خود
بزرگ بینی دروغ پنداری دیگران و بر حق و مطلق انگاشتن خود،
بیماری واگیر
دار و مهلکی است که دامنگیر خیل عظیمی از انسانهای این سفینه
خاکی است
!
رده و رتبه هم نمی شناسد از پزشک و بقال و رفتگر گرفته تا شاعر
و نویسنده
و روشنفکر و سیاست مدار در معرض ابتلای این بیماری هستند ، این
بیماری
گرچه برای همه خطر ناک هست اما خطری که برای یک رفتگر دارد که
در خیال
خودش روزی شهردار و روز دیگری رئیس جمهور می شود ضرری برای
دیگران نیست با
خیال و رویاهای خودش خوش است و روز را به شب می رساند و کاری
هم با دیگران
ندارد و خلاصه ضرری متوجه عالم نیست مریض است دیگر ! اما وقتی
مثلا برای
نویسنده و روزنامه نگاری این بیماری پیش می آید که دست بر قضاء
شهرتی هم
برای خودش دارد و به ناگاه خود را مرکز عالم و روشنفکر و
سیاستمداری برحق
و قاضی القضات می داند، خطر این بیماری بس ناگوار می شود !غرض
از این سطور
برمی گردد به آن که چندی پیش
مقاله ای
از
فرج سرکوهی منتشر شد که اگر نام نویسنده را نمی دیدی گمان می
بردی بریده
ای است از روزنامه کیهان و یا سرمقاله ای است که حسین
شریعتمداری نوشته
است . خیانت و سکوت تمامی روشنفکران ایرانی ، شکست ایدئولوژیکی
تمامی
مخالفان و اپوزیسیون ایران ، جیره خوار بودن جنبش چپ ایران و
وابستگی اش
به روسیه ، همراهی و حمایت جنبش چپ ایران با انقلاب اسلامی ! ،
کپی برداری
انقلاب اسلامی از روی انقلابهای کمونیستی ، بی اعتباری و بی
حیثیت شدن
جنبش چپ در ایران ! ،تلاش جنبش چپ برای استقرار دیکتاتوری خلقی
یا پرولتری
در ایران و .... و.... فقط گوشه هایی است از توهم هایی که
ایشان را در
برگرفته است و لجوجانه با تکرار چندین باره این مطلب که من
نویسنده ام ،
من تبعیدی هستم ، من روشنفکرم و فقط من هستم که دارم رژیم را
افشاء می کنم
و جنایت و نسل کشی زندانیان سیاسی در سالهای 66 و 67 را بر
ملاء می کنم ،
سعی در اثبات خودش دارد ! . بسیاری از مبارزان و نویسندگان و
روشنفکران در
داخل و خارج جوابیه ای بر آن یادداشت نوشتند و بسیاری دیگر نیز
با خواندن
آن یادداشت آهی از نهاد دل برزدند و در دل گفتند : ای وای فرج
هم ! . من
نیز به مثابه همه خوانندگان آن مطلب علاوه بر آنکه نگران و
ناراحت فرج
سرکوهی شدم بار دیگر خاطرات آن روزهای را بیاد آوردم که فرج
خود می داند و
من ! همان روزهایی را که بسیاری از همین روزنامه نگاران و
روشنفکران و
سیاستمدارانی که این روزها مارک خیانت از سوی فرج سرکوهی خورده
اند آن
روزها نگران حال فرج بودند و در خارج از کشور به هر جایی که
میتوانستند
سرک می کشیدند و نامه می نوشتند تا فرج را از چنگال باند سعید
امامی رها
سازند و فرج هم در گوشه ای از شهر تهران در کنار رفیقه خویش در
خانه ای
آرام نشسته بود و کیفور بود که با این حرکت خویش دارد با رژیم
مبارزه می
کند ! ،و هر از گاهی هم به برلین زنگ می زد و با آه و ناله
اعلام می کرد
که من در بازداشت هستم و تحت فشار ، دوستان ساده دل فرج هم
آنقدر هم نگران
حال و جان وی بودند که به این معادله ساده توجه نمی کردند که
مگر از کنج
سلول انفرادی زندان اوین هم می شود به خارج تلفن کرد ؟! . فرج
سرکوهی که
اینک خود را تبعیدی مبارز و روشنفکری پیشرو می داند که سیاست
را فوت آب
است با افتخار هنوز غرق توهمات خود است و آشکارا اعلام می کند
: « سیاست
عرصه کسب و حفظ قدرت است!» . و همه ایراد بر آن یادداشت در
همین کلام
خلاصه شده است . سرکوهی گمان دارد تمامی مخالفان و سیاسیون
اپوزیسیون
ایران دردشان درد قدرت است و درپی جاه و جلال اند
! .
اکنون نمی دانم
که بعد از مدتها به یکباره چه شده که فرج سرکوهی اینچنین خشم و
غضب بر
جنبش چپ ایران گرفته و بر آن چنگ و دندان نشان می دهد اما
کلامی را سربسته
به فرج یاد آور می شوم که برادر به کجا چنین شتابان ؟ گر پرده
بیفتد نه تو
مانی و نه من
! .
یا حق
توضیح : نسبت به تمام موارد یاد شده و گفته
های این سطور اعلام آمادگی می نمایم تا چنانچه آقای سرکوهی
عزیز و یا هر
صاحب نظر دیگری که نظری متفاوت داشته به بحث و مناظره نشینم.
|