در ذيل مصاحبه" ايلنا" , با چند تن از مجروحين اين حادثه را
میخوانيد:
سركوب خونين كارگران بيكار، اخراجی، بی حقوق و معترض فرش البرز
بابلسر، بی شباهت به يورش به كارگران اعتصابی شركت واحد
اتوبوسرانی تهران نبود، نه تنها بی شباهت به آن يورش نبود،
بلكه از تجربه آن يورش برای سركوب كارگران فرش البرز بابلسر
نيز استفاده كردند. با كارگران گرسنه آن كردند كه بخش اندكی از
آن را در ادامه و از زبان كارگران می خوانيد. اينها را خدمت
رهبر و فرمانده كل قوا نمی برند تا از ايشان بپرسند "لباس
پلنگی” ها را چرا سردار ذوالقدر به جان ما انداخت؟ جنابعالی پس
از قريب 10 سال اختيار نيروی انتظامی را دادی به سردار ذوالقدر
قائم مقام وزير كشور دولت امام زمانی احمدی نژاد كه با كارگران
طالب حقوقشان چنين كنند؟ با مردم آذربايجان چنان كنند؟ با تجمع
زنان خواهان حقوشان آن كنند و در بازداشتگاه اختصاصی با
دانشجويان و سياسيون اين كنند؟
نزد رهبر اينها را نمی برند. بسيجی ها و لباس پلنگی هائی كه از
جلد پلنگ در آمده و چفيه عربی به شانه انداخته اند را می برند
تا رهبر تكليف جهان اسلام و لبنان را برايشان روشن كند!
بخوانيد:
"حسين محسن پور" يكی از كارگران شاغل در فرش البرز بابلسر با
بيش از 15 سال سابقه پيرامون اين حادثه میگويد : يك هفته قبل
از عصر شنبه مورد نظر , روز جمعه 40 نفر از كارگران اين واحد
كه پیگير مسايل كارخانه كارگران بوديم , به فرمانداری دعوت
شديم؛ آنجا در مورد وضعيت واحد با مالك ( صاحب ) شركت صحبت
كرديم و به ما گفتند كه شنبه هفته آينده ( شنبه روز درگيری)
كارخانه بازگشايی می شود و كارگران سر كار خود خواهند رفت . در
اين جلسه يكی از مسوولان امنيتی بابلسر گفت: ما صداقت داريم؛
اگر كارخانه تا روز شنبه آغاز بكار نكرد , مقابل شهربانی روی
زمين زير پای كارگران میخوابم !
همان روز گفتند كه پنجشنبه، آخرين هماهنگیها در مورد شركت
و كارگران به عمل میآيد .
روز شنبه 40 تا 50 نفر به فرمانداری رفتيم تا خبر بگيريم , اما
نمیدانستيم كه ماموران ضد شورش در انتظار ما هستند و با
باتوم و گاز اشكآور از زن و بچه ما استقبال خواهند كرد !
آنان پير و جوان و زن و مرد را به باد كتك گرفتند و از گاز
اشكآور استفاده می كردند گويا ما انسان نيستيم و حق فرياد
زدن و تظلمخواهی نداريم ! نمیدانيم اينان از كجا آمده
بودند؛ نيروی انتظامی بودند يا سپاهي, اما
لباس پلنگی بر تن داشتند .
عدهای از ما به اداره كار رفته بودند تا قضيه را پیگيری
كنند و جمعی هم به فرمانداری آمده بوديم نمی دانم كه چه شد ,
اما به يكباره بر سرمان ريختند تعدادشان زياد بود , فكر می كنم
كه 400 - 500 نفری بودند ! گويا فرمانداری از روز پنجشنبه
نيروهای ضد شورش را خبر كرده بود و آنان در شهر مستقر بودند ما
خبر نداشتيم .
"حسين" با اشاره به گفتههای فرماندار جديد كه از 5 ماه پيش
به اين سمت منصوب شده , گفت: ايشان گفتند كه اگر كار
بچههای فرش البرز را درست نكنم، به درد" لای جرز ديوار" می
خورم؛ حاضرم كه دست بر قرآن بگذارم و بگويم كه فرماندار اين
حرف را زده آيا خود فرماندار هم قسم می خوره كه اين كار را
كرده !
اين كارگر می گويد : اول گاز اشكاور زدند و بعد هم با
باتوم افتادند به جان كارگران و خانوادههايشان و ما را داخل
مينیبوس ريختند و روانه پاسگاه كردند .
عدهای از ما را در اداره كار كتك زده و آورده بودند و
عدهای را هم در فرمانداری مورد لطف و محبت خود قرار داده
بودند! اگر ديگران مفهوم مهر ورزی دولت را متوجه نشده اند، ما
خيلی خوب درك كرديم؟!
"حسين" میگويد : دست همسرم شكسته و الان در داخل گچ است و
خودم نيز از ناحيه گوش راست آسيب ديده ام و شنوايیام كم شده
است! او می گويد : 2 روز است كه آزاد شدهام ( مصاحبه روز
پنجشنبه انجام شده است ) ،43 نفر را به پاسگاه بردند كه 37
نفرشان كارگر بودند؛ تا امروز (پنجشنبه) هم با تعهد آزاد
شدهاند و 15 نفر همچنان در بازداشت هستند كه وضعيت آنان نيز
بزودی مشخص میشود .
حسين از خبر معاونت اجتماعی نيروی انتظامی مازندران در خصوص
عدم درگيری با كارگران اظهار شگفتی كرده و میگويد : دروغ
میگويند؛ آنان لباس پلنگی بر تن داشتند و حسابی ما را كتك
زدند. .
"نژاد اسماعيلی” نگهبان كارخانه فرش البرز بابلسر است؛ او
میگويد : روز شنبه (حادثه ) به شركت رفتم ماشين را در
پاركينگ گذاشتم حدود 20 نفر به شركت آمده بودند كه يك هو دهها
نفر از ماموران آنجا آمدند و تمامی كارگران حاضر را دستگير و
بردند .
ساعت 5/8 صبح به كارخانه آمديم و 10 دقيقه بعد نيروهای انتظامی
سر رسيدند و با ما برخورد كردند . قرار نبود كه با ما چنين
كنند ما با هماهنگی فرمانداری آمده بوديم آخر , چند روز قبلش
هم تلويزيون محلی از بازگشايی مجدد كارخانه و حل مشكلات
كارگران خبر داده بود و فرماندار قول 100 درصدی برای بازگشايی
كارخانه و حل مشكلات واحد !
نمی دانم چه دستوری داده بودند كه نيروی انتظامی آمد و همه ما
را گرفتند و داخل ماشين كردند و خود وارد كارخانه شدند؛ بعد از
دستگيری ما را به كلانتری بابل و بعد هم به اردوگاه ساری كه
محل نهگداری معتادان است , بردند و در همين مدت , ماشين من و
خودروهای پارك شده در كارخانه را زدند و شكستند و لاستيك
خودروها را پاره پاره كردند .
لااقل به خودروی من 500 هزار تومان خسارت وارد كرده اند، در
بازداشتگاه علت مراجعه به كارخانه را از ما پرسيدند و گفتيم كه
طبق وعده فرماندار آمده ايم؛ سه روز در اردوگاه ساری بوديم و
بعد هم انگشت نگاری كردند و با سند آزاد شديم. آنان می گفتند
كه شما سياسی هستيد و ما را عامل شورش در شهر معرفی كردند و
تعهد گرفتند كه هيچ كاری نكنيم؛ ما گفتيم كه دنبال حق و حقوق
خودمان هستيم , سياسی كاری يعنی چه؟ و آنان گفتند كه تعهد
بدهيد و برويد!
نيروی انتظامی خبر درگيری و ضرب و شتم كارگران را تكذيب می
كند , پس شكستگیهای دست و پای كارگران كار كيست نكند كه
خودمان دست و پايمان را شكستهايم .
از مجموع 20 نفری كه در مقابل كارخانه دستگير شديم , 17 نفر
آزاد و سه نفر در بازداشت هستند من هم يك ميليون تومان وثيقه
گذاشتم و آمدم بيرون الان هم هيچكس پاسخگو نيست !
فرماندار گفته بود كه اگر كار كارگران درست نشود , از روی من
عبور كنند آيا آقای فرماندار بر حرفاشان هستند.
"مهدی رضا زاده" از ديگر كارگران شاغل در اين واحد است كه
بالای 15 سال سابقه كار دارد؛ او می گويد : 18 ماه است كه حقوق
نمی گيريم و بايد با بدبختی و قرض گرفتن از اين و آن بسازيم و
خفه خون بگيريم چون كارگريم ؟ چندی پيش "مطهری” مدير عامل شركت
گفت كه كارگران سالی يك ميليون و 600 هزار تومان بگيرند و
تسويه كنند و ما نيز قبول كرديم اين موضوع مربوط به 28/10/84
است؛ 20 روز بعد به استانداری رفتيم و ايشان گفتند كه مدير
عامل میگويد كه میخواهم كارخانه را فعال و كارگران دوباره
كار كنند ما هم گفتيم كه از خدا می خواهيم؛ قول دادند كه
كارخانه از 15/1/85 كار خود را آغاز كند پول قرض كرديم گوسفند
خريديم و بساط جشن و شادی راه انداختيم چرا كه كارخانه از 15
فروردين باز میشد و ما سر كارمان میرفتيم مسوولان هم آمدند
كارخانه را تحويل داديم و نگهبان تعيين كردند , دستگاهها
سرويس شدند و آقای شفقت استاندار نيز قول حل مشكلات را دادند
و فرماندار جديد گفت : اگر كارتان درست نشود , به درد" جرز لای
ديوار" می خورم و همه خوشحال بوديم خوشحال از اينكه سرانجام
تيره روزیهای ما تمام می شود .
"مهدی " ارز ماجرای روز شنبه مورد نظر می گويد : شنبه صبح 4
تا از نمايندگان ما به فرمانداری می روند تا كارها را پی گيری
كنند و همانجا اين افراد را بازداشت میكنند.
عدهای در اداره كار و جمعی ديگر در فرمانداری مورد انواع
اهانت ها قرار گرفتند و با ضرب و شتم و كتككاری روانه پاسگاه
می شوند.
مهدی می گويد : تير هوايی هم در كردند با قنداق اسلحه زدند زير
چشم من و سرم را شكستند و در حالی كه لباس من خونی شده بود ,
با باتوم افتادند به جانم؟! در مينی بوس نشسته بوديم كه گاز
اشكآور زدند داخل ماشين و آنجا هم دوباره از ما پذيرايی مفصل
كردند! آن قدر خون رفته بود كه در پاسگاه از حال می روم و با
اين حال اجازه نمی دهند كه ما را به بهداری ببرند قاضی حكم به
بازداشت من می دهد و در زندان بود كه سرم را پانسمان كردند .
او می گويد گناه من و كارگران فرش البرز بابلسر چيست ؟
باور كنيد با فلسطينیها اين كار را نكردند كه با ما انجام
دادند؛ از قول من بنويسيد كه كارگران گرسنه و شرمنده زن و بچه
ها را كتك زدن هنر نيست , اگر هنر داريد , مشكلات مردم را حل
كنيد .
و...و كارگری می گفت: در آستانه ماه مهر، مفهوم مهرورزی را
خيلی خوب متوجه شديم؟!
وآن يكی گفت: اگر ناموس مردم به گناه بيفتد؛ مسئولش كيست؟!آخر
تا كی می توان گفت: صبر كن! ايمان دارد از در بيرون می رود!! |