ديدگاه‌ها

www.peiknet.com

   پيك نت

 
صفحه اول پیوندهای پیک بايگانی پيک  

infos@peiknet.com

 
 
 

مصطفی تاج زاده
دو ديدگاه اتمی در ج.ا
دارای چه استدلال هائی است

 
 
 
 
 

امروز:پيرو اعلام آمادگی اينجانب برای مناظره درباره عملكرد مسئولان كنونی پرونده هسته‌ای كشورمان با آقای محسن رضايی ("عصرنو" شماره 27، مورخ 29/3/85)، سايت وی با درج مقاله‌ای انجام مناظره را مشروط به تحقق شرايطی، از جمله ايجاد فضايی عاری از پيش‌داوری‌ها كرد كه ظاهراً به معنای جواب منفی ايشان است. در عين حال اين سايت با نقد مقاله‌ام عملاً وارد مناظره با من شد. اكنون ضمن درج كامل مقاله سايت آقای رضايی، به نقد آن می‌پردازم تا ضمن اينكه مناظره قلمی درباره پرونده هسته‌ای ادامه يابد، تفاوت دو ديدگاه‌ "تقابلی” و "تعاملی” روشن شود.

 

مناظره‌ هسته‌اي

سخنی با مصطفی تاج‌زاده

آقای مصطفی تاج‌زاده در يادداشتی كه چندی پيش با محور قرار دادن مصاحبه دبير مجمع تشخيص مصلحت نظام در سيمای جمهوری اسلامی ايران منتشر كردند، نكاتی را بيان داشتند كه در آنها كمتر نشانه‌ای از واقع‌نگری و بی‌طرفی به چشم می‌خورد و از طرفی ضمن معرفی خود در نقش رهبر يا سخنگوی اصلاح‌طلبان، وی يا هر مقام مسئول ديگری را به مناظره درباره پرونده هسته‌ای دعوت كرده‌اند. حال صرف‌نظر از اين‌كه درخواست آقای تاج‌زاده به عنوان معاون اسبق وزير كشور در دوره اصلاحات و عضو شورای مركزی سازمان مجاهدين انقلاب برای مناظره پذيرفته شود يا نه، با توجه به اين‌كه بسياری از مطالبی كه آقای تاج‌زاده در يادداشت خود به آنها اشاره كرده‌اند، ناظر به نوشته‌های سايت «بازتاب» در پرونده هسته‌ای، به ويژه يادداشت‌هايی است كه از اين قلم انتشار يافته، درباره نكته‌های مورد اشاره آقای تاج‌زاده، مطالب زير را جهت روشن شدن برخی مسائل، ضروری می‌دانم:

1ـ نقطه ثقل سخنان آقای تاج‌زاده تقسيم‌بندی حاكمان به دو گروه اصلاح‌طلبان و اقتدارگراها می‌باشد و ساير موارد مطروحه، انشعاباتی از اين طرز تقسيم‌بندی است، اما آقای تاج‌زاده به اين نكته توجه نداشته‌اند كه با توجه به عملكرد و رويكردهای بزرگان علمی و سياسی كشور در قبال پرونده هسته‌ای، اين تقسيم‌بندی مبنای درستی ندارد، چون بسياری از چهره‌های اصلاح‌طلب مانند مهندس موسوی، يا آقای محتشمی‌پور موافق ايستادگی و برون‌رفت از گفت‌وگو‌های طولانی و بی‌نتيجه بودند و در مقابل، تعداد كثيری از چهره‌های محافظه‌كار مانند آقای حسن روحانی هم مدافع اعتمادسازی و تنش‌زدايی می‌باشند. پس نزديك‌تر به واقع آن است كه ديپلماسی هسته‌ای را به دو دوره اعتمادسازی و ايستادگی تقسيم كنيم و در اين صورت اگر آقای تاج‌زاده نمايندگی گفتمان اعتمادسازی را برعهده دارد، می‌توان با نظر به عملكرد دوستان مسئول آقای تاج‌زاده در زمان حاكميتشان بر پرونده هسته‌ای، با ايشان مناظره كرد.

2ـ آقای تاج‌زاده در نكته اول از يادداشت خود كه نوشته است: (می‌توان با انجام يك بازی دو سر برد يعنی گفت‌وگو، منافع ملی ميهن پاس داشته شود. كافی است جمهوری اسلامی با خويشتنداری و تداوم مذاكرات، به اعتمادزايی ادامه دهد. به ويژه آن‌كه ايران در زمينه صنايع هسته‌ای در سال‌های گذشته اقداماتی انجام داده بود كه به علت پنهان بودن شبهاتی ايجاد كرده است) به دو محور منافع ملی و پنهان‌كاری اشاره كرده، حال سؤال اين است:

الف: مگر موضع ايستادگی، كه عملكردهای فراقانونی مانند تعليق را كه عليه منافع ملی می‌باشد، نفی كرده است، چيزی غير از پايبندی به تعهدات به ويژه «NPT» است؟

ب: اگر آقای تاج‌زاده معتقد است كه موضع ايستادگی، منافع ملی را تامين نكرده است، ايشان يا دوستان هم فكرشان مشخص كنند كه منافع ملی طی دو سال گفت‌وگوهای اعتمادسازی چگونه تأمين شده است؟

ج:پنهان‌كاری كه شما آن را مسبب اصلی حساسيت آژانس بر پرونده هسته‌ای و دليل ادامه اعتمادسازی ايران در برابر جهان، ذكر كرده‌ايد، در چه دوره‌ای رخ داده است؟ در دوره مسئوليت اصلاح‌طلبان يا در دوره ايستادگی؟

3ـ آقای تاج‌زاده گفته‌اند: «هيچ يك از اتهامات ديگر مانند نقض حقوق بشر، قادر نيست پرونده جمهوری اسلامی را به شورای امنيت سازمان ملل ارجاع كند. مضاف بر آن چنانچه چالش هسته‌ای ايران در آژانس حل نشود و پرونده كشورمان در نهايت منحصراً در شورای امنيت مفتوح بماند، به احتمال بسيار زياد آمريكا خواهد توانست برخی اتهامات عليه جمهوری اسلامی را نيز به اين پرونده اضافه كند و شورای امنيت را به موضع‌گيری يا صدور قطعنامه در اين موارد، عليه كشورمان ترغيب كند».

اولا؛ اين‌كه آمريكا برای اتهاماتی مثل نقض حقوق بشر و حمايت از تروريسم نمی‌تواند پرونده ايران را به شورای امنيت بكشاند، سخن درستی نيست. چون مگر نه اين است كه كشور سوريه را با عنوان حمايت از تروريسم به شورای امنيت كشانده‌اند؟ و مگر نه اين‌كه در سال 2001 با تأييد شورای امنيت ـ در موضوع تروريسم ـ به افغانستان حمله كردند؟ و نيز در اوايل دهه 90 كشور ليبی را به خاطر پرونده لاكربی مورد لشكركشی قرار دادند؟

دوم اين‌كه؛ اصل اولی در پرونده هسته‌ای، حل و فصل آن در آژانس انرژی اتمی و كشانده نشدن پای شورای امنيت به ميان است، اما اگر ما با تكيه بر خواسته‌های قانونی خود، به مطالبه حقوق مسلم خود پرداختيم و آنان نيز در مقابل، پرونده ما را در شورای امنيت مفتوح نگه داشتند، در اين صورت هيچ حرجی برای ارجاع كامل پرونده به شورای امنيت نخواهد بود. مگر در اين چند سال پس از پيروزی انقلاب، ما بارها شاهد صدور قطعنامه‌ها و اعمال تحريم‌ها نبوده‌ايم؟ پس صرف ترس از كشانده شدن پای ايران به شورای امنيت و صدور قطعنامه و تحريم، نمی‌تواند مجوزی برای چشم‌‌پوشی از منافع ملی و خواسته‌های عمومی باشد.

4ـ آقای تاج‌زاده با تأكيد بر ادامه اعتمادسازی به شيوه گفت‌وگوی دوران اصلاحات، معتقدند كه روش‌های غير از گفت‌وگو موجب تضعيف ايران است و در اين‌باره نوشته‌اند: «اين روند ارجاع پرونده ايران به صورت كامل به شورای امنيت و صدور قطعنامه، نقض غرض است و در آن صورت، موضع ايران را در مورد فعاليت‌های هسته‌ای نيز تضعيف خواهد كرد». حال آقای تاج‌زاده بايد مشخص كنند كه اعلام حمايت 116 كشور جهان(غيرمتعهدها) مبنی بر تأييد صلح‌آميز بودن برنامه هسته‌ای ايران و دفاع اعضای سازمان كنفرانس اسلامی از مواضع ايران و بازگشت غرب و حتی آمريكا به ميز مذاكره با ايران پس از مدت‌ها جوسازی، تضعيف موقعيت ايران به حساب می‌آيد يا تقويت آن؟

5ـ آقای تاج‌‌زاده با نوشتن اين‌ مطلب كه: «مسئول پرونده هسته‌ای در مصاحبه‌های گوناگون اعلام می‌كند كه ايران هرگز قصد خروج از آژانس بين‌المللی انرژی اتمی را ندارد و شعار خروج از «NPT» كاملا فراموش شده است». اين مطلب را از ياد برده‌اند كه يكی از نقاط قوت جمهوری اسلامی در پرونده هسته‌ای، قانونمند رفتار كردن مسئولان آن است كه همين امر موجب شده تا بسياری از كشورهای حامی ايران، رفتار متناقض آمريكا و اروپاييان را اجحاف در حق ايران بدانند. و نيز از جمله اصول قانونی و مسلم در پرونده هسته‌ای، بحث پايبندی به «NPT» و باقی ماندن در آژانس به شمار می‌رود. حال اگر آقای تاج‌زاده ديدگاه برخی افراط‌گرايان را كه به خروج از «NPT» معتقد بودند ملاك ارزيابی قرار دهند، بايد موضع و ديدگاه خودشان را در برابر گروهی از اصلاح‌طلبان كه انرژی هسته‌ای را به طور كلی نفی كرده‌اند، بيان كنند.

6ـ «ظاهراً آقايان نيز به اين نتيجه رسيده‌اند كه برای اثبات صلح‌آميز بودن فعاليت‌های هسته‌ای ايران، چاره‌ای جز امضای آن نيست. به اين ترتيب شعارهای گذشته اقتدارگراها در مورد خيانت‌بار بودن امضای پروتكل الحاقی، كنار گذاشته شد». آقای تاج‌زاده با مراجعه به آرشيو روزنامه‌های آن زمان و جستجو در منابع حقوق بين‌الملل متوجه می‌شوند كه پذيرش پروتكل در ميان اغلب كشورهای عضو «NPT» رويه‌ای معمول و قانونی بوده و از طرفی در داخل ايران نيز پذيرش پروتكل هيچ‌گاه مورد مخالفت اصولگرايان معتدل نبوده است. آنچه مورد انتقاد واقع شده، پذيرش شتابزده و اجرای بی‌قيد و شرط اين پروتكل بدون طی مراحل آن بر اساس مقررات خود آژانس می‌باشد.

7ـ «بازرسی‌های سرزده بازرسان از مراكز مختلف هسته‌ای و گفت‌وگو با مقامات مورد نظر آژانس در يك سال گذشته بيش از آنچه در دولت خاتمی معمول بود، انجام شده است».

قابل توجه آقای تاج‌زاده بايد گفت: بازرسی‌هايی كه صورت پذيرفته، در چهارچوب امضای پروتكل الحاقی توسط نماينده سابق دولت در آژانس بوده است و توضيح واضحات است كه در عرف معاهدات بين‌المللی و قراردادهای جهانی، تعويض دولت‌ها و يا سيستم‌های حكومتی، كم‌ترين اثری در نقض يا كم‌اثر كردن تعهدات دولت های پيشين ندارد.

8ـ آقای تاج‌زاده در بند «د» نكته 4 نوشته‌اند كه: «تعليق غنی‌سازی در سطح صنعتی همچنان ادامه يافته است و طرحی برای ازسرگيری آن بدون توافق قبلی با آژانس مشاهده نمی‌شود و رسما نيز اعلام شده كه هدف كنونی ايران، تداوم غنی‌سازی تحقيقاتی است». غافل از اين‌كه غنی‌سازی صنعتی در ايران هيچ گاه آغاز نشده بود كه تعليق شود و همين دو سال تعليق فعاليت‌های غنی‌سازی تحقيقاتی، با توجه به اين‌كه غنی‌سازی تحقيقاتی مقدمه فعاليت صنعتی می‌باشد، باعث عقب‌ماندگی كشور از پروسه فنی شده است.

9ـ ظاهر اين سخن آقای تاج‌زاده كه نوشته‌اند: «تنها اختلاف، فعاليت تعدادی محدود سانتريفيوژ (نمونه آزمايشگاهی) است كه آيا پيش از مذاكرات و روشن شدن تكليف نهايی متوقف شود يا همچنان به كار خود ادامه دهد. در اين مورد هم ملاك ارزيابی نهايی آن چيزی است كه در مذاكرات به توافق می‌رسند». نشان می‌دهد فعاليت «UCF» اصفهان دستاورد قابل‌توجهی برای ايشان و هم فكرانشان،‌ نيست.

10ـ «اقتدارگراها خود ثابت كردند مذاكره با آمريكا نشانه مرعوب يا جاهل بودن طرفداران آن نيست و هرگز بدتر از برقراری رابطه با ايالات متحده محسوب نمی‌شود». به نظر می‌رسد كه در اينجا خلط كوچكی بين مذاكره از موضع احقاق منافع ملی با مذاكره در غير آن موضع، رخ داده است. چون در حال حاضر كه تعليقی وجود ندارد و زمان به سود ايران است و به نوعی برگ برنده كه همان فعاليت غنی‌سازی در حد ممكن است، در دست ايران می‌باشد؛ ادامه و انجام مذاكرات برخلاف گذشته هيچ ضرری ندارد.

11ـ و اما درباره اين سخنان كه «در دوره حكومت يكدست اقتدارگراها، جمهوری اسلامی بدون هرگونه پيش‌شرطی آمادگی خود را برای مذاكره مستقيم با دولت آمريكا اعلام كرد و دبير شورای امنيت ملی نيز بدون محكوم كردن كمپ‌ديويد توسط دولت مصر، به قاهره سفر كرد ... با ارسال نامه آقای احمدی‌نژاد به رئيس‌جمهور آمريكا، مشروعيت وی رسما پذيرفته شد! ... همچنين از آقای جواد لاريجانی كه شعارش مذاكره با شيطان در قعر جهنم است. مجددا دعوت شده تا در عرصه سياست خارجی فعال شود». بايد گفت: هرچند شايد با برخی مطالب نوشته شده در اين بند ما نيز با آقای تاج‌زاده موافق باشيم، اما اين نكته را بايد گوشزد كرد كه مسئله مصر و نامه به بوش، ارتباطی به پرونده هسته‌ای ندارد و فرصت و نوشته‌ای جدا لازم است تا درباره آن بحث شود.

12ـ« نكته بسيار مهم آن‌كه بسته پيشنهادی شبيه پيشنهادهای قبلی اروپايی‌ها در سال گذشته است كه در آن زمان به گرفتن آب ‌نبات در برابر درّ غرطان تشبيه شد و چندی پيش آقای احمدی‌نژاد به آن عنوان «دادن طلا در برابر گردو» داد، اما پس از دريافت سبد جديد، مسئولان هسته‌ای امروز و منتقدان راديكال ديروز، تقريبا همگی تأكيد می‌كنند كه پيشنهاد حاوی نكات مثبت است... نبايد همچون اجلاس شورای حكام آژانس در پاييز 84 ذوق ‌زده شد كه پرونده هسته‌ای به شورای امنيت سازمان ملل ارجاع نشد و ايران فرصتی حدود سه ماه پيدا كرد... عملكرد اصلاح‌طلبان در يك سال گذشته نشان داده است كه با ماجراجويی اقتدارگراها مخالفت و از تصميمات و اقدامات مثبت حكومت يكدست حمايت می‌كنند.» چند مسئله را درمورد عبارت بالا بايد خاطرنشان كرد:

اول اين‌كه؛ در كنار فاش نشدن بسته جديد كسی نيز آن را تأييد نكرده است كه با تشبيه به پيشنهادهای گذشته در صدد اثبات تمايز در برخوردها باشيم.

دوم اين‌كه؛ ماجراجويی و ايستادگی دو رويكرد كاملا متفاوت هستند و همان‌طور كه در سطور بالا اشاره شد، آنچه كه اصل و اساس رويارويی در پرونده هسته‌ای است، ايستادگی و دفاع از حقوق ملی بوده است، اما اين‌كه عملكرد عده‌ای اندك را به ماجراجويی و يا افراطی‌گری تفسير كنيم و آن را به اقدامات صورت گرفته در پرونده نسبت دهيم به دور از انصاف و فرصت ديگری را برای قضاوت درباره آن می‌طلبد.

سوم اين‌كه؛ ديپلماسی فعال با تنش‌زدايی و اعتمادسازی يك‌طرفه كه هزينه‌های هنگفتی را بدون كسب دستاورد مناسب، نصيب نظام كرده است، دو مقوله جدا هستند.

در پايان بايد خاطر نشان كرد: در وضعيت كنونی جمهوری اسلامی آنچه بيشتر از پيش مورد نياز است، بينش عادلانه و منطقی موافقين و مخالفان در كنار نقد منصفانه است. و اين مهم امكان تحقق نخواهد داشت مگر با واقع‌بينی و اولويت دادن به منافع ملی، همان‌طور كه آقای تاج زاده نيز به آن تاكيد كرده است. طبعا درصورتی كه فضايی عاری از پيش داوری‌ها همراه با تامين شرايط پيش‌گفته به وجود آيد، ما نيز برای عملی شدن يك مناظره با هدف روشن شدن برخی مباحث، تلاش خواهيم كرد.

 

اكنون به نقد اين مقاله می‌پردازم ويادآوری می‌كنم ادعای "عصرنو" آن بود كه اختلاف ايران و دولت‌های قدرتمند جهان در مورد صنايع هسته‌ای، در حال حاضر، در "تعليق يا عدم تعليق فعاليت تعدادی محدود سانتريفيوژ" خلاصه شده است، چرا كه بقيه شروط آژانس بين‌المللی انرژی اتمی را جمهوری اسلامی ايران پذيرفته است (صلح آميز بودن صنايع هسته ای و عدم خروج از NPT، پذيرش امضای پروتكل الحاقی، بازرسی‌های سرزده نمايندگان آژانس از مراكز هسته‌ای ايران حتی پيش از تصويب پارلمان و عدم توليد صنعتی اورانيوم غنی‌شده). به بيان ديگر محل نزاع اكنون اين است كه "آيا پيش از مذاكرات و روشن شدن تكليف نهايی، فعاليت اين سانتريفيوژها متوقف تا مذاكرات آغاز شود، يا ما همچنان بر تداوم فعاليت آنها به قيمت ماندن پرونده كشورمان در شورای امنيت سازمان ملل پافشاری كنيم؟" همچنين آيا بايد بكوشيم با آژانس به توافق برسيم تا پرونده كشور از شورای امنيت خارج شود يا به قطعنامه 1696 آن شورا بی‌اعتنايی كنيم، حتی اگر شورای امنيت قطعنامه های شديدتر عليه جمهوری اسلامی ايران صادر و كشور با تحريم اقتصادی و ... مواجه شود؟

سايت آقای رضايی به جای بحث درباره محل اختلاف و بدون پرداختن به تحليل اقتدارگراها از شرايط ملی و بين‌المللی كه براساس آن درگيری جمهوری اسلامی ايران را با آمريكا اجتناب‌ناپذير دانسته و نتيجه‌گيری آنها مبنی بر تعيين زمان اين درگيری از سوی ايران را ناديده گرفته و می‌گيرد و به موضوعات فرعی پرداخته و دچار تناقض‌هايی به شرح زير شده است.

1. طبق نظر گردانندگان محترم مقاله سايت بازتاب در ايران راهبرد "اعتمادسازی” در برابر راهبرد "ايستادگی” يا "تنش‌زدايی” در برابر "ديپلماسی فعال" و "دفاع از حقوق ملی” قرار دارد. راهبرد اول "هزينه‌های هنگفتی را بدون كسب دستاورد مناسب" نصيب ميهن كرده و مشی دوم نتايج بسيار مثبت داشته است.

اولين خطای بزرگ مسئولان محترم سايت آقای رضايی آن است كه ديپلماسی مبتنی بر "اعتمادسازی” و "تنش‌زدايی” را با "انفعال" و "تسليم" و "عدم پافشاری بر حقوق ملی” در عرصه بين‌الملل يكسان دانسته و در نتيجه آن را مخالف "ديپلماسی فعال" ارزيابی می‌كنند. برای مشخص شدن اين اشتباه می‌پرسيم آيا به نظر نويسنده محترم "ايستادگی” و "ديپلماسی فعال" و "دفاع از حقوق ملی” مستلزم "اعتمادسوزی”، "تنش‌زايی” و "دشمن‌تراشی” است؟ اگر پاسخ منفی است و وی موارد مذكور را "ماجراجويی” می‌داند، كه ظاهراً چنين است، نبايد "اعتمادسازی”، "تنش‌زدايی” و "منفعل كردن دشمنان" را مذموم بخواند و آن را راهبردی در برابر "ايستادگی” مطرح كند.

همچنين قرار دادن "اعتمادسازی” در برابر "ايستادگی” به معنای آن خواهد بود كه از نظر نويسنده مقاله "ديپلماسی فعال" نه به منظور استفاده از فرصت‌های بين‌المللی و كاهش تهديدها از طريق "گفت‌وگو" و "پيدا كردن نقطه بهينه" و "بازی دو سر برد"، بلكه به معنای "تنش‌زايی” و در حقيقت "خاتمه ديپلماسی” است؛ همان راهبردی كه آقای لاريجانی قبل از ارجاع اوليه پرونده هسته‌ای ايران به شورای امنيت سازمان ملل، حدود هشت ماه پيش، مطرح كرد و تصويب قطعنامه در شورای امنيت عليه ايران را نشانه "پايان ديپلماسی” و در واقع آغاز تقابل و جنگ خواند. البته اقتدارگراها پس از ارجاع پرونده هسته‌ای ايران به شورای امنيت و صدور بيانيه رئيس آن شورا تهديد خود را ناديده گرفتند همچنان كه تهديد سخنگوی وزارت امور خارجه را، يك روز پيش از صدور قطعنامه 1696 فراموش كردند كه از تغيير مشی هسته ای و منتفی شدن پاسخ ايران به بسته پيشنهادی اروپا سخن گفته بود. بر اين مبنا جمهوری اسلامی نه تنها پاسخ پيشنهادی 1+ 5 را داد بلكه ضرورت همكاری‌های فنی، اقتصادی و نيز امنيتی ايران را با 6 كشور شامل آمريكا يادآوری كرد.

افزون بر آن طرفداران ديدگاهی كه "اعتمادسازی” را نقطه مقابل "مقاومت" و "ديپلماسی فعال" می‌خوانند، اشتباه ديگری مرتكب می‌شوند، زيرا جلب "اعتماد جهانی” را جز از طريق "تسليم شدن به آمريكا" ممكن نمی‌دانند. حال آنكه به باور ما می‌توان و بايد با همه كشورها به گفت‌وگو نشست و كوشيد به تفاهمی دست يافت كه منافع طرفين، نه يك طرف را تأمين كند. اين راهبرد ممكن و مفيد است، همچنان كه در دوره اصلاحات و عليرغم سردی روابط دو كشور ايران_ آمريكا تجربه شد.

به نظر ما اقتدارگرايانی كه راهبرد "اعتمادسازی” را معادل "تسليم شدن" به دولت ايالات متحده می‌خوانند، توجه ندارند كه با اين نگاه، بيش از "آمريكاپرستان" قدر قدرتی واشنگتن را تبليغ می‌كنند. زيرا ناخودآگاه اعلام می‌كنند ما نمی‌توانيم اعتماد كشورهای همسايه، منطقه و جهان را جلب كنيم بدون آن كه تسليم آمريكا شويم. بر مبنای ديدگاه فوق ايران يا بايد تسليم ايالات متحده شود يا با در پيش گرفتن خط مشی تقابل به پايان ديپلماسی برسد. راه سوم وجود ندارد. اگر اقتدارگراها برای آمريكا چنين قدرت و موقعيتی قائل نيستند، بايد اين شعار را مطرح كنند كه ما به اعتمادسازی با همه كشورهای جهان جز آمريكا و اسرائيل معتقديم، نه اينكه به راهبرد "اعتمادسازی” به طور مطلق حمله كنند و آن را مذموم شمارند و در تقابل با آن از راهبرد "مقاومت" دم بزنند.

خطای ديگر اقتدارگراها آن است كه توجه ندارند محور "ديپلماسی فعال"، جلب اعتماد جهانيان و استفاده از فرصت‌ها و ظرفيت‌های بين‌المللی از يك طرف و كاهش تهديدها و مخاطرات از طرف ديگر است. "انزواطلبی”، "تسليم" و "ماجراجويی” نياز به ديپلماسی ندارند چه رسد به ديپلماسی فعال. فقط راهبرد اعتمادسازی است كه "ديپلماسی فعال" از اجزاء انفكاك‌ناپذير آن است.

2. موضوع اختلاف احزاب و گرايش‌های سياسی در ايران "دفاع از منافع ملی” و "مقاومت" و "ديپلماسی فعال" نيست، بلكه "دكترين امنيت ملی” يا چگونگی دفاع از امنيت و منافع ملی محل نزاع است. اصلاح‌طلبان بين چهار راهبرد "انزوا"، "ماجراجويی”، "تسليم" و "مقاومت" چهارمی را صحيح می‌دانند، اما معتقدند تنها راه "ايستادگی با كمترين هزينه و بيشترين فايده" برای ميهن، آن هم در شرايط حساس كنونی تنش‌زدايی ، اعتمادسازی و ايجاد ائتلاف برای صلح با "ديپلماسی فعال" است. به باور آنان با تفاهم و همكاری با اكثر قريب به اتفاق دولت‌ها، خصوصاً دولت‌های تأثيرگذار در روابط بين‌الملل و همچنين سازمان‌ها، جريان‌ها و نيروهايی كه مخالف جنگ و خشونت و تروريسم بوده، موافق صلح و گفت‌وگو و "بازی دو سر برد" هستند، می‌توان علاوه بر جلب افكار عمومی جهانيان به سود ميهن، جنگ‌طلبان را بويژه در آمريكا منزوی يا دست كم از "چالشگر فعال" با ايران به "چالشگر منفعل" تبديل كرد. تحميل چنين وضعيتی به واشنگتن "ممكن" و تجربه شده است. به علاوه آنان بر اين باورند در صورتی كه راهبرد "تعامل" با جهانيان نتواند مانع يكجانبه‌گرايی كاخ سفيد شود، جمهوری اسلامی از موضع به مراتب قدرتمندتر و انسانی‌تر می‌تواند از امنيت و منافع خود پاسداری كند. به سخن ديگر اصلاح‌طلبان تنش‌زدايی، اعتمادسازی و گفت‌وگو را بهترين روش حفظ امنيت ملی و توسعه همه‌جانبه ايران می‌دانند و راهبرد رقيب آن را در شرايط كنونی "تقابل" با جهان ارزيابی می‌كنند كه پيامدش در عرصه بين‌المللی، "اعتمادسوزی” و "تنش‌زايی” و در نتيجه "دشمن‌تراشی” و بازكردن جبهه‌های جديد عليه ميهن و آسيب‌پذير كردن نظام سياسی خواهد بود. تحميل هزينه‌های سنگين بر كشور و مردم و ايجاد مانع در راه توسعه علمی، فنی و اقتصادی و صنعتی ميهن بخشی از نتايج راهبرد "تقابل" در سياست خارجی است.

3. اصلاح‌طلبان همچون اقتدارگراها و همسو با ديگر نيروها و احزاب استقلال‌طلب ايرانی، با هر مرام و مسلكی، نظام بين‌الملل كنونی را ناعادلانه ارزيابی می‌كنند. علاوه بر آن دولت كنونی آمريكا را يكی از جنگ‌طلب‌ترين و توسعه‌جوترين دولت‌های ايالات متحده می‌دانند كه می‌كوشد اهداف خود را، اعم از مشروع و نامشروع، با زور و خشونت تحقق بخشد. اصلاح‌طلبان اتفاقا به همين علت معتقدند كشورهايی همچون جمهوری اسلامی ايران بايد بسيار حساب شده و عقلانی عمل كنند و از دادن بهانه به كاخ سفيد بپرهيزند. بر همين اساس هر گفتار و رفتاری را با هر نام و انگيزه كه به نظامی _ امنيتی كردن فضای منطقه و جهان كمك كند، به سود جناح ميليتاريست آمريكا و به ضرر مردم جهان، از جمله ايرانيان ارزيابی می‌كنند. همچنان كه معتقدند عملكرد "بن‌لادن" برای جنگ‌طلبان ايالات متحده فرصت طلايی فراهم كرد تا با لشكركشی به خليج فارس، استقرار طرح خاورميانه بزرگ را كه در رأس آن تضمين امنيت اسرائيل و دسترسی به چاه‌های نفت منطقه است، در دستور كار خود قرار دهند.

به باور اصلاح‌طلبان اكنون كه ارتش آمريكا دور تا دور ميهنمان حلقه زده است، نتيجه عملی تحريم اقتصادی ايران يا وارد كردن ضربه نظامی به مراكز هسته‌ای و اقتصادی و نظامی كشور، حتی اگر در نهايت به شكست ماجراجويان كاخ سفيد منجر شود، بنيان‌های اقتصادی و صنعتی كشورمان را تخريب خواهد كرد. كما اينكه شكست ارتش مجهز اسرائيل در دستيابی به اهداف نظامی خود در جنوب لبنان (رسيدن به رود ليطانی) و حتی شكسته شدن هيمنه‌ آن رژيم در جنگ سی و سه روزه با حزب‌الله، مانع ويران شدن نيمی از لبنان نشد. به اعتقاد اصلاح‌طلبان ما هنوز عقب‌ماندگی‌های ناشی از خسارات جنگ تحميلی را به طور كامل پشت سر نگذاشته‌ايم و در مقايسه با كشورهای همسايه و حتی خاور دور، به لحاظ شاخص‌های توسعه جايگاه مناسبی نداريم. بنابراين بايد تمام توان خود را مصروف توسعه همه‌جانبه اقتصادی، علمی و فنی ايران كنيم، نه اينكه وارد چالش‌های جديد اقتصادی يا نظامی با آمريكا و متحدانش شويم.

4. مقايسه دو راهبرد "تقابل" و "تعامل" از اين منظر كه شكست يا پيروزی هر كدام چه مزايا يا مضراتی دارد، يعنی محاسبه سود _ هزينه هر استراتژی، داوری درباره آنها را علمی‌تر و منصفانه‌تر می‌كند. بديهی است هر راهبردی كه پيروزی آن سود بيشتر و شكست آن هزينه و ريسك كمتر داشته باشد، به لحاظ عقلانی و علمی اولويت خواهد داشت، بر راهبردی كه موفقيت آن فوايد كمی نصيب ميهن و مردم می‌كند و ناكامی آن هزينه گزاف دارد. بر اين پايه سوال می‌كنيم نتيجه پافشاری اقتدارگراها بر فعاليت آزمايشگاهی سانتريفيوژها جز يكی از اين دو گزينه است؟ اول اينكه آمريكا در تحميل امر تعليق غنی‌سازی اورانيوم به ايران شكست می‌خورد و ايران موفق می‌شود اورانيوم را غنی كند. اين بزرگ‌ترين پيروزی برای كشور و ملت خواهد بود. اكنون فرض كنيم آمريكا و شورای امنيت بتوانند به تدريج دايره را بر ايران تنگ و ميهن و مردم را با تحريم اقتصادی، علمی، فنی و ... مواجه كنند، كه از هم اكنون نشانه‌ها و آثار آن مشهود است. به نظر می‌رسد زيان‌های ناشی از اين روند بر امنيت و منافع ملی و نيز در توسعه كشور سنگين خواهد بود. علاوه بر اين، در تقابل با قدرت‌های جهانی، تضمينی نداريم كه ثبات سياسی، استقلال كشور و يكپارچگی آن حفظ شود و مردم گرفتار مشكلات گوناگون نشوند. براساس مشی "تقابل" يك طرف معادله، پيروزی ايران و تداوم فعاليت تعدادی سانتريفيوژ خواهد بود و در طرف ديگر، پرداخت هزينه‌های سنگين و احتمال بی‌ثباتی سياسی و مخدوش شدن استقلال و تماميت ارضی ما را تهديد می‌كند. عقل سليم كدام را انتخاب می‌كند؟ به نظر ما راهبرد "تقابل" مسابقه‌ای است كه پيروزی در آن سود اندكی نصيب كشور و مردم می‌كند ولی شكست در آن حتی اگر فاجعه‌بار نباشد، هزينه‌های زيادی بر كشور و مردم تحميل می‌كند. فرض كنيم امكان پيروزی در اين معادله 50 درصد باشد. با وجود اين آيا منافع حياتی كشور ايجاب نمی‌كند به راهبرد "تعامل" رو بياوريم؟

به باور ما بزرگ‌ترين خطا برای يك حكومت آن است كه راهبرد پيشنهادی‌اش را چنان تدوين كند كه فقط با سرنگونی حكومت، شكست آن معلوم شود. به عبارت ديگر مادام كه حكومت ساقط نشود، به معنای آن است كه استراتژی آن صحيح است. اشكال روش مذكور اين است كه نقد استراتژی حكومت و مقايسه آن را با راهبردهای رقيب امكانپذير نمی‌كند. چه بسا دو راهبرد رقيب كه هيچ كدام به تغيير حكومت منجر نمی‌شود، اما يكی می‌تواند هزينه‌های سنگين به كشور تحميل كند و مانع توسعه همه‌جانبه و سريع كشور شود و ديگری آن را با هزينه‌های كمتر و سرعت بيشتر نهادينه كند. در اين صورت كدام اولويت دارد؟ و آيا می‌توان به علت آنكه كشور هنوز از پا در نيامده است، صحت راهبرد حكومت را نتيجه گرفت؟

اشتباه ديگر آن است كه يك موضوع را چنان برجسته كنيم كه تحقق يا عدم تحقق آن به منزله پيروزی يا شكست ملت تلقی شود و امكان اهم و مهم كردن امور و محاسبه سود و زيان راهبرد را از سياست‌ورزان سلب كند. براين اساس نمی‌توان بر مبنای اينكه در دو عصر متفاوت ما در سطح آزمايشگاهی غنی‌سازی اورانيوم در حد 5 درصد را ادامه داده‌ايم يا تعليق كرده‌ايم، نتيجه گرفت دكترين امنيت ملی يكی پيروز و ديگری با شكست مواجه شده است. شيوه درست بررسی اين موضوع است كه با هر راهبرد، كشور و مردم چه به دست می‌آورند و چه از دست می‌دهند؟ برای مثال فرض كنيم ما غنی‌سازی را داوطلبانه تعليق كنيم به شرط آنكه ضريب امنيت ملی بالا رود، امنيت اقتصادی افزايش يابد، تحريم اقتصادی برطرف شود، مناسبات سياسی كشور بهبود يابد و امكان جلب سرمايه، تكنولوژی، علم و تجربه مديريت خارجی بيشتر شود. در آن صورت داوری عقلانی و براساس منافع ملی چه خواهد بود؟

5. به اعتقاد اقتدارگراها حتی اگر تهران درباره صنايع هسته‌ای با واشنگتن به توافق رسد، كاخ سفيد طرح‌ها و برنامه‌های ديگری را عليه ايران به مرحله اجرا خواهد گذاشت. به باور آنان رهبران آمريكا ارتش خود را برای تحقق طرح خاورميانه بزرگ به منطقه گسيل كرده‌اند و تا تكليف جمهوری اسلامی ايران را مشخص نكنند، دست از سر ما برنخواهند داشت. اصلاح‌طلبان در مجموع با اين برهان موافقند، در عين حال معتقدند می‌توان با درايت و خويشتنداری و با ديپلماسی فعال و استفاده از ظرفيت‌های ملی و جهانی مانع تحقق اهداف ايالات متحده شد، كما اينكه وقتی جورج بوش، پس از سرنگونی طالبان، جمهوری اسلامی ايران را "محور شرارت" خواند، آقای خاتمی با تدبير و تأمل اجازه نداد كشورمان در كانون خصومت‌ورزی و تهاجم ايالات متحده قرار گيرد. حتی زمينه‌ای فراهم شد كه واشنگتن "سياست مهار دوگانه" را رها كند و به فروپاشی حاكميت حزب بعث در عراق رو آورد. به اين ترتيب امتياز بزرگ ديگری نصيب ايران شد؛ حذف صدام بعد از سرنگونی طالبان گرچه به حضور فعال نظامی _ سياسی آمريكا در منطقه منتهی شد، ولی حداقل دو خطر منطقه‌ای را عليه امنيت ملی مااز بين برد . پس از آن نيز آقای خاتمی بدون آنكه همچون امروز اجازه مذاكره مستقيم با آمريكا داشته باشد، با ديپلماسی صلح‌طلبانه و مذاكره با همه دولت‌های مؤثر، بويژه با نمايندگان اتحاديه اروپا، مخاطرات زيادی را از ميهن و مردم دور كرد.

بنابراين اختلاف دو گرايش و دو جناح در اين نيست كه آمريكا در شرايط متفاوت سناريوهايی عليه ما طراحی و دنبال خواهد كرد، بلكه اختلاف در اين است كه آيا چالش با ايالات متحده اجتناب ناپذير است يا می‌توان با شناسايی هر سناريو و بهره برداری از ظرفيت‌های ملی و بين‌المللی كوشيد مخاطرات را در هر مرحله خنثی كرد. به نظر ما گذشت زمان، بدون درگيری حاد، به سود ايران خواهد بود، كما اينكه پيشبرد همين سياست در روند حضور آمريكا در منطقه و پرهيز از درگيری، زيان كمتری برای ما داشته است. پس بايد تلاش كرد در دام جنگ‌طلبان آمريكايی نيفتاد، بويژه آنكه هم اكنون آمريكا و متحدانش در عراق و افغانستان با مشكلات بی‌شماری مواجه هستند. مهم‌تر آنكه واشنگتن نه فقط با چشم‌انداز روشنی مواجه نيست، بلكه شواهد قابل توجهی در دست است كه وخيم‌تر شدن اوضاع در هر دو كشور را به ضرر اشغالگران نشان می‌دهد.

 

در همين زمينه از آقای رضايی می‌پرسم مگر آمريكا در 27 سال گذشته عليه ما برنامه‌های گوناگون طراحی و اجرا نكرده است؟ آيا از وجود اين طرح‌ها و تلاش‌ها می‌توان نتيجه گرفت كه مجبوريم در يك مورد به چالش با ايالات متحده تن دهيم و عواقب آن را در نظر نگيريم؟ بگذريم از اينكه توجه انحصاری به طراحی سناريوهای متفاوت عليه ايران در آمريكا، موجب شده است تهديدها و آسيب‌پذيری‌ها درونی مورد غفلت قرار گيرد. به طوری كه حتی در صورت پذيرش موضوع غنی‌سازی اورانيوم در ايران توسط آمريكا، اين احتمال منتفی نيست كه جامعه و حكومت از درون دچار مشكلات عديده و بحران شوند.

به نظر اصلاح‌طلبان بهتر آن است كه به جای نگرانی از سناريوهای بعدی واشنگتن و تلاش كاخ سفيد برای جلب موافقت ديگر دولت‌های قدرتمند عليه ايران، بكوشيم موضوعات احتمالی مورد چالش را با آينده‌نگری و شجاعت حل كنيم. برای مثال چه اشكال دارد "حقوق بشر" در ايران به طور كامل رعايت شود تا ما نگران اقدام‌های سازمان‌های بين‌المللی عليه خود نشويم؟ بعيد می‌دانم آقای رضايی بر اين عقيده باشد كه با وجود رعايت كامل حقوق بشر در ايران، باز هم ايالات متحده بتواند به اجماع جهانی عليه ما، به بهانه نقض حقوق بشر دست يابد. به علاوه اساساً نقض حقوق بشر، جز در موارد تأثيرگذار و اقدامات تروريستی مانند انفجار برج‌های دوقلو يا ترور نخست‌وزير يك كشور، نخواهد توانست پرونده كشوری را به شورای امنيت سازمان ملل بكشاند.

6. به نظر اقتدارگراها "صنايع هسته‌ای” تنها موضوع چالشی ايران و آمريكاست كه می‌تواند افكار عمومی را در داخل به سود آنان بسيج كند. اين برداشت به يك تعبير درست ولی به يك معنا بسيار خطرناك است. طبق نظرسنجی‌ها اكثريت ايرانيان خواهان دسترسی ايران به صنايع پيشرفته هسته‌ای در تمام ابعادند. بنابراين از رسيدن به چنين نقطه و مرحله‌ای حمايت می‌كنند. ولی نكته مهم آن است كه صنايع هسته‌ای، تنها موضوعی است كه آمريكا می‌تواند توافق قدرت‌های بزرگ جهانی را عليه ايران جلب كند. مهم‌تر آنكه اكثريت قاطع موافقان اين صنايع حاضر به پرداختن بهای سنگين در اين زمينه نيستند. به عبارت ديگر اگر امر داير بر داشتن چنين صنايع با تحمل فشارهای اقتصادی يا تعليق غنی‌سازی اورانيوم و عدم تحريم ايران باشد، بسياری از شهروندان حالت دوم را ترجيح می‌دهند.

دقت شود كه حمايت اكثر هم‌وطنان از فناوری هسته‌ای به علت احساس تحقير و عقب‌ماندگی و ناامنی است كه در قرون اخير، ايرانيان با همه وجود آن را لمس كرده‌اند. راه مقابله با اين تحقير، توسعه اقتصادی، علمی و فنی كشور و افزايش رفاه شهروندان و بالاخره اداره ميهن به گونه‌ای است كه شهروندان احساس امنيت كنند. عملكرد غلط حكومت می‌تواند موجب ناكامی ايرانيان شود و حس تحقير و عقب‌ماندگی را در آنان گسترش دهد. به علاوه فرصت نشناسی ممكن است ديگر حقوق هسته‌ای ايران را ضايع كند و وضعيت كنونی هسته‌ای را تغيير دهد.

7. ناعادلانه بودن قطعنامه 1696 شورای امنيت دليل رد كردن آن نيست چنانچه هزينه مقابله با آن سنگين ارزيابی شود. اگر نظام بين‌المللی عادلانه بود، كشورها می‌توانستند به ناعادلانه بودن قطعنامه‌های شورای امنيت اعتراض كنند و به انتظار اصلاح امور بنشينند. واقعيت چنين نيست. به همين علت با اينكه قطعنامه 598 شورای امنيت درباره جنگ تحميلی عراق عليه ايران عادلانه نبود، جمهوری اسلامی آن را پذيرفت. قطعنامه 1701 آن شورا درباره جنگ سی و سه روزه اخير نيز عادلانه نبود. با وجود اين مورد قبول دولت لبنان و حزب‌الله و سپس ايران واقع شد، آن هم در شرايطی كه مقاومت اسلامی لبنان طرح ارتش اسرائيل برای اشغال جنوب لبنان تا رود ليطانی را با ناكامی مواجه كرده بود. فعلاً متذكر اين موضوع نمی‌شوم كه اخلاقی‌تر صورت اعتراض به اعمال ناعادلانه شورای امنيت هنگامی است كه منتقدان خود در مصدر قدرت از اعمال اين روش‌ها بپرهيزند. نمی‌شود در داخل به "زور" اصالت داد و در خارج خواهان تحقق "دموكراسی” شد.

به علاوه بايد توجه كرد كه انعطاف‌پذيری در يك مساله خاص به معنای دائمی بودن و پذيرفتن آنچه منفی ارزيابی می‌شود، نيست. برای مثال رهبر فقيد انقلاب، پذيرش قطعنامه 598 شورای امنيت را همچون سركشيدن جام زهر خواند كه برای حفظ كيان نظام اسلامی چاره‌ای جز آن نبود. اما روند حوادث، بويژه حمله صدام به كويت و اشغال آن كشور، نه تنها جهانيان را به اقرار درباره متجاوز بودن دولت بعث عراق در جنگ با ايران مجبور كرد و به آزادی اسرای دربند ايرانی منجر شد، بلكه شرايط را به‌گونه زيادی به سود ايران تغيير داد و در نهايت به حذف رژيم بعث و صدام حسين منجر شد. بنابراين نبايد تصور كرد با پذيرش يك قطعنامه كار جهان به آخر می‌رسد يا كشور شكست قطعی می‌خورد. بويژه آنكه چالش درباره موضوعی باشد كه تحقق يا عدم تحقق آن تأثير چندانی در امنيت ملی و منافع حياتی كشور نداشته باشد.

به نظر من در مورد پرونده هسته ای كشور می توان به راه حل ميان بر انديشيد. برای مثال جمهوری اسلامی می تواند اعلام كند داوطلبانه و برای مدت سه ماه غنی سازی اورانيوم را تعليق می كند تا مذاكرات آغاز شود و سپس برمبنای توافق‌ها تصميم گرفت.

8. اجازه دهيد اختلاف ديدگاه "تعاملی” را كه اكثر اصلاح‌طلبان و بخشی از محافظه‌كاران به آن معتقدند با نگرش "تقابلی” كه اقتدارگراها آن را نمايندگی می‌كنند، از زاويه ديگری طرح و آن را چنين صورتبندی كنم كه آيا در نظام ناعادلانه و تك‌قطبی جهانی، توسعه همه‌جانبه و متوازن ميهن (توسعه اقتصادی، علمی، فنی، سياسی، فرهنگی) اولويت دارد و ديپلماسی كشور بايد در خدمت آن قرار گيرد، يا بهتر است ايران پرچمدار مبارزه با آمريكا در منطقه گردد و از اين طريق به كسب پرستيژ هر چه بيشتر در افكار عمومی جهانيان، بويژه مسلمانان بپردازد و در نتيجه لازم بداند در جهت بدست آوردن موقعيت ويژه نظامی با پافشاری بر غنی‌‌سازی اورانيوم در ايران به هر قيمت و تحت هر شرايط اولويت دهد؟ روشن است كه در صورت اخير همه امكانات و فرصت‌های ملی بايد به استخدام هدف مذكور درآيد، حتی اگر امنيت ملی و منافع حياتی آسيب‌پذير شود و ميهن و مردم در معرض مخاطرات جدی قرار گيرند و توسعه اقتصادی، علمی و فنی كشور با دشواری‌های زيادی مواجه شود.

پرسش استراتژيك اين است كه آيا امنيت و منافع ملی ما در گرو عدم تعليق غنی‌سازی اورانيوم به هر بها است، يا محور تلاش‌ دولت و ملت بايد رفع تهديدها باشد و با تنش‌زدايی و اعتمادسازی در سطح داخلی و بين‌المللی، امكان توسعه اقتصادی، علمی و فنی كشور، از جمله در زمينه صنايع هسته‌ای پيشرفته هر چه بيشتر فراهم شود؟ به طور خلاصه آيا قصد داريم كشورهای توسعه‌يافته خاوردور را الگو قرار دهيم يا كره شمالی الگوی ايده‌آل ماست؟ پاسخ اصلاح‌طلبان و اقتدارگراها به تحقيرشدگی تاريخی ايران و ايرانی كدام است: دسترسی فوری به صنايع و دانش هسته‌ای در تمام ابعاد و به هر قيمت، يا حفظ امنيت كشور و ايجاد شرايطی كه بتوان در همه عرصه‌های علمی و اقتصادی، از جمله در صنايع هسته‌ای (البته در زمان طولانی‌تر) پيش رفت؟

9. در مقاله پيشين هشدار داده بوديم ارائه بسته پيشنهادی اروپا، پس از بيانيه رئيس شورای امنيت درباره صنايع هسته‌ای ايران، نبايد اقتدارگراها را ذوق زده كند و همچون دور قبل، فرصت ارائه شده را نشانه شكست آمريكا و اروپا در كسب اجماع قدرت‌های بزرگ و تلاش برای تحريم ايران ارزيابی كنند و رفتار خود را ادامه دهند. صدور قطعنامه 1669 با رای مثبت روسيه و چين، صحت پيش‌بينی اصلاح‌طلبان را در همين فاصله مناظره قلمی نشان داد. اكنون نيز به حكومت يكدست اقتدارگرا هشدار می دهيم نبايد فرصت را از دست بدهد. به عكس لازم است با گرفتن بهانه از آمريكا، مذاكرات را آغاز و برای كشور و مردم دستاوردهای خوبی كسب كند. به نظر اصلاح‌طلبان تحريم ايران و ... ، آغاز بازی "دو سر باخت" است كه در آن همه زيان می‌بينند. ايرانيان اگر بيشتر ضرر نكنند، به اندازه ديگران آسيب می‌بينند كه تحمل آن در شرايط كنونی بسيار دشوار است. بايد اين معادله را تغيير داد.

10. مشكل ديگر حاكميت يكدست اقتدارگراها در سياست خارجی، شبيه آنچه در تصميم‌گيری آنان درباره بنزين ديده می‌شود، ناتوانی در اتخاذ يك راهبرد قاطع و روشن است. برای مثال اقتدارگراها زمانی از مذاكره مستقيم و بدون پيش‌شرط با آمريكا صحبت می‌كنند و زمانی ديگر مذاكره با آمريكا را بی‌فايده‌ اعلام می‌كنند. سران عرب را "بی‌غيرت" می‌خوانند و هفته بعد برای تك‌تك آنان پيام ويژه می‌فرستند. از ضرورت محو اسرائيل از نقشه جهان سخن گفت و بعد جمهوری اسلامی را برای هيچ كشور، حتی "رژيم صهيونيستی” تهديد نخواند!؟ اين سخنان و سياست‌های زيگزاگی و متناقض مضرات زيادی نصيب كشور و مردم می‌كند، بدون آنكه ما را از منافع يك راهبرد مشخص بهره‌مند كند. علاوه بر اين به علت نداشتن ديدگاه استراتژيك و برخلاف آنچه در سايت بازتاب اعلام شده است،‌ هنوز هم وسوسه خروج از NPT، عدم امضای پروتكل الحاقی و جلوگيری از بازرسی‌های سر زده نمايندگان آژانس و ... گريبان بخش‌های وسيعی از اقتدارگراها، نه فقط "تعداد محدودی اصولگرای افراطی” را رها نكرده است و باز كردن جبهه جديد و تهديد جهانيان به تغيير مشی هسته‌ای كشور كه معنای روشنی دارد، همچنان ادامه دارد. برای مثال نايب رئيس مجلس هفتم از امكان توليد سلاح هسته‌ای در ايران سخن می‌گويد بدون آنكه به معانی و تبعات آن فكر كند. البته اقتدارگراها در يكسال گذشته در برخی موارد، به شرح زير تجديدنظر كرده‌اند:

- تحريم نكردن كالاهای كشورهايی كه عليه جمهوری اسلامی ايران رای می‌دهند،

- عدم تكرار اين ادعا كه قصد فروش اورانيوم غنی شده به زير قيمت جهانی را دارند و نيز عدم تكرار آمادگی انتقال اين تكنولوژی به كشورهای اسلامی،

- عدم حمله به تنش زدايی و صلح‌خواهی و برعكس، تاكيد بر مذاكره و صلح‌طلبی حكومت يكدست،

- محكوم كردن هجوم به سفارتخانه‌های اروپايی در تهران،

- مفيد خواندن مذاكرات با اتحاديه اروپا و "تركمانچای” و يا "گلستان چای”! نناميدن توافقات احتمالی با آن دولت‌ها.

انتظار می‌رفت در مورد مسائلی همچون عدم خروج از پيمان NPT، امضای پادمان و تداوم بازرسی‌های سرزده نمايندگان آژانس و ... نيز ديدگاه يكسانی در اركان حكومت يكدست بوجود می‌آمد و تلاش آنان صرف توافق با اروپا و جلوگيری از تصويب قطعنامه مورد نظر ايالات متحده در شورای امنيت می‌شد، به جای آنكه به حمايت 116 دولت غيرمتعهد و 57 كشور اسلامی از حقوق جمهوری اسلامی ايران در زمينه صنايع هسته‌ای دلخوش كنند و به‌رغم همه هشدارها، نظاره‌گر تصويب قطعنامه شماره 1696 شورای امنيت با 14 رای مثبت از 15 رای اعضای آن عليه ميهن و مردم شوند. اميدواريم اقتدارگراها فرصت باقی مانده را از دست ندهند و با تعامل با اروپا و عنداللزوم با آمريكا مخاطرات را از ميهن و مردم دور كنند.

11. ما يكبار سياست اصلاح‌طلبانه "دموكراسی در خانه، صلح در جهان" را تجربه كرديم و معتقديم در دوران رياست جمهوری خاتمی اعتبار ايران افزايش يافت و اسلام، البته با قرائتی انسانی _ عقلانی، جايگاه ويژه‌ای در جهان پيدا كرد. ضريب امنيت عمومی و ملی بالا رفت و از مخاطرات بين‌المللی عليه وطن كاسته شد. شاخص سهام بورس افزايش يافت و سرمايه‌های خارجی بيشتری جلب شد. ضريب نرخ ريسك بيمه‌های جهانی در ايران كاهش يافت و به اين ترتيب سود زيادی نصيب ميهن شد. دو دشمن ديرينه در همسايگی ايران _ صدام و طالبان_ حذف شدند و افكار عمومی اروپا و آمريكا، علاوه بر جهان اسلام، به سود ما تغيير جهت يافت. حتی وزيرخارجه ايالات متحده از كودتای 28 مرداد عليه دولت قانونی و ملی دكتر مصدق و همچنين عدم درك صحيح انقلاب اسلامی اظهار تأسف كرد. سخن اصلاح‌طلبانه اين است چنانچه آقای خاتمی در پاسخ به اشتياق رئيس‌جمهور آمريكا برای ديدار با او با مانع مواجه نمی‌شد و مذاكره مستقيم دو كشور آغاز ‌شده بود، موقعيت ما برای مذاكره و تأمين منافع ملی به مراتب بهتر از امروز می‌بود. بنابراين اگر انتقادی به اصلاح‌طلبان وارد است، كوتاهی در تحقق كامل راهبرد فوق است، نه اينكه "اعتمادسازی” غلط است و بايد كنار گذاشته شود.

آقای خاتمی و اصلاح‌طلبان با چنين رويكردی به اعتمادسازی با جهانيان پرداختند و برای جلوگيری از گرفتار آمدن ايران به بحران، مذاكره با سه كشور آلمان، فرانسه و انگلستان را به نمايندگی اتحاديه اروپايی آغاز كردند و ضمن دور كردن تهديدات از ميهن، دستاورد قابل توجهی در شرايط سرمستی آمريكا از پيروزی كوتاه مدت در عراق كسب كردند كه راه‌اندازی UCF اصفهان يكی از آنها است. اگر دست آنان باز بود، دستاوردهای ملی به مراتب بيشتری كسب می‌كردند.

12. به نظر ما توافق ايران با سه كشور اروپايی در نشست سعدآباد تهران نه فقط "تركمانچای” نبود بلكه مانع اجماع قدرت‌های بزرگ جهانی عليه ايران شد. رهبری نيز به همين دليل آن را پيروزی بزرگ خواند. يادآور می‌شود "تركمانچای”، در تحليل نهايی، به علت بی‌توجهی دربار و شاه به واقعيات داخلی و خارجی به ايرانيان تحميل شد. غيرتمندان بی‌خبر از واقعيات داخلی و خارجی بر ضرورت مقابله با كفار و اجانب و آزادسازی سرزمين‌های دارالاسلام تاكيد و در نتيجه جنگی نابرابر و ناهنگام به كشور تحميل كردند كه نه تنها شهرهايی كه در معاهده "گلستان" كه از ايران جدا شده بودند، مجدداً به كشور منضم نشدند، بلكه ارتش روسيه با شكست ايرانيان، بخش‌های وسيع ديگری از ايران از جمله شهر تبريز را اشغال كرد. در چنين شرايطی انعقاد قرارداد "تركمانچای” تنها راه حل ممكن به شمار رفت.

بر اين اساس "تركمانچای” پيامد عملكرد صلح‌طلبان واقع بينی نبود كه فتحعلی شاه را از جنگ دوباره با روسيه، پس از شكست اول و انعقاد قرارداد گلستان، برحذر می‌داشتند و وی را به رعايت حسن هم‌جواری با همسايه قدرتمند شمالی ترغيب می‌كردند. آن قرارداد ننگين نتيجه رفتار و گفتار تندروانی بود كه فرياد "واغيرتا" و "وامحمدا" سر می‌دادند و همچون امروز، بدون تحليل صحيح موضع موجود، جنگ ديگری را به ايران تحميل كردند. همين عده پس از شكست خوردن از روسيه به منظور استقرار صلح و تخليه تبريز دست به دامان عباس ميرزا شدند كه خود مخالف شروع مجدد جنگ به شمار می‌رفت و تلاش‌هايش برای منصرف كردن شاه از آغاز جنگ به نتيجه نرسيده بود. اكنون نيز اين نگرانی وجود دارد كه عده‌ای با ارزيابی غلط اوضاع ملی و بين‌المللی، تركمانچای ديگری به ايران تحميل كنند.

15. سخن را با طرح چند پرسش از آقای رضايی به پايان می‌برم:

الف. آيا تشديد خصومت بين ايران و آمريكا به سود كشور و مردم است؟

ب. آيا پيروزی جمهوری اسلامی در موضوع هسته‌ای، جلوگيری از اجماع قدرت‌های جهان عليه خود و برگرداندن پرونده از شورای امنيت به آژانس است، يا پافشاری بر غنی‌سازی اورانيوم ولو آنكه اين اقدام به صدور قطعنامه‌های ديگر شورای امنيت عليه ايران و سخن گفتن از احتمال توليد بمب هسته‌ای توسط ما منجر شود؟

ج. آيا بازكردن جبهه‌های جديد عليه ايران صحيح است؟

د. آيا تحريم احتمالی اقتصادی ايران بر امنيت و رفاه مردم و توسعه كشور زيانبار نخواهد بود؟

اگر پاسخ به پرسش‌های فوق منفی است، راهبرد پيشنهادی دوستان نقطه مقابل آنهاست و چنانچه جواب سوال‌ها مثبت باشد، بر اقتدارگراهاست كه علاوه بر ارائه توضيح درباره اينكه چرا اجلاس سعدآباد را با اين استدلال كه مانع اجماع قدرت‌های بزرگ جهانی شد، پيروزی بزرگ خواندند، اعلام كنند با وجود اينكه راهبرد هسته‌ای حكومت يكدست "دستاوردهای زيادی به سود كشور داشته است" چرا بحث علنی را درباره آنها در صداوسيما و حتی در مطبوعات ممنوع كرده‌اند؟ و چرا از مناظره طفره می‌روند؟

به اعتقاد ما با راهبردهای دموكراتيك و صلح‌طلبانه، همچنان كه در عصر اصلاحات تجربه شد، هم می‌توان افكار عمومی جهانی، اعم از مسلمان و غيرمسلمان، را جلب كرد و هم به اهداف خود رسيد و "نبرد" را با پيروزی به پايان برد، نه اينكه در يك عمليا ت پيروز شد و جنگ را واگذار كرد.

به باور اصلاح‌‌طلبان ناتوانی در عادلانه كردن نظم جهانی، راهبرد "تسليم" همچون ليبی را توجيه نمی‌كند، زيرا علاوه بر از بين بردن حيثيت كشور، جنگ‌طلبان جهان را به ادامه مسير توسعه‌طلبانه خود تشويق می‌كند. "انزواطلبی” مانند كره شمالی نيز صحيح نيست چرا كه كشور را عقب‌مانده و آسيب‌پذير می‌كند. روش ماجراجويانه همچون طالبان نيز به نتيجه نمی‌رسد چرا كه دست آمريكا را برای اشغال نظامی كشورها باز می‌كند. بر اين اساس اصلاح‌طلبان تنها راهبرد مفيد و بلكه ضروری را "تنش‌زدايی” و "اعتمادسازی” می‌دانند زيرا كه آمريكا را با بيشترين فشار مواجه و امنيت و منافع ما را با كمترين هزينه تأمين می‌كند. اصلاح‌طلبان نگرانند خدای ناكرده "ماجراجويی” عده‌ای "تركمانچای” ديگری را به ايران تحميل كند.