ميترسيم كه شغل خود را از دست بدهيم . ميترسيم كه مال خود را
از دست بدهيم. ميترسيم كه عزيزان خود را از دست بدهيم.
ميترسيم كه سلامت خود را از دست بدهيم. ميترسيم كه تصادف
كنيم. ميترسيم دير برسيم. ميترسيم كه زود بميريم.
ميترسيم كه هر لحظه در خيابان به هر علتي دستگير شويم.
ميترسيم كه هر لحظه ماموران به خانهي ما بريزند. ميترسيم كه
در جمع با يكي دعوا كنيم يا وسط دعوايي گير بيفتيم و چاقو و
گلوله بخوريم. ميترسيم كه با يا بدون علت ناگهان از ماشيني
عدهاي پياده شوند و ما را به ناكجا ببرند. ميترسيم كه در
خيابان ماموران با باتوم به ما حملهور شوند.
جدا از فوبياها يا ترسهاي رواني بيمارگونهي شخصي مانند ترس
از تاريكي، ارتفاع، آب، آتش، خون، حيوانات و ديگر
ترسها، علتهاي اجتماعي بسياري نيز دارند. اين جنبههاي
اجتماعي در محيطها و جوامع ناامن براي افراد بيشتر ميشود و
چه بسا حادتر و شديدتر از فوبياهاي شخصي باشد.
بسياري از اينها ترسهاي اكتسابي است. يعني مسالهاي فطري و
رواني نيست و با فوبياهاي رواني و فطري هم تفاوت دارد چون
مربوط به محيط و جامعهي ماست و نه نهاد و روان ما. ترسها
هميشه وجود دارند اما برخي نظير اينها از ناامني جامعه ناشي
ميشود. «ترسهاي جمعي» که درد مشترک همهي ماست.
تقريباً بسياري زنان و دختران ما در محيط خارج از خانه
ميترسند و امنيت ندارند و مدام در معرض تهديد و آسيب و استرس
هستند. خيابانهاي شهرها مملو از عوامل تهديدكننده و ترسآفرين
است. به ترس از غريبهها، مردان ناشناسي كه متلك ميگويند، ترس
از سوار شدن تنها به ماشين افراد غريبه يا رفتن به محلهاي
ناشناس، ترس از خشونت و دعوا و آسيب جسمي و فرهنگ پايين برخي
از مردان در برخورد با زنان، ترس از تذكرات پليسها و گشتهاي
متعدد نيز اضافه شده است.
اين منحصر به زنان نيست و مردان سالم نيز مانند همان زنان سالم
به نحوي اين ترسها را دارند اگر چه در بحث آزارهاي اجتماعي با
آن يكي نيست اما در هر دو جنس يك ديدگاه مشترك است: بيرون امن
نيست.
بسياري از آزادي، خوانش و برداشتهاي فردي و گوناگون دارند و
چهارچوبهاي بسياري براي آن در انديشه دارند و شعارهاي
رنگارنگي در مورد مفهوم آزادي نيز همهي ما شنيدهايم.
به نظر ميرسد كه تعريف نزديك به واقعيت و «محلي» آزادي در
جامعهي امروز ايران، «احساس امنيت» باشد. ما ميترسيم چون در
جوامعي ناامن قرار داريم: ناامني سياسي، ناامني اجتماعي،
ناامني شغلي و اقتصادي، ناامني رواني و تمام اينها هر گونه
شعار آزادي را نفي ميكند و ناقض آن است. در چنين جامعهاي
واقعاً آزادي جز در شعار سطحي و رقيق چه مفهومي ميتواند داشته
باشد و كدامين جنبهي عملي آن رعايت ميشود؟
مهمترين عامل اين است كه آدمها از دست و زبان يكديگر امنيت
ندارند. مردم از دست حكومتها
امنيت ندارند، بعد در درجهاي پايينتر ميبينيم كه مردم از
دست خودشان نيز امنيت ندارند. يعني فرهنگ انساني «آرامش براي
همه» به مفهوم كامل آن وجود ندارد و در نتيجه بسياري از مردم
بيشتر مشكلات خود را به حكومتها نيز تعميم ميدهند. در
محيطهاي پر از استرس و فشار اقتصادي نظير شهرهاي بزرگ، مردم
گوشت همديگر را ميخورند و پوست همديگر را به انحاء مختلف
ميكنند تا «گذران» زندگي كنند. هر فرد براي ديگري منبع
بالقوهي «استفاده» است استفاده مالي و معنوي. و اينجاست كه
روابط انساني و همكاري و احساس امنيت در پناه يكديگر به ترس و
گمان از يكديگر منجر ميشود.
با تغيير دولتها، قوانين تغيير ميكنند. يكباره خادمين ديروز
خائن شمرده ميشوند و بالعكس. اين امري است كه در ايران هميشه
اتفاق ميافتد و تاريخچهي زندگي افراد يك منطق و روال عادي و
ثابتي ندارد.
نمونه و مصداق بارز آن همين دولت جديد است كه چهرهي ايران ظرف
يك سال گذشته در مناسبات و عرصههاي سياسي و اجتماعي بسيار
دگرگون شده است و قوانين جديدي كه تغيير آن نيز بسيار هزينهبر
است، جايگزين قوانين قبلي شده است.
برخي مديران دولتي، به اصطلاح عاميانه در دو روزهي سمتشان
سعي ميكنند بيشتر جمع كنند و پشتوانهاي مالي و شغلي براي
فرداي خود بسازند چون معلوم نيست فردا كه دولتها عوض ميشوند
آيا شغل و سمتي خواهند داشت يا نه؟ قوانين بر اساس سياستهاي
روز و بيشتر منافع و ديدگاههاي شخصي و فردي و گروهي به شدت
تغيير ميكنند و اين واقعيت است، اگر چه مخالفيني هم داشته
باشد: ما در ايران «قانون» به مفهوم مطلق و مورد احترام همگان
و داراي پايداري نداريم. همه چيز پا در هوا و معلق است. همه
چيز نسبي است نه قانوني. همه چيز ميتواند به اشاره يا سخن فرد
يا افرادي و منافع يا ذائقه و سليقهاي فرد يا گروهي تغيير كند
و اين بزرگترين و مهمترين مشكل ايرانيان تا به حال بوده است.
تمام اينها موجب «ترس از آينده» يا ترس از دست دادن شغل ميشود
كه آدمها را ناگزير به چاپلوسي، تزوير و چشمپوشي از حق
ديگران ميكشاند. ناامني شغلي تقريباً ميان تمام اقشار و اصناف
وجود دارد و به مديران منحصر نمي شود. ناامني اقتصادي و ترس از
دست دادن سرمايه نيز از مهمترين عوامل ركود و روزمرگي ما
ايرانيان در اين بخش است كه اكثر افراد در اين زمينه نقطه
مشترك دارند.
شايد بسياري از ترسهاي جمعي ما به دليل اين است كه كه هميشه
ملتي در معرض تهاجم بودهايم. شايد آركيتايپي يا كهنالگوهايي
در ذهن همهي ما از حملهي اعراب و مغول و افغان و ترك و
تاتار گرفته تا عثماني و پرتغال و روس و انگليس و عراق و
آمريکا و ديگر حملات مختلف به ميراث مانده باشد. شايد
«بيگانههراسي» شديد بسياري از ما از همين مساله ناشي شود كه
پدران ما در طول دهها قرن گذشته مدام در معرض حمله و هجوم
اقوام بيگانه بوده و با تغيير حاكميتهاي بيگانه مجبور به
تطبيق خود با آنان ميشدند. شهرهاي داراي حصار با ديوارها و
باروهاي محكم و قايم كردن هر چيز شخصي و باارزش در پس ديوارها
و زيرزمينها و تاريخي سراسر جنگ و هجوم چهرهي دائماً تدافعي
ايرانيان را نشان ميدهد.
اگر هم در برهههايي از تاريخ، حملهاي در كار نبوده اين
سرزمين به جاي صلح و آرامش، شاهد جنگهاي داخلي و اختلافات و
انقلابها و كشمكشهاي متعدد بوده است. تمام اينها ما را بيشتر
به اين يقين ميرساند كه هراسهاي كهنالگويي در اين زمينه در
ذهن اغلب ما وجود دارد. ترسهاي تاريخي ناشي از حملهها و
دسيسهها كه گاه ما را به بيگانهستيزي شديد و بدبيني و ضديت
با ديگران وادار ميكند. متاسفانه عامل ناگزير «جغرافيا» به
وجود آورندهي چنين تاريخ پر از تنازعي است.
امضاي اكثر ما ايرانيان با بسياري نقاط دنيا متفاوت است: هرگز
نام خود را نمينويسيم! يك خط كج و معوج دايرهاي يا بيضي شكل
كه مال بسياري به هم شبيه و در يك قالب است. ما به اين خط كج و
معوج كه قرار است نشان دهنده هويت ما و به اصطلاح
Signature
ما باشد، امضا ميگوييم!
شايد «ترس از شناخته شدن» و روحيهي جمعي مخفيكاري كه در نهاد
ما هست عامل چنين فرهنگي باشد. هر چه هست اين نوع فرهنگ به نظر
منطقي و درست نميآيد. امضا يعني نام و نام خانوادگي يك فرد و
نشان دهندهي هويت او كه با دستخطش نوشته مي شود و مابقي خطوط
كج و معوج به نظر تزئيني و نمادين ميآيد.
استفادهي مفرط از اسم مستعار نيز يكي از اين جنبههاي
مخفيكاري ماست. از يك طرف با همين اسم مستعار كلي شعار سياسي
و «آزادي» ميدهيم و از طرف ديگر همين استفاده از اسم مستعار
به معني اين است كه خود حاضر نيستيم حتي براي شخص خود هزينهاي
بابت اين شعارها بدهيم! چيزي به اين معنا كه فلاني تو برو جلو
لنگش كن نترس من اينجا هستم و در امنيت به سر ميبرم! تو هزينه
بده اما خودم حاضر نيستم اين هزينه را بدهم. يا: من كه بالاي
منبر مشغول سخنراني هستم، اين نيستم كه مينمايانم.
ترس از شناخته شدن، ولو فرد عمل خلافي هم مرتكب نشده و حق را
بگويد، يكي از دهها ترس جمعي ما ايرانيان است. دليل آن نيز
روشن است: استبداد و استبدادزدگي و ترس هزينه دادن. بعضيها در
اين مورد حق دارند چون در امنيت نيستند. |