جامعه روشنفکری
ايران کم هزينه پرداخته است؟ گورستان خاوران و گورستانهای جای
جای ايران، گواه هزينه از جانها نيستند؟ پس از اعدامهای سال
٦٧ که آخرين موج وسيع اعدامهای در ايران بود، جامعه در زمينه
آزادیها ـ آنچه مورد نظر روشنفکران است ـ و يا عدالت اجتماعی
که مسئله انبوه مردم است چيزهايی بدست آورد يا از دست داد؟
خودش که تا آستان مرگ (البته نه سقراطي) رفت کدام حرکت را در
جامعه ٧٠ ميليونی ايجاد کرد ؟ و اکبر محمدی که متأسفانه از
آستانه نيز عبور کرد؟
آری زندانها و قبرستانهای ايران در تمامی اين سالها گواهان
پرداخت هزينههای سنگيناند، سنگينتر از آنچه آقای گنجی در
نظر دارد. و مسئله دقيقاً در همين سنگينی هزينههاست. بايد
باور کنيم که قدرت ما در کثرت ماست حتا اگر همه قهرمان نباشيم.
اگر جامعه اپوزيسيون معقول ايران موفق گردد که هزينههای
مبارزه را در سطحی پايين بياورد که عامه مردم قادر به پرداخت
آن گردند، آنقدر پرداخته خواهد شد که برای استبداد راهی بجز
تسليم نماند.
مشکل اينجاست که روشنفکران نه فقط در ميهن ما که در تمامی
جهان، وقتی هزينه میپردازند حال ازجان باشد ، يا از خوان و
مان، بابت ايدههايی البته شريف ولی انتزاعی تر از از آنی است
که مسئله توده مردم باشد.
راست میگويد! و دل ما را به درد میآورد عيسی سحرخيز وقتی
میگويد به عقب انداختن پروسه زندانی شدناش نمیانديشد، زيرا
که اينک تمامی ايران زندان اوست!٣ او راست میگويد زيرا که او
يک انسان نويسنده است و وقتی اختيار نوشتن از او سلب است، جان
او نه فقط در وطن که در تمامی جهان زندانی ست. و میتواند چون
بسياری ديگر، تنش را نيز به زندان و سالهای عمرش را به يغما
بسپارد و آب از آب تکان نخورد، اگر سياسيون ايران راهی برای
پيوند معقول ميان ايدههای خود و نيازهای بلاواسطه مردم
نجويند. در جهان امروز و ارتقای سطح آگاهی نسبی جوامع جز از
راه تحزب و تشکل مردم در احزاب، راهی برای تحولات سامان مند و
پايدار موجود نيست. میدانيم که میتوان امروز و هميشه
حکومتهای خشن و مستبد را سرنگون کرد اما هيچ شک نبايد داشت که
اگر قدرت خشنی را با زور سرنگون کردی، تنها با قدرتی خشنتر از
او قادر به حفظش هستی و البته نه تا بیکران ِ زمان.
اين چند سطر را از وب سايت فارسی بیبی سی در آوردم
"هنگامی کههاشمی رفسنجانی کرسی رياست جمهوری را به محمد خاتمی
میسپرد، ۱۴۳۸۶ عنوان کتاب در سال توليد شده بود.....از اين
تعداد کتاب ۷۰۶۶ عنوان آن چاپ اول و تيراژ متوسط کتاب نيز ۵۶۴۵
نسخه بود....
در زمانی که محمد خاتمی دولت را به محمود احمدی نژاد میسپارد
سالانه ۳۸۹۹۱ عنوان کتاب توليد شده است. از اين تعداد کتاب
۲۰۵۳۷ عنوان آن چاپ اول بوده است. "
هيچيک از تحريم کنندگان انتخابات دوره دوم شوراها، دوره هفتم
مجلس شورا و انتخابات اخير رياست جمهوری نمیتوانند ادعا کنند
که بر روی کار ماندن اصلاح طلبان حتا اگر توقعات آنان را
برآورده نمیکرد، اين روند را به عقب باز میگرداند چنانکه
امروز اتفاق افتاده است.
به باور من تا انتخابان دوره بعد رياست جمهوری که احمدی نژاد
باز هم کانديد خواهد بود اپوزيسيون کار زيادی نمیتواند انجام
دهد؛ پس بهتر است آن دوران را تدارک کند که خود رزمايشی عظيم
است.
(اين مقاله با عنوان "
جان زندانی عيسی سحرخيز "از سايت
"ايران امروز" برگرفته شده است) |