ميگويند "افسرده هستيم و احساس پوچی ميكنيم". هر كدام هم
دلايلی برای اين روحيهی خودشان ميآورند. يكی دوتا هم نيستند.
آمار
سازمان ملی جوانان ايران ميگويد حدود 60
درصد دخترها و پسرهای ايرانی همين احساس را دارند. ميشود گفت
يك نسل. وقتی كه آمار اينقدر بالاست، به نظر من ديگر به دنبال
زمينههای شخصی رفتن، كار را به جايی نميرساند. رئيس انجمن
مددكاری ايران ميگويد اين احساس و مشكل جوانان اصلا اسمش
افسردگی نيست. نداشتن اميد و انگيزه نسبت به آينده است. مشكل،
يك مشكل اجتماعی است و با روانشناس و "مهندسی رفتار" (اصطلاح
شيك و مدرنی كه آقايان خيلی دوست دارند تكرارش كنند) به تنهايی
قابل برطرف كردن نيست. اين افسردگی يا احساس پوچی هم به اعتياد
و ناهنجاريهای رفتاری كشيده ميشود كه تا حالا هم شده است. يك
آمار از اسپنسر و آقايی * از سال 1991 يعنی 15 سال پيش نشان
ميدهد كه 13 درصد جوانان ايرانی مواد مخدر مصرف ميكردند.
ميشود تصور كرد كه اين آمار بعد از 15 سال كمتر شده باشد؟
سالهاست بسياری از ايرانيها دو روش زندگی مختلف دارند، يكی
آن كه بتواند كارشان را در اجتماع و با قوانين و خط قرمزهای
جور و واجور راه بياندازد و يكی هم محيط خصوصيتر زندگيشان كه
در خيلی جاها با اولی در تناقض كامل است. شايد اين برای آدمی
كه به هرحال در زندگی جا افتاده و باصطلاح كمی سرد و گرم
روزگار را چشيده و مجبور است، اين دوگانهگی راحتتر باشد. اما
برای روحيه جوان پذيرش اين رفتارهای دوگانه به اين آسانی
نيست. و چه بسا اين محدوديتهای زندگی اجتماعی باعث ايجاد
ناهنجاريهای رفتاری برای جوانها بشود كه پيامدهای بعدی هم
برايشان بوجود بياورد. جای يك ارگان نظرسنجی مستقل خالی است
تا از مردم نظرخواهی كند كه صرف ميلياردها تومان برای چراغانی
و كيك و شربت و غذا چند درصد بر نشاط جامعه موثر بوده است. |